راسخون

📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 


 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 










 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 







































 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

همه روز روزه بودن،‌ همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن
ز مدینه تا به کعبه، سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک، به وظیفه باز کردن
به مساجد و معابر، همه اعتکاف جستن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
شب جمعه‌ها نخفتن،‌ به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردن
به خدا که هیچ کس را، ثمر آنقدر نباشد
که به روی ناامیدی در بسته باز کردن
.........
شیخ بهایی 
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 



اين روزها دنياي من لبريزِ خوشحاليست
اينجا هوا باراني وُ حال دلم عاليست
اما كمي سر در گم از اينم كه اين شب ها،
در كوچه باغ خاطراتم، جاي تو خاليست
اين روزها گل ها به ساز باد مي رقصند
ويرانه ها از نم نمِ باران مي ترسند
گم مي شود مهتاب، پشت سايه هاي غم
دل ها نشانِ عشق را از غصه مي پرسند
در گير و دار بغض ها، چشمي كه تر مي شد!
وقتي كه از طغيان غم، دل با خبر مي شد
گاهي نگاهي غرق در سيلاب يك احساس،
گاهي بدونِ اشك هم يك عمر سر مي شد
اين روزها، احساس من با عقل در جنگ است
گويي هواي عشق با نفرت هماهنگ است
امروز هم بي عشق طي شد، مثل هر روزم
اين روزها قلبم براي شب كمي تنگ است
........
اسماعيل رضواني خو (خودم )
برای خواندن شعرای بیشتر تو امضام رو وبلاگم کلیک کنید 
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

بنمای رخ که باغ وگلستانم آرزوست

 

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

 

ای آفتاب حُسن برون آ دَمی ز ابر

 

کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست

 

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو

 

آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

 

وآن دفع گفتنت که برو شه بخانه نیست

 

وآن ناز و باز و تندی دربانم آرزوست

 

والله که شهر بی تو مرا حبس می شود

 

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

 

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

 

آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

 

زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول

 

آن های هوی ونعره ی مستانم آرزوست

 

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

 

کز دیو و دد ملولم وانسانم آرزوست

 

گفتند یافت می نشود جسته ایم ما

 

گفت آنک یافت می نشود آنم آرزوست

 

یک دست جام باده و یک جعد یار

 

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

 

می گوید آن رباب که مُردم ز انتظار

 

دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست

 

من هم رُباب عشقم و عشقم رُبابیست
مولانا

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 



یک شعر سبز توی سرم راه می رود
وقتی که عشق دور وبرم راه می رود
در خاطرات کودکیم پرسه می زند
دردی که باز تا پدرم راه می رود
در من هزار سال به طوفان نشسته است
بغضی که توی چشم ترم راه می رود
دل میله های سرد قفس راشکسته است
پرواز روی بال وپرم راه می رود
امشب کبوتر غزلی تشنه ام که باز
تا مشکهای سبز حرم راه می رود
آتش،گلوله،خون،همه ی سرزمین ِ من
در دستهای شعله ورم راه می رود
گرگی به مرگ باور من فکر می کند
یک شعر سبز توی سرم راه می رود
.....
مریم حقیقت 
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

امشب به قصه ی دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی 
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی 
دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی 
در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی 
مِی جوش می زند به دل خُم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی 
گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی 
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی
سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می کنی.
......
"هوشنگ ابتهاج" 
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

این طرف مشتی صدف آنجا کمی گل ریخته
موج، ماهیهای عاشق را به ساحل ریخته
بعد از این در جام من تصویر ابر تیره‌ ایست
بعد از این در جام دریا ماه کامل ریخته
مرگ حق دارد که از من روی برگردانده است
زندگی در کام من زهر هلاهل ریخته
هر چه دام افکندم، آهوها گریزان‌تر شدند
حال صدها دام دیگر در مقابل ریخته
هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست
هر کجا پا می‌گذارم دامنی دل ریخته
زاهدی با کوزه‌ای خالی ز دریا بازگشت
گفت خون عاشقان منزل به منزل ریخته!
........
فاضل نظری

 
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 



هرگز نمیرد آن که دلش زنده‌شد به عشق
ثبت است بر جَریده‌ عالَم دوام ما

چندان بُوَد کرشمه و ناز سَهی قدان
کآید به جلوه سرو صِنوبرخرام ما

ای باد! اگر به گُلشن اَحباب بگذری
زِنهار! عرضه‌دِه بَرِ جانان پیام ما

گو «نام ما ز یاد به عمدا چه می‌بری؟
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما»
 

مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زآن رو سپرده‌اند به مستی زمام ما

ترسم که صَرفه‌ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما

حافظ! ز دیده، دانه‌ی اشکی همی‌فشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما

دریای اَخضَر فَلَک و کشتی هِلال
هستند غرقِ نعمتِ حاجی قوام ما

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

صدای عشق

در کنار نفس صبح در اینه عشق

من خدا را دیدم

عشق را در بی کرانه های دریای امید

در کنار ساحل مأوا

در صدای نفس عشق

من شنیدم تپش ثانیه های عشق را

من صدای نفس عشق را

در لب بی صدادارترین پنجره ها حس کردم

مثل یک خواب لطیف گلبرگ

عشق را خندیدم

گریه رابوییدم

در کنار خواب یک پروانه

عشق را بوسیدم

در صدای نفس فنچ در اینه صبح

عشق را فهمیدم

در کنار بارش لبخند یک روز سپید

من شنیدم عشق را

من زمان ذوب خورشید درون 

مثل یک گلبرگ عاشق

زیر باران محبت ،من خدا را دیدم

بی صدا دارترین روزنه عشق کجاست؟

در کنار ههمه ی خوبیهاست ،زیر باران مهربانی هاست

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

***

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را

از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را

مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرایندش را

قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را :

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را
........
کاظم بهمنی 
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 








 










 






















































 




















  




 
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
.......
کاظم بهمنی