راسخون

📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

یا رب نظری بر من سرگردان کن

لطفی بمن دلشدهٔ حیران کن
با من مکن آنچه من سزای آنم

آنچ از کرم و لطف تو زیبد آن کن ابوسعید ابوالخیر

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
هر یک به زبان حال با من گفتند
کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش خیام

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

وصل تو کجا و من مهجور کجا

دردانه کجا حوصله مور کجا
هر چند ز سوختن ندارم باکی

پروانه کجا و آتش طور کجا ابوسعید ابوالخیر

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

يار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
يار تويي غار تويي خواجه نگهدار مرا

نوح تويي روح تويي فاتح و مفتوح تويي
سينه مشروح تويي بر در اسرار مرا

نور تويي سور تويي دولت منصور تويي
مرغ که طور تويي خسته به منقار مرا

قطره تويي بحر تويي لطف تويي قهر تويي
قند تويي زهر تويي بيش ميازار مرا

حجره خورشيد تويي خانه ناهيد تويي
روضه اوميد تويي راه ده اي يار مرا

روز تويي روزه تويي حاصل دريوزه تويي
آب تويي کوزه تويي آب ده اين بار مرا

دانه تويي دام تويي باده تويي جام تويي
پخته تويي خام تويي خام بمگذار مرا

اين تن اگر کم تندي راه دلم کم زندي
راه شدي تا نبدي اين همه گفتار مرا

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

ببار ای بارون؛ ببار ..با دل وگریه کن؛ خون ببار

درشبهای تیره؛ چون زلف یار...بهرلیلی چومجنون ببار؛ای بارون

دلا خون شو؛خون ببار؛برکوه ودشت وهامون ببار

به سرخی لبای سرخ یار؛بیاد عاشقای این دیار؛ببام عاشقای بی مزار؛ای بارون

ببارای بارون ببار؛بادل وگریه کن؛خون ببار...

درشبهای تیره؛چوزلف یار...بهر لیلی چومجنون ببار؛ای بارون

ببارای ابربهار؛بادل وحلقه زلف یار...دادوبیداد؛ازاین روزگار؛واه وداد؛به شبهای تار؛ای بارون

ببارای بارون ببار...بادل وگریه کن؛خون ببار

درشبهای تیره ؛چون زلف یار...بهرلیلی چومجنون ببار؛ای بارون

دلاخون شو؛خون ببار؛برکوه ودشت وهامون ببار

به سرخی لبای سرخ یار؛بیادعاشقای این دیار؛ببام عاشقای بی مزار؛ای بارون

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم

تا کور سوی اخترکان بشکند همه
از نام تو به بام افق ها ،‌ علمزدم

با وامی از نگاه تو خورشید های شب
نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم

هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم

تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم

از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم
...
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

بی همگان بسرشود بی توبسر نمی شود.....داغ تودارداین دلم جای دگرنمی شود

دیده عقل مست توچرخه چرخ پست تو....گوش طرب بدست توبی توبسرنمی شود

جان زتو جوش میکنددل زتو نوش می کند....عقل خروش می کندبی تو بسرنمی شود

جاه وجلال من توئی ملکت ومال من توئی.....آب زلال من توئی بی تو بسرنمی شود

گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی........آن منی کجا روی بی تو بسرنمی شود

بی تو اگربسرشدی زیرجهان زبر شدی........باغ ارم سقرشدی بی تو بسر نمی شود

خواب مرا ببسته ای نقش مرابشسته ای......وزهمه ام گسسته ای بی توبسرنمی شود

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

ای خسرو خوب؛ ای خسرو خوبان 

نظری سوی دلدادگان کن؛ حبیب من

رحمی بمنِ؛ رحمی بمنِ؛ دلشده بی سروپا کن

ز دست یارم؛ چها کشیدم ؛بجز جفایش؛ وفا ندیدم

نه هم زبانی؛ که یک زمانی ؛به اوبگویم؛ غم نهانی

نه اهل دعوی؛ نه غمگساری؛ زمن بپرسد غم که داری

رحمی بمنِ؛ رحمی بمنِ؛ دلشده بی سروپا کن؛ بی سروپا کن 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

وقتی که دستت از لب من دور میشود 
شعرم شبیه ناله ی تنبور میشود

من جیغ میشوم تو مرا کوک میکنی
من اشک میشوم و فضا شور میشود

هی اخم میکنی به دلم زخمه میزنی
اما دلم برای تو ماهور میشود

لبخند میزنی و خود ماه میشوی
لبخند میزنی همه جا نور میشود

حالا که دستهای تو من را گرفته اند
بیدار میشوم، غزلم کور میشود
...
سید حسن حسینی 
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

قصّه ی عشق غم انگیز...نمی فهمیدیم!
وسعت حادثه را نیز نمی فهمیدیم

زرد بودیم همه عمر ، ولی تا گفتند:
- علّتِ زردیِ پاییز؟ نمی فهمیدیم!

نه ، نشد غارت "یک دل" بکنیم ، انگاری
ما به اندازه ی چنگیز نمی فهمیدیم!!!

سالها دربدرِ درک حقیقت بودیم 
"شمس" را گوشه ی "تبریز" نمی فهمیدیم

فرقِ بین هوس و عشق کمی مبهم بود 
از دو چشم دغل و هیز نمی فهمیدیم!

ما مترسک شده بودیم وَ چیزی غیر از - 
اتّفاق ِ سرِ جالیز نمی فهمیدیم 

"زندگی قصّه ی تلخیست..." وَ مشکل این بود 
قصّه ی تلخ و غم انگیز نمی فهمیدیم
.........
امید صباغ نو 
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

این شعر خیلی زیباست ولی متاسفانه نمیدونم از کیه
...........
بی نگاهِ عشق مجنون نيز ليلايي نداشت
بي مقدس مريمي دنيا مسيحايي نداشت

بي تو اي شوق غزل‌آلوده‌يِ شبهاي من
لحظه‌اي حتي دلم با من هم‌آوايي نداشت

آنقدر خوبي كه در چشمان تو گم مي‌شوم
كاش چشمان تو هم اينقدر زيبايي نداشت!

اين منم پنهانترين افسانه‌يِ شبهاي تو
آنكه در مهتاب باران شوقِ پيدايي نداشت

در گريز از خلوت شبهايِ بي‌پايان خود
بي تو اما خوابِ چشمم هيچ لالايي نداشت

خواستم تا حرف خود را با غزل معنا كنم
زير بارانِ نگاهت شعر معنايي نداشت

پشت درياها اگر هم بود شهري هاله بود
قايقي مي‌ساختم آنجا كه دريايي نداشت

پشت پا مي‌زد ولي هرگز نپرسيدم چرا
در پس ناكاميم تقدير جاپايي نداشت

شعرهايم مي‌نوشتم دستهايم خسته بود
در شب باراني‌ات يك قطره خوانايي نداشت

ماه شب هم خويش مي‌آراست با تصويرِ ابر
صورت مهتابي‌ات هرگز خودآرايي نداشت

حرفهاي رفتنت اينقدر پنهاني نبود
يا اگر هم بود ، حرفي از نمي آيي نداشت

عشق اگر ديروز روز از روز‌گارم محو بود
در پسِ امروز‌ها ديروز، فردايي نداشت

بي تواما صورت اين عشق زيبايي نداشت
چشمهايت بس كه زيبا بود زيبايي نداشت 
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

تودوری ازبرم؛ تودوری ازبرم؛ دل در برم نیست خداخدا

 

هوای دیگری ؛هوای دیگری؛ اندر سرم نیست؛ اندرسرم نیست

 

بجان دلبرم؛ بجان دلبرم؛ کزهردو عالم خدای من

 

تمنای دگر؛تمنای دگر ؛جز دلبرم نیست ؛جز دلبرم نیست

 

آرام جانم؛ سرو روانم؛ من بی تو نمانم عزیزمن

 

بیا ای نازنین ؛بیا ای مهجبین ؛دردت بجانم؛ دردت بجانم

 

ازغم عشقت ؛ازغم عشقت ؛دل شیدا شکست

 

شیشه ی می در؛ شیشه ی می در؛ شب یلدا شکست؛ شب یلدا شکست

 

ازبس که زدم ؛ازبس که زدم؛ ریگ بیابان بکف

خانه ودینُم؛ خانه ودینُم؛ همه درپا شکست؛ همه درپا شکست 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

من که تسبیح نبودم،تو مرا چرخاندی
مشت بر مهره تنهایی من پیچاندی

مهر دستان تو دنبال دعایی میگشت
بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی

ذکرها گفتی و بر گفته خود خندیدی
از همین نغمه تاریک مرا ترساندی

بر لبت نام خدا بود-خدا شاهد ماست
بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی

دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت
عادتت را به غلط چرخه ایمان خواندی

قلب صد پاره من مهره صد دانه نبود
تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی

جمع کن:رشته ایمان دلم پاره شدست
من که تسبیح نبودم،تو مرا چرخاندی

نغمه رضایی 
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

گرهمچومن؛ افتاده ی این دام شوی

ای بس؛ که خرابِ باده وجام شوی

ما عاشق و رند ومستانم سوزی

با ما منشین؛ اگر نه بد نام شوی

باما منشین؛ اگر نه بد نام شوی

گر با غم عشق سازگار آید دل

بر مرکب آرزو سوار آید دل

گر دل نبود؛ کجا وطن سازد عشق

گرعشق نباشد؛ به چکار آید دل

گر عشق نباشد؛ به چکار اید دل

دانی که بدیدار تو چونم تشنه

هر لحظه بدین غمت فزونم تشنه

من تشنه آن دو چشم میخون توام

عالم همه زین سبب؛ بخونم تشنه

عالم همه زین سبب؛ بخونم تشنه

گر همچو من؛ افتاده ی این دام شوی

ای بس که خراب باده وجام شوی

ما عاشق و رند ومستانم سوزی

با ما منشین؛ اگر نه بد نام شوی

با ما منشین؛ اگر نه بد نام شوی

با آنکه دلم در غم عشقت خونست

حسن که تو زدلدار؛ که خرد بیرونست

در زلف تو؛ بیچاره غریب است دلم

یارب که در آن شام؛ غریبم چونست

گر با غم عشق سازگار آید دل

بر مرکب آرزو سوار آید دل

گر عشق نباشد؛ به چکار آید دل

گر عشق نباشد؛ به چکار آید دل

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

ما که این همه برای عشق

آه و ناله ی دروغ می کنیم

راستی چرا؟!...

در رثای بی شمار عاشقان

که بی دریغ...

خون خویش را نثار عشق می کنند

از نثار یک دریغ هم

دریغ می کنیم؟