راسخون

📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

دلتنگی‌های آدمی را

باد ترانه‌ای می‌خواند،

رویاهایش را

آسمان پرستاره نادیده می‌گیرد، 

و هر دانه برفی

به اشكینریخته می‌ماند.



سكوت، 

سرشار از سخنان ناگفته است؛

از حركات ناكرده،

اعتراف به عشق‌های نهان

و شگفتی‌هایبر زبان نیامده.



در این سكوت،

حقیقت ما نهفته است.

حقیقت تو

و من.


***

برای توو خویش

چشمانی آرزو می‌كنم

كه چراغ‌ها و نشانه‌ها را

در ظلمات‌مان

ببیند.



گوشی

كه صداها و شناسه‌ها را

در بیهوشی‌مان

بشنود.



برای تو و خویش، روحی

كه این همه را

در خود گیرد و بپذیرد.



و زبانی 

كه در صداقت خود

ما را از خاموشیخویش

بیرون كشد

و بگذارد

ار آن چیزها كهدر بندمان كشیده است

سخن بگوییم.


***

گاه 

آنچه مارابه حقیقت می‌رساند

خوداز آن عاری است.



زیرا

تنها حقیقت است

كه رهایی می بخشد.

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

***عاشق مردم***

خدایا عشق را در من بر انگیز
ندای عشق را در من رسا کن
از این ((مرداب بودن))در هراسم
مرا از ننگ ((بی عشقی))رها کن

بده عشقی که جانم بر خروشد
بلرزاند خروشم اسمان را
به گالبانگی بر اشوبم زمین را
به فریادی بر انگیزم زمین را

به ((نیروی محبت))زنده ام کن
به راه دستگیری ها توان ده
مرا عشقی به انسانها بیاموز
توان یاری درماندگان ده

مرا بال و پری بخشا خدایی
که تا بیغوله ها پرواز گیرم
به من سر پنجه قدرت عطا کن
که غم ها را ز دل ها باز گیرم

در ایم نیمشب در کلبه ای سرد
بپاشم عطر شادی بر غریبی
برافروزم، چراغ زندگانی
به شب های سیاه بی نصیبی

مرا ((مهتاب))کن در تیره شبها
که بر هر کلبه ویران بتابم
دم گرم مسیحایی به من بخش
که بر بالین بیماران شتابم

مرا(( لبخند)) کن،لبخند شادی
که بر لب های غمخواران نشینم
زلال چشمه امرزشم کن
که در اشک گنهکاران نشینم

مرا ((ابر عطوفت))کن که از خلق
فرو شویم غبار کینه ها را
ز دلها بسترم امواج اندوه
کنم مهتابباران سینه ها را

نسیمم کن که عطر دوستی را
بپاشم در فضای زندگانی
بدل سازم خزان زندگی را
به باغ عشق های جاودانی

بزرگا:زندگی بخشا !بر انگیز!
نوای عشق را از بند بندم
مرا رسم جوانمردی بیاموز
که بر اشک تهیدستان نخندم

به راهی رهسپارم کن که گویند:
چو او ،کس ((عاشق مردم))نبوده است
چنانم کن که بر گورم نویسند:
در اینجا عاشق مردم غنوده است

***مهدی سهیلی***

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند






 

به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند
ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانند






 

به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند






 

سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند
رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند






 

ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند
ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانند






 

دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند






 

چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند






 

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

جانا زفراق تو این منت جان تا کی

دل درغم عشق تو رسوای جان تا کی
چون جان ودلم خون شددردردفراق تو

بر بوی وصال تو دل برسرجان تا کی
نآمد گه آن آخر کز پرده برون آیی

آن روی بدان خوبی درپرده نهان تاکی

بشکن بسر زلفت این بند گران ازدل

بر پای دل مسکین این بند گران تا کی

دل بردن مشتاقان ازغیرت خودتاکی

خون خوردن وخاموشی زین دلشدگان تاکی
گر عاشق دلداری ور سوخته یاری

بی نام ونشان می رو زین نام و نشان تا کی

زدی در کوی عشقت مسکن دل

چه می خواهی از این خون خوردن دل

چکیده خون دل بر دامن تو

گرفته جان پر خون دامن دل

از آن روزی که دل دیوانه توست

به صد جان می شدم در شیون دل

منادی می کند در شهر امروز

که خون عاشقان بر گردن دل

چو رسوا کرد ما را درد عشقت

می کوشد به رسوا کردن دل

چو عشقت اتشی در جان من زد

غم درد عشق از روزن دل

مکن جانا دل ما را نگهدار

که آسانست بر تو بردن دل

چو گل اندر هوای روی خوبت

به خون در می کشم پیراهن دل

بیا جانا دل عطار کن شاد

که نزدیک است وقت رفتن دل 

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

سالها رفت و هنوز 
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران
خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست؟
یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟
بارها آمد و رفت
بارها انسان شد
وبشر هیچ ندانست که بود
خود اوهم به یقین آگه نیست
چون نمی داند کیست
چون ندانست کجاست چون ندارد خبر از خود که خداست
.....
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

ساکتی این روزها انگار اصلا نیستی
شوق یک حس پر از انگیزه در من نیستی
اتفاقی بین ما حتما نیفتاده است که.....
فکر رویاهای زیبا آفریدن نیستی
فرق دارد معنی عشق تو با من درک کن !
عاشقی اما عزیزم مثل من زن نیستی
پیله می بندی به دور آرزوهایی که نیست
کفتر جلدی گلم مرد پریدن نیستی
این قفس آخر به بادت می دهد پرواز کن
چشم خود را بسته ای یا اهل دیدن نیستی
من سکوتت را نمیفهمم نمیفهمم چرا؟
ساکتی این روز ها !انگار اصلا نیستی
.....
مهری مهرمنش 
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

رفت دلم همچو گوی، در خم چوگان دوست
وه که ز من برگرفت، رفت به قربان دوست
نی متصوّر مراست خوبتر از صورتش
ماه برآرد اگر سر ز گریبان دوست
بر سر سودای دوست گر برود سر زدست
پای نخواهم کشید از سر میدان دوست
گر همه عالم شوند دشمن جان و تنش
دوست رها کی کند دست ز دامان دوست؟
...
عباس صبوحی
 
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

ای مه من؛ای بت چین؛ای صنم

لاله رخ وزهره جبین؛ای صنم

تا به تو دادم دل ودین؛ای صنم

بر همه کس گشته یقین؛ای صنم

من ز تو دوری نتوانم دیگر

جانم وز تو صبوری نتوانم دیگر

بیا حبیبم؛بیا طبیبم؛بیاحبیبم؛بیا طبیبم

هر که ترا دیده زخود دل برید

رفته ز خود تا که رخت رابدید

تیر غمت چون بدل من رسید

همچو بگفتم که همه کس شنید

من زتو دوری نتوانم دیگر

جانم وز تو صبوری نتوانم دیگر

بیا حبیبم؛بیا طبییم؛بیا حبیبیم؛بیا طیبیم

ای نفس قدس تو احیای من

چون تویی امروز مسیحای من

حالت جمعی تو پریشان کنی

وای و بحال دل شیدای من

من ز تو دوری نتوانم یگر

جانم وز تو صبوری نتوام دیگر

بیاحبیبم؛بیاطبیبم؛بیاحبیب م؛بیاطبیبم 

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

خدایا سرده این پایین از اون بالا تماشا کن
اگه میشه فقط گاهی خودت قلب منو ها کن ! 
خدایا سرده این پایین ببین دستامو می لرزه
دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه
تو اون بالا من این پایین ، دوتاییمون چرا تنها ؟ 
اگه لیلا دلش گیره ، بگو مجنون چرا تنها ؟!
بگو گاهی که دلتنگم ، ازاون بالا تو می بینی 
بگو گاهی که غمگینم تو هم دلتنگ و غمگینی 
خدایا ! من دلم قرصه ! کسی غیر از تو با من نیست !
خیالت از زمین راحت که حتی روز روشن نیست ! 
کسی اینجا حواسش نیست که دنیا زیر چشماته 
یه عمره یادمون رفته ، زمین دار مکافاته ! 
فراموشم شده گاهی ، که این پایین چه ها کردم
که روزی باید از اینجا بازم پیش تو برگردم 
خدایا ! وقت برگشتن یه کم با من مدارا کن 
شنیدم گرمه آغوشت ، اگه میشه منم جا کن .... 

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

بنشین بیادم شبی؛ ترکن ازاین می لبی

که یاد یاران خوشست

یاد آور این خسته را؛ کین مرغ پربسته را

یاد بهاران خوشست

مرغی که زد ناله ها؛ درقفس هر نفس

عمری زد از خون دل؛نقش گل برنفس؛ یاد باد

داد داد عارف با داغ دل زاد

داد ای دل؛ عارف با داغ دل زاد

ای بلبلان چون دراین چمن

وقت گل رسد زین پائیز؛ یاد آرید

چون بر دمد آن بهارخوش

درکنارگل ازما نیز؛ یاد آرید

داد داد عارف با داغ دل زاد

داد ای دل؛عارف با داغ دل زاد

عارف اگردرعشق گل؛جان خسته برباد داد

بر بلبلان درس عاشقی خوش دراین چمن؛یاد داد

گر بایدت دامان گل؛ ای یارای یار

پروا مکن چون بجان رسد؛ازخود آزاد

داد داد عارف باداغ دل زاد

داد ای دل؛عارف با داغ دل زاد

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

مرا می شناسی بقیعم؛منم قبلگاه غریبان

 

مرا می شناسی بقیعم؛که با اشک وآهم چراغان

 

چه شبها که بی روضه مردم

 

در آغوش من گریه کردند

 

به صادق؛ به باقر؛به سجاد؛به یاد حسن؛ گریه کردند

 

چه شبها که بی روضه مردم

 

در آغوش من گریه کردند

 

به صادق؛ به باقر؛به سجاد؛به یاد حسن؛ گریه کردند

 

غم غربت من رسیده به افلاک 

 

که ارکان ارض است؛ در این تربت پاک

 

غم غربت من رسیده به افلاک 

 

که ارکان ارض است؛ در این تربت پاک

 

واویلا واغربتا واغریتا؛واویلا واغربتا واغربتا

 

واویلا واغربتا واغربتا؛واویلا واغربتا واغربتا

 

بقیعم که پر کرده عمری؛غم فاطمه خلوتم را

 

زپنهانی قبر زهرا؛ بخوان قصه غربتم را

 

گهی برمزار امامان؛ گهی نزد ام البنینم

 

من آن تربت ساده هستم؛ که باعرشیان همنشینم

 

شده زائرمن هزاران کبوتر؛ شده زائرمن هزاران کبوتر

 

شده همدم من مزار پیمبر

 

واویلا واغربتا واغربتا؛واویلا واغربتا واغربتا

 

واویلا واغربتا واغربتا؛واویلا واغربتا واغربتا

 

پراز ماتم فاطمیه؛ پرازداغ پیغمبرم من

 

پراز روضه های نخوانده؛ پرازغربت حیدرم من

 

پراز ماتم فاطمیه؛ پرازداغ پیغمبرم من

 

پراز روضه های نخوانده؛ پرازغربتحیدرم من

 

پریشانم ازمنع گریه؛ پریشانم ازمنع ماتم

 

بسر آید این عَصرِعُصرَت؛ بنا بررِوایات محکم

 

پریشانم ازمنع گریه؛ پریشانم ازمنع ماتم

 

بسر آید این عَصرِعُصرَت؛ بنا بررِوایات محکم

 

دل من گرفته خدایا خدایا؛ دل من گرفته خدایا خدایا

 

ازاین عمروعاصان ازاین بولهب ها؛ ازاین عمروعاصان ازاین بولهب ها

 

دل من گرفته خدایا خدایا؛ دل من گرفته خدایا خدایا

 

ازاین عمروعاصان؛ ازاین بولهب ها؛ ازاین عمروعاصان؛ ازاین بولهب ها

 

یا حسین؛ یا بن زهرا یابن زهرا؛ یاحسین؛ یابن زهرا یابن زهرا

 

یا حسین؛ یا بن زهرا یابن زهرا؛ یاحسین؛ یا بن زهرا یابن زهرا

 

((بامید ظهور هرچه سریعترآقایمان ورفع عُصرت شیعه انشاءالله))


((التماس دعا))

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید : تو به من گفتی :

از این عشق حذر کن!

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب ، آئینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا ،‌ که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!

با تو گفتم :‌

"حذر از عشق؟

ندانم!

سفر از پیش تو؟‌

هرگز نتوانم!

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم،

تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم"

باز گفتم که: " تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!

اشکی ازشاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید،

یادم آید که از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟!
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت …
ولی بسیار مشتاقم …
که از خاک گلویم سوتکی سازد …
گلوم سوتکی باشد 
به دست کودکی گستاخ و بازیگوش …
که او یک ریز و پی در پی 
دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد ….
و خواب خفتگان خفته را 
آشفته تر سازد …
بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم !!
.......
شعر از: سید مرتضی موسوی اهری 
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست


 

گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست


 

گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست


 

گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست


 

گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست


 

گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست


 

گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم
گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست


 

گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست


 

گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی
گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست


 

گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

گرعارف حق بینی، چشم ازهمه برهم زن

 

چون دل به یکی دادی،آتش به دو عالم زن

 

هم چشم تماشا را ، بر روی نکو بگشا

 

هم دست تمنا را، بر گیسوی پر خم زن

 

هم نکته وحدت را، با شاهد یکتا گو

 

هم بانگ انا الحق را، بردار معظم زن

 

گر تکیه دهی وقتی، در تخت سلیمان بین

 

گر پنجه زنی روزی، در پنجه رستم زن

 

گردردی ازاوبردی، صدخنده به درمان کن

 

ورزخمی ازاوخوردی، صدطعنه به مرهم زن

 

چون ساقی رندانی، می با لب خندان خور

 

چون نطفه به مستانی، نی با دل خرم زن، نی زن

 

گر تکیه دهی وقتی، در تخت سلیمان بین

 

گر پنجه زنی روزی، در پنجه رستم زن

 

گردردی ازاوبردی، صدخنده به درمان کن

 

ورزخمی ازاوخوردی، صدطعنه به مرهم زن

 

چون ساقی رندانی، می با لب خندان خور

 

چون نطفه به مستانی، نی با دل خرم زن، نی زن