📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙
چو بلبل سحري از جگر كشيد آواز
به جام گل لب ميناي ابر شد دمساز
شكفته شد گل احمر چو چهره محمود
بنفشه كرد معطّر چمن چو زلف اياز
گشود ديده زخواب و خمار ديگر بار
به روي باغ در فتنه كرد نرگس باز
رسيد وقت كه طاووس نو بهار به باغ
گهي به سرو، به شمشاد، گه كند پرواز
به سجع و قافيه مرغان بذله گوي به شاخ
كنند زمزمه چون مطربان نغمه نواز
عروس گل بدر آمد به حجله گاه چمن
نشست بر سر گلبن به صد كرشمه و ناز
نشسته بر ورق چهر ه اش ز ژاله عرق
چنان كه از اثر مي، رخ بتان طراز
شدم به باغ يكي طرفه شاهدي ديدم
ترنج غبغب و گلچهره شوخ و زلف انداز
گوزن گردن و طاووس جلوه، كبك خرام
غزال چشم و غزل خوان و رندو لعبت باز
به صد لطيفه شدم پيش و پس به هر يك گام
چو بروثن و ثني بردمش دو جاي نماز
به يك نگاه چنان شد زر از دل آگاه
كه راه برد به انجام كار از آغاز
بكرد ناز و كشيدم كه در طريقت عشق
چو يار ناز كند عاشقانه كنند نياز
پس از هزار ترش رويي و دو صد تلخي
به پاسخم لب شيرين خويش داد جواز
چه گفت؟ گفت كه كوتاه دار قصّه خويش
فسانه را چو سر زلف من مساز دراز
بگفتم اي دل مجروح را غمت مرهم
به غمزه خاطر عشّاق خويش ريش مساز
چو زلف پر شكنت اين قدر دلم مشكن
به نار هجر از ين بيشتر تنم مگداز
هراس دار كه روزي شكايت از تو برم
به مير ملك خراسان شه عراق و حجاز
امام ثامن و ضامن خديو كشور طوس
كه هست شاه حقيقي به خسروان مجاز
شهيد زهر جفا مبداً سخا و وفا
كم هم به طوس غربت است و هم غريب نواز
شهنشهي كه بود امرش از طريق نفاذ
به ماسواي خدا با قضاي حق انباز
ز يمن تربت او بود اين كه در مرتع
به گوسفند شبان است گرگ حيلت ساز
دو چا كرند قضا و قدر غلط گفتم
كه روز و شب پي امرش بوند در تك و تاز
شهنشهي كه به دوران بأس و معدلتش
كنند صعود و كبك آشيان به ديده باز
زاعتدال و لطافت هواي بارگهش
هزار بار زخلد برين بود ممتاز
كنند صدره بر طايران سدره نشين
كبوتران درش ناز، همچو كبك به غاز
كند چو كفّ كريمش كرم نخواهد ماند
نه بر بخيلان بخل و نه بر حريصان آز
جهان پناها داني به دردهاي نهان
به روزگار، كسم جز تو نيست محرم راز
جهان فراز و نشيب است و سهم من همه شيب
تو سر فراز كن اي خالق نشيب و فراز
هميشه تا كه برهنه است پيكر نرگس
هميشه تا كه بپوشد به تن حرير، پياز
پيازوار غم دشمن تو، تو بر تو
چو چشم نرگس، جسم محبت اندر ناز
ميرزا ابو القاسم ذوقي اصفهاني
بسم الله الرحمن الرحیم
ﺍﺻﻞ ﺷﻌﺮ ﮐﺸﻒ ﺷﺪ !!!
ﺑﻨﯽ ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮﻧﺪ ...
ﻫﻤﻪ ﯾﮏ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻧﻮﮐﺮ ﺣﯿﺪﺭﻧﺪ ...
ﭼﻮ ﻋﻀﻮﯼ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ...
ﻣﺪﺩ ﮔﯿﺮﺩ ﺍﺯ ﺍﺯﺻﺎﺣﺐ ﺫﻭﺍﻟﻔﻘﺎﺭ ...
ﺑﻨﯽ ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮﻧﺪ
ﻫﻤﻪ ﺳﺮﺑﻪ ﺳﺮ ﻧﻮﮐﺮ ﺣﯿﺪﺭﻧﺪ
ﺗﻮﮐﺰ ﻣﺤﻨﺖِ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺭﻏﻤﯽ
ﭼﻮﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﻫﺎﯾﯽ،ﺑﮕﻮ ﯾﺎﻋﻠﯽ
ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺥ ، ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ
ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻗﺼﺮ ، ﻣﺴﺘﺤﮑﻢ
ﺟﻮﺍﻫِﺮ ﻫﺎﯼِ ﺩﻧﯿﺎ ﻭ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺛﺮﻭﺕُ ﺩِﺭﻫَﻢ
ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺗﻦ
ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺮ
ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺭﻭﺡ ﺩﺭ ﭘﯿﮑﺮ
ﻫﺰﺍﺭﺍن ﺯﻟفِ ﭼﻮﻥ ﺍﻧﺒﺮ
ﻗﺴﻢ ﺑﺮ ﺁﯾﻪ ﯼ ﺍﻃﻬﺮ
ﻗﺴﻢ ﺑﺮ ﺳﻮﺭﻩ ﯼ ﮐﻮﺛﺮ
ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ
ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎ ﺑﻬﺘﺮ
ﻧﻤﯽ ﺍﺭﺯﺩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﻮﯼ
ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﺣﯿﺪﺭ
«بدان یگانه معبود بی همتا»
از تو نمانده غیر از عبائی در گُنجِ زندان
وای از تنِ نحیف و امان از این چشمِ گریان
وای از تنِ نحیف و امان از این چشمِ گریان
زندان شده اسیرت هرلحظه گوشه گیرد
از تو خجالت میکشد این تازیانه
یکبار وبهرِ تسکین، واکن زبان، بنفرین
جانها فدایِ این سکوتِعاشقانه
امشب میانِ سجده،آقادعایمان کن
امشب میانِ سجده، آقا دعایمان کن
زندانیانِ خویشیم، از خود رهایمان کن
زندانیانِ خویشیم، از خود رهایمان کن
مولا امامِ کاظم، مولا امامِ کاظم، مولا امامِ کاظم
جرمت در این زمانه ،چه بوده، جز بی گناهی
جرمت در این زمانه ،چه بوده، جز بی گناهی
در چاهِ غم اسیراست،خدایا، آخر چه ماهی
در چاهِ غم اسیراست، خدایا، آخر چه ماهی
گرچه غمت بِسَرشد، دلتنگِ دخترِ خود
گرچه غمت بِسَرشد، دلتنگِ دخترِ خود
ماندی وماندهِ حسرتش بِدل همواره
داری عجب نوائی، معصومه ام کجائی
بابایت امشب بی قرارت شد دوباره
آری دلِ تو هر شب، گشته هوائی او
آری دلِ تو هر شب، گشته هوائی او
پُر کرده آسمان را، بابا کجائی امروز
آری دلِ تو هر شب، گشته هوائی او
آری دلِ تو هر شب، گشته هوائی او
پُر کرده آسمان را، بابا کجائی امروز
مظلوم امامِ کاظم، مظلوم امامِ کاظم، مظلوم امامِ کاظم
بابُ المرادِ عالم، به رویِ دوشِ غلامان
بابُ المرادِ عالم، به رویِ دوشِ غلامان
تشیعِ پیکرِ تو کجا و آن شاهِ عطشان
تشیعِ پیکرِ تو کجا و آن شاهِ عطشان
بابُ المرادِ عالم، به رویِ دوشِ غلامان
تشیعِ پیکرِ تو کجا و آن شاهِ عطشان
ای یوسف گرفتار، گر چه تو دیدی آزار
اما تنت بزیر، دست و پا نمانده
گرچه غریب وتنها بودی، همیشه اما
طفلت دِگر آواره در صحرا نمانده
بی خوابِ کربلا و بی تابِ کاظمینیم
بی خوابِ کربلا و بی تابِ کاظمینیم
عمری در انتظارِ منتقنمِ حسینیم
گرچه در خاک رفت پیکرِ تو
دیگر از تن جدا نشد سرِ تو
آقاناله ات تا بعرش رفت
ولی تازیانه نخورد دخترِ تو
آقا موسی بن جعفر مولا
ظلم بر عترتت رسید ولی
پشتِ درجان نداد مادرِ تو
(((اااالتماااااس دعا ااااا)))
مرا به لطف تو پيوسته گر نگاه بُوَد
نه بهر حشمت و عزّ و جلال و جاه بُوَد
رضاي خاطر تو خواهم و نخواهم هيچ
كه هيچ بودن من بهترين گواه بُوَد
شدم رضا به رضاي تو از تو مي خواهم
ره رضاي تو پويم كه شاهراه بُوَد
رضا شهنشه خوبان علي بن موسي
ابو الحسن كه حريمش پناهگاه بُوَد
خدا رئوف و رسولش رئوف و اوست رئوف
رضا و رأفت او رحمت اله بُوَد
امام ثامن و ضامن كه آستانه او
پناه مردم بي پشت و بي پناه بُوَد
شه سرير ولايت كه هر كه از در او
بتافت روي، همه طاعتش تباه بُوَد
هماره كشور ايران زيُمن مقدم او
قرين شوكت و محسود مهر و ماه بُوَد
بگوبه خصم كه سلطان دين و خسرو طوس
رضا هميشه نگهدار و دادخواه بُوَد
بيا از درگه او (پيروي) گدايي كن
گدايِ درگه اين شاه پادشاه بُوَد
علي اكبر پيروي
| رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند | چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند | |
| من ار چه در نظر یار خاکسار شدم | رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند | |
| چو پرده دار به شمشیر میزند همه را | کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند | |
| چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است | چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند | |
| سرود مجلس جمشید گفتهاند این بود | که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند | |
| غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه | که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند | |
| توانگرا دل درویش خود به دست آور | که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند | |
| بدین رواق زبرجد نوشتهاند به زر | که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند | |
| ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ |
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند |
هر یک از موجود، با طوری وجود
بهر او موجود شد، انسان نمود
بود امر ممکنی از ممکنات
در ازل ممتاز از غیرش به ذات
بود اما بودنی علمی و بس
حد علم ارچه نشد مفهوم کس
مأخذ کل، قدرت بیمنتهی است
بیکم و بیکیف و أین و متی است
داشت از حق، بهر حق را هم ظهور
خواهی ار تمثیل وی، چون ظل و نور
ظل، قدرت بود، کل، قبل الوجود
هم ز حق، از بهر حق معلوم بود
چون معانیشان ز یکدیگر جداست
گر تو ماهیاتشان خوانی، رواست
زانکه ماهیت ز ماهو مشتق است
زان به هر یک صدق، تشبیه حق است
آنچه میگویم، همه تقریب دان
نیست جز تقریب در وسع بیان
این بیانات و شروح، ای حق شناس
جمله تمثیل و مجاز است و قیاس
وه! چه نیکو گفت دانای حکیم
از پی تمثیل قدوس و قدیم:
ای برون از فکر و قال و قیل من
خاک بر فرق من و تمثیل من
ﺗﻮ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﻪ ﻣﻨﻢ ﺩﺍﺭﯼ ﺯﺟﺮ ﻣﯿﮑﺸﯽ
ﯾﮑﯽ ﻋﺎﺷﻘﺘﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻘﺸﯽ
ﺗﻮ به ﺟﺎﯾﻪ ﻣﻨﻢ ﭘﺮ ﻏﺼﻪ ﺷﺪﯼ
ﻧﺬﺍﺭ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﺸﻢ ﻧﮕﻮ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯼ
=====
ﻧﮕﺮﺍﻧﻪ ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﮕﯿﺮﻩ ﺩﻟﻢ
ﻭﺍﺳﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﺩﻟﻢ
ﻧﮕﺮﺍﻧﻪ ﻣﻨﯽ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﻡ
ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﺍﺯت ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ
=======
ﻣﮕﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻤﻮﻧﻢ
ﻣﺤﺎﻟﻪ ﺑﺬﺍﺭﯼ ﻣﺤﺎﻟﻪ ﺑﺘﻮﻧﻢ
ﺩﻟﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕیـﺎﺵ ﺑﯿﺸﻤﺎﺭﻩ
ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻩ
ﻋﻮﺽ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮ
ﺗﻮ ﯾﺎﺩﻡ ﺩﺍﺩﯼ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻣﻮ
ﺗﻮ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﮐﺸﯿﺪﻡ
ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺪﯾﺪﻡ
ﻧﮕﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﻦ ﮔﺬﺷﺘﻪ
ﻣﮕﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ
ﺗﺤﻤﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻧﺒﺎﺷﯽ
ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺷﯽ
===========
ﯾﻪ ﻏﺮﻭﺭ ﯾﺨﯽ ﯾﻪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺳﺮﺩ
ﯾﻪ ﺷﺐ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩ
ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺭﻭ ﺳﭙﺮﺩ
ﺩﯾﮕﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻧﮑﺮﺩ ﻓﻘﻂ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﮐﺮﺩ
===========
ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻣﻨﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻗﺮﺻﻪ ﺩﻟﻢ
ﺗﻮ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻨﯽ ﻧﻤﯿﺘﺮﺳﻪ ﺩﻟﻢ
ﺑﻐﻠﻢ ﮐﻦ ﺍﺯﻡ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﻤﻮ ﺑﮕﯿﺮ
ﺑﺬﺍﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺳﯿﺮ
=============
ﻣﮕﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻤﻮﻧﻢ
ﻣﺤﺎﻟﻪ ﺑﺬﺍﺭﯼ ﻣﺤﺎﻟﻪ ﺑﺘﻮﻧﻢ
ﺩﻟﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎﺵ ﺑﯿﺸﻤﺎﺭﻩ
ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻩ
ﻋﻮﺽ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮ
ﺗﻮ ﯾﺎﺩﻡ ﺩﺍﺩﯼ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻣﻮ
ﺗﻮ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﮐﺸﯿﺪﻡ
ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺪﯾﺪﻡ
ﻧﮕﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﻦ ﮔﺬﺷﺘﻪ
ﻣﮕﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ
ﺗﺤﻤﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻧﺒﺎﺷﯽ
ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺷﯽ
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طغرا نشان حسبه لله نیست
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست
عاشق دردی کش اندربند مال و جاه نیست
دلت را خانه ماکن ، مصفا کردنش با من
به ما درددل افشا کن ، مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای دل،کلید استجابت را ،
بیا یک لحظه با ما باش ،پیداکردنش بامن
بیفشان قطره اشکی که من هستم خریدارش
بیاورقطره ای اخلاص ،دریاکردنش بامن
اگر درها برویت بسته شد، دل برمن کن بازآ
دراین خانه دق الباب کن ،بازکردنش بامن
به من گو حاجت خودرا، عجابت می کنم آنی
طلب کن آنچه می خواهی ،محیا کردنش بامن
چوخوردی روزی امروز،مارا شکر نعمت کن
غم فردا مخور ، تاءمین فردا کردنش بامن
بیا قبل از وقوع مرگ، روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را ،جمع و منها کردنش با من
اگر عمری گنه کردی ،مشو نومید از رحمت
تو ، توبه نامه را بنویس ، امضا کردنش با من