📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙
سرود سروها
در باغ، های و هوی غریبی فتاده است
از هر طرف صدای تبر میرسد به گوش
و چرخ سفله
سینه خورشید خویش را
با دشنه کسوف از هم دریده است!
در اختناق باغ نفس بند میشود
گویی که بامداد قیامت رسیده است
اینک پرندگان باغ
با بالهای خسته خود بر فراز باغ
پرواز میکنند
و با زبان خود که همان بیزبانی است
هر دم هزار همهمه آغاز میکنند!
از هر طرف صدای تبر میرسد به گوش
و خورشید با آن همه جلالت و حشمت
در زیر چکمههای کسوف آرمیده است
بانگی بلند
در کوهها و افقهای دوردست
میپیچد، هولناک
باید ز سروهای باغ
حتی یکی بجا نگذاریم هر کجاست.
........
سید مهدی موسوی اهری
ترجمه ی 8 بندی از حیدربابا توسط استاد فردی یکی از بهترین شعرهایی هست که به عمرم خوندم.
(این ترجمه رو از خودشون گرفتم. البته در تلویزیون هم خوندن و در سایتشون هم هست. پس فکر نکنم مشکلی داشته باشند)
دنیا فریب و فن و فسون و فسانه بود
درد و دریغ و داغ و دروغ آشیانه بود
از مرده ریگ نوح و سلیمان نشانه بود
با هرکه هرچه داده به یغما ستانده است
جز یاد و نام خوش ز فلاطون چه مانده است
اژدر دخن چو در ده بر نغمه باز کرد
آواز راز و بانگ نیازی فراز کرد
عاشق چو زلف ساز به مضراب ناز کرد
یاد آر همچو فاخته ای پر کشیدنم
بر بال نغمه سر به فلک بر کشیدنم
یاران چه بیوفا که مرا جا گذاشتند
از من همه گذشته و تنها گذاشتند
روشن یکی چراغ من آیا گداشتند؟
دردا دو روزه عمر چه بیگاه شام شد
دنیای دون مرا چو خرابات شام شد
تا کفتران کنند پری چون پرند باز
خورشیدپوش پرده ی زر گسترند باز
وان پرده ی پرند درند و پرند باز
خورشید تابد و بفزاید شکوه
کوه پاشد طراوتی به تن کوه باشکوه
عمری تباه! آه ز بخت سیاه من
دست زمان ز کوی تو کژ کرد راه من
آویخته هنوز به راهت نگاه من
کژراهه بود و گمشدگی بود و رنج بود
آوارگی و مرگ و فراق و شکنج بود
مردان نگاهدار حق صحبتند و راز
«افسوس» عمر چون گذرد نیست کارساز
نبود شبان تیره ی نامردمی دراز
آه از خطور خاطره ات در خیالمان
بر وصل اگر مجال نشد کن حلالمان
بر خون دیده گوشه ی چشمی گر افکنند
کس خون نریزد و نرساند به کس گزندبندد
مگر قوی به کمر خنجر و کمند؟
ذی الحجه رفته رفته محرم شود مرا
جنات عدن قعر جهنم شود مرا
دار و درخت اگرچه شدنداز تو سربلند
اما دریغ گشت جوانان تو نژند
شد لاغر و نژند ترا هرچه گوسپند
خورشید مرد و سایه فرو ریخت بر افق
دین تیرگی به گرگ تو گو بود مشتلق
البته ناگفته نمانه ترجمه اش اصلا به لذت خود شعر نیست. خودش لذت بی نهایتی داره که قابل وصف نیست
اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد
آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زد شد
صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟
هر چه با مقصود خود نزدیک تر می شد، نشد
هر چه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد
هر چه روزی آرمان پنداشت، حرمان شد همه
هر چه می پنداشت درمان است، عین درد شد
درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟
سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد
بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد: زوجی فرد شد
بعد هم تبعید و زندان ابد شد در کویر
عین مجنون از پی لیلی بیابانگرد شد
کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل
تا ابد از دامن پر مهر مادر طرد شد
........
قیصر امین پور
اینم با اینکه شعر نو هست خیلی دوست دارم. قسمتی از شعر مومیایی استاد شهریار ( خودمم یه شعر از رو این گفتم ^-^ )
باید از محشر گذشت...
این لجنزاری که من دیدم
سزای صخرههاست
گوهر روشندل از کان جهانی دیگر است.
عذر می خواهم پری
من نمیگنجم در آن چشمان تنگ.
با دل من آسمانها نیز تنگی میکنند
روی جنگلها نمیآیم فرود
شاخ زلفی گو مباش
آب دریاها کفاف تشنهی این درد نیست
بره هایت میدوند
جوی باریک عزیزم راه خود گیر و برو...
یک شب مهتاب از این تنگنای
بر فراز کوهها پرمیزنم
میگذارم میروم
ناله ی خود میبرم
دردسر کم می کنم
چشمهایی خیره میپاید مرا
غرش تمساح میآید به گوش
کبر فرعونی و سحر سامری است
دست موسی و محمد با من است
میرویم،وعده ی آنجا که با هم روز و شب را آشتی است
صبح چندان دور نیست...
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟
....
قیصر امین پور
بادِ صبا بر گل گذر کن
گل گذر کن، گل گذر کن
از حالِ گل ما را خبر کن
نازنین ما را خبر کن
با مدعی کمتر بِنِشین
نازنین، ای مه جبین
بیچاره عاشق،ناله تا کی، ناله تا کی
یا دل مده، ترکِ سر کن،ترکِ سر کن
شد خون فِشان، چشمِ ترِ من
پر خونِدل شد ساغرِ من
ای یارِعزیز، مطبوع و تمیز
در فصلِ بهار، با ما مَسِتیز
آخر گذشت آب از سرِمن
ببیبن چشمِ ترِمن، ببیبن چشمِ ترِمن
گل چاکِ غم بر پیرِهَن زد، پیرِهَن زد، پیرِهَن زد
از غیرت آتش، در چمن زد، در چمن زد، در چمن زد
بلبل چو من شد درچمن دستانسرا بَهرِ وطن
دیدی که ظالم، تیشه اش را، تیشه اش را
آخر بپایِ خویشُتَن زد، خویشُتَن زد
شد خون فِشان، چشمِ ترِ من
پر خونِدل شد ساغرِ من
ای یارِعزیز، مطبوع و تمیز
در فصلِ بهار، با ما مَسِتیز
آخر گذشت آب از سرِمن
ببیبن چشمِ ترِمن، ببیبن چشمِ ترِمن
آيا شود كه نام تو رامنتظر نهند...
اي كه دايم به جهان منتظر منتظري
گيري از مردم دانا ز ظهورش خبري
روز و شب ذكر زبان تو بود يا مهدي
در فراقش غم دل داري و اشك بصري
فرض كن حضرت مهدي به تو ظاهر گردد
بر در خانه و يا بر سر كوي و گذري
ظاهرت هست چناني كه خجالت نكشي
باطنت هست پسنديده ي صاحب نظري
ديده اي هست تو را قابل ديدار امام
مي تواني تو به خورشيد جمالش نگري
خانه ات لايق او هست كه مهمان گردد
لقمه ات در خور او هست كه نزدش ببري
پول بي شبهه و سالم ز همه داراييت
داري آنقدر كه يك هديه برايش بخري
گر بپرسد ثمرت چيست تو از طول حيات
داري از بهر ارايه سند مختصري
ور بپرسد عملت چيست ز بگذشتن عمر
در عملكرد تو باشد عمل معتبري
برده اي نان و غذا بهر مساكين يك شب
يا تو داري ز يتيمان و فقيران خبري
در پي امر به معروف و نهي از منكر
بوده اي بهر محبان ولايت سپري
هيچ گه داشته اي بهر ظهور حضرت
ناله نيمه شب و ذكر دعاي سحري
آن چنان هست كه افسرده و غمگين نشوي
گر بگيرد"سِمت تو" بدهد بر دگري
داري آمادگي آنكه اگر حضرت خواست
از سر مال جهان بهر خدا در گذري
واقفي از عمل خويش تو بيش از دگران
مي توان گفت تو را شيعه اثني عشري
گر از اين جمله كه گفتم همه را دارايي
خوش به حال تو كه خود ساخته و منتظري
توبه كن بلكه ز محبوب بيابي اثري
لالایی
بخواب آروم تو آغوشم، نکن هرگز فراموشم
بخواب آروم کنار من، تو پاییز و بهار من
لالا لالا تو مثل ماه، بخواب که شب شده کوتاه
لالا لالا گل گندم، نشی تو بی قراری گم
لالا لالا گل مریم، چشات رو هم میره کم کم
لالا لالا گل یاسم، ازت میخونه احساسم
لالا لالا گل پونه، عزیزم رفته از خونه
لالا لالا گل زردم، ببین بی تو پر از دردم
بخواب آروم تو آغوشم، نکن هرگز فراموشم
بخواب آروم کنار من، تو پاییز و بهار من
لالا لالا گل پونه، عزیزم رفته از خونه
لالا لالا گل زردم، ببین بی تو پر از دردم
سیزلاییر احوالیما صبحه قدر تاریم منیم
تکجه تاریم دیر قارا گونلرده غمخواریم منیم
چوخ وفالی دوستلاریم واردیر، یامان گون گلجهیین
تاردان اوزگه قالماییر یار وفاداریم منیم
یئر توتوب غمخانه ده، قیلدیم فراموش عالمی
من تارین غمخواری اولدوم، تار غمخواریم منیم
گوزلریمه هر تبسم سانجیلیر نئشتر کیمی
کیپریگی خنجردی، آه، اول بی وفا یاریم منیم
آسمان آلدی کناریمدان آی اوزلو یاریمی
یاش توکر اولدوز کیمی بو چشم خونباریم منیم
ای بو غملی کونلومون تاب و توانی، سویله بیر
عهد و پیمانین نه اولدو، نولدو ایلغاریم منیم
شهریارم گر چی من سوز مولکونون سلطانییم
گوز یاشیمدان باشقا یوخدور در شهواریم منیم
باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد
گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت
با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد
تا راز عشق ما به تمامی بیان شود
با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد
جایی دگر برای عبادت نیافت عشق
آمد به گرد طایفه ی ما طواف کرد
اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت
در گوشه ای ز مسجد دل اعتکاف کرد
تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار
باید به بی گناهی دل اعتراف کرد
.....
قیصر امین پور
با اجازه یکی دیگه هم میزارم اسپانیولی. البته اکثرا آهنگشو شنیدیم:
Amor mio
Amor mio por favor
Tu no te vas
Yo cuentare a las horas
Que nadia hoy
Vuelve
No volvere no volvere no volvere
No quiere recordan
No queire recordan
Vuelve
No volvere no volvere no volvere
No quiere recordan
No queire recordan
Lo laon lo la lo la
Lo la
Lo la
Lo la
Gypsy kings. Amor mio
اینم ترجمه ی فارسیش:
يار من، يار من لطفا نرو
من لحظه ها را خواهم شمرد
تا او را ببينم
برگرد
اما من ديگر باز نخواهم گشت
باز نخواهم گشت
نمي خواهم به خاطر بياورم
نمي خواهم به خاطر بياورم
برگرد
اما من ديگر باز نخواهم گشت
باز نخواهم گشت
نمي خواهم به خاطر بياورم
نمي خواهم به خاطر بياورم
خدایا سرده این پایین از اون بالا تماشا کن
اگه میشه فقط گاهی خودت قلب منو ها کن !
خدایا سرده این پایین ببین دستامو می لرزه
دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه
تو اون بالا من این پایین ، دوتاییمون چرا تنها ؟
اگه لیلا دلش گیره ، بگو مجنون چرا تنها ؟!
بگو گاهی که دلتنگم ، ازاون بالا تو می بینی
بگو گاهی که غمگینم تو هم دلتنگ و غمگینی
خدایا ! من دلم قرصه ! کسی غیر از تو با من نیست !
خیالت از زمین راحت که حتی روز روشن نیست !
کسی اینجا حواسش نیست که دنیا زیر چشماته
یه عمره یادمون رفته ، زمین دار مکافاته !
فراموشم شده گاهی ، که این پایین چه ها کردم
که روزی باید از اینجا بازم پیشه تو برگردم
خدایا ! وقت برگشتن یه کم با من مدارا کن
شنیدم گرمه آغوشت ، اگه میشه منم جا کن ....
مژده ای دل كه مسیحا نفسی می آید
كه ز انفاس خوشش بوی كسی می آید
از غم هجر نكن ناله و فریاد كه من
زده ام فالی و فریادرسی می آید
كس ندانست كه منزلگه معشوق كجاست
این قدر هست كه بانگ جرسی می آید
از ظهور بركاتش نه من خرم و بس
عیسی اینجا به امید نفسی می آید
همه اعیان جهان چشم به راهش دارند
هر عزیزی ز پی ملتمسی می آید
فیض دارد سر آن كه به رهت جان بازد
هر كس اینجا به امید هوسی می آید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بیا خوش كه هنوزم نفسی می آید
آمـدي، جـانـم بـه قـربـانـت ولــي حـالا چـرا بي وفـا
حـالا کــه من افـتــاده ام از پـا چـرا
نوشـدارويي و بعـد از مرگ سهـراب آمدي
سنگدل اين زودتر مي خــواستي، حالا چـرا
عـمر ما را مهلت امروز و فرداي تو نيست
من که يک امروز مهـمـان توام، فـردا چـرا
نـازنـيـنا مـا بـه نـاز تـو جـوانـــي داده ايــم
ديگـر اکنون با جوانان ناز کـن، بـا مـا چـرا
وه کـه بـا ايـن عـمرهـاي کـوتـه بي اعـتبار
اين همه غافل شدن از چون مني شيدا چـرا
شورفرهادم به پرسش سر بزير افکنده بود
اي لـب شـيـرين جـواب تـلخ سربالا چـــرا
اي شب هجران که يکدم در تو چشم من نخفت
اين قدر با بخت خواب آلود من، لالا چـرا
آسمان چـون جمع مشتاقان پريشان مي کند
در شگـفـتم من نمي پاشد ز هـم دنــيـا چـرا
در خـزان هـجر گـل اي بلبل طبع حــزين
خامُـشي شـرط وفـاداري بـود، غـوغـا چـرا
شهـريارا بي حبـيب خود نمي کردي سفر
اين سفـر راه قـيامت مي روي، تـنهـا چـرا
مرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازهتر کن
زآه شرربار این قفس را
برشکن و زیر و زبر کن
بلبل پربسته! ز کنج قفس درآ
نغمهٔ آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصهٔ این خاک توده را
پر شرر کن
ظلم ظالم، جور صیاد
آشیانم داده بر باد
ای خدا! ای فلک! ای طبیعت!
شام تاریک ما را سحر کن
نوبهار است، گل به بار است
ابر چشمم ژالهبار است
این قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس، ای آه آتشین!
دست طبیعت! گل عمر مرا مچین
جانب عاشق، نگه ای تازه گل! از این
بیشتر کن
مرغ بیدل! شرح هجران مختصر، مختصر، مختصر کن
عمر حقیقت به سر شد
عهد و وفا پیسپر شد
نالهٔ عاشق، ناز معشوق
هر دو دروغ و بیاثر شد
راستی و مهر و محبت فسانه شد
قول و شرافت همگی از میانه شد
از پی دزدی وطن و دین بهانه شد
دیده تر شد
ظلم مالک، جور ارباب
زارع از غم گشته بیتاب
ساغر اغنیا پر می ناب
جام ما پر ز خون جگر شد
ای دل تنگ! ناله سر کن
از قویدستان حذر کن
از مساوات صرفنظر کن
ساقی گلچهره! بده آب آتشین
پردهٔ دلکش بزن، ای یار دلنشین!
ناله برآر از قفس، ای بلبل حزین!
کز غم تو، سینهٔ من پرشرر شد
کز غم تو سینهٔ من پرشرر، پرشرر، پرشرر شد