مشاعره بهاری
تو باشی بهار باشد و چکاوک ها
مگر من از خوشبختی چه می خواهم؟!
مانند چار مرغ خليل از پي وفا در دعوت بهار ببين امتثال گل
مولانا
لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر
کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار
زلف سنبل، شده از باد بهاری درهم
چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار
رهی معیری
روی گل سرخ بیاراستند زلفک شمشاد بپیراستند
کبکان برکوه بتک خاستند بلبلکان زیر و ستا خواستند
عمرخیام
در همه ایام به یاد بهار غنچه بکاریم و گل پروریم ( فی البداهه)
مستی و عاشقی و جوانی و یار ما
نوروز و نوبهار و حمل می زند صلا
هرگز ندیده چشم جهان این چنین بهار
می روید از زمین و ز کهسار کیمیا
ایا پر لعل کرده جام زرین
ببخشا بر کسی کش زر نباشد
حافظ
در بهاران کی شود سرسبز سنگ؟
خاک شو تا گل برآیی رنگ رنگ
مولانا
گلی کو ، را نبوید ، آدمی زاد چو هنگام خزان آید برد ، باد
منبع: haftegy.ir
در کــهــن گــلــشـن طـوفـانـزده خـاطـر مـن
چـــمـــن پـــرســمــن تــازه بــهــار آمــده بــود
شهریار
دم عيسي است پنداري نسيم باد نوروزي
كه خاك مرده بازآيد درو روحي و ريحاني
سعدی
یا گل نورسته شو، یا بلبل شوریده باش یا چراغ خانه، یا آتش به جان پروانه باش
شاید که مرد پیر بدین گه جوان شود
گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب
رودکی
بوستان را هیچ دیگر در نمیباید به حُسن
بلکه سروی چون تو میباید کنار جوی را
ای گل خوش بوی اگر صد قرن بازآید بهار
مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را
«سعدی»