اشعار ولادت امام حسن (ع)
همیشه صبح و شبم غرق صحبت حسن است
که زنده روح من از این محبت حسن است
اگر که بی حسنم سمت دوزخم ببرید
کلید جنت من در رضایت حسن است
به زیر منت دنیا نمیروم هرگز
همیشه گردن من زیر منت حسن است
عجم شدم که شوم شیعه با نگاه حسن
که شیعه گشتن ایران کرامت حسن است
مسیح اگر که دمش مرده میکند زنده
ز گریه بحر حسین و عنایت حسن است
سکوت کردن او عین جنگ رو در روست
که صلح نقطه ی عطف ولایت حسن است
هنوز حک شده در لوح سینه ی تاریخ
جمل نشانه ی خشم و شجاعت حسن است
کجا روی تو برادر سخن به حق بشنو
حسین تحت لوای امامت حسن است
اگر برای حسینش به سینه میکوبیم
حسین گفتن ما تحت دولت حسن است
دعای مادر او بیمه میکند مارا
نگاه فاطمه فردا به امت حسن است
دلم خوش است که گریه به غربتش کردم
چه غم ز بار گنه تا شفاعت حسن است
شاعر: قاسم اسدي
امام حسن مجتبی(ع)-ولادت
با نام حسن دوباره اعجاز کنید
یک پنجره روب ه عرش حق باز کنید
هنگام ولادتش به ذکر صلوات
تا کــوی مدینــه باز پرواز کنیــد
امام حسن مجتبی(ع)-مدح و ولادت
امشب دوباره قصد استغفـار کـردم
یعنی به کوچک بودنم اقـرار کردم
میخواهم از حالا فقط مـال تـو باشم
شرمنده ام آقا که بـد رفتـار کردم
میدیدم اینکه خار چشمت هستم اما
بیهوده بر این کـارها اصـرار کردم
امشب به جـای گفتـن العفـو العفـو
هفتاد دفعـه یاحسـن تکرار کردم
هرشب کنار سفره در فکـر حسینـم
امشب به یاد مجتبی افطـار کردم
من نذر کردم که غلامت باشم آقا
تا آخـر عمـرم بنـامت باشم آقا
ای اولین فرزند زهرا یا حسن جـان
ای دلبر و دلبنـد زهرا یا حسن جان
تو آمدی زهرا و حیدر شـاد هستند
ای معنی لبخنـد زهرا یا حسن جان
مادر تو را هر لحظه در آغوش دارد
یعنی شدی در بند زهرا یا حسن جان
یارب به حق مجتبی همسایه ها را...
نامت شده سوگند زهرا یا حسن جان
تو آمدی تـا آبروی شهــر باشی
دروازه ی رحمت به سوی شهر باشی
مهر شمـا در سینـه از روز ازل بود
با صلح جنگیـدن نبردی بی بدل بود
ای مـرجع تقلیـد عظمـای مدینه
رفتارتـان حی علی خیـر العمـل بود
ای بهترین شاگرد دست آموز حیدر
دشمن اسیر ضرب شصتت در جمل بود
با بانگ تکبیرت زمین میلـرزد آقا
انگـار پـای دشمنت روی گسـل بـود
خون تو در رگهای قاسم موج می زد
چون مرگ شیرینتر برایش از عسل بود
تـو روی نـام مـادرت حساس هستی
استاد رزم حضرت حضرت عباس هستی
من خوب میدانم که این آقا کریم است
جای کبوتر بین صحنش یا کریم است
اینجا کسـی با دست خالـی برنگشتـه
آقا شبیـه مـادرش زهـرا کریم است
هر کس به دریا رفت مروارید برداشت
اینها به این معناست که دریا کریم است
باران ببـارد خـوب و بـد فرقـی ندارد
باران بـرای کـل آدمهـا کریـم است
آقا بیا کــه پشت در سائل رسیده
طوفان زده اتگار بر ساحـل رسیده
آقا برایت یک حـرم بایـد بسازیـم
یک پنجره فولاد هم بایـد بسازیـم
پایین پایت میشـود یک باب قاسـم
بالا سرت باب الکـرم بایـد بسازیـم
یک باب صادق ، باب باقر ، باب سجاد
یعنی سه صحن دیگرم باید بسازیـم
بایـد فراخـوان داد بیـن شاعـرانت
ترکیب بنـد محتشـم بایـد بسازیـم
در بین اشعارم شبی آقا به من گفت
صحنی بـرای مـادرم بایـد بسازیـم
ای ناخـدای کشتـی اولاد زهرا
کی میرود از خاطر تو یـاد زهرا
هرگز نشد روزی به فکـر در نیفتی
هر شب به یاد چـادر مادر نیفتـی
اینجا ملائک بال خود را پهن کردند
از روی سجاده شبی با سر نیفتـی
هر روز میفتـی زمین در راه خانـه
مـا آرزو داریـم تـا دیگـر نیفتـی
مـا آرزو داریـم مثـل مـادر خـود
آتش نگیری بیـن خاکستـر نیفتی
این اشک ها یعنی که ما طاقت نداریم
مـا هیچ جایی جز همین هیئت نداریم
در نیمه های ماه بشارت رسیده بود
آقای سبز پوش کرامت رسیده بود
بالا گرفته بود زمین دست خویش را
چون لحظه های سبز اجابت رسیده بود
از عرش حق به روی زمین جبرییل هم
بی شک برای عرض ارادت رسیده بود
این بار اول است که احساس مادری
در فاطمه به اوج لطافت رسیده بود
نیمی شبیه فاطمه نیم دگر علی
در اصطلاح سیب دو قسمت رسیده بود
افطار کرده بود علی با لب و نمک
از بس لبش به اوج ملاحت رسیده بود
آری قدوم کودکیش غرق نعمت است
وقتی گدای شهر به ثروت رسیده بود
پر میگرفت مرد جذامی در آسمان
بر او که از کریم محبت رسیده بود
دیدند در جمل که حسن مثل مرتضی
بر اوج قله های شجاعت رسیده بود
طوفان چنان گرفت به هر ضربه دست او
گویا که رستخیز قیامت رسیده بود
با این وجود در همه ی عمر این غریب
مظلومیت به حد نهایت رسیده بود
آن لحظه ای که شد همه موی سرش سپید
در انتهای کوچه ی غربت رسیده بود
گفتند از درون جگرش پاره پاره شد
وقتی که زهر بر دل حضرت رسیده بود
بر دامن حسین سرش بود و گریه کرد
چون روضه خوان به اوج مصیبت رسیده بود
"لایوم" گفت و رفت به صحرای کربلا
آنجا که قاسمش به شهادت رسیده بود
"لایوم" گفت و دید که در مقتل حسین
حتی لباس کهنه به غارت رسیده بود
"لایوم" گفت و خواهر خود را نظاره کرد
وقتی که زینبش به اسارت رسیده بود
شاعر: سید حجت بحرالعلومی
میلاد همایونی
میلاد همایونــی دلبر شده است
هنگامه ی شادی مُکرّر شده است
آمد حسن و چشمِ محمّد روشن
حیدر پدر و فاطمه مادر شده است
حمید رضا گلرخی
یا امام حسن...
ما همه جیره خور سفره و خوان حسنیم
بی قراریم اگر،در هیجان حسنیم
دِیْن آقای کریمان جهان را داریم
فارغ از عالمیان،عبد جهان حسنیم
اهل ایرانم و در قرن یکم مانده دلم
این چنین ما همه سلمان زمان حسنیم
هر که در خانه حیدر به کسی دلداده
ما ولی جزء صف سینه زنان حسیم
.
((لَکَ صُمْنا وَعَلیٰ رِزْقِ حَسَنْ اَفْطَرْناٰ))
فَتَقَبَّلْ که همه گریه کنان حسنیم
حیف،آن دوره نبودیم که یارش باشیم
روی دلها همه دارای نشان حسنیم
خبر از سوریه آمد که خطر نزدیک است
عمه جان ما همه از لشگریان حسنیم
قدمی گر بگذارد به حرم خصم علی
مجری شیوه ی پیکار جوان حسنیم
ازعناوین جهان مرثیه خوان مارابس
خُنُک آن دم که حرم،مرثیه خوان حسنیم
بین یک کوچه غرورش به زمین افتاده
این چنین است که عمری نگران حسنیم
سید صادق رمضانیان
بخشنده ، کریم، موج دریا بودی
شش ماهه شکفته مثل عیسی بودی
گفتند حسن شبیه ی پیغمبر بود
آقا ! پسر اول مولا بودی
علی دولتیان
یا حسن ابن علی...
خدا به حضرت خیر البشر پسر داده
و هم به حضرت خیر النسا سپر داده
به خاندان بنی هاشمی گوهر داده
به جن و انس و ملک این چنین خبر داده
رسیده محشر عظمای خاندان علی
خدا چو خواست که مثل خودش تو تک باشی
و آبروی تمامی نه فلک باشی
برای کل کریمان شما محک باشی
به دور فاطمه اش همچو شاپرک باشی
تو را نمود کبوتر در آشیان علی
نداشت پنجره فولاد و داد حاجت را
و باز کرده به رویم در شفاعت را
فقط خداست که دارد چنین مهارت را
گرفت گرمی خورشید از او حرارت را
چو جلوه گر شده خورشید آسمان علی
رسول ملکی
یا امام حسن...
کرم خانه جای کریمان بوَد
محل عطای کریمان بوَد
گدا در حرم گرچه آقا شود
همین از دعای کریمان بوَد
کریمِ کریمان عالم حسن
رسیدن به اوج کمالم حسن
من از کوه طور آمدم، آب کو
لبِ تشنه را گوهری ناب کو
مرا بوسه بر دست او آرزوست
شب است و لبم، دست ارباب کو
در افطارها با رطب قانعم
رطب را کشیدن به لب قانعم
گریبان دریدن به من می رسد
از او بوسه چیدن به من می رسد
قرار است من هم شوم مبتلا
غمش را خریدن به من می رسد
چه زیباست دربندِ آقا شدن
اسیری به لبخندِ آقا شدن
نوشتند ما را گدای حسن
گدای سحر، با دعای حسن
مریضیم و افتاده در راه او
شفا می دهد خاک پای حسن
همان یاکریمِ هوایش منم
دخیل دو دست عطایش منم
مگیر از گدایت اشارات را
عنایات را، افتخارات را
به هر جا رسَم باز هم از توام
فزون کن به من اعتبارات را
به این و به آنم دچارم مکن
گدای توام بی عیارم مکن
تو افطار کن من نظاره گرت
تو ارباب شو، من شوم نوکرت
مرا فرض کن یک غریبه، غریب
فقیری سرِ راه انگشترت
من از کاروانم جدا مانده ام
خلاصه ز کرببلا مانده ام
می ارزد گدایی به آقا شدن
به سلمان شدن، اهل تقوا شدن
اگر خلوتم را تو پُر می کنی
خوشم با شب و روز تنها شدن
قسم بر عبادات روز و شبت
مرا کرده بیچاره خال لبت
نمی خواستم تاج شاهانه را
کلید درِ این حرم خانه را
نمی گنجد این حرف ها بر گدا
به من هم بده حال پروانه را
همینکه نگاهم کنی کافی است
اگر سر به راهم کنی کافی است
کمالم به پای تو کامل شود
نمازم بدونِ تو باطل شود
جنون من از عاقلی می رسد
مریدت چرا باز عاقل شود
به رویای شبهای تنهای من
قدم رنجه کن ماه زیبای من
تهی دست را نوکری عار نیست
مریض تو هست آنکه،،بیمار نیست
کرم راه تو، نوکری راه من
چنانم گدایت که بی کار نیست
تو را داشتن اعتبار من است
گداییِ تو کار و بار من است
غلامان، به لبخند سلطان خوشند
در این عشق، پاره گریبان خوشند
اگر راه جانان پریشانی است
به این گونه زلف پریشان خوشند
خوشی با تو زیباست یا ذوالکرم
گدای تو آقاست یا ذوالکرم
امامت به صحن و سرا نیست که
به ایوان و گنبد طلا نیست که
مزارت مسیر بهشت خداست
ولایت به این حرف ها نیست که
ولی کاش صحن و سرا داشتی
حریمی شبیهِ رضا داشتی
رضا باقریان
شوق قلم برای سرودن بهانه شد
شعری لطیف شاکله ی یک ترانه شد
بازار عشق و عاشقیم رونقی گرفت
شکر خدا که زندگیم عاشقانه شد
در آسمان قلب من امشب ستاره ای
چشمک زنان برای علی شادمانه شد
دنیا در انتظار ورود کریم بود
دریا به پای مقدم سبزش روانه شد
در خانه ای که حضرت زهرا عروس شد
بار دگر تمام فضا شاعرانه شد
در سایه ی ولایت حیدر طلوع کرد
طفلی که پیش از آمدنش نازدانه شد
از آیه های حضرت حق اینکه جبرییل
نامش حسن نهاد و حسن بی کرانه شد
در صورتش کریمی او موج می زند
اصلا حسن برای کرم یک نشانه شد
امشب حسن بخوان و دلت را جلا بده
نام مبارکی که به دل جاودانه شد
«خادم» نوشت یا حسن و پر کشید و دید
قلبش برای خان کرم آستانه شد
طــرب ِ مــاه خــدا طـلعت مـاه ِحـسن است
جمع اصحاب کسا چـشم بــه راه حـسن است
جبـرئیل آمده با یک خبر از نام ، چه گفت ؟
چـهـره ی منـبسط عشـق ، گـواه ِحسن است
همه را حضرت خورشید ، بشارت داده است
کـه از انــوار مـن این نور ، پگاه حسن است
چـه مبـارک سـحری ، نیـمه ی مـاه رمضان
کـهـکشان مـشـتری ِ نــازِ نـگاه حـسن است
"آسمان رشـک برد سـوی زمینی که برآن"
قـدم صـدق و کـریمانه و جاه حـسن است
( رضا محمدصالحی)
در مسير قدمت پلگ تري آوردم
از براي نگهت بال و پري آوردم
آسمان فرش رهت شد، به زمين آوردت
من هم از دور به راهت گذري آوردم
اشك مادر به گُلِ چهره ي حيدر مي گفت:
كـوري چشم حسودان قَـمَري آوردم
نمكِ چهره تو كار دوصد يوسف كرد
كه چنين وقت نگاهِ تو سري آوردم
ياكريمي به سر بام شما مي گردم
دور تو چرخ زنم گر هنري آوردم
ديد سائل چقدر رزق شما پربار است
گفت: رفتم به سرايش گهري آوردم
با وجود تو خدا را همه جا بشناسند
كه خدا گفته به عالم اثري آوردم
با غلامان به سرِ سفره نشستي آقا!
سفره ي نانِ كمي در سحري آوردم
نامِ زيباي "حَسَن" قلب مرا لرزانده
بر سر راه گناهان سپري آوردم
به خدا گوشه ي چشم تو عطا مي بخشد
به خدا روي سياهي به دري آوردم
پسر ارشد زهرا چقدر آقايي!
از سرِ سفره ي لطفت سَفَري آوردم
دستِ لطفت سَحَرِ كرب و بلا مي بخشد
هركه دارد هَوَسش را، خبري آوردم
بار ديگر به سرِ جنتِ تو منتِ توست
از ارادت به درِ تو، ثمري آوردم
علی احمدیان
سفره دار خانه ی زهرا حسن
اولین شیر نر مولا حسن
ذکر لبهایم همیشه یا حسن
می پرم تا آسمانها با حسن
سر در جنت نوشته این سخن
یا الهی یا کریم و یا حسن
خاک پایش سرمه ی چشمان ما
روضه های او شده رضوان ما
ما همه عبدیم ، او سلطان ما
نذر زینب خواهرش این جان ما
جانشین مرتضی باشد حسن
خُلق و خوی مصطفی باشد حسن
مرغ روحم روی بام مجتبی
گشته از جان صید دام مجتبی
میدهد هر دم سلام مجتبی
میزند باده ز جام مجتبی
عاشق زلف سیاهش گشته ام
من مسلمان نگاهش گشته ام
جان فدای این همه احسان او
صد سلیمان ریزه خوار خان او
کل هستی در ید فرمان او
ایل و اجدادم همه قربان او
فخر دارد حضرت زهرا به او
رفته قاسم چهره اش تنها به او
انبیا را رهنمایی کرده است
عاشقان را کربلایی کرده است
از خدا هم دلربایی کرده است
از دلم عقده گشایی کرده است
صبح محشر کار ما با مجتباست
ذکر لبهایم فقط یا مجتباست
کور گردد تا که چشمان حسود
گفت احمد بر محبانش درود
آن زمانی که حسن آمد وجود
باب رحمت را خدا بر ما گشود
با ولایش عشق بازی میکنم
در دو عالم سرفرازی میکنم
از طفولییت رحیمش خوانده اند
بارها او را کریمش خوانده اند
صاحب علم و حلیمش خوانده اند
مهربان با هر یتیمش خوانده اند
در قیامت هم قیامت می کند
حب او ما را کفایت می کند
ابراهیم لآلی
امام حسن مجتبی(ع)-مدح و ولادت
ماه من از پرده بیرون شو ببین ماه خدا را
ماه عفو و ماه رحمت ما تسبیح و دعا را
ماه توبه ماه بخشایش مه صدق و صفا را
ماه میلاد حسن مرآت حسن کبریا را
نیمه ماه خدا ماه علی را جلوه گر بین
قرص خورشید محمد را در آغوش سحر بین
غنچه ای از گلبن قران و عترت و اشد امشب
اشک شوق مصطفی در خنده اش پیدا شد امشب
روشن از دیدار رویش دیده زهرا شد امشب
فاش گویم پور بو طالب علی بابا شد امشب
گشته بلبل جبرئیل و خانه وحی است گلشن
ای محمد ای علی ای فاطمه چشم تو روشن
بزم شادی هم زمین هم چرخ گردون آمد امشب
روزه داران را بهین عیدی همایون آمد امشب
میهمانان خدا را بخت میمون آمد امشب
ماه روی میزبان از پرده بیرون آمد امشب
دل نماز آورده بر محراب ابروی خم او
روزه سی روزه می گیرد بخیر مقدم او
آفتاب حسن حق تابنده هنگام سحر شد
نیمه ماه خدا ماه محمد جلوه گر شد
مرتضی را چشم دل روشن برخسار پسر شد
هم بشر هم بوالبشر را این پسر نیکو پدر شد
ظاهر از بین ولایت مظهر داور شد امشب
البشاره البشاره فاطمه مادر شد امشب
خیز و در آئینه جان عکس روی یار بنگر
جلوه گر در خانه دل جلوه دلدار بنگر
وجه وجه الله بین مهر رخ دادار بنگر
در تلاقی دو دریا لولو شهوار بنگر
گوش شو تا بشنوی تبریک حی ذوالمنن را
چشم شو تا بنگری روی دل آرای حسن را
تا درخشان شد رخ رخشان تر از ماه تمامش
گشت پروانه صفت در گرد رخ ماه صیامش
چون سراپا حسن دید آن طفل را جد کرامش
بوسه زد بر روی زیبا و حسن بگذاشت نامش
در مه مهمانی حق گشت ماهی اشکارا
روشنی بخشید چشم میهمانان خدا را
ای تولایت صفا بخش و شفا بخش دل من
وی به مهرت دست حق آمیخته آب و گل من
از نمکدان عطایت شورها در محفل من
نیست غیر از مهر تو در مزرع دل حاصل من
تا مگر روزی شوم از خیل زوار بقیعت
یا شبی صورت نهم بر خاک دیوار بقیعت
کاش می بودم نسیم و می گذشتم از کنارت
کاش می بودم غبار و می نشستم بر مزارت
کاش بودم اشک و می گشتم ز هر چشمی نثارت
کاش بودم شمع بزم عاشق شب زنده دارت
مرغ جان از لانه جسمم همی گیرد سراغت
روشنی گیرد دلم از قبر بی شمع و چراغت
آنکه در ماه خدا شد ماه بی همتا توئی تو
آنکه بر دوش رسول الله دارد جا توئی تو
آنکه بخشیده است جان بر پیکر تقوا توئی تو
آنکه بر بوده دل از صاحب دلان یکجا توئی تو
آنکه سر بسپرده بر آئین فرمانت منم من
و آنکه بین دوستان گشته ثنا خوانت منم من
ای شکست خصم دین در شیوه صلح تو پیدا
دوست از صبرت به حیرت ، دشمن از صلح تو رسوا
صبر کردی تا شود برنامه اسلام اجراء
صلح کردی تا قیام کربلا گردید بر پا
صلح و صبرت بود دام دیگری بر خصم غافل
ورنه هرگز آشتی با هم ندارد حق و باطل
تو همان مردی که در جنگ جمل شمشیر بستی
چون علی در حین چالاکی به صدر زین نشستی
قلب لشکر را دریدی پشت دشمن را شکستی
رشته جا ن یلان را بی امان از هم گسستی
مر مرا باور نیاید دست روی هم گذاری
خواستی با پا گلوی کفر را ر هم فشاری
تو ولی حقی و حق خوانده بر هستی امامت
ثبت شد پیروزی اسلام در صلح و قیامت
وحی منزل هست مانند کلام الله پیامت
می نباید برد جز با عزت و تمجید نامت
"میثم" این الهام را از آیه قرآن گرفته
با تو لای تو در دل پرتو ایمان گرفته
غلامرضا سازگار
باید بنویسند اویس قرن هستم…
در کنج قفس نیز به فکر چمن هستم
در پای تو هرچند که دور از وطن هستم
من را بنویسید گدای حسن هستم
من جیره خوره سفره هر سال کریمم
من سائل دربارم و دنبال کریمم
چشم همه ی اهل کرم تر شده امشب
دست همگان خیره به این در شده امشب
در بیت علی خانه منور شده امشب..
حیدر پدر و فاطمه مادر شده امشب..
وقتی که خوده حضرت خانم کریم است
قطعا پسر اول این قوم کریم است
در کودکی ات فاطمه قربان تو میرفت
جبریل پرش گوش به فرمان تو میرفت
کافر برسد بر تو مسلمان تو میرفت
در خانه ی مسکین؛ چقدر نان تو میرفت
هستند دخیل تو تمامی مدینه
حتی به تو دل بسته جذامی مدینه
هرچند شکستند دل مادریت را
دیدند گدایان هنر زرگری ات را
دارم بخدا حسرت این پادری ات را
نازم به تو و ناز گدا پروری ات را
از بسکه سرای تو به روی همه وا بود
دور و برت همیشه پر از خیل گدا بود
من هرچه کشیدم همه از داغ فراق است
گرچه وطنم گوشه ای از خاک عراق است
هر سینه عشاق برای تو رواق است
تصویر بقیع تو مزین به اتاق است
یک لفظِ”نه” هرگز ز دهان تو نیامد
دریبن کریمان کرمت هست زبان زد
از غربتت آقا دل من تاب ندارد
وقتی که بقیع مسجد و محراب ندارد
باید که بمیرم حرمت باب ندارد
چون مشهد ما حوض چه ی آب ندارد
گفتم که بگویم حرمت… آه کشید
من دور و بر قبر تو جز خاک ندیدم
هرچند که هستند از این شیره ی جانت
قربان حسین اند تمام پسرانت
هر چند که سم زخم نموده است زبانت
دیگر چه کسی پا زده بر روی دهانت…؟؟؟؟
حامد جولازاده