راسخون

اشعار ولادت امام حسن (ع)

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

امام حسن مجتبی(ع)-مدح

 

سبط اکبر! به پیمبر چه شباهت داری

نکند آمده ای قصد نبوت داری؟

بی سبب نیست که بر سجده می افتی هرشب

به روی شانه ی خود بار امامت داری

دست ما را تو گرفتی و رساندی به خدا

قمر چارمی و نور هدایت داری

عرض حاجت به کریمان سبب رشد گداست

ور نه آقا تو به این عرضه چه حاجت داری؟

قبل از آنی که بخواهیم به ما بخشیدی

صد برابر ز کریمان تو کرامت داری

حرف یک عمر بزرگیست نه یک بار و دو بار

سالیانیست به این سروری عادت داری

سروران مثل تو "ارباب" ندیدند حسن!

همه ماندند، چه لطفی به گدایت داری!

سور میلاد تو سی شب همه مان مهمانیم

چقدر پیش خدا ارزش و عزت داری

وجناتت سکناتت حرکاتت علوی

سهم ارث از پدرت، نور ولایت داری

تو که شاگرد علی بودی و هم رزم حسین

در همه فوت و فن رزم مهارت داری

با سرِ نیزه ی صلحت به دل کفر زدی

سپرِ صبر، و شمشیر سیاست داری

ترس محشر به دلم راه ندارد آقا

چون تو از مادر خود اذن شفاعت داری

 

داود رحیمی

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

خبری نیست اگر مُعجزه ای برپا شد
خبری نیست اگر سینه یِ دریا وا شد
خبری نیست که دریا صدفِ موسیٰ شد
خبر آن است که گفتند علی بابا شد

 

امشب از جامِ جنون مِی زده ، کم نگذارید
که من عاشق شده ام ، سر به سَرم نگذارید

شب چه روشن شده ، انگار زمین زَر شده است
ماه در هاله یِ خورشید ، شبش سر شده است
گوشِ عالم ، همه از هلهله ای ، کَر شده است
آی جبریل بگو ، فاطمه مادر شده است

گیسویش باز گذارید که دل ها بُرده
پسرِ ارشدِ زهرا ، دلِ زهرا بُرده

جز لبت هیچ کجا ، شَهد و نمک با هم نیست
غیرِ زهرا ، به نگاهِ تو کسی مَحرَم نیست
هرکه شد طالبِ تو در طلب دِرهم نیست
هرکه خود را سگِ کویِ تو نخواند آدم نیست

الحق ای ماه ، که رُخسارِ خدایی داری
که خدایی رُخِ انگشت نمایی داری

تا که گیسویِ شکن در شکنت در هم شد
خوب شد ، روی همه حُسن فروشان کم شد
راهِ گلخانه ی تو ، جاده ی ابریشم شد
تا که آدم به خود آمد که چه شد ، آدم شد

خوش به این ناز بنازیم که دیدن دارد
این همه حُسن ، به حق ، سینه دریدن دارد

آسمان دامنی از ماه و زُحَل ریخته است
چه قَدَر در قَدَمت تاج محل ریخته است
طرحِ اَبروی تو را دستِ ازل ریخته است
وَ خدا خود به لبانِ تو عسل ریخته است

دَمِ تو ، کهنه شرابی ست که تاکَم کرده
خوش به حالِ دلِ من ، عشق هلاکم کرده

چشمِ تو باز شد و کار به محشر اُفتاد
یوسف از چشمِ زلیخای دل ، آخر اُفتاد
هرکه سر ، پای تو نگذاشته با سر اُفتاد
هرکه با عشق در اُفتاد ، خودش ور اُفتاد

بعد از این ، کوچه ی ما کوچه ی بن بست شده
نه فقط چشمِ همه ، چشمِ خدا مست شده

تیغِ صلحِ تو قد افراشت که دین خَم نشود
کربلا جُز به قعودِ تو مجسم نشود
هرکه مجنونِ تو ای لیلی عالم نشود
چه خیالی ست ، بهشتش به جهنم نشود

لطفِ زهراست که در دل دو هدیه داریم
هم حُسینیه در آن ، هم حَسنیه داریم

رو به چشمِ دلمان ، منظره ای وا کردی
تا اُفق های خدا ، پنجره ای وا کردی
با ضریحی که نداری ، گره ای وا کردی
عقده ای در دلت از خاطره ای وا کردی

کوچه ای تنگ و ، دلی سنگ و ، صدایِ سیلی
وای ، خون میچکد انگار زِ جایِ سیلی

با همین زخم ، همین عقده و غم میسازیم
تا که یک روز برای تو حرم میسازیم
صحن هایی همه بر عشق ، قسم میسازیم
در حرم سینه زنان نوحه و دَم میسازیم

هرکه دارد غم آن زلفِ رها بسم الله
هرکه دارد هوس کربُ بلا بسم الله


حسن لطفی

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

سائلی که حلقه ی در را به وقتش می زند

دست صاحبخانه روزی سر به بختش می زند

ای گدا، بر حاتم این در سلیمان رو زده

نوح هم این آستان را بارها جارو زده

ای که محتاجی، بیا خوان طلب را پهن کن

خاک پای شاه شو، بال ادب را پهن کن

تا رسیدی پای در، لاترفعوا أصواتکم

در بزن، آرامتر، لاترفعوا أصواتکم

صبر کن آقا خودش در را به رویت وا کند

ابر رحمت، قطره ات را از کرم دریا کند

صاحب این خانه فضل الله یوءتی من یشاست

او کریم آل طاها، او حسن، او مجتباست

کیست این ماهی که بر او آسمان تعظیم کرد

ثروتش را با فقیران بارها تقسیم کرد

کیست این، فرزند وصل عادیات و کوثر است

در دلیری و شجاعت، حیدر ابن حیدر است

او که در جنگ جمل با تیغ ابرو آمده

روبرویش ناقه ی فتنه به زانو آمده

در مقام صبر او اندیشه حیران مانده است

از نظر بر حلم او احساس نالان مانده است

قامت ایوب از صبر حسن خم می شود

صلح او با غربت و تدبیر توأم می شود

روز محشر خود گواه محکم این مدعاست

مذهب شیعه، همانا درک صلح مجتباست

این امام مهربان از جنس نور و روشنی است

سینه اش، مثل حسین بن علی بوسیدنی است

سینه ای که مخزن اسرار مادر بوده و

شاهد آن کوچه و آزار مادر بوده و

کوچه ها، احساس او را هی به آتش می کشند

این مدینه، کوچه هایش آخر او را می کشند

کوچه ای تنگ و دلی سنگ و نگاه فاطمه

کشته او را خاطرات قتلگاه فاطمه

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

باز هم اهل ولا باده ی مستانه زدند

لب خود را به لب ساغر و پیمانه زدند

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

آسمان بار دگر نیّر بدر آورده

لیله ی قدر علی سوره ی قدر آورده

ای که از جانب معشوق نظر می طلبی

تو که از عشق علی، شاه نجف، جان به لبی

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

با «حسن» گفتنم از نار نجاتم دادند

با حسن، ماه خدا عطر کرامات گرفت

رمضانم به خودش رنگ مناجات گرفت

مادرش هم لقب مادر سادات گرفت

پسر فاطمه و باب نجات است حسن

هم دعا هست حسن، هم صلوات است حسن

اولین ماحصل وصل دو دریا حسن است

نوه ی ارشد پیغمبر طاها حسن است

پسر شیر خدا، زاده ی زهرا حسن

نسب اندر نسبش وصل به نور ثقلین

عشق زهرا و علی، زینب کبری و حسین

این حسن کیست که کرسی فلک منبر اوست

روزی خلق خداوند به زیر پر اوست

دست رزاق، همان دست کرم پرور اوست

او برای کرم عبدالَله و قاسم دارد

ابر جود است و سرِ شیعه ی خود می بارد

او که از لقمه ی خود بر فقرا بخشیده

بارها ثروت خود را به گدا بخشیده

ناسزا گفت به او خصم خدا، بخشیده

پس خدایش چقدر جرم و خطا می بخشد

شیعیان را - به حسن – روز جزا می بخشد

ما گداییم، دخیلان درِ خانه ی شاه

صاحب خانه – حسن- یوسف و ما چشم براه

کوچه بند آمده از حُسن جمالش والله

کور بادا ز رخش چشم همه شیطان ها

لَعَنَ اللهُ علی آل أبی سفیان ها

اسم مولام همانند عسل شیرین است

ذکر او حیّ علی خیرالعمل، شیرین است

یاد جنگ آوری اش روز جمل، شیرین است

در جمل تا پسر شیر خدا «یاهو» زد

فتنه تسلیم شد و روبروی اش زانو زد

کوثر جان من اینست "حسن هرچه که گفت"

حرف قرآن من اینست"حسن هرچه که گفت"

دین و ایمان من اینست"حسن هرچه که گفت"

بنویسید حسن مکتب و آیین من است

حسنی مذهبم و حبّ حسن دین من است

او نیازی نه به یار و نه به لشگر دارد

تا که سردار چو عباس دلاور دارد

یک حسین بن علی، ماه برادر دارد

غربت او، به خدا اندکیِ یاور نیست

نه؛ غریبی حسن از طرف همسر نیست

غربت اینست: که با ضرب لگد در افتاد

کوچه ای ... نقشه ی صیاد... کبوتر افتاد

مادری بود حسن، دید که مادر افتاد

آه ... ای مرد ستگر برو از کوچه ی ما

مادرم را نزن آخر... برو از کوچه ی ما

 

امیر عظیمی

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

امام حسن مجتبی(ع)-مدح

 

باید که غزل هم ثمری داشته باشد

بر حال خرابم اثری داشته باشد

با شعر فقط عرض ادب می کند این دل

بد نیست گدا هم هنری داشته باشد

ای کاش که آقای کریمان دو عالم

بر نوکر خود هم نظری داشته باشد

هرآنکه مشرف به بقیع می شود امشب

از غربت او چشم تری داشته باشد

حتی نگذارند که بر قبر غریبش

صحن و حرم مختصری داشته باشد...

 

محسن زعفرانیه

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

امام حسن مجتبی(ع)-مدح

 

گسترده اند ، سفره ی دارالنعیم را

سوزانده اند ، شعله ی داغ جحیم را

کوثر به جوش آمد و دریا خروش کرد

با خویش برد طعنه ی تلخ عقیم را...!

با هر حسن حسن ، حسناتم زیاد شد

طوری که ، محو کرده تمام بدیم را

کا«مـ»ـل شده است علـ«ـم» و قلـ«ـم» های کال ما

مهرت  گذاشت در پی ما ، حرف «مـیم » را

از « من »  الی  « تو »  در رمضان الکریم ها

بگشوده اند ، صد طرق مستقیم را

گویی برای بودن هم آفریده اند

دست من و عبای امام کریم را

بر روی شانه های پیمبر کشیده ای

...تصویر شاعرانۀ سیب دو نیم را

شیعه بدون لطف امامش شکستنی است

آقای مهربان ..! ، پدری کن یتیم را

ما با توائیم ... با تو ... وَ سوگند میخوریم

در روز حشر هم به تو پیوند می خوریم

 

یاسر حوتی

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

در مدح تو باید که ببندیم دهان را
وقتی که بریدند ادیبانه زبان را

ای آینه ی حُسن خدا، یوسف مصری
با آمدنت تخته کُند زود دکان را

 

بازار سرِ زلف تو از بسکه شلوغ است!
انگشت به لب کرده زلیخا صفتان را

وصف مژه ها وخَم ابروت مرا کشت!
زحمت نده صیاد دگر تیر و کمان را

با تکه کلافی به وصالِ تو رسیدم
زهرا به حسابم زده این سود کلان را

تا سفره ی احسانِ کرم خانه تان هست
سائل نخورد ثانیه ای غصه ی نان را

زرتشت مسلمان شده ی چشم خمارت
انداختی از چشم همه دیر مغان را

ما بهتر از این روضه، بهشتی نشناسیم
بهتر که بچسبیم همین نقد جهان را

با طشت نگو،کوچه ی غم خونجگرت کرد
ترسم که به زینب برساند جریان را

وحید قاسمی

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

درشجاعت در جسارت درمَثَل مِثلِ علی

تیغ در دستش گرفته در جَمَل مِثلِ علی

از دل یک خار می گیرد عَسَل مِثلِ علی

با تبر انداخت او صدها هُبَل مِثلِ علی

می زند بر لشکری با ذکر “یازهرا”حسن

سَنسَن آرام دل زهرای اطهر یا حسن

می خورم من مِی ز صهبای کریمان بیشتر

می گذارم پا به جاپای کریمان بیشتر

میروم اصلا به دنیای کریمان بیشتر

می سُرایم بهر بابای کریمان بیشتر

جز خداوند کریمش “لا کَریم اِلّا حَسَن”

سَنسَن آرام دل زهرای اطهر یا حسن

بر سر سفره بیا ما را جُزامی فرض کن

جان زهرا این گداها را جُزامی فرض کن

یا که اصلا کُلِّ دنیا را جُزامی فرض کن

سائِلِ بیمارِ تنها را جُزامی فرض کن

ای که روزه باز کردی با جُزامی ها حسن

سَنسَن آرام دل زهرای اطهر یا حسن

آخرش خاک حریمش را طلا خواهیم کرد

با عزیز فاطمه روضه به پا خواهیم کرد

کل آن جا را حریم مجتبی خواهیم کرد

گنبد از جنس خراسانی بنا خواهیم کرد

می شود ذکر تمام اهل این دنیا حسن

سَنسَن آرام دل زهرای اطهر یا حسن

 

علی مشهوری “مهزیار”

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

تا نقاب از چهره ی زهراییش رد می شود
لاجرم خورشید در کارش مردد می شود

هر کجا ساکن شود او خشت خشتش قبله است
گر حسن مقصود باشد خانه مقصد می شود

 

در شجاعت،در نجابت،در کرامت ذات او
اجتماع حیدر و زهرا و احمد می شود

کوری چشمان کفار حسود یثربی
بعد از او دنیا پر از نسل محمد می شود

چون یداللهی که شد آیینه حق در زمین
روی او ایزد نمای “دست ایزد” می شود

حُسن همراه حسن شد عزتش شدت گرفت
ضرب شد حرفی اگر در خود مشدّد می شود

هر که آمد دست پر برگشت بی چون و چرا
شایدِ سائل درِ این خانه باید می شود

“گر گدا کاهل بود” آقا پی او می رود
احتمال نا امیدی گدا رد می شود

در توازن نیست باهم کوه و کاه، اینجا ولی
بارها ثابت شده آقا بخواهد می شود

می رسد روزی که پیمانکار صحن مجتبی
آستان قدس شاهنشاه مشهد می شود

علی اکبر نازک کار

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

جلوه اش گاهی کریم العفو شد گاهی حسن
من گمان کردم عوض کرده ست خالق پیرهن

عقل را پای رسیدن نیست آنجایی که عشق
در مصاف تیغ ابرویش به تن دارد کفن

ابر لطفش در زمین نگذاشت فصلی جز بهار
از قدمهایش نمانده هیچ ردی جز چمن

چونکه او باشد شفیع ما به روز رستخیز
می شود بار گناه من به دوزخ طعنه زن

 صبح پیشانی او چون روز محشر سر زند
چاره ای بر ما نمی ماند به غیر از سوختن

کاسه ها لبریز خواهد شد اگر روزی شود
قطره ای از صبر او بین دو عالم سرشکن

حسن رو کرد و "خیال" هستیم از دست رفت
در بساطم نیست چیز دیگری جز باختن

محمد بختیاری

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

ای روی گلعذار تو یاد آور بهشت
وی یک کرشمه در رخ تو دلبر بهشت

ای جلوه ای ز طلعت زیبای تو قمر
وی ماهتاب و شمس درخشان فر بهشت
ای زینت سما و سمک، لوح و والقلم
ای گوشوار عرش حق و گوهر بهشت

ای معنی کرم،کرم حق، کریم دین
ای شاه عشق وعاشقی ای سرور بهشت

ای صد هزار یوسف مصری به سجده ات
سر خیل گلرخان تویی ای مهتر بهشت

من ساکنم به کنج شبستان بخششت
ای جایگاهِ جود تو در بستر بهشت

امشب منم گدا وتویی منشا کرم
بنشسته ام ز بهر گدایی درِ بهشت

چون مرغکی شکسته پر و زخمی ام حسن
بال و پرم بده ز پر شهپر بهشت

امشب شب ولادت و من مست و سر خوشم
گویا که ساکنم به برِ داور بهشت


حسین رضایی(حیران)

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

 

بوی بهشت می وزد از بین موی تو

شهر مدینه پر شده از عطر و بوی تو

دیوانه تو هرکه شده سربه راه شد

مجنون شدم که سر بگذارم به کوی تو

تو اولین امام شبیه پیمبری

عین پیمبر است همۀ خلق و خوی تو

در کوچه می نشینی و مردم بی اختیار

جلب تو می شوند و می آیند سوی تو

مهمانی خدا، به خدا جای ما نبود

مهمان شدیم ما همه با آبروی تو

گفتیم باتو آمده ایم و پناه داد

ما را خدا بخاطر تو بود راه داد

ما درد می دهیم و دوا می دهی به ما

بیمار می شویم و شفا می دهی به ما

بیمار می شویم و گلایه نمی کنیم

خیر است هرچه درد و بلا می دهی به ما

ای باغبان قلب، تو این باغ خشک را

آباد میکنی و صفا می دهی به ما

فهمیدم از سه مرتبه انفاق زندگیت

هرچه به تو رسد همه را می دهی به ما

لقمه نخورده ایم ز دستان هیچکس

ای سفره دارِ شهر، غذا می دهی به ما؟

در خانۀ تو جای گدا صدر مجلس است

پیش خودت همیشه تو جا می دهی به ما

در باز کن که باز فقیر آمده کریم

اینبار هم یتیم و اسیر آمده کریم

 

آرش براری

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

حالا که آسمان دم باران گرفته است
طبع سرودنم چقدر جان گرفته است

از این طراوتی که پر از عطر نام توست
دور و بر مرا گل ریحان گرفته است

 

ممنونم از کرامت تو ، زندگی من…
از لطف بی حدت سر و سامان گرفته است

از دست با کرامت تو سالیان سال
دستان خالی ام چقدر نان گرفته است

ای مهربان شهر مدینه امام من
یا ایها العزیز ، عزیز خدا “حسن”

هر واژه ای که لایق مدحت نمی شود
هر جمله ای که در خور وصفت نمی شود

هر کس که شعر گفت نظر کرده ی تو نیست
مضمون تو به هر کسی قسمت نمی شود

امشب بیا و حال مرا رو به راه کن
آقا اگر برای تو زحمت نمی شود

بانی سفره های شلوغ مدینه ای
یک بار هم سرای تو خلوت نمی شود

تو قهرمان جنگ جمل بوده ای ولی
از این حماسه های تو صحبت نمی شود

اسطوره ی شجاعت و قدرت امام من
یا ایها العزیز ، عزیز خدا “حسن”

دست کریم تو چقدر بی نظیر بود
دنبال مردمان غریب و فقیر بود

با دست خالی یک نفر از پیش تو نرفت
از بس که خیر مرحمت تو کثیر بود

یک بار هم خودت به غذا لب نمیزدی
اما تمام شهر ز دست تو سیر بود

لحن صدای تو همه را جذب کرده بود
از بسکه طرز صحبت تو دل پذیر بود

از بردباری ات چه بگویم که دشمنت
حتی از این صبوری تو سر به زیر بود

ای انتهای جود و کرم ای امام من
یا ایها العزیز ، عزیز خدا “حسن”

خورشید را جمال تو بیکار می کند
مهتاب بی تو میل شب تار می کند

تو آمدی و روزه ی خود را علی فقط
با بوسه بر لبان تو افطار می کند

تو هستی آن کریم که اموال خویش را
هر سال با رضای خود ایثار می کند

من از تبار میثم تمارم ، عاقبت
عشقت حواله ام به سر دار می کند

این خصلت تو که به گدا رحم میکنی
گاهی فقیر را چه طلب کار می کند

لطف تو هست شامل حالم امام من
یا ایها العزیز ، عزیز خدا “حسن”

شهر مدینه از قدم تو منور است
زیبایی تبسمت از جنس کوثر است

یک جلوه از نگاه تو یعنی خود بهشت
حتی بهشت هم ز نسیمت معطر است

قدری قدم بزن سر این کوچه و ببین
دنبال تو فرشته پی بال و شهپر است

روی خوشت مکرم الاخلاق دین ماست
با خلق و خوی تو شده کافر خدا پرست

با یاد قبر خاکی و بی زائرت ببین
چشمان عاشقان و مریدان تو تر است

ای غصه دار کوچه و سیلی امام من
یا ایها العزیز عزیز خدا “حسن”

محمدحسن بیات لو

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

امام حسن مجتبی(ع)-مدح

 

خاک را به آسمان، می کند بدل حسن

روزگار تلخ را، می کند عسل حسن

تا ابد هرآنچه حسن، جزئی از محیط اوست

جمع مفردات حسن، بوده از ازل حسن

هر حواله ای که شد، خیر در بساط ما

روی گوشه ای از آن، حک شده من الحسن

شوق در لباس روح، روح در مسیر وصل

وصل در سریر عشق، عشق در عمل حسن

نجل شیر کردگار، نخلی از ابوتراب

عرش را گرفته است، تنگ در بقل حسن

او به هر که می رسد، ذوب می شود در او

آنقدر که مرتضی ، می شود ابالحسن

لافتی اگر که داشت ماجرای دومی

باز می رسید بر فاتح جمل حسن

جنگ گر گرفته از، مختصرترین رجز

مختصرترین رجز، نعره ی انا الحسن

در تمام عالمین، بر حسین  و زینبین

کیست او که حجت است؟...حضرت اجل حسن

 

محمد صمیمی

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

مادر پدرم باد فدای تو حسن جان
هستند غبار کف پای تو حسن جان

من رو نزدم بر احدی غیر شما چون
دیدم همه هستند گدای تو حسن جان

 

شد عاقبش خیر هر آنکس که در عالم
گردید غلامی ز سرای تو حسن جان

خلقی نبود روی زمین تا که بگوید
بر او نرسیده ست عطای تو حسن جان

دل برده ز یوسف صفتان حضرت آقا
برّاقیِ گیسوی رهای تو حسن جان

آنقدر گره باز نمودی که رسولان
بستند دخیلی به عبای تو حسن جان

اصلا چه کسی گفته که عرش است مکانت
بالاتر از این هاست که جای تو حسن جان

هستند تمامیِ خلائق به صف حشر
محتاج عنایات و دعای تو حسن جان

شرمنده ی زهرای بتولیم چرا که
کم گریه نمودیم برای تو حسن جان

ما عبد تو هستیم حسن جان نظری کن
پای تو نشستیم حسن جان نظری کن

من قطره ی ناچیزم و تو حضرت دریا
خوشحالم از اینکه شده ام غرق تو مولا

یک شهر نشستند سر راه شما که
تا خوب تماشا بنمایند شما را

باید که همه محو تماشای تو باشند
سیمای شما بسکه کشیده ست به زهرا

ما را چه خیالیست ز فردای قیامت
وقتی که شفیعان خدائید شماها

ای وارث حلم و کرم حضرت احمد
از نور شما خلق شده جنت اعلا

در شأن و مقام تو همین قدر بگویم
الگوی ابوفاضلی و اکبر لیلا

مشمول عنایات تو شد عیسیِ مریم
اینگونه اگر شهره شد و گشت مسیحا

این شأن عظیمی ست که من کلب شمایم
وقتی که غلامان تو هستند چو موسی

جز کرب و بلا از تو دگر هیچ نخواهم
پس اذن حرم را به گدایت بده آقا

ما تا ابدالدّهر گدای درتانیم
ممنون عنایات تو و مادرتانیم

بر ماه بنی هاشمیان نیز تو ماهی
شاهان جهان جمله گدایند و تو شاهی

قربان تو گردم پسر ارشد مولا
داری چه مقامی چه جلالی و چه جاهی

از روز ازل تا به قیامت همگان را
تا نزد خداوند شما هادیِ راهی

ای شیر جمل حضرت ارباب دمت گرم
از کوچه ما هم بگذر گاه به گاهی

حرف همه عشّاق تو این است حسن جان
ارباب فدای تو بگردیم الهی

کار مه و خورشید کند ذرّه ی ناچیز
بر او ز کرم گر بنمائید نگاهی

شرمنده ی روی توأم ای ماه دو عالم
بر شانه ی من هست اگر بار گناهی

بار گنهم گر چه زیاد است ولیکن
در پیش تو ای کوه کرم نیست چو کاهی

می سوزم از این غم به خداوند که آقا
زوّار تو هستند فقط کفتر چاهی

ای کاش بنایی ز برای تو بسازیم
ایوان طلایی ز برای تو بسازیم

ابراهیم لآلی