راسخون

اشعار پیامبر اکرم (ص) (وفات)

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

رفتی و دست مهربانت رفت در خاک

رفتی و از داغت عزادارند افلاک

با خویش بردی آن نگاه مهربان را

آن رحمت جاری و پاک و بیکران را

رفتی ولی بوی تو را دارد مدینه

ابری شده از غصه می بارد مدینه

یک عمر در راه خدا سختی کشیدی

رفتی ولی از امتت خیری ندیدی

قرآن صدایت می زند برگرد احمد

آیات رحمن غرق ذکر یا محمد

برگرد آیات خدا بی تو غریبند

آیات نور و انّما بی تو غریبند

غار حرا دلتنگ شبهای تو مانده

در حسرت یک بوسه از پای تو مانده

رفتی ولی در قلبهای دشمن و دوست

آن چهره و لبخند زیبای تو مانده

هر چند نشنیدند یک عده صدایت

در آسمان شهر آوای تو مانده

بر روی پیشانی ایتام مدینه

مثل همیشه جای لبهای تو مانده

نور علی نور دل غمگین زهرا

در ظلمت این قوم زهرای تو مانده

رفتی برایش ناله مانده درد مانده

رفتی علی در بین صد نامرد مانده

آقا تو رفتی بیت الأحزان را ندیدی

سینه زدن بر خاک سوزان را ندیدی

رفتی ندیدی ناله های دخترت را

خون گریه ها و ربنای دخترت را

رفتی ندیدی بعد تو حرمت شکستند

دستان حیدر را میان کوچه بستند

رفتی سفارشهای تو روی زمین ماند

بعد از تو زهرا و امیرالمومنین ماند

بعد از علی تنها و بی یاور حسن شد

خونین جگر خونین دهن خونین کفن شد

رفتی ندیدی ماجرای کربلا را

رفتی ندیدی پیکر در بوریا را

در کربلا اجر رسالت اینچنین بود

جسم حسینت پاره پاره بر زمین بود

بی اعتنا از گریه زینب گذشتند

از روی جسمش با سم مرکب گذشتند

اینجا میان روضه ها زینب قدم زد

آتش به جان شعرهای محتشم زد

این کشته افتاده بی سر حسین است

این که نمانده از تنش پیکر حسین است

این که سپاهی ریخته روی تن او

این شاه بی سردار و بی لشکر حسین است

این خیمه ای که گیسوی حورش طناب است

حالا اسیر شعله ها و آفتاب است

این پیکری که زینت دوش نبی بود

حالا تمام پیکرش شد خاک آلود

شاعر : مجتبی شکریان همدانی

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

فاطمه ای دخترم ، نور چشمان ترم

می روم از دار دنیا

ای عزیز جان بابا

یا زهرا واویلا

******

ای گلستان علی ، جان تو جان علی

بهر او سینه سپر كن

از علی دفع خطر كن

یا زهرا واویلا

******

میدهم بر تو خبر ، میروی در پشت در

میشوی مجروح و خسته

میشوی پهلو شكسته

یا زهرا واویلا

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

مثل یک سایه چه زود از سرِ این خانه گذشت

چه غریبانه،غریبانه،غریبانه گذشت

چشم را بست ولی صبر نکردند این قوم

پیشِ او بود علی صبر نکردند این قوم

ای دل از غربتِ این لحظه ی تشییع بگو

از غریبانه ترین لحظه ی تشییع بگو

او غریبانه ترین لحظه ی رفتن دارد

روضه ی رفتن او گفتن و گفتن دارد

اندک اندک اثرِ زهر به جانش اُفتاد

رویِ دامانِ علی بود توانش اُفتاد

شهر در مکر و سکوت است علی تنها شد

یک تنه گرم حنوط است علی تنها شد

یک طرف داشت علی آب به پیکر می ریخت

یک طرف داشت جماعت سرِ مادر می ریخت

آب غسلش به تنش بود که هیزم پُر شد

شعله پیچید به در نوبتِ یک چادر شد

بدنش روی زمین بود به زحمت اُفتاد

وای ناموس علی بینِ جماعت اُفتاد

در عزای پدرش بود که سیلی را خورد

سوگوار پسرش بود که سیلی را خورد

تا که مولا کفنش کرد زنش را کُشتند

تا  کفن روی تنش کرد زنش را کُشتند

دست بر پهلوی خود داشت پرش خورد به در

درد پهلو که خَم اش کرد سرش خورد به در

شاعر : حسن لطفی

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

یک جهان ناله دارم برایت

از برای تو و غصه هایت

اجر تو کینه ها و جفا شد

فاطمه گشته صاحب عزایت

ای ، خاتم الانبیا

شد ، دل ما مبتلا

بر ، غم و داغ شما

یا سیدی یا مولا

******

دیده با اشک غم آشنا شد

تا که روحت ز پیکر جدا شد

بی تو پایان وحی از خدا شد

بیت وحی تو در شعله ها شد

آه ، بین دیوار و در

وای ، چه شود با کوثر

در ، پیش چشم حیدر

یا سیدی یا مولا

******

آرزوی دل ما مدینه ست

آرزویی که در عمق سینه ست

تا بیاییم برای زیارت

تا زنیم بوسه ها بر مزارت

دل ، پر زند با یادت

تا ، قبه الخضرایت

ای ، جان من فدایت

یا سیدی یا مولا

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

ای جان من فدای تو یا ایّها الرسول
حاتم بود گدای تو یا ایّها الرسول

صد مرده همچو من به خدا زنده می شود
از لعلِ جان فزای تو یا ایّهاالرسول

در سر هوای غیرِ تو ما را روا مباد
در سر بود هوای تو یا ایّها الرسول

سوگند میخورم که تو را تا به روز حشر
نشناخت جز خدای تو یا ایّها الرسول

خالق اراده کرد و جهان را خوش آفرید
آن هم فقط برای تو یا ایّها الرسول

زهرا که جانِ عالم و آدم فداش باد
نالیده در عزای تو یا ایّها الرسول

شاعر : سیروس بداغی

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

زهجران تو اشک من روان شد

زبان درد من آه و فغان شد

تو رفتی و پس از تو ای پدرجان

علی تنهاترین مرد جهان شد

***

الا ای قبله گاه آرزویم

نشسته بغض داغت در گلویم

اگرچه چشم خود را بسته ای باز

تبسّم می کنی بابا به رویم

***

پری بشکسته چون پروانه دارم

چو شمعم گریۀ مستانه دارم

برای گریه از هجران رویت

میان بیت الاحزان خانه دارم

شاعر : استاد سید هاشم وفایی

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

اسلام ، تا پیمبر اعظم رسیدن است

بعد از رسول بار ولایت کشیدن است

بعد از نبی ، هنوز تنش مانده بر زمین ...

نوبت به آه و نالۀ زهرا شنیدن است

بِاللَّه قسم که باورمان شد پس از نبی

لب بستن و نشستن و غربت چشیدن است

اینها کلام آخرِ آقاست با علی

تنها ره امام به خلوت خزیدن است

اهل نفاق بر حَرَمت حمله می برند

وز دربِ خانه شعله به هر سو کشیدن است

وقتی که دست قدرتِ تو بسته می شود

تکلیف فاطمه پیِ مولا دویدن است

آری سکوتِ تو __ وَ فریاد فاطمه

تنها رهِ به دادِ ولایت رسیدن است

سیلی اگر زدند به زهرا ، صبور باش

روی کبودِ او سندِ ظلم ، دیدن است

مردم دوباره جاهلیت را رقم زنند

یعنی مسیرشان ز علی دل بریدن است

حقِّ ترا سقیفه گَران ، غصب می کنند

باطل هماره در پی مَسنَد گزیدن است

شورائیان به محضِ رسیدن به قصدِ خود

انکار می کنند ،که این حق ندیدن است

اول فداییِ رهتان محسنِ شماست

رسمِ ستم ، ز شاخۀ گُل ، غنچه چیدن است

خانه نشینیِ تو ، به محرابِ خون کِشد

سهمِ حسن ز  زهرِ جفا ، سرکشیدن است

بعد از حسن ،که پاره جگر ، کشته می شود

سهمِ حسینِ من بخدا ، سر بریدن است

جز راه قتلگاه دگر راه چاره نیست

یعنی نصیب زینب من قد خمیدن است

شاعر : محمود ژولیده

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

مرو رسول خدا بر دلم قدم مگذار
مرو و دختر خود را به دست غم مسپار

مرو که بعد تو این شهر جای ماندن نیست
مرو که بی تو دگر نیست بخت با من یار

مرو که بی تو به این شهر اعتمادی نیست
علی غریبه شود با مهاجر و انصار

مرو که بی تو عوض می شود مدینۀ تو
مرو که رحم ندارند این در و دیوار

بیا و حداقل قبل رفتنت بنما
سفارش من و جسم مرا به این مسمار

کنار بستر تو یاد مادر افتادم
یتیم گشتن من باز می شود تکرار

به وقت دیدن بغض حسین و اشک حسن
تمام غصۀ دنیاست بر سرم آوار

شاعر : مهدی مقیمی

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

در سوک نبی جهان پُر از ماتم شد

زین داغ گران قامت هستی خم شد

دیوار و در مدینه فریادزنان

می گفت دل فاطمه پُر از غم شد

شاعر : استاد سید هاشم وفایی

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

حرف از وصیت های آخر میزنی بابا

از پیش زهرایت کجا پر میزنی بابا

این لحظه ها یاد گذشته کرده ای انگار

حرف از وصیت های مادر میزنی بابا

دل شوره داری ، از نگاهت خوب می فهمم

داری گریزی به غمِ در میزنی بابا

زهرای تو پشت و پناه حیدر تنهاست

هرچند حرف از زخم بستر میزنی بابا

یک روز می بینی مرا بین در و دیوار

یک روز می آیی به من سر میزنی بابا

گفتی که خیلی زود می آیم کنار تو

پس لحظه ها را می شمارد یادگار تو

شاعر : محمد بختیاری

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

در حسینیه ی جبین روضه است
خط به خط گریه، چین به چین روضه است

آسمان گریه کرده بالاخره
هرشبی را که در زمین روضه است

به کجا می روی؟در عالم اگر؛
خبری هست در همین روضه است

سند ادعای من محشر
که بفهمی تمام دین روضه است

هدیه ی ما به ساکنان بهشت
باز در روز واپسین روضه است

در میان اهالی گریه
اولین روضه آخرین روضه است

اینکه بعد از غدیر، پیغمبر
از علی گفت و گفت، این روضه است

زهر کم کم بر او اثر می کرد
زردی چهره هم یقین روضه است

لفظِ اِرْجِع فاِنَّه یَهْجُر
تا قلم خواست بدترین روضه است

باگریزش شکستن دندان
وسط کوچه اولین روضه است

با دلیل شهادت زهرا
لفظ پیغمبر امین روضه است

شتر سرخ در جمل فتنه است
اسب اما بدون زین روضه است

***

روضه از این به بعد رفت به دشت
روضه دنبال خواهرش می گشت

روضه شد عاطفی دمی که حسین
یک قدم رفت یک قدم برگشت

با غدیر و کریم و بزم شراب
روضه می زد گریز هی بر تشت

کاش بودم پس از دوماه عزا
پشت باب الجواد، ساعت هشت

شاعر : مهدی رحیمی

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

بس کُن عزیزِ تا سحر بیدار بس کُن 
کُشتی مرا از گریه ی بسیار بس کُن

ای چند شب بیدار مانده آب رفتی
ای چند شب گریانِ من اینبار بس کُن

بس کُن کنارِ بسترم خیس است زهرا
آتش نزن بر این تنِ تَب دار بس کُن

رویت ندارد طاقتِ این اشکها را
طاقت ندارد اینهمه آزار بس کُن
 
باید ببینی روزهایِ بعد از این را
باید بمانی با غمی دشوار بس کُن

باید بگویم روضه های بعد خود را 
باید بسوزی بعد از این دیدار بس کُن

ای کاش بعد از من کسی جایت بگوید
با هیزم و با آتش و دیوار بس کُن
 
ای کاش میگفتند خانوم بچه دارد
ای کاش میگفتند با مسمار بس کُن

در کوچه می اُفتی کَسی غیر از حسن نیست 
با گریه می گوید که در انظار بس کُن

در کوچه می اُفتی و می گوید به قنفذ
اُفتاد دستِ مادرم از کار بس کُن
 
دستت مغیره بشکند حالا که اُفتاد
از چادر او پایِ خود بردار بس کُن 

بگذار یک جمله هم از گودال گویم
خون گریه ات را کربلا بگذار بس کُن

وقت هزار و نُهصد و پنجاه زخم است 
ای نیزه ی خونبار این اصرار بس کُن
 
این ناله هایِ دخترت پیشِ حرامی است
با شمر می گوید نزن نشمار... بس کُن

شاعر : حسن لطفی

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

ابر چشمان خیس بارانم

میچکد قطره قطره برجانم

 

چقدر هول کرده ام امشب

چقدر و مضطر و پریشانم

 

شاید امشب شب جدایی نیست

من چه می گویم و چه می دانم؟

 

باد تندی وزید و فهمیدم

در مسیر خطیر طوفانم

 

می رود از زمین سوی بالا

آن که کرده مرا مسلمانم

 

دستم از دامنش اگر کوتاست

ولی از قاریان قرآنم

 

من به درکش نمیرسم هرگز

ولی از نوکران سلمانم

 

ای رسول خدا، امین خدا

رحمت الله مسلمین خدا

 

شب رحمت شب پیمبر ماست

شب باران دیده ی تر ماست

 

بعد او نیست یک فرستاده

این پیمبر، سفیر آخر ماست

 

جای پایش به روی سرها بود

خاک عالم به روی این سر ماست

 

گر مدینه نرفته ایم امشب

همه تقصیر بال ما،پر ماست

 

جای او خالی است در اینجا

یاد او پر میان باور ماست

 

چقدر سنگ خورده بر سر او

او عزیز ز جان عزیزتر ماست

 

بانی روضه ی عزای نبی

دخترش هست آنکه مادر ماست

 

میرود سوی حق به سوی اله

السلام علی رسول الله

 

سینه ات مثل وادی سیناست

دل پر مهر تو چنان دریاست

 

سر گذشت تو جاودانه ترین

خاطرات تو اصل مطلب ماست

 

قلمم کند میرود از چیست ؟

آخر جمله های این انشاست؟

 

باغبان تمام اهل البیت

بعد تو فصل خشکی گلهاست

 

اولین کس که می شود ملحق

به حضور تو – دخترت زهراست

 

بعد تو جانشین تو حیدر

می نشیند به خانه و تنهاست

 

چشم تو خوب شد نمی بیند

خانه ی دختری تو غوغاست

 

کن نگاهی سه نور عینت را

حسن و زینب و حسینت را

شاعر : محمد حسن بیاتلو

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

چند روزیست بستری شده ای

یا به سر حرف میزنی یا دست

باز از فرط ضعف می افتاد

میبری تا همینکه بالا دست

**

حال و روز بدت مرا انداخت

یاد غمهای هشت سالگی ام

یاد آنروز که یتیم شدم

من در اثنای هشت سالگی ام

**

از همان روز تا همین حالا

دست لطف تو بر سر من بود

دستهایت پناه خستگی ام

و عبای تو سنگر من بود

**

آفتاب وجود تو یک عمر

لحظه ای راهی غروب نشد

سال ها از احد گذشت ولی

زخم پیشانی تو خوب نشد..

**

اگر آماده ای برای سفر

جگرم را ببین و بعد برو

دوسه ماه دگر تحمل کن

پسرم را ببین و بعد برو

**

چه شده گریه میکنی امروز؟

برده اشک تو صبر و طاقت من

چادرم را نگاه میکنی و

دست خود میکشی بصورت من

**

باعلی حرف میزدی دیشب

چه به او گفته ای که تب کرده

هی به در میکند نگاه پدر

و مرا باز جان به لب کرده

**

کاش میشد بمانی و نروی

بی تو میترسم از حسادت ها

از هجوم چهل نفر بر در

آتش و دود و هتک حرمت ها

**

ترسم اینست که مرا قنفذ

آه با تازیانه حد بزند

تا زمین میخورم به ضرب قلاف

باز بر پهلویم لگد بزند

شاعر : سید پوریا هاشمی

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

خداحافظ عزیز من دگر من میروم

دم آخر به بالینم بیا ای دخترم

بیا بیا بیا بیا بیا بسویم

بیا بیا كه راز دل بتو بگویم

تو اولین نفری كه میای كنار بابا ، یازهرا

زیاد نمیمونی تو بعد من میون دنیا ، یازهرا

زهرا وای

******

نكن زاری كنارم ای گل ریحون من

كه از آهت میسوزه این دل پرخون من

دلم دلم زداغ تو دلم بیماره

دلم دلم میون اون در ودیواره

الهی گیر نكنی بین آتیش مدینه ، یازهرا

الهی كه نشی پیش علی شكسته سینه ، یازهرا

زهرا وای

******

حسینم كو كه میخوام باز ببوسم حنجرش

الهی كه خدا صبری بده بر خواهرش

امون امون زصید رفته از حال

میره میره میره زینب میون گودال

میشینه اشك بی كسی رو گونه های خواهر ، واویلا

می بوسه جای من گلوی زخمی ه برادر ، واویلا

زهرا وای