راسخون

.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

خدایا...

کمکمون کن که شرمنده ی خون شهدا نشیم
کمکمون کن اون دنیا سرمون رو پایین نگیریم و شرمنده مادر شهدا نباشیم



روز مرگم نفسي وعده ي ديدار بده

وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر 
«شهیدمحمدرضاحقیقی»
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

سلام بر دوستان! توی دفتر یه بچه دبستاني نوشته بود 
 

...........................سر سجاده بودم ------- خدا دستی تکان داد

...........................قنوتم را پسندید ---- به من خود را نشان داد

...........................رکوع ام را که او دید-- نگاهی مهربان کرد

...........................به عشق و مهربانیش ----- دلم را مبتلا کرد

..........................همین که سجده رفتم ------ مرا آهسته بوسید

..........................دو رکعت مهربانی ------ به قلبم هدیه بخشید

..........................تشهد را که خواندم --------- خدا لبخند میزد

..........................نماز صبح، ما را --------- به هم پیوند میزد

خدایا دل ما رو هم مثل این بچه پاک و ضلال گردان 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

پروردگارا!
گفتی در زندگی عاقل باش؛
عقل شدم.

گفتی عاشقم باش؛
عشق شدم.

فهمیدم که باید عاشقی عاقل باشم.

متشکرم از آنچه نصیبم کردی.
 
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

اگر بنده های من می دانستند که چه اشتیاقی به آنها دارم هانا از شوق می مردند. 
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 


این مطلب اولین بار در سال 2001 توسط زنی به نام ریتا در وب سایت یک کلیسا قرار گرفت، این مطلب کوتاه به اندازه ای تاثیر گذار و ساده بود که طی مدت 4 روز بیش از پانصد هزار نفر به سایت کلیسا ی توسکالوسای ایالت آلاباما سر زدند. این مطلب کوتاه به زبان های مختلف ترجمه شد و در سراسر دنیا انتشار پیدا کرد . 

Interview with god 

گفتگو با خدا 

I dreamed I had an Interview with god 

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم . 

So you would like to Interview me? "God asked." 

خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟ 

If you have the time "I said" 

گفتم : اگر وقت داشته باشید . 

God smiled 

خدا لبخند زد 

My time is eternity 

وقت من ابدی است . 

What questions do you have in mind for me? 

چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی ؟ 

What surprises you most about humankind? 

چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟ 

Go answered …. 

خدا پاسخ داد ... 

That they get bored with childhood. 

این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند . 

They rush to grow up and then long to be children again. 

عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند . 

That they lose their health to make money 

این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند. 

And then lose their money to restore their health. 

و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند . 

By thinking anxiously about the future. That 

این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند . 

They forget the present. 

زمان حال فراموش شان می شود . 

Such that they live in neither the present nor the future. 

آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال . 

That they live as if they will never die. 

این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد . 

And die as if they had never lived. 

و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند . 

God's hand took mine and we were silent for a while. 

خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم . 

And then I asked … 

بعد پرسیدم ... 

As the creator of people what are some of life's lessons you want them to learn? 

به عنوان خالق انسان ها ، میخواهید آنها چه درس هایی اززندگی را یاد بگیرند ؟ 

God replied with a smile. 

خدا دوباره با لبخند پاسخ داد . 

To learn they cannot make anyone love them. 

یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد . 

What they can do is let themselves be loved. 

اما می توان محبوب دیگران شد . 

learn that it is not good to compare themselves to others. 

یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند . 

To learn that a rich person is not one who has the most. 

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد . 

But is one who needs the least. 

بلکه کسی است که نیاز کم تری دارد 

To learn that it takes only a few seconds to open profound wounds in persons we love. 

یاد بگیرن که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوست شان داریم ایجاد کنیم . 

And it takes many years to heal them. 

و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد . 

To learn to forgive by practicing forgiveness. 

با بخشیدن ، بخشش یاد بگیرن . 

To learn that there are persons who love them dearly. 

یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند . 

But simply do not know how to express or show their feelings. 

اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند . 

To learn that two people can look at the same thing and see it differently. 

یاد بگیرن که میشود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند . 

To learn that it is not always enough that they are forgiven by others. 

یاد بگیرن که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند . 

They must forgive themselves. 

بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند . 

And to learn that I am here. 

و یاد بگیرن که من اینجا هستم . 

Always 

همیشه 
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

من و شیطان
* الهى ! در خلقت شيطان كه آن همه فوايد و مصالح است ، در خلقت ملك چه ها باشد؟
* الهى ! از شياطين جن بريدن دشوار نسبت ، با شياطين انس چه بايد كرد؟ 
آیت الله حسن زاده.
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

خدايا ميدونم خيلي گناهكارم ولي تو بزرگي تو كريمي تو رحيمي بخشش تو از گناهاي من خيلي بيشتره پس اميدمو هيچوقت از دست نميدم.
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

خدایا، حالا که هرچه دارم از توست، و کرم تو بینهایته، بذار یه چیز بزرگ بخوام. چرا چیز بزرگ نخوام، در حالی که کوچک و بزرگ از توست؟ خدایا بهشت نمی خوام. نه اینکه بهشت بد باشه. ولی بهتر از بهشت هم هست... خدایا رسولت فرمود:


پروردگارم را در نیکوترین صورت دیدم.

خدایا می خوام به نیکوترین صورت تو را ببینم. می دونم لیاقت ندارم، ولی خواسته من اینه. اگر باید بهایی برای این هدف بپردازم، بهایش را شده به زور از من بگیر. چه طاقت بیارم چه نیارم. مهم آخرشه. 

یا حق 
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

از خدا پرسيدم:خدايا چطور مي توان بهتر زندگي کرد؟ 
خدا جواب داد :گذشته ات را بدون هيچ تاسفي بپذير، 
با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس براي آينده آماده شو. 
ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز . 
شک هايت را باور نکن و هيچگاه به باورهايت شک نکن. 
زندگي شگفت انگيز است فقط اگربدانيد که چطور زندگي کنيد 
مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ این است که مهم باشی! حتی برای یک نفر 
مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی 
كوچك باش و عاشق.. كه عشق می داند آئین بزرگ كردنت را 
بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی 
موفقيت پيش رفتن است نه به نقطه ي پايان رسيدن 
فرقى نمي كند گودال آب كوچكى باشى يا درياى بيكران... زلال كه باشى، آسمان در توست 


 

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

دیروز از درد گردن شاکی بودم؛
یکی گفت از بس که به آسمون نگاه میکنی؛
گفتم می خوام ببینم از اینجا تا اونجا چه قدر راهه؟
فرشته ها شما صدای منو میشنوین؟ 

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

خدایا به من یاد بده چگونه ببخشم آنهایی را که به من دروغ گفتند و من ساده لوحانه باورشون کردم و آنها به سادگی من خندیدند. 
 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 


 


 


 


 


 


 


 


 


 

 


 


 


 


 


 

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 



 

امام سجاد (ع)




 

 

 

خواجه عبدالله انصاری




 

 

 

خواجه عبدالله انصاری





 

 

دكتر علی شریعتی

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

گفتم: خداي من، دقايقي بود در زندگانيم که هوس مي

کردم سرسنگينم را که پر از دغدغهء ديروز بود و

هراس فردا بر شانه هاي صبورت بگذارم، آرام

برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه هاي تو

کجا بود؟ 

 

گفت: عزيز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن

لحظات دلتنگي که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه

کرده بودي، من آني خود را از تو دريغ نکرده ام که

تو اينگونه هستي. من همچون عاشقي که به معشوق

خويش مي نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را

به نظاره نشسته بودم. 

 

گفتم: پس چرا راضي شدي من براي آن همه دلتنگي،

اينگونه زار بگريم؟ 

 

گفت: عزيزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره اي

است که قبل از آنکه فرود آيد عروج مي کند،

اشکهايت به من رسيد و من يکي يکي بر زنگارهاي

روحت ريختم تا باز هم از جنس نور باشي و از

حوالي آسمان، چرا که تنها اينگونه مي شود تا هميشه

شاد بود. 

 

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگي بود که بر سر راهم

گذاشته بودي؟ 

 

گفت: بارها صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو

که به جايي نمي رسي، تو هرگز گوش نکردي و آن

سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيزتر از هر چه

هست، از اين راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهي

رسيد. 

 

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتي؟ 

 

گفت: روزيت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي،

پناهت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، بارها گل

برايت فرستادم، کلامي نگفتي، مي خواستم برايم

بگويي آخر تو بندهء من بودي چاره اي نبود جز نزول

درد که تو تنها اينگونه شد که صدايم کردي. 

 

گفتم: پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را

از دلم نراندي؟ 

 

گفت: اول بار که گفتي "خدا" آنچنان به شوق آمدم که

حيفم آمد بار دگر خداي تو را نشنوم، تو باز گفتي خدا

و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر، من اگر مي

دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار

مي کني همان بار اول شفايت مي دادم. 

 

گفتم: مهربانترين خدا ! دوست دارمت ... 

 

گفت: عزيز تر از هر چه هست من دوست تر

دارمت ...

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

 

ای عزیزترین یارباوفاازدریای محبتت قطره ای بمن بچشان وه که چه گفتم بکفر بیشتر میمانداین منم که دهان بسته ام