راسخون

مانع

VAHIDFF کاربر برنزی
|
تعداد پست ها : 66
|
تاریخ عضویت : دی 1387 

مانع

در زمان هاي قديم، پادشاهي تخته سنگي را در وسط جاده قرار داد و براي اين که عکس العمل مردم را ببيند، خودش را جايي مخفي کرد. بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تفاوت از کنار تخته سنگ مي گذشتند.

بسياري هم غرولند مي کردند که اين چه شهري است که نظم ندارد. حاکم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و... با وجود اين هيچ کس تخته سنگ را از وسط راه برنمي داشت.

نزديک غروب، يک روستايي که پشتش بار ميوه و سبزيجات بود، نزديک سنگ شد. بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و ان را کناري قرار داد.

ناگهان کيسه اي را ديد که وسط جاده و زير تخته سنگ قرار داده شده بود. کيسه را باز کرد و داخل آن سکه هاي طلا و يک يادداشت پيدا کرد.

پادشاه در آن يادداشت نوشته بود:

 

hesse_gharib کاربر برنزی
|
تعداد پست ها : 266
|
تاریخ عضویت : مهر 1387 
جالب بود....
mkpeikani کاربر تازه وارد
|
تعداد پست ها : 13
|
تاریخ عضویت : آذر 1387 
 بسيار زيبا بود وآموزنده
haj_ghodrat_allah کاربر نقره ای
|
تعداد پست ها : 2703
|
تاریخ عضویت : اسفند 1387 
هوالحکیم
خیلی داستان جالبی بود
ایول الله
بازهم بزار
فعلا
یا علی مددی