یادنامه دولتمردان شهید
عنوان : شهيد دكتر محمود قندي
|
وزير پست و تلگراف و تلفن شهيد محمود قندي در سال 1323 در خانوا ده اي مذهبي در تهران متولد شد . تحصيلات ابتدائي را در دبستــــان محمدي و تحصيلات متوسطه را در دبيرستان علوي در سال 1341 به پايان رسانيد ‚ اويكي از بهترين شاگردان اين دبيرستان به شمار ميرفت . استاد روزبه (يكي از بنيانگذاران دبيرستان علوي ) هميشه مي فرمود : من دو اميـــد در علوي دارم كه يكي از آنها قندي است ‚ كليه سالهاي دبيرستان را با رتبه اول به پايان رسانده بود و ديپلم خود را بـا معدل 85/19 گرفت . دوره فوق ليسانس مهندسي الكترو مكانيك را در دانشگاه تهران در سال 1345 به پايــــــان رسانيد و سپس براي ادامه تحصيل بدليل نبودن مراتب عالي اين رشته در ايران ‚به سفارش مربيان خويش عــــازم آمريكا شد ‚ و چون هميشه شاگرد اول بود ‚ مخارج اواز سوي دانشگاه تأمين ميشد . در سال 1350 شهيد قنـــدي درجة دكتراي خود را با با لاترين نمره دانشگاهي (94/3) در رشتةمهندسي برق و الكترونيك گرفت ‚ پـــــــس از مراجعت به ايران در سال 50 شروع به تدريس در دانشكده فني دانشگاه تهران و دانشكده مخابرات كرد ‚ شهيـــــد قندي داراي همسر و چهار فرزند است . در زماه اوج گيرري انقلاب اسلامي ‚ شهيد قندي به همراه دو دوســـــــت خويش به جهت پخش اعلاميه امام به زندان افتاد . پس از پيروزي انقلاب به سمت رياست دانشكده مخابـــــرات و سپس از طرف شوراي اسلامي – سياسي خود را در كتابخانه اسلامي دانشكده فني آغاز كرد . در آمريكا نيز ايــــن فعاليتها را ادامه داد و يكي از افراد موسس انجمن اسلامي دانشجويان آمريكا و كانادا بود ‚ در همان سالها به همــراه شهيد چمران و چند تن ديگر ياران اساسنامه انجمن را نوشتند قبل از پيروزي انقلاب در امر تكثير و پخش و توزيـع اعلاميه ‚فعاليت زيادي را به همراه ديگر دوستانش داشت . پس از پيروزي انقلاب در تأسيس جامعه اسلامــــــــي دانشگاهيان فعاليت مؤثري داشت . شهيد قندي يكي از شاگردان استاد علامه طباطبائي (صاحب تفسير الميزان ) بود . وي در فلسفه نزد استاد شهيـــد مطهري درس ميگرفت ‚ ابتدا اين كلاس ها در مدرسه مروي و پس از محدوديت هاي رژيم براي اين قبيل كلاسها ‚ در منزل استاد مطهري تشكيل ميشد ‚ خانم استاد شهيد مطهري ميگويد كه :استاد شهيد فقط از دو شاگرد تعريـف ميكرد و به آن دو اميد فراوان داشت كه شايد در دروس فلسفه و فقهي ستارگاني در جهان اسلام باشند كه يكــي از آنها شهيد قندي از محضر شهيد مظلوم دكتر بهشتي نيز استفاده هاي بسيار برده بود . به توصيه ديگر اساتيــدش او نزد يكي از مجتهدين بسيار آگاه تهران شروع به خواندن درس فقه و اصول كرد . در اين كلاس نيز همچون كليــــه مكانهايي كه قندي درس داده و يا درس خوانده بود استعدادش همه اساتيد را خيره ساخته بود . در مورد اخلاق اسلامي او ‚ دوستانش بارها از او شنيده بودند كه گفت اگر بر حساب وظيفه شرعي و احســـــــاس مسئوليت نبود ‚ بارها از اينكار دست كشيده و بدنبال دروس فقهي و فلسفي ميرفتم و همواره يكي از آرزوهاي او كه شايد هم همين امسال بوقوع مي پيوست رفتن به حوزه علميه قم و ادامة دروس ديني بود . در روزهاي آخر پـس از شهادت دكتر چمران كه يكي از دوستان نزديك او بود ‚ روحيه قندي بسيار تغيير كرد و بارها از خاطراتش با شهيـد مصطفي چمران براي يارانش نقل ميكرد ‚ حتي روز دوم شهادت چمران به همسرش گفته بود كه دلم براي چمـران تنگ شده است . در يكي از سخنرانيهاي آخرينش در مورد شهادت دكتر چمران گفته بود كه : شهادت فيـــــــض عظيمي است و نصيب هر كسي نميشود . شهيد قندي در آخرين ساعات زندگل قبل از شركت در جلسه حزب جمهوري اسلامي به كلاس درس فقه رفته بود. شهيد قندي از نظر مراتب فقهي به دروس خارج رسيده بود ‚ او پس از اتمام كلاس به سوي محل حزب جمهــوري اسلامي رفته و در آنجا به فيض شهادت كه هميشه آرزوي او و همسرش بود نايل شد . شهادت او براي دانشگاهيــان مسلمان ‚ روحانيت مبارز ايران و ياران قديمي اش ضايعه اي بسيار بزرگبود و به گفته يكي از استادان او 30 ســـال روي اين شهيد كار شده بود و حال 30 سال ديگر بايد استاداني چون روزبه ‚ مطهري ‚ بهشتي و … كار كنند تــــا قندي ديگري ساخته شود . ياد و نامش گرامي و راهش پر رهرو |
عنوان : شهيد دكتر حسن عباسپور
شهيد دكتر حسن عباسپور وزير نيرو
شهيد عباسپور در تاريخ 1323 در شهر تهران و در خانواده اي متدين متولد گرديد .
در سال 1342 از دبيرستان هدف با معدل 2/18 ديپلم رياضي گرفت و در همان سال در كنكور دانشكده فني موفق شد و وارد آن دانشكده گرديد .
در دوران دانشكده فني با مبارزات سياسي ـ مذهبي و گروهي بر ضد رژيم ضد خلقي شاه آشنا شد و همراه با ساير دانشجويان مسلمان در تشكيل جلسات مذهبي ـ سياسي فعالانه شركت نمود .
از همفكران اين دوره شهيد عباسپور مي توان از شهيد دكتر محمود قندي و شهيد مهندس ناصر صادق را نام برد .
در دوران دانشجويي در دانشكده فني با گروههاي مبارز دانشجويي و مسلمان ارتباط داشت و ضمن اين كه نهايت سعي و كوشش را در فراگيري دروس دانشكده به كار مي برد لحظه اي از مطالعه كتابها و جزوات سياسي ـ مذهبي غفلت نمي ورزيد .
در سال 1346 از دانشكده فني در رشته الكترومكانيك فوق ليسانس گرفت و جزء فارغ التحصيلان ممتاز اين دانشكده شد و در آن تاريخ كه يك سال از تأسيس دانشگاه صنعتي شريف گذشته بود كه اين دانشگاه احتياج به استاد داشت و لذا مسئولين آن وقت تصميم گرفتند ، تعدادي از فارغ التحصيلان ممتاز دانشكده هاي فني ، پلي تكنيك و علوم را به استخدام اين دانشگاه درآورند . شهيد عباسپور در سال 46 به همراه عده اي ديگر از فارغ التحصيلان ممتاز آن سال به استخدام دانشگاه شريف درآمد و تا سال 50 در سمت استادياري در آن دانشگاه مشغول به كار بود .
در اين مدت علاوه بر فعاليتهاي سياسي ، همه روزه از 7 صبح تا ديروقت در دانشگاه مشغول نوشتن كتاب و جزوه و حل مسائل دانشجويان و راه اندازي آزمايشگاه و غيره بود و دانشجويان آن شهيد كه در حال حاضر در توانير و برقهاي منطقه اي مشغول كارند خود گواه تلاش صادقانه ايشان در راه تربيت نسل فعلي مي باشند .
در تاريخ تير ماه 50 به سوئيس رفت و در يكي از كمپانيهاي معروف سوئيس مشغول به كار شد و مدتي در طراحي خط 400 هزار ولت كبان ـ آنكارا كه در آن تاريخ كمپاني مزبور مشغول طراحي آن بود ، كار نمود . دوباره به ميهن بازگشت و سپس در سال 51 براي طي دوره دكترا به دانشگاه لندن رفت و در تاريخ 10/11/56 در رشته برنامه ريزي و مديريت سيستمهاي انرژي دكتراي خود را گرفت و به ايران بازگشت و مجدداً در دانشگاه صنعتي شريف مشغول به كار شد .
در لندن ضمن شركت فعال در اتحاديه انجمنهاي اسلامي اروپا با اغلب گروههاي مخفي و علني مخالف رژيم به طور مستقيم و يا غيرمستقيم ارتباط داشت و به طور وسيعي دست به تكثير و توزيع جزوات انقلابي بين دانشجويان و ايرانيان مقيم انگليس مي زد . به محض اين كه از ورود دانشجوي ايراني جديد به انگلستان آگاه مي شد به طور مستقيم و يا غيرمستقيم با دانشجوي مربوطه تماس مي گرفت و در صورتي كه زمينه مناسب در او مي يافت ، به يكي از جلسات محرمانه و هفتگي دعوت مي نمود . جلسات در دو سطح تشكيل مي شد ، يكي براي تازه واردين كه در آن بيشتر بحثهاي مذهبي و تفسير قرآن صورت مي گرفت و آن گاه در اين جلسات افراد مطمئن و متعهد پس از مدتي به جلسات محرمانه تري كه فعاليت سياسي داشت عضوگيري مي گرديدند . او در حالي كه به شدت سرگرم مبارزه بر عليه رژيم منفور شاه بود ،هيچ گاه از تكميل معلومات علمي و فني نيز غفلت نمي ورزيد و معتقد بود كه ايران و بازسازي ايران به افراد متخصص و متعهد بي نهايت نيازمند است .
پس از بازگشت به ايران به همراه گروهي ديگر دست به ايجاد شبكه ارتباطي بين استادان مسلمان دانشگاههاي مختلف و مدارس عالي زد و با ارتباطي كه با دانشجويان مسلمان ايجاد شده بود مبارزات خود را بر عيله رژيم شاه ادامه داد .
در زمان دولت آموزگار به همراه عده معدودي از استادان هسته اوليه سازمان ملي دانشگاهيان را تشكيل داد كه اين سازمان قبل از انقلاب نقش برجسته اي در مبارزات مردم بر عليه شاه ايفا نمود . پس از مدتي شهيد عباسپور به عضويت هيئت دبيره اين سازمان انتخاب شد و در طراحي عمليات مبارزاتي اين سازمان بر عليه رژيم نقش مهمي را به عهده گرفت . اين سازمان دست به برگزاري هفته همبستگي زد كه در آن ضربات محكمي بر رژيم گذشته وارد آمد و در تمامي دانشگاهها جلسات سخنراني و تظاهرات عظيم به راه افتاد و رژيم براي مقابله با آن به كشتار 12 آبان دست زد و آن گاه به همراهي عده اي ديگر تحصن وزارت علوم و دبيرخانه دانشگاه تهران را طراحي نمود كه در تحصن وزارت علوم كه منجر به شهادت استاد نجات اللهي شد ، شخص ايشان شركت داشت و در اين تحصن تمامي شبها به تبليغ ايدئولوژي اسلامي مي پرداخت .
چون سازمان ملي دانشگاهيان سازماني بود كه داراي فعاليت علمي بود و در آن افراد با ايدئولوژي هاي مختلف گرد آمده بودند و حدود مبارزات با آن تركيب از چهارچوب معيني نمي توانست فراتر رود ، لذا در همان ايام به همراه عده اي از استادان مسلمان و مبارز دانشگاهها جامعه اسلامي دانشگاهيان را به وجود آورد كه تا پيروزي انقلاب داراي فعاليت مخفي و زيرزميني بود و در تشكيل اعتصابات و تظاهرات نقش كليدي را داشت .
در نوشتن بيانيه ها هميشه پيش قدم بود و در تكثير و توزيع آنها بي نهايت كوشش نمود.
بعد از پيروزي انقلاب در بازسازي ايران و تثبيت حكومت اسلامي آخرين تلاش خود را نمود و خانه و خانواده خود را رها نموده و دربست خود را در اختيار انقلاب قرار داده و شبانه روز نزديك به هيجده ساعت كار و تلاش مي نمود .
او تلاش در راه استمرار انقلاب اسلامي ايران را با فعاليت در حزب جمهوري اسلامي و همكاري با ديگر ارگانهاي انقلاب ادامه داد .
شهيد عباسپور در تاريخ 1/9/58 به وسيله شوراي انقلاب به سمت وزير نيرو منصوب گرديد كه تا لحظه شهادت صادقانه در كابينه مكتبي برادر رجايي در اين سمت تلاش و كوشش نمود .
مديريت صحيح و انقلابي او باعث گرديد در ظرف مدت كوتاهي فعاليتهاي چشم گيري به وسيله وزارت نيرو در جهت خدمت به مستضعفين انجام گيرد ، براي مثال روند برق رساني به روستاها با حداقل هزينه ، 10 برابر گذشته بوده است و برنامه هاي جامعي براي آب رساني و برق رساني به شهرهاي دورافتاده و ايجاد سدها و نيروگاهها پيش بيني شد .
از خداوند متعال خواستاريم كه نيرويي به ما عطا كند كه بتوانيم دنباله راه او و ديگر شهيدان 14 قرن اسلام را ادامه بدهيم . خدمات بسيار ارزنده اي را چه قبل و چه بعد از انقلاب از خود به جا گذاشت و در راه استمرار انقلاب در حزب جمهوري همکاري نمود و بالاخره در فاجعه دفتر حزب به شهادت رسيد.
فعاليت وزارت نيرو در زمان وزارت شهيد عباسپور
وزارت نيرو در مدت وزارت برادر شهيد دكتر عباسپور ،به علت مديريت انقلابي و مكتبي و تلاش شبانه روزي او ، به راستي توانست گامهاي بلندي برداشته و در اين ارگان دولتي كه وابسته به طرح ، اجرا و نظارت خارجيان بود دگرگونيهاي اساسي به عمل آمده و به راستي فعال شود . از عمده خدمات اين مرد بزرگ ، حذف قراردادهاي تحميلي استعماري و تلاش در جهت خودكفايي صنعت آب و برق و قراردادن طرحهاي عمراني در خدمت مستضعفين و به كارگيري نيروهاي جوان و مومن در اداره امور مملكتي در حوزه فعاليت وزارت نيرو بود . براي گراميداشت ياد آن شهيد بزرگ ، مي توان مطالب زيرا را به عنوان گوشه اي از فعاليت هاي او در حين وزارت ، نام برد :
1 ـ در گذشته وزارت نيرو تنها واسطه اي بين دولت و پيمانكاران خارجي بود كه پولهاي بيت المال را بي حساب به جيب خارجيان مي ريخت و عملاً خود در هيچ يك از فعاليتهاي عمراني شركت نمي كرد . علاوه بر اين ، تأسيسات مهم و شاهرگ حياتي آب و برق در دست خارجيان بود . در صورتي كه امروز وزارت نيرو طرحهاي كوچك و بزرگي را خود به دست گرفته است و هر روز بر تجربه هاي خود در امر خودكفايي و استقلال مي افزايد .
2 ـ از مسائلي كه برادر شهيد عباسپور اهميت خاصي براي آن قائل مي شد ، رابطه موسسات عالي آموزشي دانشگاهها با ارگانهاي اجرايي بود ، تا بدين وسيله هم دانشگاهها فعال گردند و كارشناسان ايراني تجربه به دست آورند و هم اين كه جوانان متعهد بتوانند وزارت نيرو را در رسيدن به اهدافش ياري دهند . به همين لحاظ سميناري از طرف وزارت نيرو جهت همكاري بيشتر با دانشگاههاي كشور در آذرماه 58 برگزار گرديد كه سرآغازي براي همكاريهاي گسترده آينده گرديد . همچنين طرح ايجاد يك نهاد انقلابي به نام ستاد آموزش و سازندگي كه وظيفه جذب و آموزش نيروهاي مومن به انقلاب را داشت ، به وسيله شاگردان پياده گرديد و دانشجويان زيادي پس از آموزش ، در قسمتهاي مختلف وزارت نيرو به كار گمارده شدند و خلائي را كه پس از انقلاب حس مي شد ، پرنمودند .
3 ـ جهت آشنا نمودن ادارات با فرهنگ اسلامي و همچنين گسترش و نشر عقايد اسلام در سطح وزارتخانه و آموزشهاي سياسي ، طرح ايجاد دفاتر ارشاد و روابط عمومي در سطح سازمانهاي تابعه وزارت نيرو به وسيله ايشان پيشنهاد گرديد كه در بعضي از سازمانهاي تابعه با موفقيت پياده شد .
4 ـ نظر به وابسته بودن وزارت نيرو ، حتي ساده ترين وسايل نيز از خارج كشور وارد مي گرديد ، در صورتي كه در ظرف يك سال و اندي وزارت ايشان لوازم و قطعات يدكي كوچك و بزرگي در كارگاههاي وزارت نيرو به وسيله كارگران و تكنسينهاي وزارتخانه ساخته شد و با كيفيت بهتر و هزينه بسيار كمتر مورد بهره برداري قرار گرفتند . براي نمونه كارخانه تيرسازي واقع در شيرگاه ساري با نظارت و برنامه ريزي كارشناسان اين وزارت و همياري ساير نهادها به كار انداخته شد و مبالغ هنگفتي از ارز كشور را كه قبلاً صرف خريد اين تيرهاي چوبي از اروپا جهت برق رساني مي گرديد ، صرفه جويي نمود .
عنوان : شهيد سيد محمد جواد شرافت
|
زندگينامه شهيد
آغاز فعاليتها
شهادت
نماينده مردم شوشتر
شهيد سيد محمد جواد شرافت به تاريخ 12 مهر 1306 شمسي در شوشتر و در خانواده اي پاك و معتقد بدنيا آمد .
در سن 9 سالگي مادر عزيزش را از دست داد ، ولي اين ضربه روح او را قويتر و صبرش را بيشتر كرد . وي علاقمند به مسائل اسلامي و مذهبي بود و به همين منظور در 14 سالگي به تشكيل انجمن تبليغات اسلامي با همكاري جمعي از دوستانش همت گماشت و مبارزة مستمري را در جهت اشاعة اسلام و تعاليم قرآن و نفي طاغوت فساد آغاز نمود .
16 ساله بود كه ازدواج كرد و يك سال پس از آن در آموزش و پرورش شهرستان شوشتر به تدريس مشغول گرديد . او شغل معلمي را دوست مي داشت و آنرا عملي پيامبرانه مي دانست .
شهيد محمد جواد شرافت سالياني چند در شوشتر بود و بعد در پي درگيري مبارزه يكي از كانديداهاي مجلس شاه در سال 1331 به اهواز تبعيد گرديد و تا سال 1342 مدتي را در ادارات مختلف و بقيه را در قرارگاه اصلي خويش ، آموزش و پرورش به روشنگري و بازگو كردن حقايق اسلامي و ظلم و فساد طاغوت گذراند .
از اين روي چندين بار مورد تهاجم ساواك و مزدوران شاه قرر گرفت و دستگير شد ولي به خاطر قيام توده اي مردم شهر و تعطيل عمومي كه به خاطر اعتراض به دستگيري او رخ داد ، مجبور به آزاديش شدند .
در 15 خرداد 1342 با ياري ديگر برادران مسلمان مخلصش برنامة وسيعي را طرح كرد و شهر را به هيجان واداشت و خود نيز در برنامه هاي سخنراني شركت مي نمود و به فرياد اعتراض بر عليه ظلم و ستم رژيم ضد اسلامي و طاغوتي زمان مي پرداخت و اين جريان سبب شد كه ساواك او را گرفته و در پوشش ادامة تحصيل به تهران تبعيد نمايد .
شهيد شرافت دانشجوي ممتاز در رشته اش گرديد ولي ساواك او را رد كرد و از ورودش به دانشسراي تربيت معلم ممانعت به عمل آورد . وي در 38 سالگي با موفقيت در كنكور ، وارد دانشگاه تهران شد . در اين سنين به لزوم آشنا نمودن مردم با قرآن و عمل به مفاهيم و حفظ آن واقف گرديد لذا جلسات تفسير قرآني در روبروي دانشگاه تهران برپا نمود و با سعي پي گير حقايق قرآني را بنا بر موازين اسلامي به مشتاقان مي آموخت .
در سال 1345 با همكاري جمعي از معلمان متعهد آموزش و پرورش همچون برادر رجائي برنامة تظاهرات و اعتصاب معلمان ايران را تدارك ديده و به اجرا در آوردند كه به تبعيد و دستگيري او و جمعي ديگر از برادران همرزمش منجر گرديد و ساواك ايشا ن را به بيدخت گناباد و پس از مدتي به چالوس و از آنجا به كرج و باز به تهران تبعيد نمود .
ساواك با هر بار انتقال او از شهري به شهر ديگر بخصوص شهرهاي كوچك فكر مي كرد كه ديگر فعاليتهاي او پايان مي گيرد يا دامنة آن كوتاه و محدود مي شود ولي تجربة سه سال و اندي شهيد شرافت در كرج ، به ساواك فهماند كه اشتباه مي كند و انتقال ايشان به كرج كار غلطي بوده است .
ساواك پس از ناموفق ماندن فشار و تبعيد و گرفتن سنگر تدريس از شهيد شرافت عاقبت تصميم بر قتل وي گرفت و بنا بر پرونده هاي بدست آمده ساواك ، ايشان قرار بود كه در يك حادثة ساختگي به شهادت برسند ولي از آنجائي كه ‹‹ و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين ›› شهيد شرافت آنروز مريض شد و اين توطئه عقيم ماند .
به هر حال پس از سالياني چند دربدري و تبعيد ، وي به تهران انتقال يافت و در هنرستان مافي شروع بكار كرد و در آنجا به همراه برادر ديگرش شهيد شهسواري كه او هم در جريان بمب گذاري 7 تير به شهادت رسيد ، به ادامة جهاد پي گير حق عليه باطل پرداخت .
در همين هنگام جلسات درس تفسيرش را بار ديگر در مسجد الحسين و نيز در دماوند از سرگرفت و اين كار 5 الي 6 سال ادامه يافت تا آنكه در هنگامة انقلاب اسلامي به تهران آمد و بهتر آن ديد كه جلسه را مدتي تعطيل نمايد تا به مسائل انقلاب بپردازد .
پس از پيروزي انقلاب اسلامي مدتي در سمت مشاور آقاي رجائي كه در آنموقع وزير آموزش و پرورش بودند ، به فعاليتهاي خود ادامه داد و در ضمن عضو هيئت رئيسة بنياد فرهنگي البرز هم بود و در چهار انتخابات سراسري كشور نيز جزو هيئت مركزي نظارت بر انتخابات استان تهران انجام وظيفه نمود .
شهيد شرافت به هنگام انتخابات مجلس شوراي اسلامي از طرف گروههاي ائتلاف بزرگ كانديداي نمايندة مجلس شوراي اسلامي از استان تهران شد ولي چون علماي شوشتر از ايشان خواستند كه انجام وظيفه را به نمايندگي از شوشتر عهده دار شوند ، پذيرفته و به شوشتر رفته و در همان مرحلة اول انتخابات با بدست آوردن حدود 82% آرا به نمايندگي اولين دورة شوراي اسلامي برگزيده شدند .
ايشان در مجلس به عنوان معاونت كميسيون بازرگاني انجام وظيفه مي كردند . در جريان عزل بني صدر و رأي به عدم كفايت سياسي رئيس جمهور ايشان با تمام تهديداتي كه منافقين كرده بودند بدون كوچكترين هراسي در رأي گيري شركت كرده و رأي مثبت به طرح مذكور دادند .
سرانجام در شب 8 تير ماه 1360 در سن 54 سالگي در جلسه اي كه به همراه ديگر ياران هم پيمانش براي تثبيت اسلام و استحكام نهال انقلاب اسلامي در دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي گرد آمده بودند در ناجوانمردانه ترين شكل بدست منافقان و كفار به شهادت رسيد .و خود ستاره اي شد براي راهنمايي مشتاقان به فلاح و رستگاري .
از شهيد محمد جواد شرافت دو اثر به جاي مانده يكي ترجمة زندگاني حضرت فاطمه (ع) و ديگري مردگان با ما سخن مي گويند . به اميد موفقيت در ادامة راه شهيدان راه حق .
|
عنوان : دكتر سيد عبدالحميد ديالمه
زندگینامه شهيد دکتر سيد عبدالحميد ديالمه شهيد ديالمه در سال 1333 در تهران متولد شد و از همان كودكي علاقه زيادي به مطالعه در زمينه هاي گوناگون داشت .وي در كنار تحصيلات متوسطه به تحصيل علوم ديني نيز پرداخت و قريب به سه سال فلسفه ،منطق و عرفان را نزد استاد شهيد مطهري مي آموخت . شهيد ديالمه علوم جديد را در رشته پزشكي ادامه داد و وارد دانشكده پزشكي دانشگاه مشهد گرديد و به منظور پيشبرد اهداف مكتبي اش بخش كتابخانه اين دانشگاه را تاسيس نمود .او پس از اخذ درجه دكترا با گروهي از همفكرانش « مجمع احيا تفكرات شيعي » را بنيان نهاد و از اين طريق به نشر مباني اسلام همت گماشت . شهيد ديالمه در زمينه هنري و ادبي نيز ابتكارات تازه اي داشت و نمايشنامه و فيلمهاي پرباري تهيه و اجرا نمود . شهيد ديالمه در رشته داروسازي ، روانشناسي كودك، جامعه شناسي و اقتصاد متخصص بود و به زبانهاي عربي و انگليسي تسلط داشت وبا زبان فرانسه نيز آشنا بود و از روي حدود 400 ساعت نوار در زمينه هاي مختلف به جا مانده است كه بخشاً پياده و به صورت جزوات گوناگون به چاپ رسيده اند . شهيد ديالمه پس از پيروزي انقلاب اسلامي به فعاليتهاي گسترده تبليغاتي و ارشادي پرداخت و در اين زمينه دستاوردهاي فراواني از خود به جا گذارد . در انتخابات اولين دوره مجلس شوراي اسلامي از جانب مردم مسلمان مشهد به نمايندگي انتخاب گرديد و به طور مستمر به مبارزه پرداخت. او از جمله نخستين كساني بود كه با بصيرت كامل خطر خطوط ضد انقلابي و ليبرالي را احساس كرد و گوشزد نمود و به منظور افشا بني صدر خائن ، بارها وي را به مناظره دعوت كرد .شهيد ديالمه كه يك بار همراه با جمعي از همفكرانش جهت افشا خط روزنامه باصطلاح انقلاب اسلامي در ساختمان اين روزنامه دست به تحصن زده بود در سنگر مجلس هميشه سعي در افشا حركتهاي ليبرالي و منافقانه داشت.و سرانجام در کنار 72 تن يار صديق امام در هفت تیر 1360شهد شيرين شهادت را نوشيد. |
عنوان : شهيد علي اكبر سليمي جهرمي
متولد سال 1317 و اهل جهرم بود . تحصيلات ابتدايي و متوسطه خود را در شهر جهرم به پايان رسانيد و مبارزه را از سال 32 شروع كرد . علاقه زيادي به تحصيل داشت ولي چون بار مسئوليت سنگين خانواده را بر دوش داشت به دانشسراي مقدماتي در دورترين نقطه لار رفت و با وجود آن كه از نظر رفاهي بسيار در مضيقه بود ، ديپلمش را گرفت و به معلمي پرداخت . شهيد سليمي علاقه داشت پزشك شود و در دانشگاه شيراز شركت كرد و در اين رشته پذيرفته شد ولي در مصاحبه به خاطر جريانات سياسي مورد قبول واقع نگرديد . بعداً به تهران آمد و در رشته زبان انگليسي در دانشگاه تهران مشغول تحصيل شد ، او معتقد بود كه دانشگاه از بيرون غول است ولي در درون هيچ . در تظاهرات معلمان و اعتصابات معلمان ( به رهبري شهيد دكتر خانعلي ) شركت نمود و در همين رابطه از طرف ساواك به دزفول تبعيد شد و سالهاي سختي او مجبور بود براي ادامه تحصيل در دانشگاه تهران هر هفته سه روز به تهران بيايد .
او درگيري هاي بسياري با فرخروپارسا داشت . در فروردين 52 ساواك ضمن حمله اي به خانه شهيد سليمي او را دستگير و روانه زندان ساخت و سه ماه در زندان بود . او دوست همرزمش شهيد حسن ابراري را در همين جريانات از دست داد .
شهيد سليمي مبارزات سياسي خود را همراه با گروه رجايي و دستغيب و دكتر اسدي لاري ادامه داد .
در سال 57 كه دختر خاله شهيد سليمي در پاريس شهيد مي شود و او براي گرفتن جنازه اش به پاريس مي رود ، توفيق ديدار امام را مي يابد .
مي گفت : وقتي امام را ديدم روحيه ديگري گرفتم و در ديدار با امام هنگام دست دادن ، امام پرسيدند ، تو چرا دستت آنقدر سرد است ؟ گفتم : قلب گرم شما آنرا گرم مي كند .
از موسسين انجمن اسلامي معلمان بود و در تشريف فرمايي امام به ايران شركت فعال داشت .
علي غذاي ساده مي خورد و از خوردن گوشت امتناع مي كرد او ذاتاً مظلوم بود و شبها تا ساعت 3 كار مي كرد . قرآن و نهج البلاغه و قانون اساسي را برمي داشت و مطالعه مي كرد و مي گفت : خدايا ! ما را براي نوشتن قانون استخدامي ياري كن . او نامه حضرت علي و مالك اشتر را براي من مي خواند و مي گفت : ببين از چه باريكي و لطافتي برخوردار است وهميشه مي گفت : خدا كند بتوانيم قانوني بنويسيم كه در آن حق مستضعفين رعايت شود .
همسر شهيد سليمي در ادامه سخنانش با حالتي خاص مي گويد خدا مي داند كه من به خاطر سليمي ناراحت نيستم ،به خاطر بهشتي و چهار فرزندش ناراحتم ، كاش مي رفتيد و خانه او را مي ديديد ، من به خاطر محمد منتظري ناراحتم به خاطر قندي … اينهايي را كه مي گفتند انحصارطلب هستند ، كاش برويد و خانه هايشان را ببينيد .
سالشمار فعاليتهاي شهيد علي اكبر سليمي جهرمي
دبير كل سازمان امور اداري و استخدامي
1ـ از تاريخ 10/7/1336 به سمت آموزگار دبستانهاي جهرم و اردستان استخدام گرديده است .
2ـ از تاريخ 1/7/1344 آموزگار دبستانهاي تهران شد .
3ـ از تاريخ 12/1/1347 آموزگار دبستانهاي دزفول شد .
4ـ از تاريخ 12/7/1348 آموزگار دبستانهاي ورامين شد .
5ـ از تاريخ 16/9/1349 به سمت دبير دبيرستانهاي تهران منصوب گرديده است .
6ـ از تاريخ 23/5/1355 به سمت معاون دبيرستان مروي ناحيه 17 تهران منصوب گرديده است .
7ـ از تاريخ 24/7/1357 به سمت دبير دبيرستانهاي ناحيه 17 تهران منصوب گرديده است .
8 ـاز تاريخ 12/2/1358 به سمت مديريت كل آموزش و پرورش تهران منصوب گرديده است .
9ـ از تاريخ 7/12/1358 به سمت معاون پژوهشي و برنامه ريزي سازمان پژوهش و برنامه ريزي منصوب گرديده است .
10ـ از تاريخ 2/12/1359 به سمت مشاور وزير منصوب گرديده است . سپس به سمت دبير كل سازمان امور اداري و استخدامي كشور منصوب شده است .
شهيد سليمي جهرمي 23 سال سابقه در آموزش و پرورش داشت . بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ايران قريب يك سال مدير كل آموزش و پرورش تهران بود و بعد از آن حدود 10 ماه هم معاونت وزير آموزش و پرورش و رياست سازمان پژوهش و برنامه ريزي را به عهده داشت . وي در تاريخ 25/1/1360 طي حكمي از سوي محمدعلي رجايي نخست وزير به سمت دبير كل سازمان امور اداري و استخدامي كشور منصوب شد .
عنوان : شهيدحجت الاسلام دكتر محمد جواد باهنر
نخست وزير
من محمد جواد باهنر در سال 1312 در شهر كرمان متولد شدم . محله ما معروف به ‹‹ محله شهر ›› از محلهاي قديمي و مخروبه شهر كرمان بود و من دومين فرزند خانواده بودم كه غير از من هشت خواهر و برادر ديگر هم بودند . پدرم پيشه ور ساده اي بود كه زندگي بسيار محقرانه اي داشت و مغازه كوچكي در سرگذر ، كه از همين مغازه امرار معاش مي كرديم و هم اكنون 76 سال دارد و پيرمردي از كار افتاده است و مادرم حدود 10 سال قبل فوت كردند . من از كودكي از سن پنج سالگي به مكتب خانه اي سپرده شدم كه نزديك منزلمان بود ، چون اولاً در آن ايام مدارس چندان زياد نبود و بعد هم اگر بود ، خانواده هائي امثال ما چندان دسترسي به مدارس نداشتند و همين پيش آمد مكتب خانه بسيار خير بود ، براي اينكه در همين مكتب خانه بانوي متدينه اي بود كه قرآن را نزد ايشان خواندم . فرزندي داشت كه آن روز از تحصيل كرده ها بود و بعد وارد حوزه علميه كرمان شد بنام آقاي حقيقي ، و ما در همان خانه نزد ايشان خواندن و نوشتن و درسهاي معمول آنروز را فرا گرفتيم و از حدود ده سالگي به مدرسه معصوميه كرمان با راهنمائي همان حجت الاسلام حقيقي راه پيدا كرديم و از آن روز به بعد درسهاي رسمي كه مي خوانديم، درسهاي طلبگي بود.
مدرسه معصوميه بعداز سالها بسته بودن در دوره رضاخان ، تازه بعد از شهريور 20 باز شده بود و چند نفري شديم . تحصيلات جديد بصورت متفرقه و داوطلبانه انجام مي شد . تا سال 32 ، يعني موقعيكه من 20 ساله شده بودم، توانستم ضمن ادامه تحصيلات ديني به گرفتن پنجم علمي قديم موفق بشوم ، تا آن سال درس را تا حدود سطح رسانده بودم و در اوائل مهر ماه 32 بود كه به قم عزيمت كردم. وضع مالي خانواده آنچنان بود كه به هيچ وجه قادر به پرداخت مخارج تحصيلي من نبودند و من در قم از شهريه محدودي كه مرحوم آيت الله بروجردي در آن زمان مي دادند يعني 23تومان در ماه زندگي مي كردم ، كه البته پس از چندي 50 تومان هم از حوزه علميه به آنجا حواله مي شد .
در سال اولي كه در قم بودم ، در مدرسه فيضيه سكونت داشتم و كفايه و مكاسب را توانستم نزد چند استاد آنروز، مرحوم آقاي مجاهدي ، آقاي سلطاني و ديگران تمام كنم . از سال 33 به درس خارج رفتم ، اساتيد ما در درس خارج عمدتاً رهبرمان ، امام بزرگوارمان ، آيت الله العظمي امام خميني بودند كه ما از همان اولين سال درس خارج يك درس فقه و يك درس اصول از محضر ايشان استفاده مي كرديم و تا اوائل سال 41 يعني بيش از 7 سال محضر ايشان را در دو درس درك كردم كه هنوز هم بسياري از يادداشت هاي درس آنروز ما از محضر ايشان ، بعنوان يادگار ذخيره علمي خوبي براي ما باقي مانده ، علاوه بر اين ، درس مرحوم آيت الله بروجردي كه درس فقهي بود ، مي رفتم كه ديگر بتدريج آن سالها با توجه به مرجعيت ايشان و گستردگي درس از نظر تعداد شاگردان صورت خاصي پيدا كرده بود و تا پايان سال 40 كه سال فوت ايشان بود باز درس ايشان را ادامه داديم .
استاد ديگر ما علامه طباطبائي بودكه درس فلسفه ( اسفار ) را شش سال خدمت ايشان خوانديم و نيز از درس تفسير ايشان استفاده كرديم . يادم هست از اولين روزهايئكه ايشان درس تفسير را شروع كردند و عادتشان اين بود كه ابتدا درس مي گفتند و مطالب در جمع طلاب مورد بحث قرار مي گرفت و بعد از آنكه اشكالات رفع مي شد و درباره اش بحث مي شد ايشان درس را مي نوشتند و به صورت الميزان دورة تفسير عالي ايشان در مي آمد و ما چند جزوه از تفسير ايشان را از ابتدا سورة بقره به بعد در محضر ايشان بوديم و يادداشتهاي فراواني را هم دارم و براي بنده كه خاطرات پرباري بود . در اين دوران درس امام درس پر شوري بود ، چون ايشان عمدتاً به تربيت طلاب پرداختند و معروف بود كه طلبه هائي كه بيشتر مي خواستند درس بخوانند و اهل فكر و تحقيق و كار هستند در درس ايشان شركت مي كنند و امروز عمده كساني كه به صورت علماي جوان شهرها يا ائمة جمعه يا افراد شوراي عالي قضائي ، فقهاي شوراي نگهبان و مسئولان روحاني بنام مملكت و تعداد متنابهي از نمايندگان مجلس ، آنهايي كه سنشان مقداري بالاتر است ، اينها همه شاگردان آن روز امام بودند .
ما بهترين خاطرات علمي و تحصيلي مان را در اين دوران 9 ساله تحصيلات قم داريم . البته من همان اولين سال ورودم به قم بود ، سال 33 كه بطور متفرقه كلاس دوازده را امتحان دادم و ديپلم كامل را گرفتم و بعد از چندي از دانشگاه الهيات به ادامة تحصيلات دانشگاهي پرداختم ، منتهي چون دروس دانشگدة الهيات براي ما تازگي داشت ، ما اصولاً به همان تحصيل قم ادامه مي داديم و در هفته يكي دو بار به بعضي از دروس كه لازم بود شركت كنيم ، به تهران مي آمديم به اين ترتيب حدود سال 37 بود كه دورة ليسانس دانشگاه را هم تمام كردم و بعد از مدتي كه در قم مشغول بودم توانستم دورة دكترا را هم ادامه بدهم و دورة دكتراي الهيات را عمدتاً بعد از آمدن به تهران ادامه دادم و همچنين يك دوره فوق ليسانس امور تربيتي را ، كه آنروز دانشگده ادبيات تهران اين دوره را داشت و بعد از دو سال اين دوره را هم به پايان رساندم .
در قم بيشتر علاقه داشتيم كه حوزه تحرك جديدي داشته باشد از نظر نوع مطالعات و مسائل طرح شده و تحقيقات علمي فكري و فلسفي خوشبختانه اين نهضت از چند سال قبل شروع شده بود كه اولين دورة اين حركت توسط امام از يك طرف و علامه طباطبائي از طرف ديگر بود . شاگردانشان آقاي منتظري ، آقاي بهشتي ، آقاي مشگيني و ديگران بودند كه ما البته شش سال بعد به اين جريان پيوستيم و لذا دوره هاي درس دوم اين اساتيد بزرگ را شركت كرديم، البته به لحاظ سنّمان كه اقتضا مي كرد توانستيم ادامه بدهيم . نهضت تأليف و تحقيق و ترجمه و كارهاي ومطبوعاتي تازه شكل گرفت و ما به كمك چند نفر از دوستان از جمله آقاي هاشمي رفسنجاني و آقاي مهدوي كني بودند و عده اي ديگر از دوستان كه مكتب تشيع را براه انداختيم و از سال 36 بود سالنامه اي و بعد فصل نامه اي را منتشر كرديم و اين ادامه داشت تا بعد از هفت شماره از سالنامه ، كه اين سالنامه را توقيف كردند و سعي ما بر اين بود كه از بهترين نويسندگان اسلامي مجموعه هايي بگيريم و جالب بود آن مجموعه ها ، كه بعدها هر يك از آن مقالات بصورتهاي مختلف چاپ و تكسير شد .
در ضمن نكته جالبي را عرض كنم كه آنروزها هنوز تيراژ كتابها بين هزار الي سه هزار بود ، اما ما اولين سالنامه را اعلام كرديم و شروع به فروختن قبوض مربوطه كرديم، چون اولاً ما هيچ بودجه جهت چاپ اين سالنامه نداشتيم و از طريق فروش قبوض در صدد تهية مخارج چاپ سالنامه بوديم و طلاب هم بسيار كمك كردند و وقتي مردم صورت مقالات و نويسندگان را مشاهده كردند ، به قدري استقبال شد كه ما مجبور به چاپ ده هزار نسخه شديم ، ولي با اين چاپ تقاضا بقدري زياد بود كه مجدداً 5000 نسخه ديگر هم منتشر كرديم و براي آن روز تيراژ 15000 بسيار جالب و شايد واقعاً بي نظير .
به هر حال جريان تازه اي بود ، ضمناً طبق عادتي كه آن روزها طلاب داشتند ، ما منبر هم مي رفتيم و سخنراني مي كرديم و خاطرم هست اولين بار كه توقيف شديم در سال 37 بود در آبادان و مقارن بود با آن سالي كه دولت ايران ، اسرائيل را به صورت دو فاكتو به رسميت شناخته بود و در منبر سخت به اين مسئله حمله كردم ، بعد توسط شهرباني آبادان دستگير شدم واين اولين خاطره از برخورد با رژيم بودو هنوز آن روز مسئلة دستگيري روحاني نادر بود . در هر حال مسئله منبر و سخنراني هم براي ما مسئله اي بود .
سال 41 به تهران آمدم ، انگيزه اولي اين بود كه در آن روزها صحبت از اين بود كه نماينده اي از حوزة علمية قم براي تبليغات اسلامي به كشور ژاپن برود و بنده پيشنهاد شده بودم ، به اين منظور آمدم تهران كه مقدمات كار را فراهم كنم و لازم بود كه دوره اي هم زبان انگليسي كه زبان دوم آنجا بود به صورت فوق العاده ببينم و براي ديدن آن دوره زبان و ديگر مقدمات در تهران سكونت اختيار كردم ، منتهي آن سفر به علت مشكلاتي كه پيش آمد به تأخير افتاد منتهي شد به آغاز مبارزه روحانيت به رهبري امام بزرگوارمان در اواخر سال 41 يعني شايد 6 الي 7 ماه از سكونت ما در تهران گذشته بود و گذشته از اينكه براي مسافرت ما مشكلاتي پيش آوردند بهتر اين بود كه در ايران بمانيم و در جريان مبارزه همكاري كنيم . سال 42 كه اوج مبارزه در آن زمان بود و 15 خرداد در همان سال اتفاق افتاد ، ما از آن تعداد روحانيوني بوديم كه از قم اعزام شدند به شهرهاي مختلف براي اينكه محرم آن سال را به محرم حركت و قيام تبديل كنيم و من آن سال به همدان مأمور شدم و رفتم . خاطرم هست دستور اين بود كه از روز ششم ماه محرم سخنرانيها اوج بيشتري پيدا كند و مبارزه شدت گيرد و علتش هم اين بود كه گفتند ، نگذاريد جلسات پرجمعيت باشد و الا اگر بخواهيد از اوايل شروع كنيد ، قبل از اينكه اجتماعي از مردم باشد ، شما را دستگير مي كنند .
از همان روز ششم كه اوج گرفت ظاهراً روز هفتم بود كه ما دستگير شديم منتهي هنوز حوادث 15 خرداد نبود . مردم اجتماع كردند و ما را آزاد كردند و ما مجدداً به سخنراني ادامه داديم ، تا روز 21 محرم آن سال همه جا مسئله اوج گرفت و ما به شدت تحت تعقيب قرار گرفتيم كه دوستان ما را مخفيانه به تهران فرستادند و در آنجا دستگير نشديم . اما در پايان اسفند همان سال مصادف شد با سالگرد مدرسه فيضيه ، چون فروردين همان سال 42 ، روز اول فروردين حمله رژيم به مدرسه فيضيه ، طبعاً بيستم اسفند برابر بود با فوت امام جعفر صادق و سالگرد همان حادثة مدرسه فيضيه ، يعني اواخر اسفند بود كه به اين مناسبت در مسجد جامع بازار تهران سخنراني برگزار كرده بودند و ما مسئول اجراء سخنراني آنجا بوديم . در سه شب كه سخنراني انجام شد و اجتماع بسيار عظيمي هم گرد آمده بودند و در آن سالها در نوع خودش بسيارجالب بود و شب سوم بود كه پليس زيادي باتفاق سرهنگ طاهري معدوم كه ايشان مسئول دستگيري ما بود ، آمد و بعد از دستگيري ما را به زندان قزل قلعه انتقال دادند . اين اولين زنداني رسمي بنده بود كه حدود چهار ماه طول كشيد و به محاكمه و دادگاه هم كشانده شد . مسائل ما در تهران به صورتهاي مختلف ادامه پيدا كرد كه يكي از آن مشاركت و همكاري من بود در مبارزه و مسئله دومي كه برايم پيش آمد همان ادامه تحصيلات دانشگاهي بود كه قبلاً عرض كردم در دو رشته و مسئله ديگر خدمات فرهنگي بود و اين از مسائلي بود كه دوستان بسيار رويش تأكيد داشتند .
ابتدا آيت الله بهشتي به آموزش و پرورش راه يافته بودند و سربندهاي اين كار را در اختيار داشتند و همچنين آقاي دكتر غفوري و شايد 7 و يا 8 ماهي گذشته بود كه اين مسئله به من ارجاع شد و در جريان قرار گرفتم و قرار شد كه براي برنامه ريزي تعليمات ديني ، نوشتن كتابهاي ديني ما بطور جدي كار كنيم و از اولين سالهائيكه وارد آموزش و پرورش شديم ، مشكلات فراواني بود ، دوستان مقدماتش را فراهم كردند ، توانستيم در قسمت برنامه ريزي درسي راه پيدا كنيم جالب بود كه در اين فرصت كه ما از بخشهاي كوتاهي كه در اول ابتدائي بعنوان مسائل ديني بايستي وارد مي شد تا آخرين سالهاي تحصيلي دبيرستاني موفق شديم كه كتابهاي تعليمات ديني بنويسيم و همينطور براي دوره هاي تربيت معلم و ديگر رشته هاي تحصيلي كه وجود داشت . اين از فرصتهاي جالبي بود براي ما و تاريخچه مفصلي دارد كه ما چگونه در اين جريان درگيريهائي با دستگاه داشتيم و چگونه به ياري خدا موفق شديم كه مطالب كتابها و خود كتابها را حتي بدون يك جمله دخالت دستگاه بنويسيم و مطالب كتابها حتي در آنروز در بعضي از حوزه هاي مبارزاتي مخفي هم بعنوان مطالب آموزشي تعليم مي شد .
مطالبي كه در دورة دبيرستاني نوشته بوديم و دورة راهنمائي ، نسبتاً تحرك خوبي داشت . اين سالهاي آخر بود . در سال 55 ، 56 كه ديگر رژيم احساس كرده بود كه مطالب كتابها چيست و لذا سخت جلوي كتابها را گرفته بود و داده بودند به مراكز خودشان براي سانسور تجديد نظر و كتابهاي تجديد نظر شده آنها را كه ما توانستيم دست بيابيم كه مراكز وابسته ساواك و غيره ديده بودند در حدود 60% از مطالبي را كه ما در كتاب اول و دوم راهنمائي نوشته بوديم دورش را خط كشيده بودند و در حاشيه اينها اظهار نظرهائي كرده بودند و معلوم بود كه برايشان ناگوار است . از آن سال اينها تصميم گرفتند كه اين كتابها را جلوگيري كنند منتهي دريك محضورات اجتماعي خيلي سختي قرار گرفته بودند و مي گشتند دنبال اينكه مؤلف جديد پيدا كنند كه بجاي ما بنويسند ، مؤلفي كه بتواند براي آنها مطالبي دلخواه بنويسد كه يا نبود و اگر بود جامعه نمي پذيرفت .
چون مدتها معلمين آشنا شده بودند با كتابهاي ما و مدتها بود كه معلمين به ما مي گفتند زمينه بسيار خوبي به ما داديد كه ما اگر مي خواستيم حرفهاي خودمان را عليه رژيم بزنيم در هيچ يك از كتابهاي ديگر امكان نداشت ، اين بهانة خوبي است و شما سر نخ مسائل را در اين كتابها به ما داده ايد و ما بحث هاي خودمان را مي كنيم و اينها تلاش كردند براي اينكه كتابهائي نوشته بشود و باز ما بر سر راهشان آمديم و حتي با بعضي از نويسندگان اوقافي آنروز قرار گذاشته بودند ما خصوصاً آنها را مي ديديم و بصورتي آنها را منصرف مي كرديم و مردم را در جريان مي گذاشتيم و همچنين معلمين را كه احياناً اگر از ما خواستند كار تازه اي بكنند ، آنها آگاه باشند و بتوانند مقاومت كنند و در هر حال با شيوه هاي خاصي آن سال توانستيم جلو اين كار را بگيريم و چاپ اين كتابها را تا آخرين روزهائي كه فرصت داشتند به عقب انداختند ولي ديگر نمي توانستند در برابر افكار عمومي مقاومت كنند و چه بگويند ، كه اتفاقاً در سال 56 كه ديگر آغاز مبارزه وسيع بود و ديگر مجبور شدند كه تسليم بشوند ، ولي ما به عنوان يادگار نسخه اي از كتابهائيكه آنها بر دور مطالبي كه قرار بود سانسور كنند خط كشيده بودند و جالب اينكه 3 قلم مختلف يعني از سه كانال مرور شده و رد شده بود كه بايد اين مطالب حذف شود نگاه داشتيم و لذا ما همه آنها را كه گاهي بعضي اين سئوال را مي كنند كه شما چطور در آن موقع اين كتابها را نوشتيد ؟ آيا همكاري نبود ؟ پاسخ ما اين است كه اولا كليه مطالب و كتابها هست و ما جايزه مي گذاريم براي كساني كه در سراسر اين كتابها حتي يك جمله پيدا كنند كه حتي غيرمستقيم بتواند دستگاه جبار را تأييد كند . بالعكس صدها مورد پيدا خواهند كرد كه اينها بصورت مستقيم و فشرده مثلا اصطلاح طاغوت و توحيد را كه نفي استكبار ، استبداد و استعمار را مي كرد در اين كتابها بحث كرديم .
آيات فراواني از جهاد و لزوم كارزار در برابر ظلم و بيعدالتي را در مطالبهاي مختلف گفتيم و بقيه را در همين كتابهاي درس بعنوان ضرورت مبارزه مخفي و حفظ نيروها از اينكه دشمن بتواند به آن دست برد بزند و براي ضربه كاري زدن به دشمن ، گفتيم . تاريخ ائمه را آن قسمتهاي مبارزاتي و انقلابي و درگيريهائي كه با خلفا داشتند بيان كرديم و مسائل اقتصادي كه در اين كتابها گفته شده است هنوز هم بعضي از معلمين به ما مي گويند همان مسئله گفته در كتب را اجرا كني . از نظر ملي كردن صنايع و بسياري از منابع طبيعي و بسياري از اين زمينه هاي سرمايه اي و استثماري در آن كتاب پيشنهاداتي شده .
مسئله انفال بخوبي آنجا تبيين شده كه ثروتهاي عمومي چيست ، مبارزه با تبعيض ، ظلمها ، طاغوتها و استبدادها و انواع وسائل كه خوشبختانه همانطور كه عرض كردم كتابها هستند و الان هم تدريس مي شود و يادگار خوبي است ، حتي بعضي مدعي هستند و فكر مي كنم كه ادعايشان هم درست باشد كه مقداري از روشن بيني نسل جوان و نوجوان ما بخاطر خواندن اين نوع مسائل در كتابهاي ديني بود . در هر حال اينهم فرصتي بود براي ما و جالب اين بود كه ما از سال 50 سخنرانيهايمان ممنوع شده بود در عين اينكه كتاب درسي مي نوشتم و اين تعجب بود كه هر جا بعنوان سخنراني دعوت مي شدم از سخنراني جلوگيري بعمل مي آمد ، آنوقت ما بعنوان فلان كلاس تربيت معلم براي اينكه فقط درس مي دهيم و يك معلم بيشتر نيستيم شركت مي كرديم در اجتماع معلمين و برايشان صحبت مي كرديم .
قبل از اينكه سخنراني ما ممنوع شود ، يعني قبل از سال 50 عمدتاً سخنراني هاي ما در انجمن اسلامي مهندسين و انجمن پزشكان آن روز بود . مسجد هدايت ، مسجد مرحوم آيت الله طالقاني پاتوق ما بود ، كه تا سه سال ماه رمضان را آنجا صحبت مي كرديم ، شبهاي جمعه زيادي آنجا صحبت كردم . مسجد الجواد تقريباً با همكاري خودمان تأسيس شد و مقدمات كارش را در جريان بوديم . در راه اندازي آنجا از نظر برنامه ها با ما مشورت مي كردند و بالاخره حسينيه ارشاد كه مدتها آنجا برنامه داشتيم .
ابتدا كه به تهران آمديم با هيئت مؤتلفه آشنا شديم ، كه مي دانيد آنها مبارزات تندي عليه رژيم داشتند و تقريباً پديده همان انقلاب اسلاميمان بودند . كه بعد در رابطه با مسئله منصور عده اي از ايشان دستگير شدند . ما وقتيكه به تهران آمديم با راهنمائي آقاي بهشتي بعنوان كسيكه در حوزه ها و كانون ها آموزش مي داديم ، وارد شديم ، يادم هست از بحث هائيكه مرحوم شهيد مطهري تهيه كرده بود بعنوان درسهاي آموزشي در كانونهاي مخفي استفاده مي كرديم و بحثهائي هم خودمان تهيه مي كرديم و آنجا اين نوع همكاري را با برادران داشتيم .
بعد از آنكه قضيه ترور منصور پيش آمد و عده اي از سران آنها دستگير شدند ، فكري به نظرمان دسيد و آن اينكه ما بعنوان همان جريان كه نمي توانيم علناً كار را ادامه بدهيم و از طرفي پراكنده شدن عده زيادي از افراد مبارز و متعهد و اينهم درست نبود ، آمديم گفتيم يك تشكيلات نيمه علني درست مي كنيم در يك پوشش اجتماعي و آن تشكيلات رفاه را براه انداختيم ، مؤسسه تعاوني و رفاه كه اين ظاهراً هدفهايشان امدادي بود ، تشكيل صندوقهاي قرض الحسنه و تشكيل مدارس بود ، اما در باطن ما همان دوستان را جمع كرده بوديم و غير از كارهاي دولتي علني كه بصورت كارهاي كمكي مي كردند ، كارهاي مخفي هم داشتيم كه كارمان را انجام مي داديم و يادم هست در همان جريان برادرمان رجائي به عنوان يكي از رابطهائي كه بايستي رهبري كند بعضي از اين كانونها را ، بنده معرفي كرده بودم و اسم مستعاري كه براي ايشان گذارده بوديم ، ‹‹ اميدوار ›› بود و ايشان به عنوان اميدوار در آن جلسات شركت مي كرد كه نمي شناختند كه ايشان چه كسي است و نام واقعي او چيست كه در آن جلسات تعليم مي دادند . ما از نظر كارهاي علني مدرسه‹‹ رفاه ›› را بدنبال همان مسئله بوجود آورديم .
البته در اين جريان مي دانيد كه آقاي بهشتي ، آقاي رفسنجاني و عده ديگري از آقايان و دوستان همكاري داشتند . مسئله ديگر تشكيل مراكزي از اين قبيل بود از جمله كانون توحيد كه در تأسيس اين مركز همكاري داشتيم هم براي طرح و ساختمان و اينرا عرض كنم كه مهندس موسوي كه الان سر دبير روزنامه جمهوري اسلامي و وزير امور خارجه هستند ، ايشان طرح آن ساختمان را ريخت ، چون رشته اصلي ايشان بود و جالب بود كه در برابر كار عظيمي كه ايشان انجام داده بود ، پولي دريافت نكردند و معلوم بود كه برادران با هدفهائي ديگر ، مشغول كار هستند . و مي خواهند كانوني درست كنند و اين كانون هم كانون علمي تبليغي جالبي شد و يكي ديگر همكاري ما بود در تأسيس دفتر نشر فرهنگ اسلامي كه كار مطبوعاتي بود در تهران و ادامه دارد و تا به حال 200 الي 300 كتاب را توانسته نشر بدهد و هر ساله ميليونها نسخه كتابهاي مفيد را منتشر مي كند و اين چند ساله آخر قبل از پيروزي انقلاب تقريباً پناهگاهي شده بود مخصوصاً موقعيكه ديگر شركت انتشار هم تعطيل شده بود و آنجا پاتوقي شده بود براي مراجعه افراديكه مي خواستند كتابهاي اسلامي مفيد را بخوانند .
مسئله ديگر باز تذكري است دربارة دستگيريهائي كه انجام شد نسبت به ما ، در سال 52 بود و ظاهراً تحت مراقبت شديد بوديم ، مي دانيد كه آن سالها سالهاي بسيار پر وحشتي بود . غالباً افرادي كه به صورتي مبارزاتي داشتند تحت نظر بودند ، يك جريان خانوادگي براي ما پيش آمد ، خواهري داشتم كه نزد ما زندگي مي كرد و آمدند و او را دستگير كردند و دستگيريهاي بسيار عجيبي بود ، مرتب دستگير مي كردند و چند روز نگه مي داشتند و گاهي در بيابانها رها مي كردند و گاهي در گوشه ديگري از شهر ، و عمدتاً اصرارشان اين بود كه روابط ما را بتوانند از او بپرسند كه ما با چه گروههايي ارتباط داريم و چه جلساتي در منزل داريم و چه مسائلي را تعقيب مي كنيم . بعد در همان رابطه هم به منزل ما ريختند و آنجا را بازبيني كردند وچندروزي هم در كميته ، كميته كذايي آن روز بودم كه دومين دستگيري بنده بود .
البته آن مسئله حدود يكسالي ادامه داشت و بعد ديگر ظاهراً تمام شد ، ولي تحت مراقبت بودم . مكرر به ساواك احضار مي شدم . در سال 56 و 57 سه نوبت مجدداً دستگير شدم ، يك نوبت در شيراز بود كه هنگام حكومت نظامي بود و سخنرانيها ممنوع بود و ما در دانشگاه شركت داشتيم براي سخنراني ، روز بعد هم سخنراني انجام شد ، هنگام بازگشت راهها را بستند كه با لباس مبدل بنحوي وارد دانشگاه شدم و در اجتماع زيادي از دانشجويان و اساتيد كه شركت داشتند ، سخنراني كردم و هنگام بازگشت در هواپيما بازداشت شدم و بعد از چند روزي منتقل كردند به تهران و دو نوبت ديگر هم مجدداً در همان حوادث دستگير شدم .
ولي مي دانيد كه آن سالها چندان طولي نداشت . يك نوبتش جالب بود كه ماه رمضان بود ، ماه رمضان سال آخر اجتماعي كرده بوديم در درياي نو ، عده اي از علما و روحانيت مبارز جمع شده بودند كه برنامه مي ريختند براي تظاهرات و راهپيمائيها و از اين قبيل مسائل كه كشف كردند و ما 30 نفر بوديم كه آنجا را محاصره كردند ، بعضي از ما را بين راه و بعضي را داخل منزل دستگير كردند كه بنده و آيت الله وسوي اردبيلي را در خيابان دستگير كردند و ما را بردند ، ولي باز مدت كوتاهي بود.
اين خلاصه مسائلي بود كه تا قبل از پيروزي انقلاب داشتيم كه البته يكي دو نكته را هم اشاره كنم كه يكي عضويت در شوراي انقلاب بود كه در جريان هستيد و يكي مقدمات تأسيس حزب جمهوري اسلامي بود كه باز در همان سال 57 مشغول بوديم با ديگر برادران و آخرين مسئوليتي كه از طرف امام قبل از پيروزيانقلاب به من داده شد ، ابلاغ فرمودند كه كميته تنظيم اعتصابات را ما تشكيل بدهيم و هدف آن كميته اين بود كه به اعتصابات دامن بزنيم اما در موارديكه مثل گندم و ساير لوازم ضروري زندگي ، آنها را بتوانيم تنظيم كنيم بسيار خاطره انگيز بود . قبل از پيروزي انقلاب كه همه جا اعتصابات دامن زده مي شد و ما در جريان مسائل بوديم . بعد كه انقلاب به پيروزي رسيد ، باز يادداشتي ديگر از امام داشتم كه قرار شد براي تنظيم امور مدارس گروهي را تشكيل بدهيم ، چون مدارس بايستي بعد از پيروزي انقلاب باز مي شدند و ما نگران بوديم كه آيا باز خواهد شد ؟ آيا مدارس را به راحتي مي شود باز كرد ؟ خدمت امام كه مذاكره شده بود ، ايشان دستور فرمودند كه گروهي را تشكيل بدهيم براي تنظيم امور مدارس ، برادراني را دعوت كرديم و به سرعت سازماندهي كرديم ، حدود 1000 نفر را توانستيم از خواهران و برادران آماده كنند كه روز افتتاح مدارس اين گروه پخش بشود در مدارس تهران و آنجاها رهنمودهائي بدهند و مراقبت هائي بكنند و خيلي هم خوب برگزار كردند و ادامه همان جريان بود كه برادرمان آقاي رجائي ، جزو همان چند نفري بودند كه مسئول فرماندهي تنظيم امور مدارس بودند ، كه حتي وقتي اولين وزير آقاي دكتر شكوهي از طرف دولت موقت تعيين شد ، آقاي رجائي و چند نفر ديگر در همين وزارتخانه بعنوان مشاوران بودند كه در واقع نقش بسيار فعالي را براي سازماندهي جديد وزارت آموزش و پرورش بعهده داشتند .
بعد از پيروزي انقلاب جزء افراد اصلي شوراي انقلاب بود و نيز با كمك شهيد بهشتي و تعدادي ديگر از ياران حزب جمهوري اسلامي ايران را تأسيس نمودند و بعد از انتخاب شهيد رجائي به نخست وزيري ، باهنر را به عنوان وزير آموزش و پرورش انتخاب كردند . رابطه شهيد باهنر با شهيد رجائي همينطور ادامه داشت تا اينكه وقتي رجائي به رياست جمهوري انتخاب شد ، شهيد باهنر محبوب را به نخست وزيري انتخاب و به مجلس معرفي كرد . او در اين مدت كوتاه لياقت و كارآئي خود را به مردم ستمديده نشان داد و مي خواست براي آنها كار كند كه جنايتكاران نگذاشتند كه اين راه با سرعت بيشتري ادامه يابد .
عنوان : شهيد موسي كلانتري
عنوان : شهيد حجت الاسلام حاج شيخ عبدالوهاب قاسمي
| نماينده مردم ساري حجت الاسلام قاسمي سال 1312در يكي از قراء سواد كوه (ليورك ) در يك خانواده روحاني چشم به جهان گشود . باقتضاي محيط خانوادگي ‚ در كودكي خواندن و نوشتن و قرائت قرآن كريم را آموخته دوره تحصيلات ابتدائي را در همان زادگاهش طي نمود و بر حسب ذوق و شوق فطري به تحصيل علم پرداخت . 3 سال در شهر با بل مقدمـــات علوم ديني را آموخت و جهت تكميل تحصيل به تهران رفت و در مدارس حاج ابوالحسن معمار باشي و خازن الملـك در محضر علما و اساتيد عاليقدر وقت بهره مند گشت . حجت الاسلام قاسمي سال 1334 به حوزه علميه مشهد رفته و در حوزه درس اكابر علما و اساتيد استفاده ها بـرد و بر اثر استعداد و هوش سرشار و كوشش و تلاش پي گير و پر ثمر در شمار شاگردان ممتاز حوزه درس آيت الله حـاج شيخ هاشم قزويني و آيت الله حاج سيد هادي ميلاني قرار گرفت و تا مرز اجتهاد پيش رفت . حجت الاسلام قاسمي از آغاز نهضت بز عامت حضرت آيت الله العظمي امام خميني مدظله ‚در خدمت انقلاب قـــرار گرفت و تمام خطرات و مشكلات خط مقدس مبارزه را در نهايت شهامت بجان خريده و با كمال شجاعت در مشهــد مقدس در خط مقدم جبهه مبارزات سياسي قرار گرفت . شهيد قاسمي كه گوينده و خطيبي توانا و در هنر و شيــوة وعظ و خطابه سبكب مخصوص بخود داشت ‚ يكپارچه بصورت فرياد انقلاب در آمده و بالاخره بدنبال ماجـراي 15 –خرداد در چنگال دژخيمان رژيم گرفتار و زنداني شد . قاسمي را با آنكه سي سال از عمرش گذشته بود ‚ رژيم جبـار وقت بعنوان سرباز به پادگان برده و در آنجا افسر پزشك ايشان را بخاطر عارضةچشم معاف و نصيحت كرد تا بر جان خود رحمي كرده از خط مبارزه كنار برود . حجت الاسلام قاسمي در همان دومين روز آزادي ‚ آنهمه زجر و شكنجه و تهديد و ارعاب را ناديده گرفت و كوبنـده تر و با فريادي رساتر كار مبارزه را از سر گرفت و روشنگريها نمود و مردم مسلمان و متعهد را در جريان مظالــــم و زشتكاريهاي حكومت وقت قرار داد و به قيام بر عليه نظام حاكم دعوت نمود . سال 1344 بر حسب دعوت جمعي از مؤمنين و تصويب و تأكيد علماي بزرگ وقت رضوان الله عليهم‚ در شهر ساري رحل اقامت افكند و و با صحراحتي تمام و شجاعتي كم نظير خط نهضت و انقلاب را در مراكز استان مازندران گشود و براي برانداختن حكومت جور و استقرار حكومت عدل اسلامي آنطوريكه مقتضي بود ‚ آخرين توان خود را بكار بـرد . بارها گرفتار و زنداني شد و چند بار طعم شكنحه كميتةشهرباني تهران را چشيد و هر بار پس از آزادي مصمم تـر و پر تلاش تر و خروشانتر از پيش بكبار مبارزه ادامه مي داد . تقوا ‚ فضل ‚ پاكدامني ‚ حسن گفتار و رفتار شهيـــــد قاسمي در او جاذبه اي پديد آورد كه مردم را بخود مجذوب مي كرد . در ميدان مبارزه با رژيم ننگين پهلـــــوي در استان مازندران چهره شاخص و درخشان و موفق بود و مسلمانان حقشناس ساري هرگز آن خطابه هاي آتشيــــن و انقلابي و سازنده او را از ياد نخواهند برد و هنوز آوا و طنين سخنان دلنشين وي در جمعه و جماعات فضاي شهر ساري را زير پوشش خود دارد. او براي تداوم انقلاب ‚ نمايندگي مردم حق شناس ساري در مجلس شوراي اسلامي را پذيرفته و با تمام جديتـــش حكومت عدل جمهوري اسلامي را تحت لواي ولايت فقيه ياري ميداد و همه امكاناتش را بكار گرفت و كوشش و آروز ميكرد تا هر چه زودتر حكومت قرآن در جامعه استقرار يابد و بالاخره در همين راه ‚روز هفتم تيرمـــــاه 1360 –در كنار هفتادو چند حواريون اسلام و امام به فيض شهادت نائل گرديد و در شهرستان قم در قبرستان شيخان بخــاك سپرده شد. |
عنوان : شهيد حجت الاسلام دكتر غلامرضا دانش آشتياني
| نماينده مردم تفرش و آشتيان شهيد دكتر غلامرضا دانش آشتياني ، پدر شهيد محبوبه دانش كه در 17 شهريور خونين و سرنوشت ساز تقديم خدا گرديد ، در سال 1309 در شهرستان آشتيان و در خانواده اي معتقد و مسلمان متولد شد . در سن 11 سالگي پدرش را از دست داد و سرپرستي او و چهار برادرش را مادري مسلمان و فداكار و نمونه به عهده گرفت . پس از پايان سال دوم متوسطه در آشتيان جهت كسب معارف اسلامي راهي حوزه علميه قم گرديد تا از درياي بيكران اسلام و قرآن بهره گيرد . او پس از حدود 8 سال مطالعه در حوزة علمية قم در محضر مراجع و آيات عظام همچون مرحوم آيت الله العظمي بروجردي ، آيت الله العظمي گلپايگاني و محضر مرحوم آقاي محقق داماد و كسب علم اخلاق از محضر حضرت آيت الله العظمي امام خميني ( ره ) و همچنين هم درس و هم حجره بودن با شهيدان گرانقدر دكتر مفتح و دكتر بهشتي راهي تهران شد . شهيد غلامرضا دانش از قم به تهران آمد و تحصيلات ديني و جديد را تواماً ادامه داد و براي خدمت به مردم و گذراندن زندگي به شغل مقدس معلمي رو آورد و تحصيلات جديد را با گرفتن ديپلم مدرسي و وارد شدن در دانشكده الهيات و تا اخذ درجه دكترا در اين رشته ادامه داد . در تمام دو.ران زندگيش هيچ گاه از مبارزه عليه رژيم سابق و مبارزه عليه مكاتب مادي و غربي غافل نبود . در سالهاي 1330 تا 1332 كه مبارزات مردم ايران عليه استعمار اوج گرفت ، او با تشكيل گروه شيعيان همراه با شهيد اماني كه در رابطه با قتل حسنعلي منصور خائن به درجه شهادت رسيد و همچنين شهيد صادق اسلامي بمبارزات خويش در رابطه با فدائيان اسلام ادامه داد . وي مرتباً توسط رژيم فاسد پهلوي تحت تعقيب بود و يكبار به زندان رژيم سابق افتاد ، شهيد دكتر دانش شبانه روز در هدايت جوانان و تربيت نسل انقلابي و اسلامي ايران تلاش مي نمود . و صادقانه براي تشكيل مدارس اسلامي جديت مي كرد . دكتر دانش يكي از بنيانگذاران گروه فرهنگي قدس بود و مدت 5 سال هم مديريت دبيرستان جهان آراء را به عهده گرفت و تا سال 56 در سازماندهي و هدايت اين مؤسسه اسلامي صميمانه كار ميكرد و در سال 56 به علت عدم اجراي برنامه هاي منحرف كننده رژيم در دبيرستان بطور غير عادي و زودرس بازنشسته شد . در آستانه پيروزي مبارزات ملت مسلمان ايران صميمانه تلاش مي نمود و در كميته استقبال امام خميني شبانه روز فعاليت مي كرد . دكتر غلامرضا دانش در سال 1330 ازدواج نمود و ثمره تشكيل اين كانون 4 دختر و 2 پسر شد كه يكي از دخترانش بنام محبوبه دانش در سن 17 سالگي در قيام خونين 17 شهريور شهيد گرديد . پس از پيروزي انقلاب در سازماندهي و طرح برنامه هاي آموزش و پرورش صادقانه تلاش كرد و در رأس هيأتي براي سازمان دادن و اعتلاي برنامه هاي آموزش و پرورش مدارس ايران در شيخ نشينها و تركيه به آنجاها رفت . فعاليتهاي جهاد سازندگي را در شهرستان آشتيان شكل داد و صميمانه با جوانان مسلمان همكاري مي كرد . او در اولين دورة انتخابات مجلس شوراي اسلامي از شهرستانهاي تفرش و آشتيان و خلجستان نماينده شد و دوران يكسال نمايندگي او آثار بسيار خوبي در منطقه بجاي گذارد . او به تمام روستاهاي حوزه انتخابي خود سر مي زد و واقعاً در ميان مردم بود و با حوصله به حرفها و دردهاي آنها گوش مي داد و صادقانه در رفع آنها مي كوشيد . دكتر دانش شرط معلمي و مربي گري را بخوبي اداء مي نمود . او درس شهامت و شهادت و مقاومت را به دانش آموزان آموخت و خود با شهادتش عملاً به آن وفا نمود . سرانجام او در جمع 72 انصار خميني به لقاء ا... پيوست و به محبوبه اش رسيد . |
عنوان : محمد علي رجايي
1319 ورود به دبستان
1327 اخذ مدرک ششم ابتدایی، کار در بازار قزوین
1328 عزیمت به تهران، شاگردی در بازار، دستفروشی در سبزه میدان
1330 استخدام در نیروی هوایی
1334 اخذ مدرک دیپلم، استعفا از نیروی هوایی، تدریس در شهرستان بیجار
1335 ورود به دانشسرای عالی تربیت معلم
1338 اخذ لیسانس ریاضی از دانشسرای عالی، تدریس در شهرستان خوانسار
1339 بازگشت به تهران، تدریس در مدرسهی کمال
1341 ازدواج با خانم عاتقه صدیقی (رجایی )
1346 همکاری با جمعیت هیئتهای مؤتلفه
1350 مسافرت به فرانسه، ترکیه و سوریه
1353 دستگیری توسط ساواک
1357 آزادی از زندان پس از چهار سال اسارت، پیوستن به صفوف مبارزان
1358 تصدی کفالت آموزش و پرورش و سپس وزارت آموزش و پرورش
1359 انتخاب به عنوان نماینده مجلس شورای اسلامی از سوی مردم تهران
1360 انتخاب شدن از سوی مردم ایران به عنوان ریاست جمهوری اسلامی ایران
8/6/1360 شهادت بر اثر انفجار بمبی که توسط منافقین در ساختمان نخستوزیری کارگذاشته شده بود (به همراه حجت الاسلام و المسلمین محمد جواد باهنر، نخست وزیر)