مشاعره رضوی
ورودم از در باب الجواد واسطه ایست
همیشه کم طلبیدم خودش زیادم داد
به من چه شاعرم اصلا خودش که میدانست
نه دعبلم نه فرزدق نه با سوادم، داد
| دامـنـى داشـت پر از خاطره تيره و تـلخ | دسـت در دامـن آن ضـامـن آهو مى زد |
در صحن و سرايت همه جا ديده گشودم
جايی ننوشته است گنهکار نیاید
دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط
با یک نگاه گوشه ی چشمت دوا کنند
در آسمان پرچم و گلدستههای تو
حال و هوای پرزدنی دارم از قدیم
من با تو زندگی نکنم پیر می شوم
بی تو من از جوانی خود سیر می شوم
من در شعاع پرتو شمس الشموسیت
بی اختیار پیش تو تبخیر می شوم
السلام علیک یا ایها الرئوف
مائیم و گل امید در چشمانت
صبحی همه صبح عید در چشمانت
یک پلک توجه تو کافیست که دل
صد بار شود شهید در چشمانت
تنهاییَ م مرا که به دست گناه داد
آغوش تو به روح سیاهم پناه داد
احساس بی کسی و یتیمی تمام شد
وقتی خدا مرا به حریم تو راه داد
در بارگاه شما هر دلی رواست
از ابتدا، شروع کند زندگی خویش
چون کعبه ای. که از طواف حریم تو
آدم. حیات یابد از ممات خویش
شبي ياد جنون آباد كردم
علي موسي الرضا را ياد كردم
ميان بي كسي هاي شبانه
هواي صحن گوهرشاد كردم
مگذار مرا دراین هیاهو، آقا
تنها و غریب و سربه زانو آقا
ای کاش ضمانت دلم را بکنی
تکرار قشنگ بچه آهو آقا
آلودهی بدنام، فرسودهی ايام
با خود به جفاييم، يا ضامن آهو!
وقتی که آوردند قرآن را به مشهد
جان را به تن دادند جانان را به مشهد
شد پایتخت حاجت عالم خراسان
یعنی که باید برد تهران را به مشهد
دیوانه شدم که در جنون گم باشم
انگشت نمای خــــــیل مردم باشم
دیوانگی ام شفاست، مردم، وقتی
دیوانه عشـــق شاه هشتم باشم
من دست خالی آمدم ، دست من و دامان تو
سرتا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو