مشاعره رضوی
دلبری دارم که از صاحب دلان دل می برد
غمزه ای مشکل گشا دارد که مشکل می برد
گر نقاب از چهره گیرد آن نگار نازنین
پرتو رخساره اش دلهای مایل می برد
دست و پای فلجی باز شفا می گیرد
با شفا از تو ، چه زیبا شده بیمار شدن
نیست گاهی، هیچ راهی، جز به شاهی رو زدن
با غمی سنگین رسیدن پیش او زانو زدن
ناگاه فقیر بی نوا حاتم شد
تا خورد قسم به جان دردانه تو
وقت مردن اگر تو می آيی
به گل روی تو می خندم
در صف حشر با خطی از نور
می نويسم به روی سربندم
يار بی دستيم امام رضاست
همه ی هستيم امام رضاست
تورو خواب دیدم ,تورویادمه
همون شب که لالاییِ مادرم...
داره بوی عطرت بهم میرسه
توی خلوت کوپه ی آخرم
ما همسفر شوق، فريادگرشوق
آوای دراييم، يا ضامن آهو!
و عاشقانه ضریحی پر از غزل دارد
ضریح نیست که کندویی از عسل دارد
سپاس آنکه به دنیا ابا الجوادم داد
سپس گدا شدن خانه زاد یادم داد
در آسمان شهر، تو پیدا ترین کسی
باید که جای جای شما را طلا کنند
من حدس می زنم که دری در بهشت را
هم از برای نام تو باب الرضا(علیه السلام) کنند
دردم زیاد بود و طبیبی مرا ندید
دردم زیاد بود و دوایی نداشتم
گفتم مگر امام رضا چارهای کند
ای وای اگر امام رضایی نداشتم
مشهد کجا و این دل ناپاک من کجا!؟
خود را شبیه وصله ی ناجور دیده ام
درمحضرت جناب سلیمان شهر طوس
بال ملخ به شانه ی یک مور دیده ام
ما بندهی درگاه، در پيش تو، اما
در عشق خداييم، يا ضامن آهو!
وقتی سرشت آب و گلم را ازل خدا
بر آن نوشت رعیّت سلطان ارتضا
در هشتمین دمی که خدا بر زمین دمید
بوی بهشت هفتم او ناگهان وزید
دست بر سفره نبردم تا خودت تعارف کنی
تعارف اهل کرم از خوردن نان بهتر است
یک کمی بنشین کنار ما پذیرایی بس است
میزبان که می نشیند حال مهمان بهتر است
تو هر چه خوبی من بدم، بیهوده بر هر در زدم
آخر به این در آمدم باشم کنار خوان تو