و کیست مانند خدیجه؟
خدیجه (سلام الله علیها)، با پلکهایی که میلرزید به چهرهی بهترین مرد روی زمین خیره شد. بهترین مخلوق؛ اویی که خداوند برای هدایت تمام مردم انتخاب کرده بود و قدرش را کسی نشناخته بود. محبوبش؛ محمّد(صلی الله علیه و آله). او را با نگاه نگران نگریست و تمام روزهای با هم بودنشان را به یاد آورد. تمام آن راهی که با هم آمده بودند: از دوران ملکه بودن خدیجه(س) تا دوران تنهایی و فقرش.
خدیجه(س) به یاد آن دورانی افتاد که برای نخستین بار او را دید. خدیجه(س) بر بلندای ایوان قصر باشکوهش منتظر رسیدن او بود تا برای تجارت قرادادی امضا کنند. آنگاه او را دید. به راه رفتن متواضعانهی او چشم دوخت و در هیبتش، جز وقار پادشاهان و شکوه پیامبران را ندید. او؛ خدیجه! دختر خویلد! بیخود شده از خویش و دلسپرده به او با یک نگاه، با پای برهنه بیرون دوید و کنیزانش به دنبالش.(1) همان لحظهی اوّل، فهمیده بود که هستی اش، همین مرد است.
بعد از آن، روزهای سخت آمد. از همان روزی شروع شد که مرد باشکوهش، دوان دوان و نفسزنان از بلندای «حرا» به منزل شتافت و به محض دیدن او گفت که او پیامبر خاتم است. و خدیجه(س) حتّی یک لحظه هم تردید نداشت که چنین روزی را خواهد دید و شده بود نخستین زن مؤمنه.(2) اصلاً مگر میشد به محمّد امین(ص) ایمان نیاورد؟
و لحظههای تنهایی اش از همان روزها آغاز شد. تمام زنان مکّه، آنانی که روزی مگسان دور شیرینی ثروت و زیبایی و قدرت او بودند، ترکش کردند. به او طعنه میزدند که با مردی فقیر چون محمّد(ص) ازدواج کرده است. به او طعنه میزدند که به خدایان مکّه پشت کرده است. به او طعنه میزدند که شوهرش «ابتر» است و نمیتواند برای او پسری بسازد که برایشان بماند.(3) چقدر خدیجه(س) آن روزها میگریست. روزی برای مُردن فرزندش قاسم میگریست و روزی از زخم این دشنههای کاری و روزی برای غربت محبوبش محمّد. امّا روزهای آرامش و انسش با نوزاد در شکمش، فاطمه(س) او را آرامتر از پیش کرد و مطمئنتر به راهی که میرفت. فاطمه(س)، طفل با برکتش، در دلش با او سخن میگفت و آرامش میکرد. چه یگانه دختری داشت، خدیجه(س).(4)
اکنون سال ها از آن روزها میگذشت؛ نه... شاید قرنها بود! همچون یک قرن گذشت؛ روزهای دشواری همچون طوفان، تمام زندگیشان را بلعید. سالهای سخت «شعب ابیطالب». آن گرسنگیهای بیپایان. آن داغهای سردناشدنی. آن نالههای خاموش نشدنی. شده بود برای چند دانه خرما، مالی انبوه به مشرکان خدا نشناس داده بود تا شکم آن مظلومان مستضعفی را که میخواستند «مسلمان» باشند، سیر کند.(5) براستی مادر مؤمنان بود خدیجه(س).
خدیجه(س)، به محبوبش نگریست و دردانه دخترش. هر دو میگریستند؛ محمّد(ص) بیش از فاطمه(س). چه میکرد که باید میرفت. بیکفن هم میرفت. چرا که مالی برایشان نمانده بود که کفنی بخرند.(6) خدیجه(س) دست بلند کرد به سوی دست محبوبش تا او وصایایش را بشنود: «یا رسول الله! من در حقّ تو کوتاهی کردم. مرا ببخش!» و رسول خدا(ص) به او فرمودند: «اصلاً چنین نبوده است. تو هیچ کوتاهی و تقصیری نکردی. تو تمام کوششت را در راه اسلام به کار گرفتی و در خانهی من به سختی و رنج افتادی و تویی ای خدیجه همانی که تمام مالت را بخشیدی و در راه خداوند هر آنچه داشتی، دادی.»(7)
خدیجه(س) لبخندی زد؛ به سختی و محبوبش، خود را به او نزدیک تر کرد و نگرانیهای ناگفته اش را پاسخ گفت. برایش شرح داد که خداوند او را «مادر مؤمنان» میداند. برایش از فاطمه(س) گفت و دامادش علی(ع). برایش از جایگاهش در بهشت گفت. بهشت رضوان خداوند(8) و از کفنی که روزی جبرئیل امین(علیه السلام) برایش از جانب خداوند آورده بود.(9) و آنگاه، خدیجه(س) با لبخندی جانانه در دستان جانانش جان باخت...
بعثت نبیّ اکرم(ص) و آغاز دشواری ها
حضرت نبیّ اکرم(ص)، پیش از رسیدن به بعثت، تجربههای تلخی را پشت سر گذاشته بودند؛ همچون درد مرگ والدین و سرپرستان؛ امّا دشوارترین دوران زندگی رسول خدا(ص) از بعثت آشکار شد. از همان روزی که بر بلندیهای کوههای «مکّه»، رسالت خود را آشکارا فریاد کردند و از مردم مکّه خواستند که دست از پرستش لات و عزّی بردارند و خداوند یگانه را بپرستند تا رستگار شوند.
در همین دوران بعثت رسول اکرم(ص) بود که جنگهای بسیاری با مشرکان و کافران صورت گرفت و در همین دوران، بارها به جان رسول خدا(ص) سوء قصد شد و تمام نزدیکان ایشان، آزار دیدند و مورد اهانت و شکنجه قرار گرفتند. از دشمنترینها با رسول خدا(ص)، قریش بودند. کسانی که در واقع از عموزادگان رسول اکرم(ص) محسوب میشدند؛ امّا با این حال به خاطر حسادت و جاهطلبی و همچنین به خاطر تعصّب بر بتپرستی و اصرار بر جهل، حضرت رسول(ص) را نادیده گرفتند؛ روزی بر سر ایشان شکمبهی گوسفند میریختند و روزی دختران ایشان را که در عقد با پسرانشان بودند، از خانه بیرون میکردند.(10) آنها امید داشتند با چنین کارهایی، حضرت خاتم(ص) دست از مأموریت خویش بکشند و آنان را به حال خود رها کنند. در حالیکه رسول خدا(ص)به تأیید «قرآن» چنین بودند: «حریص به هدایت مردم.»(11)
در هر حال در همین دوران دشوار، که سه سال گرسنگی و محاصرهی اقتصادی شعب ابیطالب در همین دوران بود، دو پشتوانهی قدرتمند رسول اکرم(ص)، یعنی حضرت ابوطالب(ع) و حضرت امّالمؤمنین خدیجهی کبری(س) از دنیا رفتند. بدین ترتیب، خداوند به رسول اکرم(ص) وحی فرستاد که اکنون که یاوری نداری از مکّه به «مدینه» برو.(12)
شرح رنجها و سختیهای مهاجرت و شرح ماجراهای اقامت در مدینه و چالشهای مختلف رسول خدا(ص) در این مقال اندک نمیگنجد؛ امّا به طور خلاصه میتوان گفت که مهمترین چالش رسول خدا(ص) در مدینه، منافقان بودند.
بعد از آن، روزهای سخت آمد. از همان روزی شروع شد که مرد باشکوهش، دوان دوان و نفسزنان از بلندای «حرا» به منزل شتافت و به محض دیدن او گفت که او پیامبر خاتم است. و خدیجه(س) حتّی یک لحظه هم تردید نداشت که چنین روزی را خواهد دید و شده بود نخستین زن مؤمنه.(2) اصلاً مگر میشد به محمّد امین(ص) ایمان نیاورد؟
و لحظههای تنهایی اش از همان روزها آغاز شد. تمام زنان مکّه، آنانی که روزی مگسان دور شیرینی ثروت و زیبایی و قدرت او بودند، ترکش کردند. به او طعنه میزدند که با مردی فقیر چون محمّد(ص) ازدواج کرده است. به او طعنه میزدند که به خدایان مکّه پشت کرده است. به او طعنه میزدند که شوهرش «ابتر» است و نمیتواند برای او پسری بسازد که برایشان بماند.(3) چقدر خدیجه(س) آن روزها میگریست. روزی برای مُردن فرزندش قاسم میگریست و روزی از زخم این دشنههای کاری و روزی برای غربت محبوبش محمّد. امّا روزهای آرامش و انسش با نوزاد در شکمش، فاطمه(س) او را آرامتر از پیش کرد و مطمئنتر به راهی که میرفت. فاطمه(س)، طفل با برکتش، در دلش با او سخن میگفت و آرامش میکرد. چه یگانه دختری داشت، خدیجه(س).(4)
اکنون سال ها از آن روزها میگذشت؛ نه... شاید قرنها بود! همچون یک قرن گذشت؛ روزهای دشواری همچون طوفان، تمام زندگیشان را بلعید. سالهای سخت «شعب ابیطالب». آن گرسنگیهای بیپایان. آن داغهای سردناشدنی. آن نالههای خاموش نشدنی. شده بود برای چند دانه خرما، مالی انبوه به مشرکان خدا نشناس داده بود تا شکم آن مظلومان مستضعفی را که میخواستند «مسلمان» باشند، سیر کند.(5) براستی مادر مؤمنان بود خدیجه(س).
خدیجه(س)، به محبوبش نگریست و دردانه دخترش. هر دو میگریستند؛ محمّد(ص) بیش از فاطمه(س). چه میکرد که باید میرفت. بیکفن هم میرفت. چرا که مالی برایشان نمانده بود که کفنی بخرند.(6) خدیجه(س) دست بلند کرد به سوی دست محبوبش تا او وصایایش را بشنود: «یا رسول الله! من در حقّ تو کوتاهی کردم. مرا ببخش!» و رسول خدا(ص) به او فرمودند: «اصلاً چنین نبوده است. تو هیچ کوتاهی و تقصیری نکردی. تو تمام کوششت را در راه اسلام به کار گرفتی و در خانهی من به سختی و رنج افتادی و تویی ای خدیجه همانی که تمام مالت را بخشیدی و در راه خداوند هر آنچه داشتی، دادی.»(7)
خدیجه(س) لبخندی زد؛ به سختی و محبوبش، خود را به او نزدیک تر کرد و نگرانیهای ناگفته اش را پاسخ گفت. برایش شرح داد که خداوند او را «مادر مؤمنان» میداند. برایش از فاطمه(س) گفت و دامادش علی(ع). برایش از جایگاهش در بهشت گفت. بهشت رضوان خداوند(8) و از کفنی که روزی جبرئیل امین(علیه السلام) برایش از جانب خداوند آورده بود.(9) و آنگاه، خدیجه(س) با لبخندی جانانه در دستان جانانش جان باخت...
بعثت نبیّ اکرم(ص) و آغاز دشواری ها
حضرت نبیّ اکرم(ص)، پیش از رسیدن به بعثت، تجربههای تلخی را پشت سر گذاشته بودند؛ همچون درد مرگ والدین و سرپرستان؛ امّا دشوارترین دوران زندگی رسول خدا(ص) از بعثت آشکار شد. از همان روزی که بر بلندیهای کوههای «مکّه»، رسالت خود را آشکارا فریاد کردند و از مردم مکّه خواستند که دست از پرستش لات و عزّی بردارند و خداوند یگانه را بپرستند تا رستگار شوند.
در همین دوران بعثت رسول اکرم(ص) بود که جنگهای بسیاری با مشرکان و کافران صورت گرفت و در همین دوران، بارها به جان رسول خدا(ص) سوء قصد شد و تمام نزدیکان ایشان، آزار دیدند و مورد اهانت و شکنجه قرار گرفتند. از دشمنترینها با رسول خدا(ص)، قریش بودند. کسانی که در واقع از عموزادگان رسول اکرم(ص) محسوب میشدند؛ امّا با این حال به خاطر حسادت و جاهطلبی و همچنین به خاطر تعصّب بر بتپرستی و اصرار بر جهل، حضرت رسول(ص) را نادیده گرفتند؛ روزی بر سر ایشان شکمبهی گوسفند میریختند و روزی دختران ایشان را که در عقد با پسرانشان بودند، از خانه بیرون میکردند.(10) آنها امید داشتند با چنین کارهایی، حضرت خاتم(ص) دست از مأموریت خویش بکشند و آنان را به حال خود رها کنند. در حالیکه رسول خدا(ص)به تأیید «قرآن» چنین بودند: «حریص به هدایت مردم.»(11)
در هر حال در همین دوران دشوار، که سه سال گرسنگی و محاصرهی اقتصادی شعب ابیطالب در همین دوران بود، دو پشتوانهی قدرتمند رسول اکرم(ص)، یعنی حضرت ابوطالب(ع) و حضرت امّالمؤمنین خدیجهی کبری(س) از دنیا رفتند. بدین ترتیب، خداوند به رسول اکرم(ص) وحی فرستاد که اکنون که یاوری نداری از مکّه به «مدینه» برو.(12)
شرح رنجها و سختیهای مهاجرت و شرح ماجراهای اقامت در مدینه و چالشهای مختلف رسول خدا(ص) در این مقال اندک نمیگنجد؛ امّا به طور خلاصه میتوان گفت که مهمترین چالش رسول خدا(ص) در مدینه، منافقان بودند.
پینوشتها:
1. قطب الدين راوندى، سعيد بن هبة الله، «جلوههاى اعجاز معصومين(ع)»، قم، چاپ دوم، 1378 ش. ص111.
2. ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) - قم، چاپ: اول، 1379 ق. ج1 ؛ ص44.
3. ابن بابويه، محمد بن على، «الأمالي (للصدوق)»، ترجمه كمرهاى - تهران، چاپ: ششم، 1376ش. ص593- 595.
4. همان.
5. قطب الدين راوندى، سعيد بن هبة الله، همان، ص67.
6. الزهراء ج1 ص100 ط النجف؛ به نقل از الحائری،الشیخ جعفر عباس، «أمّ المؤمنین الطاهرة خدیجة بنت خویلد علیهاالسلام»، مجله علوم الحدیث، محرم - جمادی الثانیة 1423، العدد 11.
7. همان.
8. همان.
9. همان.
10. عسکری، سید مرتضی، نقش ائمه در احیای دین، ج 1، ص 664.
11. سوره توبه، آیه 128: حریص علیکم.
12. كلينى، محمد بن يعقوب، «أصول الكافي»، ترجمه مصطفوى - تهران، چاپ: اول، 1369 ش.ج2، ص: 325.