راسخون

اشعار دفاع مقدس

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
 
به یاد رزمندگان رشید اسلام 
آن سبکبالان که خون پر می زند در بالشان
آفتاب افتاده در آیینه ی اقبالشان
باغ صدها غنچه ی نشکفته دارد زیر سر
نیست آن عطری که پیچد در حریم حالشان
آبروی جان پاکان بین که هرجا می روند
می رود شمشیر دشمن هم به استقبالشان
چشم من گر در پی یار است معذورم بدار
خوبرویان می برند آیینه را دنبالشان
یادشان آباد آن مرغان که هنگام سحر
شعله زد گل در میان برگ های بالشان
 
 
mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
 
دل خلق از شما یکدم جدا نیست
که بی روی شما دل را صفا نیست
درین دریای توفان زار مواج
به جز عزم شما کس ناخدا نیست
به جرأت می توان گفتن که گلشن
چو شکر خنده هاتان دلگشا نیست
شیاطین گرچه یار دشمنانند
شما را یار و یاور جز خدا نیست
شما که روی لب هاتان سرودی
به جز آیات والشمس الضحی نیست
کسی که بوسه بر بازویتان زد
در این هنگامه جز روح خدا نیست
شما را جز طنین بانگ تکبیر
به روی لب صدایی آشنا نیست
بسوزد آن دلی کز عشق محبوب
چو دلهای شما ها مبتلا نیست
روا باشد شما را گر ستاییم
که در کار شما رنگ و ریا نیست
شما که چون علی هنگامه رزم
دمی هم رویتان رو در قفا نیست
بجنگید و نترسید از کسانی 
که در دل هایشان نور ولا نیست
برزمید ای سلحشوران عاشق
که گامی بیشتر تا کربلا نیست 
 
 
mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

السلام ای خاکریز جبهه ها 
نام سبز تو عزیز جبهه ها
السلام ای آتش خمپاره ها 
السلام ای جسم پاره پاره ها
السلام ای عشق بازان صبور 
السلام ای خاک گرم بدر و هور
روی خاک لاله ها پرپر شدند 
بچه های کاروان بی سر شدند
نام تو پر شور از نام شهید 
سبز شد گام تو با گام شهید
آه اینجا خاک تو از یاد رفت 
لحظه های پاک تو از یاد رفت
ما که غرق زندگانی بوده ایم 
دور از بحر معانی بوده ایم
ما فقط بر سینه و سر می زنیم 
کاش روزی تا خدا پر می زدیم
ما کجا آن خاک نورانی کجا 
ما کجا آن دشت روحانی کجا
ما کجا و خیمة صحرا کجا 
ما کجا و گریة شبها کجا؟
می شود تا آسمان ها پر کشید 
می شود آیا شهادت را خرید؟
می شود با هر شقایق راز گفت 
بال و پر وا کرد و از پرواز گفت؟
می شود آیا دوباره مست شد 
بار دیگر بی سر و بی دست شد
کاش می شد داغ ها را یاد کرد 
نام سرخ لاله را فریاد کرد
ای خدا این خفته را بیدار کن 
لحظه ای از عشق برخودار کن
عشق بیدار است پس بیدار شو 
با شهیدان خدایی یار شو
آنچه می بینید هرگز عشق نیست
حال می گویم برایت عشق چیست
عشق یعنی « حاج همت »، « باکری » 
عشق یعنی « رستگار » و « باقری »
عشق یعنی « قاسم دهقان » ما 
عشق یعنی « مصطفی چمران » ما
عشق یعنی پر زدن با « بردبار » 
« مصطفی گلگون » ما شد روی دار
عشق یعنی چون « علمدار » شهید 
عشق یعنی مثل « عمار » شهید
عشق یعنی مثل « خوش سیرت » شدن 
رهسپار وادی غربت شدن
عشق یعنی مثل « طوقانی » شدن
موج ناآرام و طوفانی شدن

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
 
من پری سوخته آورده ام و چند غزل 
دفتری سوخته آورده ام و چند غزل
من بسیجی تر از آنم که شما حدس زدید
لشکری سوخته آورده ام و چند غزل
آشیان ها همه در معبر آتش ماندند
کفتری سوخته آورده ام و چند غزل
ردّ خمپاره نشسته است به سرشانه ی من
پیکری سوخته آورده ام و چند غزل
باز می گردم از آن ورطه ی خونین، ای عشق !
من سری سوخته آورده ام و چند غزل
یاد قنداق و فشنگ و شب و فانوس بخیر
سنگری سوخته آورده ام و چند غزل
 
mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
 
رنــج بــســــيـار بـرده‌ام از جـنـگ 
رنــج‌هــا بــي ثــمــر نـمـي‌گردنــد
مـي‌رسـد روزهـــاي بــهـــروزي
ديـگـر از ايـن بـستـر نمي‌گردنــد
داغ بـسـيـار هـسـت بــــر دل‌هـا
داغ‌هــا بـيـشتـــر نـمـــي‌گـردنــد
مـي‌رســد روزهاي پــرشـــوري
شـورهـايي که شــر نمي‌گردند
ليـکن افسوس کايـن شهيدانند
رفـتــگانــي که بــرنمـي‌گـردنــد 
 
mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
 
عاشقان رفتند و چشم اشکباري ماند و من
از غم بي‌حاصلي‌ها، کوله‌باري ماند و من
واي من ياراي رفتن داشت روزي پاي من
کاروان در کاوران رفتند و باري ماند و من
بي‌نهايت بال‌هاي شوق، بالايي شدند
قامتي گمگشته در حجم غباري ماند و من
يک بيابان تشنه‌لب روييد از هُرم شهيد
شرح داغ آفتاب بي‌مزاري ماند و من
در هياهوي اناالحق صد گلو ياهوي سرخ
با سر شوريده در معراج‌داري ماند و من
نبض شوراي شقايق‌ها همه عشق است و داغ
داغ بر دل بي‌شقايق روزگاري ماند و من
تا کدامين دست، بهت انتظارم بشکند
در حصار سينه‌ام، ساعت‌شماري ماند و من
اين غزل هم در بهار عشق و احساس و عطش
از عبور سينه سرخان، يادگاري ماند و من
 
mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
 
من و ماه و سحر، جاي تو خالي
ميان پلکِ در، جاي تو خالي
غمت ماه و سحر را کشت، اما
منم مشتاق‌تر، جاي تو خالي
 
 
mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
 
اي يادگار قافله، سردار سربدار
ديگر چه مانده است ز منصورها به دار؟
ديگر چه مانده است از آن هشت دجله خون؟
ديگر چه مانده است ز ققنوس آن تبار؟
برگرد با هرآنچه که از عشق مانده است
بر گرد مرد رفته سفر، مرد بي‌قرار
در خط استواي شهادت چه مي‌کني؟
تعريف کن ستاره‌ي برگشته در مدار
من شانه‌هاي شهر دلم زخم خورده‌اند
از روزهاي سنگر و باروت و انفجار
اين زخم‌هاي باکره فصل بلوغشان
تکثير مي‌شوند به تعداد بي‌شمار
آن وقت درد مزمن من حاد مي‌شود
آن وقت سهم پنجره‌ام مي‌شود حصار
آري تمام طاقت من طاق مي‌شود
آري تمام مي‌شود اين صبر انتظار
بنگر چقدر کوچه‌ي گمنام مانده است
در شهر سيم و سربي ما، شهر داغدار
اينجا تمام آينه‌ها، زنگ بسته‌اند
از بس که روح سبز غزل گشته سنگسار
از ايل سروردهاي تبر خورده هرچه هست
سوغات، تکه تکه‌ترين شاخه را بيار
برگرد با هرآنچه که از عشق مانده است
از خاطرات مانده و پوتين و کوله‌بار
 
mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
 
رد پايت روي شن‌زار دلم جا مانده است
پاي من در ابتداي راه تو وامانده است
ياد بي‌رنگي و عشق سرد و قلبي پر تپش
از تمام خون و آتش، آه اين‌ها مانده است
رودهاي خشکيده در چشمان دشت انتظار
سرخ، روي دست اشکم داغ تنها مانده است
کاش مي‌شد از بلنداي جنون فرياد کرد
آي مردم نقش يک آيينه‌ها بهت است، بهت
روي بوم زندگي بي‌رنگ غوغا مانده است
هر چه مي‌گويم بيا از خواب بگريزم سبز
باز مي‌گويي بمان، يک مشت رؤيا مانده است
گر چه پشت لاله خم شد در هجوم زردها
سرخ مي‌خوانم به يادش گوشه‌اي تا مانده است
راه اقيانوس چشم باز مي‌خواهد ببين
اين همه مرداب از کوري در اين‌جا مانده است
 
mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 

با تو می گویم تو ای زیباترین 
ای همیشه یاور مردان دین 
ای زن ای اعجاز حق یار شفیق 
ای ولایت را تو تنهاتر رفیق 
ای شهید ای زن تو ای همراه درد 
آشناتر با هوای سرد سرد 
ای که رفتی بال در بال خدا 
تا رها گردی از این دیر فنا 
ما گرفتاریم در طوفان درد 
تو ندیم لایق مردان مرد 
ای که بی منت خدا جستی و بس 
از خلایق دست ها شستی و بس 
مرده می داند تو را خلق زبون 
لیک فرموده خدا « هم یرزقون » 
این شهیدان زنده در قرب حق اند 
معنی ایثار و فضل مطلق اند 
باید اول قلب را صافی کنیم بعد از آن شایسته ی کافی کنیم 
نرخ بالاتر در این سودا دل است 
شرط اصلی بهر انسانه ها دل است 
جسم خاکی را قفس پنداشتی 
پر کشیدی لاله ها انباشتی 
این قفس را خود شکستی عاقبت 
با ملایک هم نشستی عاقبت 
رفتی و آسوده از بار گناه 
ما بنا کردیم انبار گناه 
حرف ماندن سبز و رفتن سبز را 
با خدا تکرار کردی هم صدا 
ای شهید مادر ای نور برین 
با تو می گویم تو این زیباترین 
از تو گفتن را زبانی لازم است 
تیر چشمت را کمانی لازم است 

mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
 
نه تو از ایل منی و نه من از آل توام 
پس چرا بادیه در بادیه دنبال توام؟!
تو همان آتش رقصنده که در جان منی
من همین روح پرستنده که پامال توام
باغبانا! نکند زرد رهایم بکنی
من هم از جمله درختان جوان سال توام
آسمان هم بشوم، بی تو برایم قفس است
یاورم باش که محتاج پر و بال توام
تو ولی نعمت این جان جنون مند منی
یعنی این من، من آواره شده، مال توام
ماهی و در شب من جوشش و جریان داری
سرخوش از روشنی جاری و سیال توام
تو خودت تشنه ی بی تاب چه چشمی بودی؟
من خودم که عطشی کشته ی تبخال توام
دیگران با خودشان حال و هوایی دارند
من هوادار تو و شور تو و حال توام
هر چه خط است و جناح است، برای خودشان! 
من یکی، پیروز خط تو و امثال توام
قصه ی از تو سرودن نه همین امشب بود
چند سال است که من شاعر هر سال توام
 
 
mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
 
من عطش آلوده ام آبم دهید 
جرعه ای از باده ی نابم دهید 
لب ز اسرار شهیدان دوختم 
سینه ام آتش گرفت و سوختم 
«گوی توفیق» از میان برداشتند 
یکه و تنها مرا بگذاشتند 
یک غزل در حنجرم خشکیده است 
شعرهایِ دفترم خشکیده است 
دوستان رفتند و من جا ماند ه ام 
در قفس تنهای تنها مانده ام 
قمریان در بوستان خنیاگرند 
بلبلان در گلستانی دیگرند 
ما فقط دم از تکامل می زدیم 
دل به دریای تساهل می زدیم 
ما جعلنا خوانده و سالم شدیم 
مایل این رخوتِ دائم شدیم 
ما سلامت را سعادت خوانده ایم 
در کجا درس شهادت خوانده ایم 
غیرت آیینان خطر کردند، زود 
تا خدا میل سفر کردند زود 
جملگی پروانه ی آتش شدند 
در حریم عاشقی آرش شدند
 
mehdi0014 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 287351
|
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
 
چشم پاک دختری از جمله ای تر مانده است 
چشم های پاکش اما خیره بر در مانده است
روی دیوار اتاق کوچک تنهایی اش
عکس بابایش کنار شعر مادر مانده است
قلب دختر می تپد و روبه رویش عکس مرد
چون پرستویی که بی آواز و بی پر مانده است
کوچه ها آبی شد و بابا نیامد، مادرش
گفت تا برگشتنش یک روز دیگر مانده است