اشعار دفاع مقدس
بوسیدم آن خاکی که بوسید، نعش شهیدان خدا را
در زیر بمباران و آتش، جایی که پرپر می زد اصغر
در پاره های آهن و سنگ، با چشم دیدم کربلا را
لب تشنه یک ساعت به افطار، بر ساحل کارون و اروند
در خاک و خون افتاده دیدم بی دست و پا عباس ها را
بر شانه ی هورالهویزه، تا سر گذارم می نویسد
هم ناله ی نی های بی سر، صدها نیستان نینوا را
یا رب دل از دنیا گسستم یک عمر در غربت نشستم
بیرون بیار از سینه ی ابر، خورشید عالم تاب ما را
سر رفتن اين حوصله ما را عقب انداخت
حتي همهي جادهها نيز گواهند
اين پاي پر از آبله ما را عقب انداخت
از باد رهاتر شده بوديم ولي حيف
سنگيني اين سلسله ما را عقب انداخت
يک سجده فقط فاصلهي ما و خدا بود
دل نيز از اين مرحله ما را عقب انداخت
هنگام تهجد شده بود و همه ديدند
خودخواهي اين نافله، ما را عقب انداخت
يک دفتر بيرنگ پر از شعر دروغين
اين چند ورق باطله ما را عقب انداخت
ای وطن، ای مفخر من، لطف حقت یار باد
لطف حقت یار و دشمن خوار و خواری عار باد
ای وطن، ای خاک پاکت توتیای چشم ما
توتیای چشم ما، در پرده از اغیار باد
ضربه تیغ شما زد صدمه ای صدام را
کز نشانش تا ابد صدامیان را عار باد
بهر آبی، خاک ما شد عرصه ی بیداد او
مرگ بر بیدادگر، اف بر جنایتکار باد
ای جوانان غیور، ای پاسداران وطن
مژده فتح شما با مژدگانی یار باد
مژدگانی چیست این فتح الفتوح قرن را ؟
آن که فتح قدستان پایان این مضمار باد
این چنین فتح نمایان، لشکر اسلام را
فخر تاریخ است و این تاریخ را تکرار باد
کر و فری این چنین، از حیدر کرار بود
هم شما را کر و فر از حیدر کرار باد
آن چه آمد از شما از دین و آیین در وجود
عبرت تاریخ را آیینه اعصار باد
و آن چه دنیا از شما آموخت در بذل نفوس
اهل بذل و مکرمت را درس از ایثار باد
دشمن غدار را آن گونه آتش در زدید
کانچنان آتش به جان دشمن غدار باد
قدرت بازویتان را قوت ایمانتان
داد نیرویی که فوق نیروی اشرار باد
شد جوان از خون گلرنگ شما، اسلام پیر
پیر اسلام کهن را فخر از این گلزار باد
سوی دشمن رفت مرگ، از بیم تسلیم شما
هول مرگ از نوجوانان مفخر ادوار باد
هیچ تاریخی ندارد این جلادت را به یاد
این جلادت، تا ابد سرلوحه اخبار باد
مرگ را بر ما هم آسان کرد ایمان شما
همچو ایمانی، جهلان را شهره ی اقطار باد
آن کرامت ها که در حق اسیران کرده اید
درسی از دین خدا در خاطر کفار باد
بالله این رفتارتان در یاد عالم نیز نیست
عالمی را این کرامت، شیوه رفتار باد
پیر هم در وجد جانبازی است از ذوق شما
یا رب از وجد شما هر طبع برخوردار باد
گر نشد آغشته با خون عزیزان خون ما
خجلت ما زین تغابن، ذکر استغفار باد
عالمی در حیرت از ایمان و ایثار شماست
اسوه ی ایمان و ایثار، این چنین کردار باد
نصرت « کم من فئه » گر لشکر اسلام را
پیش از این ها بود، اکنون از شما آثار باد
مرگتان را تسلیت با تهنیت آمیخته است
زندگی را خجلت از مرگی چنین هموار باد
هر بهاران کز نسیم گل برآید بویتان
رنگ هر گل، یادگار از هر گل رخسار باد
گل، نشان بویتان سنبل نشان مویتان
نقش روی و خویتان همواره در انظار باد
وز قبول هدیتان در پیشگاه قرب حق
اجرتان « جنات تجری من تحتها الانهار » باد
از نیست به عالم بقا باید رفت
گفتند شهیدان به عمل بی سر و دست
این گونه به دیدار خدا باید رفت
آن دم که شهید جان نثاری می کرد
در رفتن خویش پافشاری می کرد
می دیدکه رمز ماندش درعدم
بر وصلت یار بی قراری می کرد
آنان که به لطف ساغری مست شدند
دیدی که چگونه بر سر دست شدند
از دار فنا سوی بقا پرستند
کوتاه نظر ! مگو که از دست شدند
بر قبلة آفتاب رو کرد و گذشت
یک عمر نماز عشق می خواند، اما
آن شب به اشاره گفتگو کرد و گذشت
هیهات که یاد تو فراموش شود
و آن شمع فروزان تو خاموش شود
جز آ تش عشق ندارد در دل من
آن کس که زبادة تو مدهوش شود
او مشعل عشق را برافروخت و رفت
چون شمع به سوزدل خود سوخت و رفت
افروختن و نور به عالم دادن
رسمی است که آفتاب آموخت و رفت
و آن را به دوردست ها پرتاب کرد
گلبرگ ها
کفنِ قامتِ شهید شدند
تا ذهن زمین، همیشه عطرآگین باشد
هوای جبهه هوایی اش کرد
و عاقبت چکمه هایش
گلدانِ میز مطبخ مادربزرگ شد
وقتی که کوچه، چلّه نشین شهید بود
از جبهه بازگشت
ماتم زده مقابل تصویر خود نشست
در سوگ خود گریست
وقتی دوباره رفت
دگربار، برنگشت
تا باورِ محله نیفتد ز اعتبار
دل دهاتي من را به روستا ببريد
شکسته بالترينم در اين قفس – دنيا
شکسته بالترينم مرا رها ببريد
صدا صداست که ميماند و نميمانيم
چرا سکوت کنم تا شما مرا ببريد؟
به ميهماني آيينهها و گلدانها
کسي نبرد مرا، لااقل شما ببريد
دلم گرفته از اين روزهاي بيروزن
از اين شبانه مرا سمت روشنا ببريد
و من مسافرم اي بادهاي همواره!
مرا به وسعت تشکيل ابرها ببريد
نشينم بر سمند آتش و خون
اگر راه شهادت را بپويم
شوم همسايه با خورشيد گلگون
گوئیا از پیش من او رفته است
دیگر از خودخواهی من خسته است
رفته او تا خاطرات دور دور
رفته تا پشت شلمچه کرخه کور
رفته تا پیدا کند تسبیح مشکی دانه را
پر کند از می سبو غمخانه را
باز می خواهد شود مست خدا
پای در موج به سر دست خدا
با دو چشم خیس می گردد بسی
تا بجوید یک نشان از آن کسی
که به او عاشق شدن را یاد داد
هستی هر منطقی بر باد داد
آمده اینجا ببیند ماه را
سینه های پر ز درد و آه را
بشنود نجوای یاران در سحر
چشم های خیس باران در سحر
پس کجا شد خنده سیدمرتضی
نوحه های غم نوای نینوا
مهر خوش رنگ ذلیجانم چه شد
مثل خروشید لب بام غروب انگیزیم
بی تو بر شانه ی پرشورترین خاطره ها
کنج تنهایی مان، خون جگر می ریزیم
نازنین ! قلب تو هر چند شکست اما ما
یک یک از داغ خداحافظی ات لبریزیم
منتظر باش؛ خلیج دلمان توفانی است
منتظر باش که آبستن رستاخیزیم
کاش در باغچه ی باور ما سبز شوی
بی تو ما همسفر قافله ی پاییزیم
هنگامه کربلای دیگر
هفتاد و دو عاشق خدایی
شد کشته به نینوای دیگر
در سوک حسینیان عاشق
گل خیمه به وادی عدم زد
بر طارم بیکران هستی
منظومه ما درفش غم زد
بر بام بلند روشنایی
خورشید برهنه سر برآمد
بر لشکریان شب خروشید
خون از نفس سحر برآمد
در دوزخ ننگ بار نیرنگ
سوزان همه ملحدان بدکار
رفتند بهشتیان مظلوم
با شوق و شعف به دیدن یار
رفتند و به دشت تیره شب
تخم گل آفتاب کشتند
معنای چگونه زیستن را
با جوهر خون خود نوشتند
ژرفناکي تبي ملتهب و پر شررم
نيست ايمن ز عطش ناکي من جاري رود
مفکن اي جوي روان بستر خود در گذرم
به سبکباري اين گوشهنشين تکيه مکن
سرکش آتش صد دشت جنون از جگرم
ميتنم رشتهي پرهيز و غنابر تن خويش
بلکه آسوده گذارد دل آشوبگرم
عافيت خواهيم از سرزنش طفلان نيست
پيرم آموخت به من کز سر جان چون گذرم
باورم باور آينهگريهاي سحر
طپش گسترهي آبي بحر خزرم
رويگردان منم از شور فزاينده عشق
که خداداد در اين نشئه همين يک هنرم
شوق پرواز گهي ميبرد از دست مرا
حيف و صد حيف که همت نکند بال و پرم
باز تا مرغ سحر اسم که را هجي کرد
که دهد وسوسهاش حال و هواي دگرم
چيست در شوخي و در شيطنت شاپرکان
که شود جانب هنگامهي گل راهبرم
خانه بگذار و بيا سير سپيداران کن
تا مگر با تو رسد معرفت بيشترم
ننشيند به دل «شمس معطر» هوسي
تا هواي خوش آن کعبه بود کارگرم
دیده ای گریان تر از ابر بهاران بایدت
گر هوای وصل داری همتی مردانه کن
آهنین عزمی چون عزم استواران بایدت
عشق لیلی در سر مجنون قرار از وی ربود
شیوه ای در عاشقی چون بی قراران بایدت
این زمان وقت نشستن نیست برخیز از میان
جنگ درگیر است رزم جان نثاران بایدت
ای که نامت بر نهادی شیعه ی آل رسول
پیروی از مکتب پیر جماران بایدت
یا میان جبهه باید دائماً در صحنه بود
یا مرامی چون مرام سربداران بایدت
سر فرو بردن میان زانوی غم بس خطاست
سر جدا از پیکر این نابکاران بایدت
گر میسر گشت سوزی در دل شب ها «قدیر»
از خدا نصرت برای پاسداران بایدت
هر چند بی تو ما هم بیدار تا قیامت
آن سوی چشم هایت فریاد درد آید
بگذار پر شود زخم دیدار تا قیامت
بر جبهه ی تو پیداست داغ هزار لاله
این داغ ریشه دارد انگار تا قیامت
دیگر به باغ دل ها بال پرنده ای نیست
یعنی شب و سکوت و دیوار تا قیامت
بگذار فرصتی را در پیش تو بمانم
این حسرت دلم را نگذار تا قیامت
دیری است می نشینم در غربت غروبت
درد است بی تو بودن ای یار تا قیامت
هر چند بی تو بودن سخت است و تلخ ما را
بگذار گل کند زخم این بار تا قیامت
شهيد شد به يقين، هفتهاي که در راه اســـت
چهقدر دل که در اندوه بيکسي خون شــــــــد
به خون نشست زمين هفتهاي که در راه است
چه دختران که وزيدند سمت خاکستــــــر
و چند نقطه بچين هفتهاي که در راه اســـت
و چشمهاي جهان ديد و دست و پا زده بـــود
ميان شک و يقين هفتهاي که در راه اســـت
و چشمهاي جهان بيطرف قــــدم ميزد
سوي يسار و يمين هفتــــــهاي که در راه است
دل آنقدربه هواي تو بال و پــر زده بود
که شد شبيه هميـــن هفتهاي که در راه است
شبيه هفتـــــــهي درد و جنون و خاکستر
به خون نشستهترين هفتــه اي که در راه است
دوباره مرگ و جنازه، جنـــــــون تازهي عشق
چنين گذشت چنين، هفتـــهاي که در راه است