اشعار دفاع مقدس
آب رنگ مجازی
نام شاعر: منصور علی اصغری
یک عمر نقش خیالی، از این و آن کشیدم
بر صورتک های سنگی، تصویر انسان کشیدم
روزی که از آتش و خون، پروانه ها پر کشیدند
پرواز از یادمان رفت، از عشق دامان کشیدیم
ما راهمان را جدا آن سمت خیابان کشیدیم
کوچید ایل پرستو، ما پای در بند بودیم
ماندیم در عصر سرما، جور زمستان کشیدیم
بر چشم هایی که خشکید در خشک سال حقیقت
با آب رنگی مجازی تصویر باران کشیدیم
رفتند تا زندگی را در کوچه فریاد کردند
این بود ما بار خود را تا خط پایان کشیدیم
حالا چه خندان و سرمست از آن زمستان گذشتیم
بر صورتک های سنگی، تصویر انسان کشیدم
روزی که از آتش و خون، پروانه ها پر کشیدند
پرواز از یادمان رفت، از عشق دامان کشیدیم
ما راهمان را جدا آن سمت خیابان کشیدیم
کوچید ایل پرستو، ما پای در بند بودیم
ماندیم در عصر سرما، جور زمستان کشیدیم
بر چشم هایی که خشکید در خشک سال حقیقت
با آب رنگی مجازی تصویر باران کشیدیم
رفتند تا زندگی را در کوچه فریاد کردند
این بود ما بار خود را تا خط پایان کشیدیم
حالا چه خندان و سرمست از آن زمستان گذشتیم
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
آب حيات
نام شاعر: بهمن ايران پور
روزي کــه لـبــاس رزم را پــــوشــيــدم
در يــاري اســلام ز جـــان کــوشــيــدم
بـــا رهـــبــري امـــــام خـــــود روح الله
پــروانــه صــفــت بــه گـرد او گــرديـــدم
شــور شــرف شــهـادتــم بـود بـه ســر
تـــا آنکــه مقــام خــويــشـتــن را ديـدم
ســرباز به خـــون خـــفــتــه ثـــار الله ام
در ســنـگـر اسـلام بــه خــون غـلطـيدم
جــان دادم و قــربـــانــي جانــان گشتـم
فــريــاد حــسـيـن را ز جان بــشـنـيــدم
در کــوي مـنــاي عــشــق اسـمـاعـيـلم
از آب حــيــات جــــرعــــه اي نــوشـيدم
گرپيکر من عرق به خون شد غم نيست
در راه خـــدا کـشــتـــه شــدم جـاويــدم
در يــاري اســلام ز جـــان کــوشــيــدم
بـــا رهـــبــري امـــــام خـــــود روح الله
پــروانــه صــفــت بــه گـرد او گــرديـــدم
شــور شــرف شــهـادتــم بـود بـه ســر
تـــا آنکــه مقــام خــويــشـتــن را ديـدم
ســرباز به خـــون خـــفــتــه ثـــار الله ام
در ســنـگـر اسـلام بــه خــون غـلطـيدم
جــان دادم و قــربـــانــي جانــان گشتـم
فــريــاد حــسـيـن را ز جان بــشـنـيــدم
در کــوي مـنــاي عــشــق اسـمـاعـيـلم
از آب حــيــات جــــرعــــه اي نــوشـيدم
گرپيکر من عرق به خون شد غم نيست
در راه خـــدا کـشــتـــه شــدم جـاويــدم
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
آتش عشق
نام شاعر: محمدجواد باهنر
شور عشقـت به دل افــتاد چنان مست شدم
که زخود قطع نمودم، بــه تــو پــيوسـت شــدم
آتش عـشــق تــو در دل شـرري زد کـه سـحـر
سوختم، خاک شدم، يکسره از دسـت شـدم
نــيست از مـن اثـري هـر چـه بـگردم چه کنم؟
ليک درکوي تو چون نيست شدم هست شدم
سـر نــهـادم بــه کــــف پــــاي بـــرافـــلاک زدم
مــهر گـشتم چـو تـو را ذره شدم، پست شدم
بـــا تـــو بــيپــــرده بـــگــويــم کــه گـرفتار توام
بــي جـهت نـيست که آزاده و سرمست شدم
که زخود قطع نمودم، بــه تــو پــيوسـت شــدم
آتش عـشــق تــو در دل شـرري زد کـه سـحـر
سوختم، خاک شدم، يکسره از دسـت شـدم
نــيست از مـن اثـري هـر چـه بـگردم چه کنم؟
ليک درکوي تو چون نيست شدم هست شدم
سـر نــهـادم بــه کــــف پــــاي بـــرافـــلاک زدم
مــهر گـشتم چـو تـو را ذره شدم، پست شدم
بـــا تـــو بــيپــــرده بـــگــويــم کــه گـرفتار توام
بــي جـهت نـيست که آزاده و سرمست شدم
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
آتش
نام شاعر: محمدعلی حضرتی
با يــــــاد غواصان شجاع عمليات کربلاي چهار
من را رها کردید در آواری از آتـــــــــــــــــــــش
رفتید و ماندم این سوی دیـــــــــــواری از آتش
آنجا شما و سایهسار سبـــــــــــــــــز آرامش
اینجا من و دلشــــــــورهي آواری از آتــــــــش
آن شب که دریا در لهیب شعلهها میسوخت
بی واهمــــــــــــــه رفتید با رهواری ازآتــــــش
رفتید و تنها ماندم و بر من گشود آغــــــــــوش
یاران غــــــــــارم، آه یاران، غاری از آتــــــــــش
باور کنید اندیشـــــــــههایم نیز تـــــــــــــاول زد
در شعلههای سرکـــــــــــــش پنـداری از آتش
ای دشتهای سوخته ابــــــــــــــری نمی بارد
در این کویرستان به جز رگبــــــــــــــاري از آتش
من را رها کردید در آواری از آتـــــــــــــــــــــش
رفتید و ماندم این سوی دیـــــــــــواری از آتش
آنجا شما و سایهسار سبـــــــــــــــــز آرامش
اینجا من و دلشــــــــورهي آواری از آتــــــــش
آن شب که دریا در لهیب شعلهها میسوخت
بی واهمــــــــــــــه رفتید با رهواری ازآتــــــش
رفتید و تنها ماندم و بر من گشود آغــــــــــوش
یاران غــــــــــارم، آه یاران، غاری از آتــــــــــش
باور کنید اندیشـــــــــههایم نیز تـــــــــــــاول زد
در شعلههای سرکـــــــــــــش پنـداری از آتش
ای دشتهای سوخته ابــــــــــــــری نمی بارد
در این کویرستان به جز رگبــــــــــــــاري از آتش
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
آتش و صحرا و خاکستر
نام شاعر: شهنام پورمحمدی
بیابان میزبان خون و خنجر بود
و صحرا بستر مردان بی سر بود
نگاه آسمان آنقدر زخمی شد
که چشمان افق در خون شناور بود
میان آتش و صحرا و خاکستر
خدا مجذوب آن مرد دلاور بود
زمین در جستجوی گام های اوست
ولی گامش از این دنیا فراتر بود
تمام ذره های خاک می دیدند
که آتش در نگاهش سایه گستر بود
گلوی زخمی اش را انتهایی نیست
و فریادش از آتش شعله ور تر بود
تمام دشت شب را نور می بخشید
همان چشمی که از خورشید برتر بود
و صحرا بستر مردان بی سر بود
نگاه آسمان آنقدر زخمی شد
که چشمان افق در خون شناور بود
میان آتش و صحرا و خاکستر
خدا مجذوب آن مرد دلاور بود
زمین در جستجوی گام های اوست
ولی گامش از این دنیا فراتر بود
تمام ذره های خاک می دیدند
که آتش در نگاهش سایه گستر بود
گلوی زخمی اش را انتهایی نیست
و فریادش از آتش شعله ور تر بود
تمام دشت شب را نور می بخشید
همان چشمی که از خورشید برتر بود
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
آتشفشان زخم
نام شاعر: سیدمحمد عباسیه کهن
تقدیم به خانواده شهدای مفقودالاثر
با گریه گفته بود در آن شب به من کسی
تا دل نسوخت با تو، نگوید سخن کسی
در عمق زخم جان من، آتش گداختند
آتشفشان به یاد ندارد چو من کسی
دیری است در خرابه دل، مرده است عشق
آخر نخواند مرثیه ای یک دهن کسی
«یعقوب» گر به پیرهنی داشت دلخوشی
از «یوسفم» نداد به من پیرهن کسی
پاییز بود و لاله در آغوش خاک سرد
حاجت نداشت هیچ به غسل و کفن کسی
در حفظ آبروی شما غرق بوده ام
فریادرس نداشتم از مرد و زن کسی
من مرگ را به چشم چشیدم در آن غروب
جز آفتاب، داشت دل سوختن کسی؟
با گریه گفته بود در آن شب به من کسی
تا دل نسوخت با تو، نگوید سخن کسی
در عمق زخم جان من، آتش گداختند
آتشفشان به یاد ندارد چو من کسی
دیری است در خرابه دل، مرده است عشق
آخر نخواند مرثیه ای یک دهن کسی
«یعقوب» گر به پیرهنی داشت دلخوشی
از «یوسفم» نداد به من پیرهن کسی
پاییز بود و لاله در آغوش خاک سرد
حاجت نداشت هیچ به غسل و کفن کسی
در حفظ آبروی شما غرق بوده ام
فریادرس نداشتم از مرد و زن کسی
من مرگ را به چشم چشیدم در آن غروب
جز آفتاب، داشت دل سوختن کسی؟
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
آرامشي سبز
نام شاعر: اسدالله حیدری
آرامش سپيده بود
برآمده از چشمهي آفتاب
که اسب سفيد ذهنش راهي کرد
تا دشت سرخ تشنه
نشسته در آتش و دود
گويي که ماهيان زخمي «کارون» را ميسرود
آنگاه که کوسههاي نفرين را
به نيزهي تکبيرش ميربود
از هراس «اروند»
ناگاه
به هيئت شهابي طولاني شد
و خطّ بشري ابديت را
پيمود
آن روز
نخلهاي مجروح و سوگوار
در جُلگههاي «خونين شهر» ديدند
که دشت متراکمي از نور
بر دوش بيشمار پروانهها
تشييع شد و آفتاب
به همراهي لالههاي عاشق
آوازي از طلوع را خواند
آنگاه
آرامشي سبز
از جان هر چه بود
آرام گُذر کرد
برآمده از چشمهي آفتاب
که اسب سفيد ذهنش راهي کرد
تا دشت سرخ تشنه
نشسته در آتش و دود
گويي که ماهيان زخمي «کارون» را ميسرود
آنگاه که کوسههاي نفرين را
به نيزهي تکبيرش ميربود
از هراس «اروند»
ناگاه
به هيئت شهابي طولاني شد
و خطّ بشري ابديت را
پيمود
آن روز
نخلهاي مجروح و سوگوار
در جُلگههاي «خونين شهر» ديدند
که دشت متراکمي از نور
بر دوش بيشمار پروانهها
تشييع شد و آفتاب
به همراهي لالههاي عاشق
آوازي از طلوع را خواند
آنگاه
آرامشي سبز
از جان هر چه بود
آرام گُذر کرد
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
آرزو
نام شاعر: صادق رحمانیان
پرستوهاي عاشق پر گشودند
غزلهاي جدايي را سرودند
نسيمآسا شبي زين جا گذشتند
مرا اي کاش با خود برده بودند
غزلهاي جدايي را سرودند
نسيمآسا شبي زين جا گذشتند
مرا اي کاش با خود برده بودند
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
آرزو
نام شاعر: فریده چراغی
مرا روزی امید پر زدن بود
شهادت غایت آمال من بود
دلم می خواست در سنگر بجنگم
ولیکن جنس من افسوس، زن بود!
شهادت غایت آمال من بود
دلم می خواست در سنگر بجنگم
ولیکن جنس من افسوس، زن بود!
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
آواز باران
نام شاعر: گل افروز علی عسگری
به برادرانم، ایستاده ترین سروهای تاریخ
آمد ز جبهه برادر، اما به دستش عصا بود
آن شب که آواز باران، مهمان این کوچه ها بود
آب، آینه، روشنی، ماه، پرپر به هر گوشه راه
تصویر کمرنگی از او، در قاب غربت رها بود
عطری شبیه شهیدان، پیچید در خلوت شهر
این مرد را می شناسم، او عاشق کربلا بود
از ما به ما مهربان تر، آن کودک شاد دیروز
از قهرمانان کوچه، دل ساده و بی ریا بود
دیدم سفیر زمستان، گلبوسه زد شانه ها را
سردار مغرور باران، با روح او آشنا بود
از پیچ کوچه گذر کرد، آرام و آهسته غلتید
بنیاد صد مثنوی خون، در سینه اش ماجرا بود
یک پای او گشته کوتاه، من در دلم می کشم آه
او با خویش کرد نجوا « از من نبود، از خدا بود »
این پای من مانده این جا سنگین به سامان پیکر
آن پای دیگر از اول انگار در جبهه ها بود
بر شانه ها کوهی از درد، سنگین ولی مثل یک مرد
افتاده در دست تقدیر، تسلیم حکم قضا بود
یادش به آیینه افتاد، قرآن و آن روح بیتاب
سرچشمه روشنی کو؟ مادر ولی در کجا بود؟
بر موج ایام شیرین، می رفت و در خاطراتش
طرحی ز رخساره او، دریای مهر و صفا بود
من غوطه ور در نگاهش، او همسفر با دل خویش
یادش نیامد که آن جا، سنگ سیاهی بجا بود
لغزید ناگه عصایش، افتاد، با گریه گفتم:
از یاد بردم خدایا، عکسی به دیوار ما بود
آمد ز جبهه برادر، اما به دستش عصا بود
آن شب که آواز باران، مهمان این کوچه ها بود
آب، آینه، روشنی، ماه، پرپر به هر گوشه راه
تصویر کمرنگی از او، در قاب غربت رها بود
عطری شبیه شهیدان، پیچید در خلوت شهر
این مرد را می شناسم، او عاشق کربلا بود
از ما به ما مهربان تر، آن کودک شاد دیروز
از قهرمانان کوچه، دل ساده و بی ریا بود
دیدم سفیر زمستان، گلبوسه زد شانه ها را
سردار مغرور باران، با روح او آشنا بود
از پیچ کوچه گذر کرد، آرام و آهسته غلتید
بنیاد صد مثنوی خون، در سینه اش ماجرا بود
یک پای او گشته کوتاه، من در دلم می کشم آه
او با خویش کرد نجوا « از من نبود، از خدا بود »
این پای من مانده این جا سنگین به سامان پیکر
آن پای دیگر از اول انگار در جبهه ها بود
بر شانه ها کوهی از درد، سنگین ولی مثل یک مرد
افتاده در دست تقدیر، تسلیم حکم قضا بود
یادش به آیینه افتاد، قرآن و آن روح بیتاب
سرچشمه روشنی کو؟ مادر ولی در کجا بود؟
بر موج ایام شیرین، می رفت و در خاطراتش
طرحی ز رخساره او، دریای مهر و صفا بود
من غوطه ور در نگاهش، او همسفر با دل خویش
یادش نیامد که آن جا، سنگ سیاهی بجا بود
لغزید ناگه عصایش، افتاد، با گریه گفتم:
از یاد بردم خدایا، عکسی به دیوار ما بود
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
آن روز
نام شاعر: امیرعلی مصدق
آن روز کـه بـار سـفــــرش بـر ميبـست
ميرفت و دل خستهي ما را ميخست
ميرفـت ز قــيـــد و بـنـد دنـيا ميرست
ميرست به اصـل خويشتن ميپيوست
ميرفت و دل خستهي ما را ميخست
ميرفـت ز قــيـــد و بـنـد دنـيا ميرست
ميرست به اصـل خويشتن ميپيوست
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
آن دوست
نام شاعر: اسماعیل امینی
او مثل دریا در تلاطم بود
چون موج، تکرار تهاجم بود
در کوچه باغ سبز لب هایش
عطر دل انگیز تبسّم بود
در جمله های ساده اش، گویا
هر واژه شعری پُرتراکم بود
او مثل باران تازه از تکرار
چون رود جاری در تداوم بود
آن دست ها وسواس عصیان داشت
در ذهن حوّا بوی گندم بود
در چشم های روشن آن دوست
داغ گل آیینه ها گم بود
همواره سرشار از سرافرازی
همواره خاک پای مردم بود
چون موج، تکرار تهاجم بود
در کوچه باغ سبز لب هایش
عطر دل انگیز تبسّم بود
در جمله های ساده اش، گویا
هر واژه شعری پُرتراکم بود
او مثل باران تازه از تکرار
چون رود جاری در تداوم بود
آن دست ها وسواس عصیان داشت
در ذهن حوّا بوی گندم بود
در چشم های روشن آن دوست
داغ گل آیینه ها گم بود
همواره سرشار از سرافرازی
همواره خاک پای مردم بود
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
آفتاب عشق
نام شاعر: سیدمحمد عباسیه کهن
با گريه گفته بود در آن شب به من کسي
تا دل نسوخت با تو، نگويد سخن کسي
در عمق زخم جان من، آتش گداختند
آتشفشان به ياد ندارد چو من کسي
ديري است در خرابه دل، مرده است عشق
آخر نخواند مرثيهاي يک دهن کسي
«يعقوب»، گر به پيراهني داشت دلخوشي
از «يوسفم» نداد به من پيرهن کسي
پاييز بود و لاله در آغوش خاک سرد
حاجت نداشت هيچ به غسل و کفن کسي
در حفظ آبروي شما غرق بودهام
فريادرس نداشتم از مرد و زن کسي
من مرگ را به چشم چشيدم در آن غروب
جز آفتاب، داشت دل سوختن کسي؟
تا دل نسوخت با تو، نگويد سخن کسي
در عمق زخم جان من، آتش گداختند
آتشفشان به ياد ندارد چو من کسي
ديري است در خرابه دل، مرده است عشق
آخر نخواند مرثيهاي يک دهن کسي
«يعقوب»، گر به پيراهني داشت دلخوشي
از «يوسفم» نداد به من پيرهن کسي
پاييز بود و لاله در آغوش خاک سرد
حاجت نداشت هيچ به غسل و کفن کسي
در حفظ آبروي شما غرق بودهام
فريادرس نداشتم از مرد و زن کسي
من مرگ را به چشم چشيدم در آن غروب
جز آفتاب، داشت دل سوختن کسي؟
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
آفتابی دیگر
نام شاعر: ساعدباقری
این سبکبالان که تا عرش جنون پر کشیدند
آفتاب وصل را چون صبح، در بر می کشند
از دم تیغ شهادت باده جوی وصلتند
نیل اگر گردد بلا لاجرعه اش سر می کشند
هر مقام عشق را موقوف زخمی ساختند
بی سران در هفت شهر عاشقی سر می کشند
آفتاب دیگرند اینان که روز خصم را
تیره می سازند چون از کوه سربر می کشند
عرش با فریادهاشان همنوایی می کند
تا که از دل نعره الله اکبر می کشند
آذرخش خشم اینان آتش قهر خداست
بیشه زار بت پرستی را به آذر می کشند
فصل دیگر می گشایند از کتاب کربلا
عشق را با جوهر خون نقش دیگر می کشند
آفتاب وصل را چون صبح، در بر می کشند
از دم تیغ شهادت باده جوی وصلتند
نیل اگر گردد بلا لاجرعه اش سر می کشند
هر مقام عشق را موقوف زخمی ساختند
بی سران در هفت شهر عاشقی سر می کشند
آفتاب دیگرند اینان که روز خصم را
تیره می سازند چون از کوه سربر می کشند
عرش با فریادهاشان همنوایی می کند
تا که از دل نعره الله اکبر می کشند
آذرخش خشم اینان آتش قهر خداست
بیشه زار بت پرستی را به آذر می کشند
فصل دیگر می گشایند از کتاب کربلا
عشق را با جوهر خون نقش دیگر می کشند
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
آفتاب پیروزی
نام شاعر: بیت الله جعفری
قهرمانان در راه دین چون لاله به خون آغشته شدند
با فریاد الله و الله از سر و جان گذشتند
برای احیاء مجدد منطق دین و قرآن در سرزمینمان
جوانان برومند در جبهه، از همه ی هستی خود گذشتند
پاسداران گمنام و بی نشان و زائرین کربلای معلی
در راهِ خدا، از نام و نشان گذشتند
ارتش رزمنده، آتش به جان دشمن انداخت
و ارتش در هم شکسته ی عفلق، نظام خود را از دست داد
دل سیاه دشمن بعثی را سلحشوران بسیجی دریدند
آن گاه که چون سیل از هر کران موج زنان به حرکت درآمدند
لشگر عاشورا فاتحان همیشه ی جبهه ها ، یا رب!
غواص شدند و در حمله ها از دل توفان ها عبور کردند
سرزمین اسلامی مان «باکری » های بسیاری پرورش داده است
که با نام «یا مهدی» (عج) از دشت لاله های غرقه خون گذر کردند
«جعفری»! حسرت کربلا دردی شد و در دل ماند
وقتی که کاروان شهیدان از خیالم می گذرد
با فریاد الله و الله از سر و جان گذشتند
برای احیاء مجدد منطق دین و قرآن در سرزمینمان
جوانان برومند در جبهه، از همه ی هستی خود گذشتند
پاسداران گمنام و بی نشان و زائرین کربلای معلی
در راهِ خدا، از نام و نشان گذشتند
ارتش رزمنده، آتش به جان دشمن انداخت
و ارتش در هم شکسته ی عفلق، نظام خود را از دست داد
دل سیاه دشمن بعثی را سلحشوران بسیجی دریدند
آن گاه که چون سیل از هر کران موج زنان به حرکت درآمدند
لشگر عاشورا فاتحان همیشه ی جبهه ها ، یا رب!
غواص شدند و در حمله ها از دل توفان ها عبور کردند
سرزمین اسلامی مان «باکری » های بسیاری پرورش داده است
که با نام «یا مهدی» (عج) از دشت لاله های غرقه خون گذر کردند
«جعفری»! حسرت کربلا دردی شد و در دل ماند
وقتی که کاروان شهیدان از خیالم می گذرد
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)