مجموعه اشعار شهادت حضرت زهرا (س)
مهر شما به قاب دل هر که جا گرفت
تصویر عمر او همه رنگ خدا گرفت
عمری نشست مریم عذرا در اعتکاف
تا اذن بر کنیزی خیرالنسا گرفت
تا کوثرش خدا به پیمبر عطا نمود
قرآن به پشتوانۀ کوثر بها گرفت
بر روی خاک فاطمه تا آنکه پا گذاشت
عالم ز فیض مقدم زهرا صفا گرفت
زهراست بانویی که ذِیلُبن وجود او
نبض حیات پیکرۀ ماسه ها گرفت
از بهر دست بوسی خاتون عالمین
فرمان مستقیم نبی از خدا گرفت
نام شما دلیل نجات خلیل بود
در حیرتم که خانه ات آتش چرا گرفت
روح الله صادق پور
یا زهرا...
توحید را دردانه مظهر میشود زهرا
یکپارچه الله اکبر میشود زهرا
اُم ابیهای پیمبر میشود زهرا
ساقی اگر مولاست کوثر میشود زهرا
شیعه چو فرزند است و مادر میشود زهرا
اهل کرم ذاتا کریماند و گدا محتاج
جایی ندارد غیر باغ هل أتی محتاج
زهرا کریمه ما تماماً بینوا، محتاج
به چادرش هستند حتی انبیاء محتاج
تا وارد صحرای محشر میشود زهرا
محو کمال خویش کرده مرتضی را هم
وقتی دعایش سر زده همسایهها را هم
یعنی دعایش آبرو داده دعا را هم
جمله به جمله هل أتی، حتی کساء را هم
هر طور بنویسیم محور میشود زهرا
او مادر آب است و باران را به عالم داد
به سائلان شهر نه، نان را به عالم داد
تنها نه قرص نان که ایمان را به عالم داد
در خانه کوچک بزرگان را به عالم داد
معصومه معصومپرور میشود زهرا
ما اهل پایینیم بالا را نمیفهمیم
ما «نزّل القرآن فیها» را نمیفهمیم
گل را نمی فهمیم حورا را نمیفهمیم
سیلی زدن بر روی زهرا را نمیفهمیم
با یک نسیمی نیز پرپر میشود زهرا
دیوارهای خانهاش دیوار اسلام است
دنبال جاری کردن افکار اسلام است
کار شریف خانهاش هم کار اسلام است
تنها پی بیداری انصار اسلام است
دیدی اگر از خانهاش در میشود زهرا
دین در خطر باشد سپر میآورد زهرا
مثل علی رو به خطر میآورد زهرا
سینه برای میخ در میآورد زهرا
این فتنه را از ریشه در میآورد زهرا
این بار دیگر مرد خیبر میشود زهرا
کشتی طوفاندیده را با خطبه ساحل شد
با خطبه او بود که اسلام کامل شد
با خطبه روز غدیر خم مکمل شد
خطبه به شکل دیگری در کوفه نازل شد
زینب میان کوفه دیگر میشود زهرا
راه خدا با شمس، با نور جلی باز است
این راه تنها با ولایت، با ولی باز است
دست علی بستهست دست من ولی باز است
تا دست من باز است پس دست علی باز است
حالا در این اوضاع حیدر میشود زهرا
این قفل بسته با خلافت وا نخواهد شد
امروز تکلیف است، با فردا نخواهد شد
خسته شدید از دین ولی زهرا نخواهد شد
مولا که تنها نیست و تنها نخواهد شد
بیلشکرش کردید، لشکر میشود زهرا
مردم همان راه شلمچه باز راه ماست
داعش گرفتار سلیمان سپاه ماست
تنها به امر و نهی این رهبر نگاه ماست
سید علی فاطمی پشت و پناه ماست
پشت و پناه گرم رهبر میشود زهرا
دین را فقط از راه زهرا میشود فهمید
از استقامتهای مولا میشود فهمید
در فاطمیه کربلا را میشود فهمید
از نامه آقا به دنیا میشود فهمید
یک روز این دنیا سراسر میشود زهرا
این رشته تسبیح دانه دانه شد حالا
شمع آب شد پس نوبت پروانه شد حالا
زانوی من افتاد وقت شانه شد حالا
با رفتن تو خانهام ویرانه شد حالا
این خانه دارد قبر حیدر میشود زهرا!
از چشمهایم مینشینم خار میگیرم
من انتقامت را ز این مسمار میگیرم
حالا منم که دست بر دیوار میگیرم
تا زندهام از چشمهایم کار میگیرم
حالم فقط با گریه بهتر میشود، زهرا!
گلها به جاییشان بگیرد خار میمیرند
مادر نباشد کودکان انگار میمیرند
یک بار جان دادی ولی صد بار میمیرند
با دیدن حتی در و دیوار میمیرند
زینب بدون تو چه لاغر میشود زهرا!
آه آن زمانی که گرفتاری فراوان است
آثار جهل بیبصیرتها نمایان است
قرآن ناطق در حصار نیزهداران است
سهم تن باران رحمت تیرباران است
تاج سر اسلام نشتر میشود زهرا!
مثل حسینت هیچ کس گریان نخواهد شد
مهریهات آب است، پس عطشان نخواهد شد
با این لباس بافته عریان نخواهد شد
هرچند میگویم که این و آن نخواهد شد
اما خبر دارم مقدر میشود زهرا!
آمد به خیمه ذوالجناح اما سوارش نیست
سر به زمین میکوبد و دیگر قرارش نیست
این کیست که یار همهست و هیچ یارش نیست
این کیست که افتاده مادر در کنارش نیست
خواهر برایش مثل مادر میشود زهرا
علی اکبر لطیفیان
حضرت زهرا(س)-بعد از شهادت
سوزم و سازم و ناید ز درون فریادم
کاش من زودتر از فاطمه جان می دادم
از زمانی كه شریك غمم از دستم رفت
هر دم آید غمی از نو به مبارك بادم
تا قیامت نه پس از واقعه ی محشر هم
ناله ی یا ابتایش نرود از یادم
مرگ در خانه ی بی توست مرا در شب تار
بِهْ از آن روز كه در كعبه ز مادر زادم
کاش روزی که زدی ناله کنار دیوار
چون در سوخته می سوخت همه بنیادم
كس نداند كه در آن دم به تو و من چه گذشت
تو نفس می زدی و من ز نفس افتادم
خصم خوشحال كه بال و پر من بشكسته
رفتی و از غم خود كرده ای دشمن شادم
خانه ات را پیش مردم حرمتی دیگر نبود
اینچنین رفتار با تو امر پیغمبر نبود
در تمام قرن های قبل و بعد تو علی
کاری از رفتار آنها شرم آورتر نبود
گر مسلمان غریبی تو شد مرد یهود
صبر تو با دست بسته کمتر از خیبر نبود
صبر تو وقتی که دیدی همسرت را می زنند
انبیا را هم خدایی در خور باور نبود
در میان شعله ها می سوختی سر تا به پا
گر بلاگردان تو صدّیقه ی اطهر نبود
گشت مستثنای امر «لا فتی الّا علی»
بی تلاش فاطمه نامی ز تو حیدر نبود
گفت تا هستم، امیرالمؤمنین تنها علی است
نی که شوهر بلکه مولای من زهرا علی است
دشمن میان کوچه چو بگرفت بر تو راه
رویش سیاه باد کز او شد جهان سیاه
دستش بلند گشت نگویم دگر چه شد
ترسم که جان شود به تن انس و جان تباه
دستش بلند گشت ولی از درون خاک
از دل کشید ناله پیمبر که آه آه
خورشید مات شد که چرا نیمههای روز
در کوچههای شهر مدینه گرفته ماه
گفتی که شب بخاک سپارد تو را علی
تا بعد مرگ هم نکند بر رخت نگاه
بر طفل دل شکستۀ تو ناله سرکنم
یا بر تو بارَم اشک غم، ای عصمت اله
او صبحدم شفای تو را خواست از خدا
تو مرگ خویش را طلبی وقت شامگاه
مظلومتر ندیده جهان از تو و، علی
تاریخ هست بر سخنم بهترین گواه
تو رنج خویش در دل شب میبری بگور
او، راز خود بوقت سحر میبرد بچاه
بردار سر ز خاک و شبی همرهش بیا
بنگر که بی تو شب بکجا میبرد پناه
بردار سر زخاک ز ششماههات بگو
برگو کجاست تربت آن طفل بیگناه؟
روزی عیان بخلق شود دردهای تو
کان روز مهدی تو شود بر تو دادخواه
«میثم» رخ نیاز بر این آستان بیار
ای مستمند، حاجتت از این خاندان بخواه
چه زود گشت فراموش حکم داورشان
چه زود عهد شکستند با پیمبرشان
چه زود اجر رسالت به مصطفی ص دادند
چه زود رفت کلام خدا ز خاطرشان
جواب حق نمک، داده شد به غصب فدک
جزای ختم رسل شد شرار آذرشان
دو گوشوارۀ عرش خدای می لرزید
چو گوشواره به گلزار وحی پیکرشان
گهی به همره بابا فتاده اشک فشان
گهی به گریه دویدند دور مادرشان
همینکه مادرشان بر روی زمین افتاد
دو دست کوچک خود را زدند بر سرشان
ز ضربه ای که به مادر رسید فهمیدند
که شد شهید همان پشت در برادرشان
هزار سال فزون بعد دفن این دو شهید
ندیده کس اثر از تربت مطهرشان
علی به فاطمه می سوخت فاطمه به علی
شرارۀ دلشان بود اشک دخترشان
مغیره فاطمه را می زد و علی می دید
هزار حیف که یک تن نبود یاورشان
خدا گواست که زهرا س شهیده رفت به خاک
اگر چه نیست گروهی هنوز باورشان
فاطمه جان...
امشب کنار قبر تو احیا گرفته ام
با اشکهای خود ره دریا گرفته ام
امشب نهان ز چشم همه کودکان تو
روضه برای داغ تو تنها گرفته ام
امروز با تمام غم وغصه اش گذشت
پیش مزار تو غم فردا گرفته ام
شرمنده ام ز روی نبی گر بپرسدم
آیا چنین عزیز دلش را گرفته ام؟!
بی تو اگرچه زنده ام اما بدان فقط
با خاطرات توست که مأوا گرفته ام
یا رب ببین چگونه غریبانه مجلسی
بهر عزای دختر طاها گرفته ام
محمد حسن بیات لو
فاطمه جان...
تو خوب بودی عزیزم نظر زدند تو را
مقابل پسرانت به در زدند تو را
تو خوب بودی عزیزم پر تو سالم بود
طواف کردی علی را شرر زدند تو را
خدا نخواست بمانی خودت که می دانی
خدا نخواست بمانی اگر زدند تو را
چقدر نان و نمک بین خانه ات خوردند
چرا به ضرب غلاف و سپر زدند تو را
تمام غصه قلب شکسته ام این است
نگفته ای به علی در گذر زدند تو را
حسود های مدینه نظر زدند مرا
حسودهای مدینه نظر زدند تو را
علی حسنی
مظلومه زهرا...
همسایه ها به مجلس ختمت نیامدند
من بودم و همین دو سه تا بچه های تو
خیلی به مجتبایِ تو برخورد فاطمه!
فامیل کم گذاشت برای عزای تو
جایِ تمام شهر خودم گریه می کنم
از بس که خالیست در این خانه جای تو
زهرا مرا ببخش که نگذاشت غربتم
یک ختم با شُکوه بگیرم برای تو
از دستِ گریه های تو، راحت شد این محل
شِکوه نمی کنند به من از صدای تو
دیگر به تیغ فتنه ی کوفه نیاز نیست
خونِ مرا نوشت مدینه به پای تو
وحید قاسمی
پای غمی بزرگ دلم را نشانده ام
دل را به صد امید بر این در کشانده ام
ازدست غصه های تو شعرم شروع شد
عمریست از تو و درو دیوار خوانده ام
عمیرست با نگاه شما روضه خوان شدم
عمریست در مصیبت یک کوچه مانده ام
سخت است کوچه گفتن و کاری بزرگ بود
این شعر را همینکه به اینجارسانده ام
آن کوچه ای که دست شمارا حسن گرفت
بی اختیار تاب و توان هم ز من گرفت
مادر بلند شو کمرت درد میکند
میدانم اینکه چشم ترت درد میکند
یک ضربه زد به صورتت مادر نگاه کن
دیوار خونی است، سرت درد میکند
جای تو عرش بود نه فرشی که خاکی است
حوریه ای که بال و پرت درد میکند
اصلا نشد که قامت خودراسپر کنم
سرتابه پای این پسرت درد میکند
چادر تکاندم و دل من پاره شد، هوار
دیدم که اوفتاده زگوش تو گوشوار
به مسلخ می برند این تیره روزان ، روشنایی را
سلاح خویش می سازند این زهد ریایی را
خدا تنها در این عالم به دست یک نفر داده ست
زکار حضرت مشکل گشا، مشگل گشایی را
شگفتا ساقی دل خون به کوثر می شود مدیون
که از طوفان نهر عشق، دارد این رهایی را
زهی بانوی بی همتای آتش سوز دریا دل
که دارد خاکسار خویش ، مرغان هوایی را
گل ((خیر العمل)) چیده ست ((حورالعین)) ز چشمانت
که از ((خیر البشر)) بو برده ای ((خیر النسایی)) را
خدا را شعله ها از عشق تو در جان قرآن است
که دائم گرم می دارد چراغ ((هل اتی)) یی را
چراغ روشن هفت آسمان کرده ست نور تو
به دست مصحف خاتم ، نگین ((انما)) یی را
شب تشییع تو فریادها در حنجره می سوخت
به گوش مردم عالم رساندی بی صدایی را
به مسلخ می برند این تیره روزان ، روشنایی را
سلاح خویش می سازند این زهد ریایی را
خدا تنها در این عالم به دست یک نفر داده ست
زکار حضرت مشکل گشا، مشگل گشایی را
شگفتا ساقی دل خون به کوثر می شود مدیون
که از طوفان نهر عشق، دارد این رهایی را
زهی بانوی بی همتای آتش سوز دریا دل
که دارد خاکسار خویش ، مرغان هوایی را
گل ((خیر العمل)) چیده ست ((حورالعین)) ز چشمانت
که از ((خیر البشر)) بو برده ای ((خیر النسایی)) را
خدا را شعله ها از عشق تو در جان قرآن است
که دائم گرم می دارد چراغ ((هل اتی)) یی را
چراغ روشن هفت آسمان کرده ست نور تو
به دست مصحف خاتم ، نگین ((انما)) یی را
شب تشییع تو فریادها در حنجره می سوخت
به گوش مردم عالم رساندی بی صدایی را
دشمن میان خانه ی حیدر چه میکند؟
خون لخته روی بال کبوتر چه میکند؟
دستش شکسته اند و رخش ارغوانی است
این قوم با عزیز پیمبر چه میکند؟
هجده بهار تازه گذشته ز عمر یاس
با سن کم میانه ی بستر چه میکند؟
هر شب سئوال میکند از خود حسین او
آثار ضربه بر رخ مادر چه میکند؟
سقط جنین تمام تنش را ضعیف کرد
با پیکری خمیده و لاغر چه میکند؟
از بس زدند حرمت زهرا شکسته شد
با درد پهلو و کمر و سر چه میکند؟
احساس سوختن به تماشا نمیشود
مسمار و میخ و فاطمه،این در چه میکند؟
بدتر نمیشود که تو را مردها زدند
لعنت به روزگار که آخر چه میکند؟
شاعر: محسن اوجانی
اهل مدینه خانه ام بیمار دارد...
در بسترش او لاله ی بسیار دارد
مانند یک پیر زنی که سال خورده است
دستی به سر دستی سر دیوار دارد
مسمار خانه پیش خود اصلا نگفتی؟
در بین این خانه زنی هم بار دارد..
این روز های آخری دیدم که زهرا
حرف پریدن میزند انگار دارد..
این شستشویت کار یک شب یا دوشب نیست
که شستن تو تا قیامت کار دارد..
شاعر: حامد جولازاده
مدینه بود و ستم بود و ظلم و آزارش
مدینه بود و غم و غصه های بسیارش
مدینه بود و بلا بود و درد بود و عزا
مدینه بود و سکوت و غروب غمبارش
مدینه بود و پر از تیرگی و فکر و نفاق
و غربتی که شده هر دلی گرفتارش
مدینه بود ولی از تمام مردم آن
کسی نکرد مراعات حال بیمارش
مدینه بود و چهل تن به یک نفر-که نبود
در ازدحام و کشاکش کسی طرفدارش
مدینه بود و در خانه ای پر از هیزم
دریکه سرخ شدازهرم شعله مسمارش
نمی شود به زبان هم بیاورم؛ چه کنم؟
مصیبتی که خدا هم شده عزادارش
میان کوچه چگونه؟ چه شد؟ نمیگویم
تو خود حدیث مفصل بخوان ز آثارش
چه ضربه ای!چه شتابی!عجب گل رویی
که آب شد دل سنگی سخت دیوارش
شاعر: محمدحسن بیات لو