راسخون

مقطعات انوری

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
 

از خواص سخای مجد کرم

که همه دین و دانش و دادست

آنکه گردون در انتظام امور

تا که شاگرد اوست استادست

آنکه تا بنده می‌خرد جودش

در جهان سرو و سوسن آزادست

آنکه با اشتمال انصافش

ایمنی را کمینه بنیادست

سال و ماه از تواتر کرمش

کان و دریا ازو به فریادست

معجزی بین که غور اشکالش

نه به پای توهم افتادست

گوییا لا اله الا الله

از خواص پیمبری زادست

واندرین روزها مگر کرمش

حاجتم را زبان همی دادست

که ندانی خبر همی داری

که ز بختت چه کار بگشادست

غایت مهر خواجه بردادن

مهر زر از پی تو بنهادست

طلبم چون نکرد آن تعجیل

که در اخلاق آدمی زادست

رغبت همتش که رتبت او

از ورای خراب و آبادست

خواجه‌ای را که خازن او اوست

معطی کافتاب ازو رادست

کیست آن کس عطارد فلکی

که بدو جان آسمان شادست

دوش وقت سحر بدان معنی

که مرا زانچه گفته‌ام یادست

نابیوسان ز بخت و طالع من

به تقاضای آن فرستادست

آفرین باد بر چنین معطی

کافرینش به نزد او بادست

 
 
siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

تو آن فرزانهٔ آزاد مردی

که آزادی ز مادر با تو زادست

دلت گر یک زمان در بند ما شد

به ما بر دست فرمانت گشادست

اگر بی‌تو نشستی بود ما را

غرامت را به جانی ایستادست

تو گر گویی که روز آمد به آخر

حدیثی از سر انصاف و دادست

ولیکن چون تویی روز زمانه

ترا هر گه که بینم بامدادست

 
 
siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

چشمهٔ آفتاب رخشان را

خازن نقد آسمان کردست

کز نحیفی و ناتوانی و ضعف

دورم از روی تو چنان کردست

که مرا دور بودن از رویت

هرچه گویم فزون از آن کردست

نتوان شرح داد آنکه مرا

غم هجر تو بر چه سان کردست

 
 
siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

به گرمایی چنین در چار طاقش

به دست چار خوارزمی سپردست

بنتوانی شنید آخر که گویند

که آن صافی سخن محبوس دردست

به آبی چند آبش باز روی آر

اگر دانی که آن آتش نمردست

مصون باد از حوادث نفس عالیت

الا تا نقش گیتی ناستردست

 
 
siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

ای بزرگی که دین یزدان را

لقبت صد کمال نو دادست

دان که من بنده را خداوندی

میوه و گوشتی فرستادست

میوه در ناضج اوفتاد و کسی

اندر این فصل میوه ننهادست

گوشتی ماند و من درین ماندم

زانکه رعنا و محتشم زادست

لبش آهنگ کاه می‌نکند

چه عجب نه لبش ز بیجادست

گفتم ای گوسفند کاه بخور

کز علفها همینت آمادست

گفت جو، گفتمش ندارم، گفت

در کدیه خدای بگشادست

گفتمش آخر از که خواهم جو

اینت محنت که با تو افتادست

گفت خواه از کمال دین مسعود

که ولی نعمتی بس آزادست

منعما مکرما درین کلمات

کین زبان بسته‌ام زبان دادست

به کرم ایستادگی فرمای

کز شره بر دو پای استادست

 
 
siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

به خدایی که با بزرگی او

چرخ با آنچه اندرو خردست

که مرا پای در رکاب سفر

دست بوسیدن تو آوردست

 
 

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

شاها بدان خدای که بر دست قدرتش

هفت آسمان چو مهره به دست مشعبدست

فرماندهی که در خم چوگان حکم اوست

این گویهای زر که بدین سبز گنبدست

کین بنده تا ز خدمت بزم تو دور ماند

روزی دم خوش از دم او برنیامدست

 
 
siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
 

مرا مقصود فرزندان آدم

ز فرزندان صدق خود شمردست

خداوند اوحدالدین خواجه‌اسحق

که گیتی با بزرگیهاش خردست

گرش بینی بگو ای آنکه پایت

ز رتبت پایهٔ گردون سپردست

خبر داری که فرزند عزیزت

چه پای امروز در خواری فشردست

ز پای اندر میفکن دست گیرش

که اندر پایمال و دست بردست

 
 
siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

آن شد که جهان لاف همی زد که من آنم

کز بوالحسنم راتبه هر روز سه مردست

زان روز که قصد فلک از غصهٔ رتبت

در گوشهٔ حبسش گرو حادثه کردست

بالله به نان و نمک او که جهان نیز

جز خون جگر یک شکم سیر نخوردست

 
 
siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
 

ایا خسروی کز پی جاه خویش

فلک را به جاهت نیاز آمدست

ازین یک غلام تو یعنی جهان

که با خفته بختم به راز آمدست

که داند که بی‌صبر کوتاه عمر

به رویم چه رنج دراز آمدست

نگوئیش کاندر جفای فلان

ز ما کی ترا این جواز آمدست

به کشتی نوحم رسان هین که غم

چو طوفان به گردم فراز آمدست

ترا سهل باشد مرا ممتنع

نه پای تو در سنگ آز آمدست

بده زانکه کارم درین کوچ تنگ

تو گویی مگر ترکتاز آمدست

از آن پس که اسبی و فرشیم نیست

به زینی و یک خیمه باز آمدست

 
 
siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

گفتمش ای بزرگ چت بودست

طبع پاک تو از چه پژمردست

گفت زین مقر یک همی جوشم

رونق وحی ایزدی بردست

آنچه این زن به مزد می‌خواند

جبرئیل آن به من نیاوردست

 
 
siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

دست حکمش به کیلهٔ خورشید

خرمن روزگار پیمودست

که ز چشمم به عشق خدمت تو

جان به عرض سرشک پالودست

این سخن را عزیز دار که دوش

چرخ با من در این سخن بودست

 
 
siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

بدان خدای که در جست و جوی قدرت او

مسافران فلک را قدم بفرسودست

به دست احمد مرسل به کافران قریش

هزار معجزهٔ رنگ رنگ بنمودست

ز ناودان قضا آب حکم بگشادست

به لاژورد بقا بام چرخ اندودست

کمال لم یزل و ذات لایزالی اوی

ز هرچه نسبت نقصان بود برآسودست

مقدسی است که آسیب دامن امکان

بساط بارگه کبریاش نبسودست

ز راه حکمت و رحمت عموم اشیا را

طریق کسب کمالات خاص بنمودست

مشاعل فلکی را ز کارخانهٔ صنع

بهین و خوبترین رنگ و شکل فرمودست

چنان که طرهٔ شب را به قهر شانه زدست

به لطف آینهٔ جرم ماه بزدودست

ز عدل شاملش اندر مقام حیز خاک

نهاده هریکی از چار طبع و نغنودست

خمیرمایهٔ بخشش به خاک بخشیدست

برآنکه مرجع او خاک شد نبخشودست

سوار روح به چوگان یای نسبت او

ز کوی گردون گوی کمال بربودست

درازدستی ادراک و تیزگامی وهم

طناب نوبتی حضرتش نه پیمودست

جناب قدرت او را به قدر وسعت نطق

زبان سوسن و طوطی همیشه بستودست

کمین سلطنتش در مصاف کون و فساد

سنان لاله به خون دلش بیالودست

سیاه روی سپهر کبود کسوت را

رخش ز زنگ کدورت نخست بزدودست

پس از خزانهٔ حسن و جمال خورشیدش

کفاف حسن و زکوة جمال فرمودست

بیاض روز به پالونهٔ هوای مشف

هزار سال بر این تیره خاک پالودست

گهی به خرج بخار از بحار کم کردست

گهی به دخل دخان بر اثیر بفزودست

ترا که میر خراسانی از ره تقدیم

بر آسمان و زمین قدر و جاه افزودست

که انوری را بی‌خدمت مبارک تو

هرآنچه دیده ندیدست و گوش نشنودست

در این سه سال چه در خواب و چه به بیداری

خیال رایت و آواز نوبتت بودست

شکستهای امانی به عشوه می‌بسته است

درشتهای حوادث به حیله می‌بودست

کنون حواشی جانش از قدوم فرخ تو

چو برگ گل همه شادیش توده بر تودست

که صورتی که ز من بنده آشنایی کرد

نه آنکه از لب من هیچ گوش نشنودست

نه بر زبان گذرانیده‌ام نه بر خاطر

نه بر عقیدت من بنده هرگز این بودست

 
 

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

عاقلا از سر جهان برخیز

که نه معشوقهٔ وفادارست

گیر کامروز بر سر گنجی

پا نه فردات بر دم مارست

 
 

 

siryahya کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 158652
|
تاریخ عضویت : اسفند 1389 

تختهٔ کارگاه صنعت اوست

کو سواد مه و بیاض خورست

چمن بوستان نعت ترا

خاطرم آن درخت بارورست

که ز مدح و دعا و شکر و ثنا

رایمش شاخ و بیهخ و برگ و بر است