راسخون

گفت و شنود خواهر و برادر

taha25 کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 1411
|
تاریخ عضویت : تیر 1393 

 زینب می خواهد با عباسش حرف بزنی :

 

 رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی

عباس من دیدی اما ماندن خواهر ندیدی

 ان صورت مهربان را محبوب هر دو جهان را

وقتی غریبانه می رفت بی یار و یاور ندیدی  

 

در این تاپیک دوستان حسینی عزیز با توجه به توضیحات طرح" شاه وفا ابوالفضل ":

فقط دل نوشته ها و تاپیکهای خود را از زبان حضرت زینب (س)  "در قالب گفت و شنود بین حضرت زینب (س) و حضرت عباس (ع)" ارسال نماید. 

 

 

 

taha25 کاربر طلایی2
|
تعداد پست ها : 1411
|
تاریخ عضویت : تیر 1393 

 بلند شو برادر بگو مرا نبرند
بگو مرا به کنارت به خاک غم سپرند
عموی خوب رقیه بلند شو مگذار
که گوشهای لطیف سه ساله را بدرند
مُخدرات همه بی حفاظ و بی معجر
پناهگاه جهانند و خویش در به درند
رخی که دیده مهتاب و آفتاب ندید
ببین که لشگر دشمن چه خیره می نگرند
برای آنکه به هر عده قسمتی برسد
سر بریده تان را چه خوب می شمرند
سر ، سر تو برادر عجب هیاهوئیست
تمام لشگر کوفه پی سر قمرند
گمان کنم که از امروز تا به چندین ماه
زنان کوفی و شامی دگر طلا نخرند
به هر بهانه بگویند ناسزا بر ما
چو از کنار صف دختران ما گذرند
بس است دعبل و فکر دل پیمبر کن
که عرشیان ز غمش غرق ناله و شررند
شاعر: مجيد خضرايي

namebaran کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 4155
|
تاریخ عضویت : اسفند 1392 

داغ ِ تو بر جگرم افتاده

شعله بر بال و پرم افتاده

 

اين چهل روز خدا ميداند

به كجاها گذرم افتاده

 

بعد از آن رو زدنت بر دشمن

آب هم از نظرم افتاده

 

به خدا هركس و ناكس چشمش

به من و چشم ترم افتاده

namebaran کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 4155
|
تاریخ عضویت : اسفند 1392 

رنگ غربت به سرِ موی سپیدم افتاد

ناله ی فاطمه را تا كه شنیدم افتاد

مثل زن های حرم آه كشیدم افتاد

من خودم شاهدِ او بودم و دیدم افتاد

سهم خود را به تمام تن او بُرد زمین

وای بر اهل حرم عرش خدا خورد زمین

تا كه افتاد به گودال سر و كار تنش

گرگ ها زوزه كشیدند كنار بدنش

همه با نیزه و شمشیر جراحت زدنش

چكمه ها بود كه می خورد به روی دهنش

در سراپای تنش نیزه فرود آمده بود

اصلاً از نیزه حسینی بوجود آمده بود

تیزی سنگ به پیشانی آقا نكشد

سرِ پیراهن او كار به دعوا نكشد

چكمه ات بر سر آن گونه بگو پا نكشد

چه كنم پنجه ی تو موی سرش را نكشد

با سر نیزه به این سو و به آن سو نَبَرش

برنگردان بدنش را  ننشین بر كمرش

من كه گفتم نرو رفتی سر خود را دادی

پایِ این سر نفس آخر خود را دادی

هر كه آمد كمی از پیكر خود را دادی

ساربان آمد و انگشتر خود را دادی

غارت یك نفر ای وای هزاران نفرید

یادگاریست فقط پیرهنش را نبرید

salma57 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 35499
|
تاریخ عضویت : بهمن 1391 


باورت نیست اخا رفتی و بیتاب شدم
شمع سان از غم هجر رخ تو آب شدم

باورت نیست اخا بعد توبیچاره شدم
بعدت ای مونس جان زینب آواره شدم
قدر تاریخ به من ظلم وجسارت گشته
خواهر تو هدف تیر حقارت گشته
باورت نیست ولی دست مراهم بستند
حرمت خواهر غمدیده تو بشکستند
باورت نیست ولی دین من انکار شده
آسمان پیش دوچشمان ترم تارشده
باورت نیست منو کوچه وبازار کجا
دختر فاطمه ومجلس اغیار کجا
یا اخا رفتی و بی پشت وپناهم کردی 
مردم آن لحظه که از نیزه نگاهم کردی 
غیرت اله تو رامحو تماشا شده ام
سرو بودم زغمت جان اخا تا شده ام
کاش عباس به نیزه بنهد چشم به هم
زینب وسلسله و همرهی نامحرم
هرکجا نام تو بردم پاسخم دشنام است
چشم در راه من وتو کوچه های شام است

abbasshafie کاربر برنزی
|
تعداد پست ها : 295
|
تاریخ عضویت : آبان 1389 

تو را دیدم به خاک و خون گل حیدر

تن صد چاک و عریانت ایا مادر

دلم خون شد چو دیدم من تن بی سر

ز سوز غم قدم خم شد من مضطر

از این محنت ایا مادر دلم خونه

دل از سوز غم داغت دگرگونه

ندادند از چه رو آبی به تو مادر

لب خشگ تو را دیدم زدم بر سر

جدا کردند زتیغ رأس تو  از پیکر

چرا صد چاک شده جسمت از این لشگر

 

از جفا پر پر شده این لاله

فاطمه از غم تو می ناله 

 

abbasshafie کاربر برنزی
|
تعداد پست ها : 295
|
تاریخ عضویت : آبان 1389 

به مقتل رسیدم

صدایت شنیدم

غریبم حسین

 

به گودال خون آید این زمزمه

حسین جان منم مادرت فاطمه

ضیاء دوعینم

سرت کو حسینم

غریبم حسین

 

شب است و من و گودی قتلگاه

به رگ های خونین نمودم نگاه

رخ از خون بشویم

 گلم را ببویم

غریبم حسین

 

در این نیمه شب می زند مادرت

به دریای خون بوسه بر حنجرت

بگو نور دیده

که دستت بریده

غریبم حسین

 

من امشب کنم ناله و زمزمه

گهی قتلگاهم گهی علقمه

گهی با ربابم

به چشم پرآبم

غریبم جسین

 

گهی کنار علی اکبرم

گهی پای گهواره ی علی اصغرم

گهی بهر زینب

کنم گریه امشب

غریبم حسین

 

به مقتل رسیدم

صدایت شنیدم

غریبم حسین

nargesza کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 10707
|
تاریخ عضویت : آبان 1392 

 

حضرت زینب و حضرت عباس....... حضرت زینب وقتی قافله وارد کربلا شد، وقتی خواستن پیاده بشن چندتا جوان محرم داشتن که هرکدوم به نحوی کمک کردن. اما وقتی جنگ تموم شد. موقع انتقال اسرا شد زینب کسی رو نداشت. نه پسری، نه برادری و نه برادر زاده ای. زینبی که امیدش به علمدار سپاه برادرش بود بعد از شهادت فرزندان و برادرزاده و برادرانش. خواهری که طاقت زخم کوچکی روی بدن برادر نداره و حالا فقط پایین آمدن عمود خیمه برادر را ببیند. برادر رشیدش را، عباسش را. خواهری که باید این درد را تحمل می کرد و تازه به بقیه هم دلداری می داد به حسینش، به طفلان تشنه حرم.

من خودم سه تا برادر دارم طاقت ندارم یه زخم کوچیک بردارن. چه دل بزرگی داشته حضرت زینب که چنین مصیبتی دید و ناشکری نکرد. برادری چون عباس و حسین رو با لب تشنه با اون بی رحمی از دست داد و ناشکری نکرد. با دل سوخته از آنها دل کند. موقع رفتن از کربلا، موقع انتقال به عنوان اسیر با دل سوخته ای بگوید عباسم اگر بودی این نمی شد........... زینبت را این گونه نمی بردن. حق بی حرمتی به خواهرت را نداشتند......................