راسخون

جلسه پرسش وپاسخ

farshon کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 43957
|
تاریخ عضویت : آذر 1387 

مستانه

جنسیت زن
وضعیت تاهل متاهل
سال تولد ۶۵
موضوع روانشناسی

باسلام شش ماهه عقد کردم و همسرم معقول و محجوب هست.وهیچوقت به روابطش شک نداشتم.گوشی موبایل همسرم همیشه در دسترسم هست تا اینک مدتی قبل گوشی رو عوض کرد و شماره هاش پاک شد.ی پیام تو تلگرام دیدم ک همسرم در جواب نوشته بود سلام عزیزم و صحبتهای عادی بخاطر اینکه لحن صحبت همسرم با خانوادش فقط اینمدلی هست یکم فکری شدم نمیدونم ایا باید به روش بیارم یا نه ندید بگیرم

پاسخ:

سلام

شک عاملی به ریختن روان و روابط است . سعی کنید با توجه به این که روابط شما با همسرتان تا به حال مشکل نداشته است این مسائل را ملاک ارزیابی ایشان قرار ندهید.

زندگیتان را با مهر بیمه کنید.

farshon کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 43957
|
تاریخ عضویت : آذر 1387 

بینام

جنسیت زن
وضعیت تاهل در رابطه
سال تولد ۱۳۶۹
موضوع روانشناسی

با سلام. من در شرف ازدواج هستم ولی متوجه یک مشکل عجیب و غریب شدم! متوجه شدم مادرم به پدرم خیانت میکنه!!!! پدر و مادر من هشت سال اختلاف سنی دارن و خیلی هم باهم خوب نبودند، ولی باز مشکل آنچنانی نبود. مادرم تا پنجم دبستان درس خونده بود. وقتی من رفتم کلاس اول راهنمایی، مادرم هم شروع کرد به درس خواندن با من. زودتر از من دیپلم گرفت، زودتر از من هم از دانشگاه فارغ التحصیل شد، الان لیسانس داره! بدبختی ماهم از همینجا شروع شد. روابط دوستانه با مردای غریبه. روابط دوستانه منظورم بدون ارتباط خصوصی و سکسه. چند سال پیش متوجه ارتباطش با یه مرد شدم که من، خاله هام به پسره زنگ زدیم و گفتیم متاهله دست از سرش بردار. اون گذشت، الان با کسیه که هر روز باهاشه. ما تو یه شهر کوچیک زندگی میکنیم، همه همو میشناسن، من دارم ازدواج میکنم، اگه گند کاراش در بیاد من که بدبخت میشم هیچ، کل فامیل رسوا میشن! واقعا درموندم. تقاضا میکنم کمکم کنید. در ضمن ناگفته نماند من خودم بارها دیدم و بهش تذکر دادم که با مردای غریبه اینقد سریع گرم نگیره و صمیمی نشه. واضح بگم لاس زدن با مردا بهش مزه داده. مادرم متولد ۵۱ و پدرم متولد ۴۳ است. و اینو میدونم سالهاست هیچ رابطه جنسی ای باهم ندارن! من واقعا درموندم. نمیدونم باید چه کار کنم. من نمیتونم آشوب به پا کنم چون براش کاری نداره ازدواج منو بهم بزنه. خواهش میکنم کمک کنید. بگید چیکار کنم.

پاسخ:

سلام

نوع ارتباط و سیستم خانواده شما به دلیل نوع رابطه پدر و مادر آشفته است و شما در صورت مداخله آن را آشفته تر خواهید کرد. پیشنهاد می کنم به صورت خصوصی با ایشان صحبت و راضای شون کنید با یک مشاور ارتباط برقرار نمایند .

farshon کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 43957
|
تاریخ عضویت : آذر 1387 

نازنین

جنسیت زن
وضعیت تاهل مجرد
سال تولد ۱۳۷۹
موضوع روانشناسی

بسم الله.. دختری پونزده ساله هستم .شاید برای شما نوشتن این متن از طرف من مسخره باشد با وجود سن کمم خیلی دست اورد ها دارم و همه مدل زندگی را تجربه کردم..و حالا با قلبی رنجیده شده از اطرافیانم اقدام به نوشتن متنی برای کسیکه بتواند مرا راهنمایی کند کردم…در سخت ترین شرایط ممکن در حال زندگی کردن هستم مشکلات مالی مشکلات روحی و هزاران درد که دلم را ازرده کرده ..این روز ها عجیب حرفم را نمیفهمند..من هم نمیتوانم حرف های دلم را به کسی بزنم میدانید ک حرف دل زدن سخت است ..پدر و مادرم هر دو کار میکنند من وخواهر کوچکم روزها در خانه تنها زندگی میکنیم..مشکلات مالی را کار ندارم میدانم که همه اینها میگذرد درد من از حال روحم هست که درمانگری ندارد ..من به گفته اطرافیانم چهره زیبایی دارم و بزرگتر از سنم نشان میدهد به همین علت بارها با کسانی که گشتم پس ازگذشت مدتی به من درخواستی برای دوست شدن یا حتی ازدواج دادند تاکید میکنم بنده پونزده سال دارم..زمانی که چهارده ساله بودم باپسری اشنا شدم که با احساسات کودکانه یا نوجوانانه نمیدانم به او علاقه مند شدم مدتی باهم بودیم ولی پس ازمدتی مرا به حال خود رها کرد ورفت در چهارده سالگی دچار افسردگی شدیدی شدم به طوری که پس از چند ماه به روانشناس مراجعه کردم که این امر توسط پدرومادرم انجام شد و من دخالتی در ان نداشتم ..مدتی گذشت من توانسته بودم کمی با خودم و روحم کنار بیایم اما کسی علت واقعی این پریشانی را نمیدانست.. یکسال گذشت من پانزده ساله شدم و در تمام این یکسال من همه جور شکنجه شدم چ روحی چ مادی برایم مشکلات مادی اهمییت زیادی ندارد ها چون میدانم درحال حاضر نمیتوانم کاری برای رفع ان انجام دهم اما بازهم گاهی ادم دلش میخواهد دوستش را به خانه اش دعوت کند یا لباسهای انچنانی بپوشد اما افسوس ک نمیشود..حال از اینها بگذریم میگفتم وقتی پانزده ساله شدم و به همراه کمک های ان روانشناس توانستم خودم را جمع وجور کنم حیف ک به علت مشکلات مالی نتوانستم کلاسهایم را با ان روانشناس ادامه دهم..بازهم بگذریم..مدت ها گذشت و من تنها در خانه فقط نشستم ونگاه کردم همه چیزرا ..خدارا شکر وضعیت خانواده را درک میکنم و مشکلی با ان ندارم اما پسری که یکسال پیش زما نی که با احساسات پاک کودکانه یا نوجوانانه دوستش داشتم مرا رها کرد حالا برگشته و طرح ازدواجش را با منه پانزده ساله میچیند بیست سالش هست و من هم نسبت به همسن هایم کمی قدرت تشخیص بهتری دارم و در این موارد خنگ نیستم میفهمم ..الان ک این متن را مینویسم به تولد شانزده سالگیم نزدیک میشونم و هنوز هیچکدام از مشکلاتم حل نشده ان پسر برگشته اما من به شخصی دیگر علاقه دارم که نه خودش میداند نه من میدانم ک او نسبت ب من چگونه است اما از همه مشکلات عاطفی که بگذریم من میخواهم اینده ای روشن داشته باشم پس میدانم که به هیچکدام از انها در این سن نباید علاقه مند شوم اما افسوس ک دل سن را نمیفهمد من مانده ام سر دو راهی عاطفی در زمانی که میان انبوهی از مشکلات و درد ها دستو پا میزنم و همه فقط میگویند بچس نمیفهمد….مرا ببخشید ک حرفهای دلم طولانی بود وامیدوارم انرا بخوانید که تنها امیدم هستید..

پاسخ:

سلام

در وضعیت سنی شما بهترین اقدام در حال حاضر پاسخ منفی است به این دلیل که شرایط شما را قبلا به هم ریخته است و در حال حاضر هم همین کار را خواهد کرد. سیکل رفتاری خانواده را شما با تحصیل و تلاش قطع خواهید کرد و خواهید توانست برای خودت وضعیت بهتری را در آینده رقم بزنی.

بنابراین پیشنهاد می کنم حداقل تا ۲۰ سالگی به ازدواج فکر نکنی و در این چهار سال سعی کنید یک فعالیت مفید یا ادامه تحصیل را پیش بگیرید.

farshon کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 43957
|
تاریخ عضویت : آذر 1387 

سیمین

جنسیت زن
وضعیت تاهل مجرد
سال تولد ۱۳۷۴
موضوع روانشناسی

درود برشما.مشکلی که پیدا کردم میترسم جدی بشه و روی اینده ام تاثیربزاره خواهشمندم به پرسشم توجه کنید ومرا یاری فرمایید دوشیزه ۲۰ ساله مجردی هستم ک به دلایل نبود علاقه به حسابداری ازدانشگاه انصراف دادم سال ۹۲ به دانشگاه رفتم ودی ۹۳ انصراف دادم دیگه خونه نشستم منتطر دفترچه علمی کاربردی شدم تا رشته مورد علاقه مو ثبتنام کردم…..من خیلی امید و ارزو دارم با اعتماد به نفس بالا که مطمعنا میشم همونی که میخوام..اما در حال حاظربه قول معروف طبل تو خالی ام!اصلا اراده وپشتکار واسه انجام هیچ کاریو ندارم وهمش همه چیو پشت سرمیندازم ولی حالم ازخودم به هم میخوره که اینطوری ام واصلا تعادل شخصیتی ندارم…شاید دچارافسردگی خفیفی شده باشم.بااینکه همین تابستون ۲ مسافرت داشتیم امااصات حالم تغییری نکرد ۷و۸ ماهه که گریه ام نمیاد مگه اینکه گاهی اشک تو چاشم جمع شه!انرژیم صفره!من که تابستون یه ماهو باشگاه میرفتم الان انگار دنیا روسرم اوارمیشه بخوام یه دمبل ۱ کیلویی بزنم!ازخودم خیلی توقع دارم که باید تواین سن گرگم نتونه منو بگیره ازفعالیتو زیرکی اما عین جنازه افتادم تو خونه!اصلا ازقبل هم ادمی نبودم که بتونم خوشحال باشم خداروشکرهیچ مشکل جدی ام ازجانب خانواده یا خودم ندارم اما نمیدونم چرا همیشه اهنگ های غمگین میطلبم تنهاییو ترجیح میدم ومیپندارم که اصلا خودمو نمیشناسم و کاملا سردرگمم هرچه قدر هم درتکاپو ام باز به هیچ معنایی ازخودمو جهانم نمیرسم!من کی تبدیل به ادمی دلسنگ شدم که دلم برای کسی نمیسوزه وحتی تنگم نمیشه!؟ خلاصه شدم مثه رباط های زباله جمع کنی که شعارش اینه که رباط هوشمند وخوبیه! help!!!!please

پاسخ:

سلام

لطفا برای بررسی وضعیت روانی و ارزیابی خود و برنامه ریزی مناسب حضوری مراجعه نمایید. وضعیت شما به صورتی است که راهنمایی متنی بدون در نظر گرفتن وضعیت روانی فعلی و رفع مشکلات احتمالی مفید نخواهد بود.

farshon کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 43957
|
تاریخ عضویت : آذر 1387 

مارال

جنسیت زن
وضعیت تاهل مجرد
سال تولد ۱۳۷۴
موضوع روانشناسی

سلام من دختری ۲۰ ساله هستم مشکل من نداشتن حریم خصوصی و جایی برای آرامشه دلیلش هم به پدر وخواهرم بر میگرده خواهرم ۱۳ سالشه و دختر به شدت شلوغیه و عادتشه که در کوچکترین کار دیگران هم فضولی کنه . تا از چیزی به طور کامل سر در نیاره بیخیال نمیشه این اخلاقش هم به پدرم رفته. بابام هم آدم بسیار شلوغ و پر حرفیه. هر دوشون از من ومامانم انتظار دارن که تمام هوش و حواسمون رو در اختیارشون قرار بدیم و به حرف های بی سرو تهشون گوش بدیم اجازه نمیدن حتی یک ساعت به کاری که خودمون دوست داریم برسیم اگر هم سرمون به کار خودمون باشه حسابی غرولند میکنن و در اغلب موارد کار به دعوا و در گیری می کشه. علاوه بر این ها این دو نفر فقط و فقط حرف خودشون رو قبول دارن و اغلب اوغات اصلا به من و مامانم اجازه ی حرف زدن ودفاع کردن زو هم نمیدن من واقعا از این همه تنش خسته شدم هر وقت که میخوام تو اتاقم استراحت کنم اضطراب و تپش قلب سراغم میاد چون میدونم هر آن یک نفر وارد اتاق میشه و آرامشم رو به هم میزنه چند وقتیه عصبی شدم دلم می خواد تنها باشم اما نمیشه بابام کلید در اتاق رو هم قایم کرده از طرفی هم دخترم و نمیتونم هر وقت اراده کردم تنها از خونه بیرون بزنم و محکومم در جوار بابام و خواهرم باشم که یا مشغول داد و دعوا و فریاد زدنن یا شوخی های پرسر و صدا و اعصاب خورد کن قلبم درد میکنه تو رو خدا راهنمایی کنید. چه کار کنم؟؟؟؟

پاسخ:

سلام

وضعیت به این سختی که شما بیان می کنید احتمالا نیست.!!

و شما بیش از حد حساس شده اید ولی برای رسیدن به ارامش نسبی بهتر است قاطعانه زمان های که وقت یا حوصله گفتگو ندارید مطرخ کنید و مراقب باشید با اقتدار و ارامش این موضوع رابیان کنید تا جو خانواده به هم نریزد.