مادر شهید
شعری تقدیم به مادر شهید گمنام
شبای جمعه که میشه دلا بهونه می گیره
هر کی میاد سر یه قبر ازش نشونه می گیره
یکی سر قبر پدر ،یکی کنار مادرش
یکی کنار خواهر و یکی پیش برادرش
اما یه مادر غمگین و آرام
میاد کنار شهید گمنام
مگه تو مادر نداری برای تو گریه کنه
غروب پنج شنبه بیاد به قبر تو تکیه کنه
غصه نخور من مادرت
منم همیشه یاورت
نمی ذارم تنها بشی ؛مدام میام بالا سرت
چند ساله مادر کارش همینه
......
خبر نداره بچه اش همینه
عکس مادر شهید بروجردی در دیدار با رهبری
دلتنگ يك صبح از سلام ساده ات هستم ،لب هاي آرام تو را باور كنم يا نه!؟
باران نمي بارد چه فرقي مي كند حالا ، من گونه هاي خسته ام را تر كنم يا نه!
مي دانم از من دلخوري اما نمي فهمم ،اشكم چرا مثل عزاداران نمي ريزد
باور كن از وقتي كه رفتي سخت درگيرم ، اين شال مشكي را برايت سر كنم يا نه
از يك طرف رسم است بايد گل بيفشانم،از يك طرف تو خاطرت بسيار حساس است
بالاي قبر تو مردد مانده ام مادر، با من بگو اين لاله را پرپر كنم يا نه؟
تنها پلاکی از تو اینجا زیر این خاک است،شاید خودت جایی نشستی شعر میخوانی
حالا ببین هر شنبه و نا شنبه حق دارم ، در انتظارت زندگی را سرکنم یا نه؟
شهریور از گرمای پیشانی نمی آید، شهریور از راهی که رفته باز می گردد
حتی نمیدانم در این تکرار سودی هست! ،در این که برگشتی به شهریور کنم یا نه؟!
اما همین مقدار میدانم به این دنیا ،هیچ اعتمادی نیست تا جایی که شک دارم
آیا مجالی مانده تا با این دل غمگین، یاد تو در شهریوری دیگر کنم یا نه؟
مادر شدی که نوحه ی فرزند سر کنی
شاید جهان بی خبری را خبر کنی
با تیر آه و نیزه ی صبر غیور خویش
در سینه ی شقاوت دشمن اثر کنی
مادر شدی اگرچه زمانه امان نداد
آغوش خویش وقف سرور پسر کنی
مرثیّه ی بلندِ رثا بوده ای ولی
باید به صبر ، شِکوه ی خود مختصر کنی
با قامت رشادت ، آنقدر خم شوی
تا راحت از حصار مصیبت گذر کنی...
ای سوز ناگزیر دلت مغتنم ! بمان !
تا روح سرد قافله را شعله ور کنی
بنشین و بر مزار پسر شمع شو ، بسوز !
تا شام شوم مظلمه را در به در کنی
تابوت شرحه شرحه ی فرزند را مگر
مانند پاره پاره ی قرآن به سر کنی
در چشم خصم قد بفرازی و اقتدا
به خطبه های زینب خونین جگر کنی
ای آنکه قلب توست مفاتیح فتح عشق
دستم به دامنت که دعا بیشتر کنی
دستم به دامنت که در آغوش سجده ها
باری دعا به حال نزار بشر کنی
وایا به سرنوشتِ ستمکار روزگار
مادر اگر تو باشی و نفرین اگر کنی
منبع:http://www.irafta.com/
چه سختی هایی رو که نکشیدن .. واقعا که خیلی سخت و دشوار است
نه دلشان می آمد من را تنها بگذارند ،نه دلشان می آمد جبهه نروند .این اواخر قبل از رفتنشان هر روز با هم یکی به دو می کردند. شوهرم به پسرم می گفت :«از این به بعد ،تو مرد خونه ای .باید بمونی از مادرت مراقبت کنی .»
پسرم می گفت :«نه آقاجون .من که چهارده سالم بیش تر نیست.کاری ازم بر نمی آد.شما بمونید پیش مادر بهتره»
-اگه بچه ای ،پس می ری جبهه چه کار ؟بچه بازی که نیست.
- لااقل آب که می تونم به رزمنده ها بدم.
دیدم هیچ کدام کوتاه نمی آیند،گفتم «برید هر دو تاییتون برید»