وصیت نامه های شهدا
|
وصیت نامه شهید نادر مهدوی
|
بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحــيمِ
برويد بجنگيد و زمينه را براي آيندة فرزندان خود، مساعد نماييد.
سلام بر محمّد(ص)؛ كه با خدمات خود، سعادت و شرافت را براي انسانيت تضمين كرد؛ و درود بر حضرت مهدي(عج) و نائب بر حقش امام خميني(رض) و امّت حزبالله و از خودگذشته. درود و سلام خدا بر شما باد كه با حضور دائم خود در صحنه، اسلام عزيز و امام را ياري كرديد.
برادران عزيز و خواهرانِ محترمه! امـروز اسلام با خون انسانهاي پاكدل و معصوم، همچون حسينبن علي(ع) و قاسمبن الحسن(ع) و با زحمات شبانهروزي رسول اكرم(ص) باقيمانده است. بهاي اين مكتب، تحمل اسارتِ موسيبن جعفر(ع) سمبل مقاومت و ايثار، جگر پاشيدهشدة امام رضا(ع) و ديگر شهداي اسلام بوده است. گذشتگان، با جان و همة وجود، از اين مكتب دفاع كردند و به ما سپردند. اما امـروز، دشمنانِ قسمخوردة ما، فرزندان معاويهبن ابيسفيان و عمروعاصها، به طور مصمّم، عزم نابودي قرآن كريم دارند و راه يزيدبن معاويه را دنبال ميكنند. امروز دشمن ما صدام نيست؛ امروز دشمن ما حزب بعث نيست؛ اينها عروسكهاي كوكيِ استكبارند و ما دشمنِ واقعي خود را استكبار جهاني، به سركردگيِ آمريكا ميدانيم. شرق و غرب، گذشته از اختلافاتِ درونيِ خود، متّحدانه موضعي خصمانه در برابر اسلام گرفتهاند. بدانيد كه امـروز، شرافت و عزّت، در ساية جهاد و ايثار و شمشير است. بكشيد دشمنانِ اسلام و دين خدا را؛ تا فكر تجاوز و غارت را در سر نپرورانند.
خداوند گاهي با غضب و گاهي با رحمتِ خود، ما را امتحان مينمايد. امروز، وسيلة امتحان ما جنگ و بسيج است. بر هر فرد مسلمان كه سحرگاه بر ميخـيزد و نداي لااله الاّ الله را سر ميدهد و خواب گران را فداي شرافت و انسانيت ميكند، واجب است كه در اين امتحان، شركت كرده، يا با شهادت و يا با مدفون نمودنِ دشمن، پـيروزمندانه به درآيد.
در درياي مرگ شنا كنيد تا به ساحل پيروزي برسيد. اي بهظاهرزندگان! آگاه باشيد كه قافلة مرگ، همچنان به مقصد نيستي در حركت است؛ شما نيز امور دنيوي را كنار گذاشته و بدان ملحق شويد. سعي كنيد اين مرگ را با چشمان باز و جسورانه انتخاب نماييد. قبل از آنكه در چنگال مخوفش گرفتار شويد، دل از دنيا بركنيد و پا در عرصة مـيدان بگذاريد و بر عليه دشمنانِ اسلام برَزميد كه در اين نبرد، چه كشته شويد و چه بكشيد، پيروزيد.
اكنون، من به پيروي از امامحسين(ع) پاي در چكمه كرده به جبهه ميروم. به جبهه رفتن يعني به معشوقِ خود پيوستن. امـيدوارم چه با قليلخدمتي كه بدان قادرم، و چه انشاءالله با شهادتم، به وظيفة الهي خود كه پروردگار عالم برايم منظور داشته عمل نمايم. عزيزانم! حسينِ زمان شدن، سخت است. حسينِ زمان شدن يا يزيديانِ زمان را نابودكردن، جز با ساييدن تن در زير تانكها و تكهتكهشدن در زير خمپارة دشمن، امكانپذير نيست. امت قهرمان! همچون گذشته، جـز براي خدا كار نكنيد؛ هدفتان فقط «الله»، كتابتان قرآن و رهـبرتان خميـني باشد.
پدر! مادر! برادر! همسر! و خواهرانم! اگر من شهيد شدم، بدانيد كه كمال سعادت را يافتهام. هيچگونه ناراحـتي به خود راه ندهـيد. بدانيد كه اين مرگ را آگاهانه انتخاب نمودهام.
وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَهُاللهِ وَ بَرَكاتُهُ
1363/12/20 نادر بسريا معروف به حسين مهدوی
درباره شهید
شهید «نادر مهدوی» ( حسین بسریا) در ۱۴/۳/۱۳۴۲ ه- ش در خانودهای مستضعف امّا متدیّن و پرهـیزکار در روستای «نوکار »، از توابع دهستان «بحیری» در شهرستان« دشتی » واقع در استان «بوشهر» دیده به جهان گشود. او ششمین فرزند خانواده بود. نامش را «حسین »گذاشتند تا پاس دارند مظلومیّت شهید کربلا را. شهید، روز به روز بزرگ و بزرگتر میشد و در این رهگذر، تحت تربیت اسلامیِ والدینِ متدین و پرهـیزکارش، اخلاق عالیِ انسانی و اسلامی به تدریج در سرشتِ نورانی او، شکوفا میشد تا اینکه به سن ۶ سالگی رسید و راهی مدرسه شد.
«حسن فقیه» برادر شهید دربارة نامگذاری ایشان میگوید: «اسم فامیلی پدری ما بسریا است. اسم شناسنامهای اخوی ما هم نادر است؛ اما ما ایشان را حسین صدا میکردیم و هنوز هم در خانواده، اسمشان حسین است. حکایت این دوتا اسم هم از این قرار است که موقع تولدِ نادر، ما مدرسه میرفتیم. سال ۱۳۴۲ بود. یک معلّمی داشتیم به نام آقای «اسحاق ایرانی.» ایشان الأن ساکن کـرج هستند. آدم بسیار خوب و اهلدلی بودند و محبوبیت زیادی میان مردم داشتند. هنوز هم بعد از سیوچندسال، میان مردم از ایشان به خوبی یاد میشود. ایشان آدم دینداری بود، به فقرا سرکشی میکرد، جلسات مذهـبی برقرار میکرد، مردم را برای سحری و نماز صبح بیدار میکرد. خـلاصه خیلی خاطرش عزیز بود. من هنگامیکه خبر تولد برادرم را به ایشان دادم، گفتند که دوست دارید یک اسمی برای برادرتان انتخاب کنم که ماندگار شود. گفتیم چرا که نه. گفتند اسمش را بگذارید «نادر». قضیه را به مادرمان گفتیم. ایشان به علت احـترام زیادی که به آقای ایرانی قائل بود، اسم شناسنامهای برادرم را نادر گذاشت اما در خانه به خاطر عشقی که به آقا اباعبدالله(ع) داشت، حسین صدایش میزد.
برادر شهید در باره تغییرنام خانوادگی شهید میگوید: «این مربوط به سال ۱۳۶۵ میشود. ایشان خیلی دنبال این رفت که برای شهرت بسریا، یک ریشه و عقبهای پیدا کند. راستش ما ربطی هم به بصرة عراق نداریم و این فامیل، به اصالتمان هم دخلی ندارد. خـلاصه وقتی دست نادر به جایی نرسید، تصمیم گرفت شهرتش را تغییر دهد. من قبلاً شهرتم را به شهرت مادریام تغییر داده بودم. ایشان این قضیه را با من در میان گذاشت. گفتم مگر فامیل خودم چه اشکالی دارد. گفت منظورم فامیل شما نیست، میخواهم فامیلی خودم را عوض کنم. گفتم عیبی ندارد. خودش رفت، اقدام کرد و درخواست داد و به دلیل ارادت خاصی که به حضرت مهدی(عج) داشت، شهرتش را مهدوی گذاشت.»
او تحصیلات ابتدایی را در دبستان« زائرعبّاسی» آغاز کرد و با موفقیّت به پایان رساند. در سال دوم دبستان بود که به مکتب رفت و قرآنِ کریم، این کتاب هدایتگر الهی را به مدد علاقة وافر و هوشِ سرشارِ خود، در عرض مدتِ تنها بیست و پنج روز نزد آقای علی فقیه خــتم نمود. در همین سال بود که خانوادة وی از روستای نوکار، به روستای بحیری مهاجرت کردند و در آنجا ساکن شدند. شهید، پس از اتمامِ تحصیلات ابتدایی، در مدرسة راهنمایی ادب خورموج ثبتنام کرد و علاقهمندانه به ادامة تحصیل پرداخت. در این زمان، مبارزات انقلابی ملت مسلمان ایران به اوج رسیده و شور و شعور مقدّسِ ناشی از آن، تمامِ کشور را فراگرفته و همگان را تحتتأثیر قرار داده بود. شهید مهدوی، با ذکاوت و تیزبینیِ توأم با حقیقتطلبی، ضمنِ اهتمام به تحصیل، تمامی رخدادهای نهضتِ انقلابی و فـراگـیر آحاد ملت را تیزبینانه و کنجکاوانه جویا میشد و دربارة آنها به کنکاشِ دقیق میپرداخت. مشکلاتِ اقتصادی، دوریِ راه از منزل تا مدرسه و به خصوص پرداختن به فعالیتهای پیگیر و گستردة انقلابی، سبب شد تا شهید، در پایة دوم راهنمایی بهناچار، ترکِ تحصیل نماید.
پس از ترک تحصیل، به جهت سامانبخشی به وضع معیشتی خود و کمک به والدینش، در مغازه ای که از ملکِ پدر و تنها بردارش فراهم ساخته بود، مشغول به کار شد و در کنار کار ، فعالیتهای انقلابی خود را نیز کماکان با بصیرت و علاقمندیِ فراوان، دنبال کرد.
انقلاب که پیروز شد او در تاریخ ۵/۹/۱۳۵۸ به عنوان بسیجیِ ویژه، به عضویت بسیج درآمد و از آن تاریخ تا زمان شهادت، تمام زندگی خود را مصروفِ تحقّق اهداف والای اسلام و انقلاب اسلامی نمود و لحظهای در این راه، نیاسود. با شروعِ جنگِ تحمیلی، کار را رها کرد تا عملاً هیچ مانعی در راه فعالیتهای شبانهروزی و خستگیناپذیرش در مسیر خدمت به نهالِ نوپای انقلاب شکوهمند اسلامی، وجود نداشته باشد. از همینرو با عزمی مصمّم به خانوادهاش گفت: «با وقوع جنگ تحمیلی عراق علیه میهن اسلامیمان ایران، من دیگر حاضر به ادامة فعالیت در مغازه نیستم و به هر طریقی شده باید وارد عرصة خدمت در جبهههای جنگ شوم.» در این هنگام، او نوجوانی هفدهساله بود.
پس از آنکه اولین کاروان رزمندگان اسلام از شهرستان دشتی، آمادة اعزام به بوشهر، جهت گذراندن آموزش نظامی شد، شهید مهدوی اصرار فراوانی داشت که در این کاروان، حاضر باشد اما به دلیل کوچکی سن، از حضور او ممانعت به عمل آمد. برادر ش آقای حاجحسن فقیه در زمرة اعضای اولین کاروان رزمندگان اسلام، اعزامی به نیروگاه اتمی بوشهر جهت گذراندن آموزش جبهه بود. شهید نادر، در طی مدتی که برادرش در بوشهر آموزش میدید، همواره به دیدنش میرفت و از این رهگذر با اشتیاق فراوان در برخی از کلاسهای آموزشی حضور مییافت و با تمامِ وجود، به انگیزة کسب توانمندی جهت دفاع از کیان نظام اسلامی، به فراگیری فنونِ نظامی، همت میگماشت.
شهید «مهدوی»به دلیل اشتیاقِ زیادی که به پوشیدن لباس مقدّس پاسداری داشت، در صدد استخدام در نهاد انقلابی سپاه برآمد و در مورّخة ۱/۲/۱۳۶۰ رسماً در این نهاد مقدس، استخدام گردید. در این تاریخ، او به پادگان آموزشی شهید عبدالله مسگرِ شیراز اعزام شد و آموزش اولیة پاسداری را در این پادگان، گذرانید. پس از آن، به عنوانِ اولین مأموریت، پس از کسب افتخار پاسداری، در مورّخة ۲۱/۵/۱۳۶۰، به تهران اعـزام شد و تا تاریخ ۲۰/۷/۱۳۶۰، در جهت مبارزة بیامان با گروهکهای ملحد و منافقینِ از خدا بیخـبر، خدمات شایانی را به انجام رسانید.
پس از بازگشت از تهران و قبل از انجام عملیات طریقالقدس، که منجر به آزادسازی بستان گردید، شهید مهدوی مأموریت یافت تا برای اولین بار عازم جبهه شده، به همکاری با سپاه اهواز بپردازد. برادر شهید، آقای حاجحسن فقیه، در اینباره میگوید: «اولین باری که به جبهه اعزام شد، من تا چغادک او را مشایعت کردم و در وی چیزی جز عزم راسخ، عقیدهای تردیدناپذیر و احساسِ تکلیف در برابر خدا و دین، نیافتم.» امّا خاطرة اولین حضور در جبهه را از زبانِ خودِ شهید، بخوانیم: «پس از اعزام به جبهه، جهت انجام عملیات طریقالقدس، آماده میشدیم و در این رابطه میبایست چند روزی را در اهواز میماندیم. در یکی از این روزها سیلوی اهواز منفجر گردید. در کنار سیلو، یکی از انبارهای حاوی قطعاتِ ماشینآلات و موتورسیکلتهای سپاه قرار داشت که کلیة این وسایل، به دلیل آتشسوزی در سیلو، در معرض خطر انهدام قرار گرفته بود. ما در این موقعیّت، با همکاری چند تن از برادرانِ سپاه، توانستیم این وسایل را از تیررس شعلههای آتش، دور نماییم. اینها همه از لطف و کرامتِ پروردگار بود.» حضور شهید در عملیات فتح بستان، بیش از یکروز به طول نینجامید زیرا یکی از صمیمیترین دوستانش به نام شهید نعمت الله تهمتن، در این عملیات به شهادت رسید و شهید مهدوی مأموریت یافت تا پیکر مطهر این شهید را به زادگاهش برگرداند.
شهید مهدوی پس از بازگشت به منزل و چند روز استراحت، به سِمَت معاون فرمانده سپاه جم منصوب شد و در مدت ۲ سال حضور در این منطقه، فعالیتهای درخشانی را به ویژه در زمینة جذب و ارشاد نیروی مردمی، جلوگیری از بروز اخلال و ناامنی در منطقه، کنترل فعالیتهای خوانین و محدود کردن قدرت فئودالها، به انجام رسانید. برخی از همکارانِ شهید، در سپاه جم، شهید بزرگوار حسین فقیه، سردار حاج علی جمشیدی و برادر حسین یوسفی بودند.
بعد از دو سال خدمت در سپاه جم، شهید مهدوی به سپاه بوشهر بازگشت و پس از مدتی خدمت در سپاهِ بوشهر، به سِمَت فرمانده عملیات سپاه خارک منصوب گردید. او تا سال ۱۳۶۳ در آنجا خدمت نمود و خدمات ارزندهای را در طی این مدت، به انجام رسانید. شهید مهدوی در سال ۱۳۶۱، با دختری مؤمنه از روستای بحـیری به نام خانم سکینة جوکار ازدواج کرد. مدت این زندگی مشترک، پنج سال بود و تنها حاصل آن، دخـتری است به زهرا مهـدوی که چهل روز پس از شهادتِ پرافتخار پدرش به دنیا آمد و امـروز، چشم و چراغ بازماندگان شهید است. برادر شهید دراینباره میگوید: «بچههای جنگ سعی میکردند زودتر زن بگیرند تا روح و ذهنشان سالم بماند. ایشان هم با پیگیری پدر و مادرم و مخصوصاً مادرم، ازدواج کرد. سال ۱۳۶۰ برایش خواستگاری کردیم، سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد، چندسالی بچهدار نشد، سال ۱۳۶۶ بود که عیالش باردار شد و درست روز چهلم شهادت نادر، دخترش به دنیا آمد که طبق وصیت خودش، اسمش را گذاشتند زهـراء.»
در جریان اعزام طرح «لبیک یا امام» در سال ۱۳۶۳، شهید مهدوی به عنوان مسؤول، همراه با رزمندگان اسلام اعزامی از جزیرة خارک، عازم دشتعباس گردید و در آنجا مسؤولیت فرماندهی گروهان را به عهده گرفت.
پس از آن، گروهان دریاییِ ناوتیپ امـیرالمؤمنین(ع) را بنیانگذاری کرد و خود، فرماندهی این گروهان را عهدهدار گردید. فعالیتهای پیگیر و شبانهروزیِ شهید، در زمینة نظمبخشی و تربیتِ نیروهای عضو این گروهان دریاییِ تازهتأسیس، سبب شد تا ایشان بتواند گروهانی نمونه و صددرصد آماده را جهت شرکت در هرگونه عملیات، مهیّا نماید.
با شروع عملیات بدر در تاریخ ۲۰/۱۲/۱۳۶۳ با رمز یا فاطمه الزّهراء(س)، شهید مهدوی با گروهان دریاییِ تحت امر خود، فعّالانه و با رشادت تمام، در این عملیات شرکت جست و حماسههای به یادماندنی را از خود به نمایش گذاشت. پس از پایان موفقیتآمـیز عملیات بدر، چندروزی به مرخّصی آمد و پس از آن، مجدداً در سپاهِ بوشهر، به ادامة خدمت پرداخت.
شهیدمهدوی که تا آن زمان، تجارب فراوانی از حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل به دست آورده بود، تصمیم به تشکیل ناوگروه دریایی گرفت و آن را «ذوالفقار» نام نهاد. ناوگروه دریایی ذوالفقار، وابسته به منطقة دوم نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و شهید تا زمان شهادت، فرماندهی آن را به عهده داشت. تشکیل این ناوگروه، بیتردید نقطة عطفی در کارنامة دفاعی ایران در دوران افتخارآمـیز دفاع مقدس به حساب میآید؛ چرا که با تشکیل آن، نیروی دریایی ایران، جانی تازه و ابهّت و صلابت خـیرهکنندهای یافت و پشتوانة مستحکمی نصیب ماشین جنگی ایران گردید.
مدتی قبل از شروع عملیات غرورآفرین والفجر۸ که دستآورد بزرگ آن، تصرف فاو و فلج شدن نیروی دریایی دشمن بود، شهیدمهدوی با همة توان و باتلاش و مجاهدتی شبانهروزی، به آمادهسازی و انسجام ناوگروه پرداخت و سرانجام، این یگان رزمی تازه تأسیس را جهت شرکت در عملیات والفجر ۸ و انجام موفّقیتآمـیز مأموریت، به سطح آمادگی صددرصد رسانید. مسؤولیت شهیدمهدوی در این عملیات، تدارک نیروهای رزمی به وسیلة شناورهای ناوگـروه بود که آن را به نیکوترین وجه، انجام داد. بعد از پایان عملیات، شهیدمهدوی کماکان در منطقة عملیاتی باقی ماند تا در زمیـنة حفظ و نگهداری فتوحات نیروهای اسلام، به فعالیت بپردازد. پس از آن، سپاه در مناطق عملیاتی والفجر ۸، شروع به فعالیتهای تازهای نمود که از جملة آنها میتوان به ردگـیری ناوها و ناوچههای دشمن، جلوگـیری از فعالیت نیروی دریایی عراق و نیز مینگذاری در کانال خورعبدالله اشاره نمود که شهیدمهدوی در تمام این اقدامات، حضور فعال و مؤثّری داشتند.
پس از آن، عملیات کربلای۳ در مورّخة ۱۱/۰۶/۱۳۶۵ آغاز شد که منجر به فتح اسکله و پایانه نفتی الامیة عراق گـردید. حضور فعالانة شهید در این عملیات، بسیار مؤثّر واقع شد. شهید، پیشنهاد کرد جهت بالارفتن سریع از سکوها، پلّههای آلومینیومیِ سبک، تاشو و قابلِ حمل ساخته شود. این پیشنهاد پذیرفته و اجرایی شد و تأثیر به سزایی در کسب موفّقیتهای سپاه در این عملیات داشت. آقای فقیه برادر بزرگوار شهید دراینباره میگوید: «یادم هست قبل از عملیات کربلای ۳، حسین (نادر) آمد پیش من و قضیة عملیات را گفت و پرسید: به نظر شما که خیلی به این کشورهای عربی خلیجفارس سفر کردهاید، برای بالارفتن سریع از اسکلة «العمیه»، چه کار باید بکنیم؟ فکری کردم و گفتم یک نمونه از پلههای سبک و تاشو هست که اگر بتوانید تهیه کنـید، برای بالارفتن از اسکله، خیلی به درد میخورد. آنطور که بعداً برایم تعریف کرد، پیشنهاد مرا در جلسة فرماندهان عنوان کرده بود که همه قـبول کرده و در عملیات هم به آن عمل شده بود.»
با انجام عملیات غرورآفرین والفجر ۸ وکربلای ۳و تقویت و تثبیت هرچه بیشتر قدرت نظامی ایران در نبردهای دریایی، عرصه بر رژیم بعث عراق و به خصوص حامیان غربی او و در رأس آنها آمریکای جهانخوار تنگ گردید و آنان را با چالشی جدّی مواجه ساخت. ماشین جنگی ایران روز و بروز کارآمدتر و پرصلابت تر به پیش میرفت و درماندگی و اضمحلال روزافزون دشمن، هرچه بیشتر آشکار میگردید. در این هنگام بود که رژیم مستکبر و جنایتکار آمریکا که تا آن هنگام، در پشت صحنة جنگ قرار داشت و غالباً عراق را به عنوان پیشقراول به جنگ با ایران فرستاده بود، با مشاهدة ضعف روزافزون قدرت نظامی عراق در برابر ایران، به ناچار به صورت آشکارا و علنی و آنهم در قالب سازمان آتلانتیک شمالی(ناتو) و به بهانة واهیِ حفاظت از نفتکشهای برخی از کشورهای عربی وارد خلیج فارس گردید و در خط مقدم جنگ علیه ایران قرار گرفت. تصور این بود که با ورود آمریکا به خلیجفارس، نیروهای ایرانی اقتدار خود بر این پهنة آبی فوقالعاده مهم را از دست خواهند داد و موازنة قدرت نظامی به نفع عراق تغییر خواهد کرد. اما شیرمردان سپاه اسلام و در رأس آنها سردار شهید مهدوی با رشادتها و جانفشانیها و تدارک دهها عملیات شجاعانه علیه ناوهای هواپیمابر و غولپیکر آمریکایی و با کسب پیروزیهای متعدّد و کوبنده، باطل بودن این تصور را به اثبات رساند.
شهید مهدوی به عنوان فرماندة ناوگروه دریایی ذوالفقار، از زمان ورود آمریکایی ها به خلیجفارس تا زمان شهادت، لحظهای از نبرد بیامان با این جنایتکاران نیاسود و تمام توان و استعداد خود را در اینراه به کار بست. او طی این مدت، عملیات بسیاری را علیه آمریکاییهای متجاوز ترتیب .
در سالهای پایانی جنگ، خلیج فارس برای ایران بسیار ناامن شده بود؛ عراق خیلی راحت کشتی ها و سکوهای نفتی ایران را می زد. کویت بخشی از سرزمین و عربستان، آسمانش را در اختیار صدّام قرار داده بودند. فرماندهان عالیرتبة سپاه، جریان عبور آزاد و متکبّرانة ناوهای جنگی آمریکا و نیز سایر کشتی ها و شناورهای تحت حمایت این کشور را به عرض امام (ره) رسانده بودند. حضرت امام (رض) فرموده بود: «اگر من بودم، می زدم.» همین حرف امام، برای سردار شهید مهدوی و جانشینش سردارشهید بیژن گرد و نیز همرزمان آنها کافی بود تا خود را برای انجام یک عملیات مقابله به مثل و اثبات این موضوع که با همّت و رشادت دلیرمردان ایران اسلامی، خلیج فارس، چندان هم برای آمریکاییها و نوکرانشان امن نیست، آماده سازند.
اولین کاروان از نفتکشهای کویتی آنهم با پرچم آمریکا و اسکورت کامل نظامی توسّط ناوگان جنگی این کشور در تیرماه سال ۱۳۶۶ به راه افتادند. در این بین، دولت آمریکا عملیات سنگینی را در ابعاد روانی، تبلیغی، سیاسی، نظامی و اطّلاعاتی جهت انجام موفّقیت آمیز این اقدام انجام داده بود. در این کاروان، نفتکش کویتی «اَلرَّخاء» با نام مبدّل «بریجتون» حضور داشت که در بین یک ستون نظامی، به طور کامل، اسکورت می شد. این نفتکش، در فاصلة ۱۳ مایلی غرب جزیرة فارسی، در اثر برخورد با مین های کار گذاشته شده توسّط سردار شهید مهدوی و یارانش، منفجر شد به طوریکه حفره ای به بزرگی ۴۳ متر مربّع در بدنة آن ایجاد گردید.
اجازه دهید مطالب جالب و خواندنی دراینباره را از زبان خود سردار شهید مهدوی بخوانیم: «هنگامیکه اعلام شد بناست اولین کاروان از نفتکشهای کویتی، تحت حمایت ناوهای آمریکا به کویت حرکت کند، ما جهت انجام عملیات محوله، در مسیر حرکت کاروان به طرف منطقة عملیاتی حرکت کردیم. در بین راه و در یکی از محلهای اسقرار در میان آبهای خلیجفارس لنگر انداختیم. پس از مقداری استراحت، مجدداً به راه افتادیم. راه زیادی را نپیموده بودیم که دریا به شدت طوفانی شد و آنچنان امواج آن به تلاطم درآمد انجام عملیات را عملاً ناممکن مینمود؛ امّا با توکّل به خداوند و میزان آمادگی و رشادتی که در نیروهای خود سراغ داشتیم و با نظرخواهی از آنها و نیز با یادخدا و اطمینان و قوت قلبی که بدینگونه به آن دست یافتیم، عزم خود را جهت انجام این عملیات جزم نمودیم و به طرف مسیر حرکت کاروان، به راه افتادیم. سه ساعت قبل از رسیدن کاروان، ما به محلِ مورد نظر رسیدیم. پس از انجام سریع مأموریت و پایان کار، به طرف محل استقرار نیروهای خودی برگشتیم و به استراحت پرداختیم. پس از گذشت سه ساعت اعلام شد که کشتی کویتی بریجتون، به روی مین رفت. اعـلام این خبر، شادی و قوت قلب بالایی را در جمع ما به ارمغان آورد؛ همدیگر را در آغوش کشیده بودیم و یکدیگر را میبوسیدیم. برادران، صورتهای خود را بر خاک گذاشته گریه میکردند و شکر خدا به جا میآوردند. چون همه احساس میکردیم که ما نبودیم که دشمن را فراری دادیم بلکه این خداوند بود که ملت ما را عزیز و دشمنان ما را ذلیل و امام ما را شاد نمود و جملگی باور داشتیم که: وَ ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمی»
پس از اقدام دلیرانة سردار شهید مهدوی و همرزمانش در انفجار کشتی بریجتون، به پاس قدردانی از این عزیزان، برنامة دیدار با حضرت امام(ره) تدارک دیده شد و این شیران بیشة مردانگی و ایثار و شهادت، به دیدار پیر و مراد خود نائل آمدند. در این دیدار، حضرت امام(رض) یکایک این سربازان جان برکف اسلام را مورد ملاطفت و تفقّد خود قرار میدهد و پیشانی سردار شهید مهدوی را میبوسد. شهید، خود دراینباره چنین میگوید: «پس از اطّلاع از اینکه حضرت امام(رض) از شنیدن خبر روی مین رفتنِ کشتی کویتی و شکست اولین اقدام آمریکا، متبسّم شدهاند، چنان مسرور گردیدم که همیشه این تبسّم را موجب افتخار خود و رزمندگانِ همراه، میدانم. برای ما رزمندگانِ خلیج فارس، همین تبسّم و شادی امام (ره) در ازای همة زحمات شبانهروزی کافیست و اگرتا آخر عمر، موفّق به انجام خدمتی نگردیم، باز شادیم که حداقل برای یکبار هم که شده، موجب رضایت و شادی و تبسّم امام عزیزمان گردیدهایم.»
آقای حاجحسن فقیه برادر بزرگوار شهید دربارة آخرین دیدارش با سردار شهید مهدوی میگوید: «برای آخرین بار، برادر شهیدم نادر در شب پنجشنبه مورّخة ۱۶/۰۷/۱۳۶۶ در منزل دنیایی خود و در جمع ما حضور داشت. در همان مجلس به صورت خیلی محرمانهای به من گفت: «فلانی! فردا سفر خطرناکی را در پیش رو دارم و به احتمال زیاد، با آمریکایی ها درگیر میشویم. نظر شما چیست؟» من در جواب ایشان گفتم: ما مأمور خداییم؛ حیات و مماتمان به دست خداست و هرچه پیش آید، خواست اوست. فردا صبح نیز موقع خداحافظی به من گفت: «قریب به یقین، این آخرین باریاست که همدیگر را میبینیم و احتمال زیادی دارد که در این درگیری شهید شوم.»
در عصر روز پنجشنبه مورّخة ۱۶/۰۷/۱۳۶۶ سردار شهید نادر مهدوی همراه با تنی چند از همرزمانش نظیر سردار شهید غلامحسین توسلی، سردار شهید بیژن گرد، سردار شهید نصرالله شفیعی، سردار شهید آبسالانی، سردار شهید محمّدیها، سردار شهید مجید مبارکی و عده ای دیگر، جهت انجام گشت زنی و حفاظت از آبهای نیلگون خلیج فارس، با استفاده از دو فروند قایق تندرو توپدار به نام «بعثت» و یک فروند ناوچه به نام «طارق» به سمت جزیرة فارسی حرکت می کنند. تعدادشان نه نفر بود که قرار بود دو نفر دیگر هم به جمع آنها اضافه شود. در یک قایق، اکیپ فیلم برداری از عملیات متشکّل از کریمی، محمّدیها و حشمت الله رسولی و در قایق دیگر هم شهید آبسالان و شهید نصرالله شفیعی سوار بودند. در ناوچه طارق هم سرداران شهید مهدوی، بیژن گُرد، مجید مبارکی و غلامحسین توسّلی بودند. فرماندة عملیات نیز سردار شهید مهدوی بود. پس از مدّتی حرکت، به ساحل جزیرة فارسی می رسندو وسایل و امکانات مورد نیاز خود را از داخل لنجی که قبلاً به جزیره رسیده بود، به داخل قایق های خود منتقل می کنند. پیاده می شوند و در کنار ساحل، نماز مغرب و عشا به جا می آورند. هنوز مغرب بود و سرخی مغرب در کرانة باختری آسمان، کماکان خودنمایی میکرد. در این اثنا صدای انفجار مهیبی همه را متوجّه خود می سازد. رادار پایگاه فرماندهی از سوی بالگردهای آمریکایی هدف قرار گرفته و منهدم شده بود. ارتباط ناوگروه با مرکز به کلّی قطع شد و بیسیم در دست «نادر» جان داد. لحظاتی بعد، سردار شهید مهدوی و همرزمانش یک فروند بالگرد بزرگ کبری به نام MS6 متعلّق به نیروهای آمریکایی را بالای سر خود می بینند. این نوع بالگردها بسیار کم صدا هستند و در صحنة گیر و دار نظامی غالباً موقعی می توان پی به وجود آنها برد که دیگر با اشراف کامل به بالای سر هدف رسیده باشند. سردار شهید مهدوی بلافاصله نیروهای تحت امر خود را جهت انجام عملیات مقابله به مثل فرا می خواند. هنوز دقایقی از انهدام رادار فرماندهی نگذشته بود که قایق حامل شهید آبسالان و شهید نصرالله شفیعی نیز هدف اصابت موشک آمریکاییها قرار می گیرد. موشک دیگری نیز از سوی دشمن به سمت اعضای ناوگروه شلیک می شود که به هدف اصابت نمی کند و به درون آب فرو می رود. بالگردها نیز با شدّت ، شروع به تیراندازی می کنند. سردار شهید مهدوی و یارانش، به شدّت در تب و تاب این می افتند که بالگرد را بزنند. پس از پانزده دقیقه درگیری شدید، کریمی در یک چرخش سریع موفّق می شود با استفاده از یک فروند موشک استینگر، یکی از این بالگردها را منفجر سازد. بالگرد، با انفجار مهیبی متلاشی و قطعاتش روی آب پراکنده می شود. شب تاریک از انفجار این بالگرد، چون روز روشن می شود و پشت دشمن به لرزه در می آید و امواج قدرت ایمانِ نیروهای اسلام، آنان را سخت به وحشت می اندازد. همگی با همة وجود صلوات می فرستند. سرداران شهید گرد و توسّلی فریاد می زنند که دومی را شلیک کن. در این اثنا قایق دیگر هم از چند طرف هدف قرار می گیرد. تعداد خفاشهای پرندة دشمن کم نبود و هریک از سویی به سردار شهید مهدوی و همرزمانش، حملهور شده بودند. بسیاری از یاران نادر همچون سردار شهید توسلی که در حیات دنیوی همدیگر را برادر خطاب میکردند، در برابر چشمانش پرپر می شوند. حالا دیگر تنها ناوچة طارق که سردار شهید مهدوی بر آن سوار بود، سالم مانده بود و دو قایق دیگر هدف قرار گرفته و در آتش می سوختند. نادر می توانست به سلامت از میدان بگریزد اما با رشادت و مردانگی تمام در پی گرفتن زخمی ها و پیکرهای مطهّر شهدا از آب برمی آید. لذا به اتّفاق بیژن، هم با دوشکا به طرف بالگردهای آمریکایی در هوا شلّیک می کردند و هم در پی گرفتن شهدا و زخمی ها از آب بودند. آنها با همة توان سعی می کردند که اجازه ندهند تا بالگردهای آمریکایی به طرف آنها نزدیک شوند لذا به صورت مداوم، آسمان منطقه را با دوشکا آتشباران می کردند تا فضا ناامن شود و بالگردهای آمریکایی نتوانند به آنها نزدیک شوند. اما کار سختی بود زیرا این بالگردها بسیار کم صدا بودند و موقعیت یابی آنها در آسمان بسیار مشکل بود. نادر و بیژن همچنان مردانه به مقاومت سرسختانه در مقابل آمریکاییهای تا بن دندان مسلح ادامه می دهند. دشمن، همة شناورها و تجهیزات ناوگروه را زده بود و نادر و بیژن و چهار نفر دیگر، در حالیکه خود را با ترکش تهی مییابند، پس از بیست دقیقه رزم جانانه و مردانه، زنده به چنگال دشمن میافتند. دستگیری نادر برای دشمن بسیار بااهمیت بوده آن چنان که پس از دستگیری اعضای بازماندة ناوگروه، بلافاصله در صدد شناسایی او بر می آیند و از تک تک اسرا دربارة نادر می پرسند. دست و پای نادر به صورت مچاله، توسط دشمن بسته میشود ولی او کماکان روحیة خود را تسلیم دشمن نمیکند و همچنان مقاومت مینماید. هنگامی که جنازة مطهرش به خاک پاک میهن رسید، دست ها و پاهایش به صورت خیلی محکم بسته شده بود و نشان می داد که دشمن، حتّی از جسم بی جان این سردار شهید نیز می ترسید. نادر بر عرشة ناو جنگی «یو. اس. اس. چندلر» آماج شکنجههای وحشیانة دشمن قرار میگیرد و سینهاش با میخ های بلند آهنین سوراخ میشود و بدین ترتیب مظلومانه به شهادت میرسد.
رادیو در اخبار ساعت ۸ بامداد، خبر هدف قرار گرفتن قایقهای سپاه توسط آمریکاییها را اعلام میکند. اما برادر شهید، از قبل خـبردار شده بود. ایشان میگوید: «ساعت ۸ شب بود که بچههای سپاه برایم خبر آوردند که ناوچه و قایق ها را زدهاند. با شنیدن خبر، خیسِِ عرق شدم و همانجا دلم گواهی داد که کار برادرم تمام است.» تا مدت شش روز، اطّلاع دقیقی از سرنوشت شهید مهدوی و همرزمانش وجود نداشت. این ششروز برای خانوادة شهید و دوستان و همکارانش بسیار سخت گذشت. حسن فقیه برادر شهید میگوید: «خالهای دارم که زن بسیار مؤمنه و بااخلاصی است. در دومین شب شهادت برادرم حسین (نادر)، که هنوز از سرنوشتش خبری نداشتیم، به ایشان گفتم: من به شما اعتقاد دارم و دلتان صاف است، امشب را به نیّت، بخواب شاید خوابی ببینی. در آن شب، خالهام کسی را در خواب میبیند و از او جریان را میپرسد. او در جواب میگوید: حسینِ شما، به حسینبنعلی(ع) پیوسته است.»
سردار شهیدمهدوی در همان شب نبرد با آمریکاییها به شهادت رسیده بود اما ششروز گذشت تا در اینباره یقین حاصل شود. بالأخره پس از گذشت شش روز، پیکرهای مطهر شهدا و اسرا از مسقط پایتخت کشور سلطاننشین عمان تحویل گرفته شد و از مرز هوایی وارد فرودگاه مهرآباد تهران گردید.سردار فتح الله محمّدی فرماندة وقت منطقة دوم نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز در هنگام تحویل اسرا و پیکرهای مطهّر شهدا در مسقط حضور پیدا کرده بود. او میگوید: «به ما گفتند که بیایید معراج شهدای تهران برای شناسایی شهدا. من رفتم و به محض دیدن جنازة نادر، مثل اینکه آب سردی روی آتش وجودم ریخته باشند، یک دفعه آرام شدم. آن ششروز بر من سخت گذشت. با دیدن جنازة برادرم، آرامش پیدا کردم و همانجا گفتم: حسینجان! جز این، از تو توقّع نداشتم؛ درستش همین بود؛ الحمدلله.» آنچه که از ظاهر پیکر شهید مشاهده گردید، این است که آمریکاییها سینة آن عزیز را با میخ های فولادی بلند سوراخ کرده و پس از آن یک تیر به بازو یک تیر به قلب و یک تیر به سجدهگاهش زده و بدینگونه تحت شکنجههای قرونوسطایی شهیدش کرده بودند.
جنازة مطهر شهید با شکوه خاصی بر دوش هزاران تن از امت حزبالله در مقابل لانة جاسوسی آمریکا تشییع و سپس به بوشهر انتقال یافت. در آنجا نیز پیکر پاک شهید مجدداً بر دوش جمعیت انبوه مردم شهیدپرور تشییع شد و پس از آن جهت خاکسپاری به زادگاهش روستای بحــیری بازگشت. مردم روستا با شور و شکوهی خاص و به نحو کمنظیری به استقبال پیکر غرقهبهخون سردار شهیدمهدوی رفتند و این پیکر گلگونکفن را پس از تشییع تا گلزار شهدای روستا، چون گوهری بهشتی به صدف خاک سپردند.
شهید مهدوی از کودکی، تمام وجودش با سادگی و بیآلایشی عجین شده بود. از تکلّف و پرداختن به امور زائد و بیهوده، شدیداً امتناع میکرد و از این امور، متنفّر بود. خانة بسیار سادهای داشت و از امکانات زندگی، تنها به ضروریات آن اکتفا میکرد. هرگز راضی نمیشد بر سر سفرهای حضور یابد که از روی اسراف، چیده شده است و اگر احیاناً با چنین مواردی مواجه میشد، روح پاک و بیآلایش و خداییاش، به شدّت آزرده و متأثّر میگردید. برادر شهید دراینباره نقل مینماید: «ماه مبارک رمضان بود. موقع سحر در منزل یکی از دوستان مهمان بودیم. موقعیکه سرسفره حاضر شدیم، دیدیم که غذاهای متنوّع و رنگارنگی در آن چیده شده است و زرق و برق فراوانی در آن مشاهده میشود. برادرم نادر با مشاهدة این همه تجمّل و اسراف، شدیداً ناراحت شد و حتی گریه کرد. سپس رو به بنده کردند و گفتند: چهبسا رزمندگان اسلام و یا برخی انسانهای دیگر باشند که الأن، حتی نان خالی هم سر سفره ندارند، بنابراین چرا ما باید سرسفرهای اینچنین پرتجمّل و با زَرق و برق، حاضر باشیم.» این رفتار شهید، انسان را به یاد نامة حضرت امـیر(ع) به عثمانبن حنیف انصاری میاندازد که در ضمن آن میفرماید: «وَ ما ظَنَنتُ اَنَّکَ تُجیبُ اِلی طَعامِ قَومٍ عائِلُهُم مَجفُوٍّ وَ غَنِیُّهُم مَدعُوٍّ» یعنی: گمان نمی کردم مهمانی کسانی را بپذیری که درمانده شان را به جفا از خود می رانند و ثروتمندشان را فرا می خوانند.
همسر شهید نیز دربارة سادگی شهید و بیاعتناییاش به آرایههای ظاهرفریب دنیوی میگویند: «هیچوقت ندیدم که شهیدمهدوی درخانه، دربارة دنیا و زندگی مادی، آرزو و خواستهای داشته باشند، بلکه همواره خاطرنشان میکردند که زندگی ما آنگونه که هست، برای ما کافیست و نیازی به افزونطلبی نیست و ما به آنچه که خداوند عطا کرده، راضی هستیم.» بردار شهید نیز دراینباره میگویند: «کمتر از یکماه یا چهلروز قبل از شهادت حسین(نادر)، پیش هم بودیم؛ ایشان درست مثل اینکه از یک چـیز حتمی صحبت میکند، گفت: فلانی! به همین زودی من شهید میشوم و خدا نکند که کسی از اسم من برای امور دنیایی استفاده کند. طبق این وصیت، اصلاً ما جـرأت نمیکنیم چـیزی از برادران بنیاد شهید بخواهــیم. این عزیزان، گاهی خودشان میآیند و میگویند فلان چـیز را قانوناً باید به خانوادة شهید بدهـیم که آنها (خانوادة شهیدمهدوی) معمولاً قبول نمیکنند. باید ما را ببخشند. به هرحال، ما از شهیدمهدوی حساب میبریم.»
شهید، بسیار مهربان و دوستداشتنی بود. چهرهاش همواره بشّاش و دلپذیر بود. لبخند دلنشینش در میان خانواده، دوستان، اقوام و همکاران، زبانزد بود. در هیچحال با تندی و اهانت، با کسی برخورد نمیکرد. جهت پیشبرد کار و هدفش، به تندی و درشتخویی و اهانت به دیگران، هیچ اعتقادی نداشت، بلکه آن را در مسیر کار و فعّالیت، مضرّ و مخلّ میدانست. در ادبیات گفتاریاش، حتّی در سختترین و حسّاسترین شرایطِ کاری، واژههای تحقیرآمیز همراه با توهین و اهانت، کمترین جایگاهی نداشت و در قاموس لغتِ کلامش، این واژهها بیمعنا بود. آقای مصیب غریبی میگوید: «شهیدمهدوی در جبهة دشتعباس، فرماندة گروهانمان بود. او رفتار منحصربه فردی داشت. در عین منظّم و با صلابت بودن، هیچوقت با ما تندی نمیکرد و همواره با روحیهای متبسّم و شادمان به طرف ما میآمد.»
بیتردید، از جنبههای شاخص اخلاق فردی و اجتماعی شهید، تواضع فوقالعادّهاش بود. همه را اعم از کوچک و بزرگ، احترام میکرد و چه نیکو هم احـترام میکرد. از همة اَشکال کبر، متنفّر و بری بود؛ حـتّی از تواضعِ متکـبّرانه هم گریزان بود! و وسوسة شیطان را در این مورد، خیلی خوب تشخیص میداد و با عنایتِ خدا، از آن دوری میجست. به طور کلّی، وجود او از خود برتربینی و نخوت، پاک و بری بود و هیچگاه در هیچزمینهای، آلوده به این گناه بزرگ و نابخشودنی و بلایِ سترگ مادی و معنوی نگردید. با اینکه سِمَت فرماندهی داشت، هرگز تکبر را در عملکرد فرماندهیِ خود، دخیل نکرد. به عنوان مثال، در شب عملیات والفجر۸ که با جدّیت به تدارک نیروها مشغول بود، درحالیکه یک فرماندة نظامی بود و میتوانست فقط با دستور و فرمان نظامی، کارها را به انجام برساند، اما با نهایت تواضع، در کنار سایر نیروهای تحتامر، شخصاً مهمات را حمل میکرد. برادران همرزم ایشان در عملیات والفجر۸ نقل میکنند که شهید مهدوی در شب عملیات، آنقدر در حمل مهمّات فعالیت کرد که پشت ایشان زخم شده بود.
شهید، به مدد برخورداری از خصلتهای پسندیده انسانی و اسلامی، شخصیتش بسیار رشدیافته بود. برآیند همة آن خصایل عالی و نورانی، جذّابیت کمنظیری را به او بخشیده بود. همگی دوستش داشتند و از ته دل به او مهر میورزیدند. برادر شهید، دراینباره میگوید: «در میان خانواده، به حدّی محبوب بودند و همه از همسر، پدر و مادرش گرفته تا برادر و خواهرانش، آنچنان تحت تأثیر اخلاق، رفتار و سیمای نورانیش بودند که حتّی اگر یکروز هم او را در جمع خود نمیدیدیم، دلمان برایش تنگ میشد.» حاجحسن، درجای دیگری میگوید: «دوری همدیگر را خیلی سخت تحمّل میکردیم. یادم نمیرود که در ایام جنگ، آنقدر از دوری هم بیتاب میشدیم که وقتی ایشان از جبهه برمیگشت، باید در ابتدا سینه به سینة هم میچسباندیم و دهدقیقهای دراز میکشیدیم تا بیتابیِ دلهایمان فروکش کند و سپس آرام میشدیم.»
به راستی چگونه میتوان به این حد از جذّابیت رسید که همگان دوستت داشته باشند و از صمیم قلب، به تو مهر ورزند؟ زیباترین جواب را خداوند متعال بیان میفرماید: «اِنَّ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً» کسانیکه ایمان آورده، کردارهای شایسته انجام دهند، خداوندی که رحمتش عالَمگستر است، حبّ و دوستیِ آنها را در دل همگان قرار میدهد.مریم-۹۶ . این شهید عزیز، پس از ایمان به خدا، در انجامِ صالحات، کوشش مجاهدانهای کرده بود و خدا نیز تا همیشة روزگار، حبّ او را در دل مؤمنین، جاودانه کرد.
شهید، فردی بود بسیار باگذشت و انعطافپذیر؛ با آنکه نظامی بودن او میتوانست روحیه و اخلاق او را آنهم در شرایط جنگیِ آن دوران، بسیار خشک و بیعاطفه سازد، امّا از سعة صدر بالایی برخوردار بود تندخوییها و رفتار نامناسب از سوی برخی افراد را خیلی خوب تحمّل میکرد. چنانچه خبردار میشد کسی از دوستان، اقوام یا آشنایان، دچار انحراف فکری یا اشتباه در ارزیابی صحیح و واقعبینانة برخی مسایل شده است، در ابتدا نه تنها او را طرد نمیکرد بلکه با انعطاف بالا و رفتاری مهربانانه به ارشاد او میپرداخت و در اکثر موارد نیز در این شیوه موفّق بود. جاذبهاش بر دافعهاش بسیار میچربید و در برخورد با افراد مختلف، بسیار صبور و پرتحمّل بود. از عوامل مهم موفّقیت او در زندگی اجتماعی، برخورداری او از خصلت ارزندة «تغافل» بود. به عبارت دیگر بسیاری از گفتههای ناخوشایند را نشنیده میگرفت و همینطور بسیاری از رفتارهای نایستی را که از برخی افراد میدید، به امید اصلاح و هدایت، غالباً ندیده و ندانسته میانگاشت.
بیتردید، عنصر نظم، حاکم مطلقالعنان زندگی شهید مهدوی بود. او در طول زندگی و در طی مدت خدمت در سپاه، مسؤولیتهای مختلفی را به عهده گرفت و در همة آنها به مدد حاکمیت نظم در کارها، به بهترین و نیکوترین وجه، عمل کرد. نظم، رکنِ اساسیِ مشیِ رفتاری او بود. عامل نظم سبب شده بود تا هنگام تصدّی هر مسؤولیت، بتواند از حداقل زمان، حداکثر استفادة مفید را بنماید. کمبود امکانات را هرگز به عنوان بهانه و مستمسکی برای بینظمی نمیدانست. به عنوان مثال، زمانی که گروهان دریایی ناوتیپ امیرالمؤمنین(ع) را تشکیل داد، اندکی بعد، عملیاتِ بسیار مهم والفجر۸ آغاز شد. اتّفاقاً وظایف بسیار مهمّی نیز به عهدة این گروهان تازه تأسیس گذاشته شده بود. اما شهیدمهدوی با اِعمال نظم دقیق بر گروهانِ تحت امر خود و با اهتمام و جدّیت مثالزدنی، موفّق شد این گروهان را در طی مدتزمانِ اندکِ باقیمانده تا شروع عملیات، به مرز آمادگی صددرصد برساند. به طور کلّی گروهانهایی که او فرماندهی آن را به عهده داشت، همواره از منظّمترینِ گروهانها بود. همرزمان او خاطراتِ جالب و ماندگاری را در این زمینه به یادگار دارند.
او عنایت ویژهای به اصل امر به معروف و نهی از منکر داشت و اجرای آن را برای سلامت جامعه، ضروری میدانست و خود نیز عملاً و با تمام جدیت و اهتمام، پایبند آن بود. در سالهای اولیة پیروزی انقلاب، که نهال نوپای نظام مقدس اسلامی، به نگاهبانی و حراست بیشتری جهت رسیدن به مرحلة تثبیت، نیاز داشت، شهیدمهدوی به مدد این اصل نورانیِ دین، در محل زندگی خود، فعالیتهای پیگیر و فراوانی را در جهت ارشاد، اصلاح و مبارزة با افرادی که درک صحیحی از ماهیت انقلاب و نیز اوضاع و شرایط خاص زمان نداشتند، انجام میداد و در رفع آسیب ناشی از عملکرد منفی آنان نسبت به انقلاب، بسیار جدّی بود. با کسانی که عمدی نداشتند با مدارا و نرمی برخورد میکرد امّا با کسانی که دانسته و عمداً همواره در حال نق زدن به انقلاب و در پی تضعیف روحیة انقلابی مردم بودند، قاطعانه و انقلابی برخورد میکرد و به آنان مجال فعالیت علیه انقلاب و دستاوردهای آن نمیداد. او در اینراستا، گروههای امر به معروف و نهی از منکر تشکیل داده بود که با فعالیت همهجانبه و پیگیر، عرصه را بر ضد انقلاب و نیز بر مروّجین مفاسد اخلاقی، به شدّت تنگ کرده بود.
از خصلتهای برجستة شهیدمهدوی، تیزبینی و دوراندیشیِ او بود. دربارة افراد و گروهها آن هم در بحبوحة اوضاع پرحادثة اوایل انقلاب، به راحتی و به طور احساسی، قضاوت نمیکرد و با تیزبینی تمام، در پی درک و فهمِ ماهیت واقعی اشخاص و جریانهای سیاسی بود. به عنوان مثال، او هیچوقت به بنیصدر و جریان لیبرال، اعتماد و اعتقاد نداشت. حتی زمانی که آن شخصِ منافق، تازه رییسجمهور شده و از احترام و اعتماد عمومی نیز برخوردار بود، شهیدمهدوی کاملاً به این شخص بدبین بود و او را «گربة دزد» مینامید! ضدّیت او با بنیصدر، خوشایند بسیاری از کسانی که سادهلوحانه به آن شخصِ منافق، اعتماد داشتند، نبود و حتی چندبار عدهای از طرفدارانِ آن خائن، به مشاجرة لفظی با شهید مهدوی پرداختند.
عشق به نماز در وجود شهید مهدوی رسوخی عمیق داشت. موقع فرارسیدن این فریضة جانبخش الهی، با خشوع و خضوع تمام به پیشگاه معبود میایستاد و نماز را با طمأنینه و حضورقلب به جای میآورد. تعدّد کارها و خستگی ناشی از آن، سبب به تأخیرانداختن نمازش نمیشد. این خصلت شهیدمهدوی از خصایل بارز او بود و همة دوستان و نزدیکانش به این امر واقف بودند.
شهید، از صوتی نیکو برخوردار بود. قرآن کریم را بسیار زیبا تلاوت میکرد به طوریکه همرزمانش میگفتند: صدای حسین(نادر) آنقدر حزین و دلنشین است که وقتی قرآن یا دعا میخواند، متأثّر میشویم و به گریه میافتیم.
شهید مهدوی به حق و حقیقت، از اخلاصی کمنظیر برخوردار بود. او از کمالات بسیاری بهرهمند بود اما از اینکه به خاطر این کمالات، شهرتی به دست آورد، تنفّر داشت. همچنانکه اشاره شد آن بزرگوار، بسیار نیکو و زیبا قرآن تلاوت میکرد و دعا میخواند اما هرگز اجازه نداد که صدایش ضبط شود. این موضوع سبب شده که در حال حاضر، حتی یک نوار هم از صدای قرآن و دعای شهید، در دسترس نباشد.
شهیدمهدوی احترام زایدالوصفی به ایتام قائل بود. خواهرزادة یتیمی داشت به نام زینب که همواره به بهترین و نیکوترین وجهی او را نوازش میکرد و مورد ملاطفت قرار میداد. هماکنون اعضای خانوادة شهید، یاد و خاطرة همة محبتهای آن شهید نسبت به این دختر و سایر کودکان یتیم را به یاد دارند و گرامی میدارند.
سردار شهید مهدوی به پیر مراد خود امام راحل عظیم الشّأن ارادتی آتشین داشت. به عشق امام (قَدَّسَ اللهُ نَفسَهُ الزَّکِیَّه) لباس مقدّس پاسداری پوشید و در راه انجام مأموریت های سپاه, تمام توان و استعداد خود را به کار گرفت و همة زندگی خود را در مسیر تحقّق آرمان های متعالی امام امت و اقتدار روزافزون نهاد مقدّس سپاه قرار داد. رضایت امام را تنها مزد و اجر خود از آن همه رشادت و مجاهدت کم نظیر می دانست و در راه حصول این مهم و شادی دل امام, تمام وجودش را در طبق اخلاص نهاده بود. او همواره در قنوت نمازش این دعا را میخواند: «اَللهُمَّ ارْزُقْنِی الشَّهادهَ فِی سَبِیلِکَ. در زندگی طوری زندگی کرد که فرجام چنین زیستنی، حقیقتاً کمتر از شهادت نبود و خود نیز همیشه در آرزوی شهادت به سر میبرد. خداوند هم این آرزوی او را به بهترین وجه، برآورده ساخت و او را در جوار قرب خود، جای داد.
|
وصیتنامه شهید غلامرضا سیاهمنصوری
|
«با سلام و درود به پیشگاه مقدس امام زمان (عج) و نایب برحقش امام خمینی وصیتنامه خویش را آغاز میکنم.
اکنون که تمامی جهان علیه اسلام به پا خواسته اند بر ما واجب است که از کیان اسلام و دستاوردهای انقلاب اسلامی پاسداری کنیم. اینک بنده با کاروان پرتوان حسینی میروم تا کربلای معلا را آزاد کرده و دشمن دین و انسانیت را به زباله دان تاریخ بیافکنم.
امروز باید دوشادوش رزمندگان اسلام و در امتداد و تداوم خط شهدا بجنگیم تا دشمن را تسلیم کنیم. من ننگم میشود که در خانه بنشینم و در کنار رزمندگان اسلام علیه استکبار جهانی نجنگم.
ای امت حزبالله و همیشه در صحنه! این پیکار مقدس باید تا سرحد منزل به مقصود برسد. همیشه پیرو خط امام باشید تا رستگار و موفق باشید، مبادا امام را تنها بگذارید، باید همیشه در صحنه باشید، در نمازجمعه و جماعات شرکت کنید و در برنامههای اسلامی حضور به هم رسانید.
با حفظ اسلام، نگهبانی و عضو بسیج شدن، خود را در ادامه راه شهدا، با خانواده شهدا شریک کنید. منافقین و ملحدین چپ و راست را مهلت توطئه ندهید و آنها را مجازات کنید.
من از تمامی دوستانم تقاضا میکنم که در ادامه راه شهدا کوشا باشند و جبهه را فراموش نکنند.
ای مادر گرامیام! گرچه خیلی زحمت ها برایم کشیدی تا مرا به اینجا رساندی ولی امروز دفاع از دین خدا لازم است.
پس تو را به خدا مرا حلال کن و زینب وار پاک، مقاوم و صبور باش. مبادا در شهادتم گریه و شیون کنی چرا که من عاشقانه این راه پرخیر و برکت را انتخاب کردهام. ای پدر زحمت کش و ارجمندم! خداوند به تو اجر و پاداش و عزت عنایت نماید.
امیدوارم مرا ببخشی و حلال کنی گرچه فرزند خوبی برای شما نبودم. برادران و خواهرانم! مقاوم و صبور باشید و راهم را ادامه دهید و همیشه در صحنه انقلاب حضور داشته باشید.
همه اقوام و فامیلها را سلام میرسانم و ازهمه میخواهم که مرا عفو کنند، گرچه تقصیر و گناهی کردهام، شما مرا ببخشید.
خداحافظ ای پدر، مادر، برادر و خواهرانم، فامیلها، اقوام و دوستان. خداحافظ ای همشهریان، خداحافظ ای شهر شهادت، برازجان.
به امید پیروزی هرچه سریعتر رزمندگان پرتوان اسلام.
غلامرضا سیاهمنصوری
درباره شهید
شهید غلامرضا سیاه منصوری، هشتم آبان ماه سال ۱۳۴۹در روستای بی برا چشم به جهان گشود.
غلامرضا، پیرو راستین خط امام (ره) بود و با وجود سن کم، عاشق جبهه و شهادت در میادین پیکار حق علیه باطل.
او بیست و هفتم اسفندماه سال ۱۳۶۴ هجری در حالی که فقط پانزده سال سن داشت در جاده فاو - امالقصر، طعم شیرین شهادت را نوشید وعاشورائی شد تا مصداق بارز بیانات مقام معظم رهبری، حضرت آیتالله العظمی خامنهای (مدظلهالعالی) گردد که فرمودهاند: «امروز، به فضل همین شهادتها و به برکت خون شهدا، ملت ما، ملت سربلند و آبرومندی است و ملتها آبرو و عزت را اینگونه باید پیدا کنند.
|
وصیت نامه شهید علی فتحی پور
|
بسم الله الرحمن الرحیم
الذین آمنوا و هاجروا و جهدو افی سبیل الله با مولهم و انفسهم اعظم درجه عندالله اولئک هم الفائزون
آنانکه ایمان آوردند و از وطن هجرت گزیدند و در راه خدا به مال و جانشان جهاد کردند آنها را نزد خدا مقامبلندی است و آنان بالخصوص رستگاران و سعادتمندان دو عالمند.
با سلام بر سید الشهدا حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) و سلام بر امام امّت آن یاور محرومان جهان و سلام بر تمامی شهدا اسلام." ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی یا سیوف خذینی " اگر دین محمد(ص) با کشته شدن من پایداربماند، پس ای شمشیرها مرا دریابید.اگر قرار است پرچم اسلام و عدالت علی(ع) برکاخهای ابر قدرت ها افراشته شود واسلام در قلوب ملّتهای دنیا نفوذ کند واگر قرار است قدس عزیز آن نخستین قبله مسلمین آزاد گردد ، جان هیچ ارزشی ندارد ، آری بگذارید ما هم برویم ، اسلام در جهان سر فراز گردد.و بدن ما تکه تکه گردد امّا روز عاشورا در صفحات تاریخ محو نگردد، که هرگز نمی گردد، ای امّت حزب الله و همیشه در صحنه امروز دنیا احتیاج به پیام رسان دارد و شما کاری را باید بکنید که حضرت زینب (س)کرد که اسلام بازهم در دنیا شناخته شده و شناساندن آن وظیفهشماست
و این مسئولیت بسیارسنگین و پر اهمیت است و امّت حزب الله متوجه باشد که دشمن نمی آید بلکه در لباس دوست می آید و خطرناک است و شناختن آن هم مشکل، دشمن همچون شیطان با هزاران چهره خود را مینمایاند ، ای امّت شهید پرور ، هشیار مواظب مدار س و دانشگاه ها باشید که آینده انقلاب به آنجا ها بستگی دارد ای خانواده های شهدا اسلام و جامعه به شما افتخار می کند که توانستید این گونه فرزندانی را برای اسلام تربیت کنید مواظب باشید که نقش شما در جامعه بسیار حساس است و کوچکترین اشتباه متوجه انقلاب می شود. اسلام در جهان مظلوم واقع شده است باید برای نجات آن خود را فدا کنید که یک وظیفه است. به امید پیروزی اسلام بر کفر و سلامتی و طول عمر امام عزیز و ظهور هرچه سریعتر صاحب الزمان (عج) آن منجی بشریت.
شهید علی فتحی پور در کنار مادر
درباره شهید
زندگینامه شهید علی فتحی پور
شهید علی فتحی پور در 3 تیر ماه سال 1345 در روستای درگاه از توابع شهرستان آستانه اشرفیه به دنیا آمد.
علی پس از سپری کردن مقطع ابتدایی در روستای درگاه ، باید درمقطع راهنمایی ادامه تحصیل می داد به علّت وجود نداشتن مدرسه راهنمایی در روستا ، علی ناچار بود برای ادامه تحصیل در یکی از مدارس شهرستان لاهیجان یا آستانه اشرفیه یا یکی از روستاهای همجوار ثبت نام نماید ورود علی به مقطع راهنمایی همزمان می شود با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و به علّت هزینه ی بالای رفت وآمد به شهر ، به ناچار علی مدرسه راهنمایی روستای فوشازده را برای ادامه تحصیل انتخاب می نماید.
گروهک تروریستی منافقین در روستاهای همجوار بشدت فعال بودند وبرای ایجاد وحشت در بین مردم دست به ترورهای مکرّر می زدند و این انگیزه ای شد برای آغاز فعالیت های شبانه روزی علی در بسیج دهستان دهشال برای دفاع ازکیان و انقلاب اسلامی همزمان با تحصیل در مدرسه.
چهره آرام ومعصوم علی همه را جذب خود می کرد. این محبوبیت دربین مردم باعث خشم منافقین شد تا جایی که نقشه قتل علی را کشیدند و با استفاده از تاریکی شب با یک دستگاه خودرو درصدد قتلش برآمدند که با لطف خدای مهربان علی از معرکه جان سالم بدر برد.
علی علاوه بر تحصیل وفعالیت در بسیج در خانه نیز کمک حال پدر ومادرش نیز بود ودر زمین کشاورزی دوشادوش آنان کار و تلاش انجام می داد.
علی در گوشه ایوان خانه اتاق کوچکی داشت که هم محل مطالعه ی وی بود و هم محل عبادتش.
با همه ی فعالیت های بسیار زیاد موفق می شود که دیپلم خود را اخذ نماید و به علّت فراوان برای ادامه تحصیل در دانشگاه تربیت معلم برای ورود به این دانشگاه ثبت نام می نماید هم زمان با این تصمیم علی کشور عزیزش مورد هجوم نا جوانمردانه قرار می گیرد و علی نمی توانست از این موضوع به راحتی عبور کند و به رغم مخالفت های پدر ولی با اسرار فراوان اذن ورود به دانشگاه دفاع مقدّس را از او دریافت نماید.
یکی از دوستان علی می گوید: درحال بازگشت از مزرعه بودیم به علی گفتم که تو در دانشگاه ثبت نام کرده ای اگر بروی جبهه و شهید بشوی چه می شود؟
که او پاسخ داد: اگر قسمتم شهادت بود در بهشت درمکتب امام صادق(ع) وارد می شوم.
روحش شاد
منبع:وبلاگ افلاکیان
|
وصیت نامه شهید محمود کاوه
|
گوشه ای کوتاه از وصیت نامه شهید محمود کاوه
دشمن بايد بداند و اين تجربه را كسب كرده باشد كه هر توطئهاي را كه عليه انقلاب طرحريزي كند، امت بيدار و آگاه با پيروي از رهبر عزيز، آن را خنثي خواهد كرد. آينده جنگ هم كاملاً روشن است كه پيروزي نصيب رزمندگان اسلام خواهد شد و هيچگاه، ما نخواهيم گذاشت كه خون شهيدانمان هدر رود. اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود، بدانيد كه به مسلمانان جهان خدشه وارد شده است، به آنها آسيب رسيده است و اگر به انقلاب ما رونق داده شد، آنها پيروز شدهاند.
درباره شهید
شهيد محمود كاوه سردار و فرمانده بزرگ لشگرويژه شهدا در سال 1340 در يكي از محلات محروم شهر مقدس مشهد(خيابان ضد)، درخانواده اي مذهبي و متدين چشم به جهان گشود و لذا از همان اوان كودكي ارزشها و سنن مذهبي آرام آرام در وجود او شكل مي گرفت و دست تقدير او را براي ايفاي مسؤوليت هاي خطير فردي و اجتماعي آينده آماده مي ساخت، پدرش كه از بازاريان خرده پا و متعهد مشهدي به شمار مي آمد و مي آيد از جمله افرادي بود كه در دوران اختناق به
لحاظ اين كه مقلد حضرت امام (قدس الله نفسه الزكيه) بود با روحانيون مبارز و برجسته اي همچون حضرت آيت الله خامنه اي، شهيد هاشمي نژاد و شهيد كامياب حشر و نشر داشت. او كه آگاهانه در تلاش ارتقاء سطح ديني تنها فرزند پسرش بود، محمود كوچك را همراه خويش به مراسم و محافل مذهبي مي برد و البته همان محافل و بعدها كلاسها در ساختمان رفيع شخصيت مبارزاتي و خلوص علمي كاوه تاثيرات برجسته اي، بجاي گذارد به نحوي كه خود شهيد از آن خاطرات شيرين گاه و بيگاه ياد نموده و بدانها افتخار مي ورزيد.
كاوه تحصيلات خويش را با توجه به چنين مقدماتي از دبستان آغاز نمود و با اتمام دوره راهنمايي تحصيلي بنا بر علاقه وافري كه به كسب علوم ديني در حوزه هاي نور و معرفت داشت دروس حوزوي را برگزيد و چندي نيز در اين وادي به سلوك پرداخت. باري، اگر چه شهيد كاوه بهره هاي ميموني از دوران كوتاه تحصيل در مراحل مقدماتي حوزه برد وليكن ظاهرا بدين نتيجه رسيده بود كه اگر با اخذ مدرك دوران پاياني دبيرستاني گام در اين وادي مقدس بگذارد، مؤفقتر خواهد بود و لذا با اين اميد كه در آينده و بعد از كسب مدرك ديپلم به ادامه دروس حوزوي بپردازد، به تحصيل كلاسيك متوسطه بازگشت.
دركشاكش همين دوران اخير از زندگي شهيد بود كه آرام آرام حاصل بيش از يك دهه روشنگري و مبارزه و تلاش و زندان و تبعيد حضرت امام (ره) و اصحاب وفادارش، مي رفت تا در قالب نهضتي شگرف و اعجاب بر انگيز يعني انقلاب اسلامي نمودار گردد. شهيد كاوه در آن روزگار جواني پر نشاط، فعال و مذهبي بود، كه لحظه اي آرام و قرار نداشت و در تمامي صحنه هاي انقلاب حضور فعال داشت.
تاریخ و محل شهادت: 11/6/1365- حاج عمران
سمت: فرمانده لشکر ویژه شهدا
|
وصیتنامه شهید ایوب نقی لو
|
:
"الذین آمنو و هاجرو و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون"
(آنان که ایمان آوردند و از وطن هجرت کردند و در راه خدا با جان و مالشان با کفار جهاد کردند، آنها نزد خدا مقام بلندی دارند و آنان رستگاران دو عالمند.)
به نام الله هستی بخش دو عالم
به نام او که برای رسیدن به او شتاب داریم،به نام او که معشوقم و معبودم و مرادم اوست.
سلام بر پیامبران که خداوند آنها را برای هدایت بشریت فرستاد و سلام بر خاتم الانبیاء و فرزند مطهر او حضرت فاطمه (س) و جانشینان او که اول آنها حضرت علی (ع) و آخر آنها حضرت مهدی (عج)است و درود بیکران بر نائب الامام حضرت آیت الله امام خمینی که این انقلاب را هدایت می کند و با هر کلامش درس بزرگی از انقلاب اسلامی به ما می دهد و این انقلاب را به پیش می برد تا ظهور مولایمان حضرت مهدی موعود(ع).
پدرو مادر! شما زحمت زیادی کشیدید تا من را به اینجا رساندید ولی من نتوانستم درست یک قدردانی خوب از شما بکنم و یک وقتی شما از دست من خیلی ناراحت بودید، چون حرف شما را گوش نکردم و به جبهه رفتم ولی من باید می رفتم جبهه، چون جبهه انسان ساز است و ما مسئولیت دفاع از اسلام را داریم. و این را هم بدانید قبل از اینکه مرگ به سراغ شما بیاد، شما به استقبال مرگ بروید که خود یک نوع سعادت است. و این را هم بگویم که انقلاب اسلامی با شهدای زیادی به دست ما رسیده و ما باید ادامه دهنده راه شهیدان باشیم و هر قطره خونی که به زمین ریخته می شود ، بار ما سنگین تر می شود. این بار را نباید زمین گذاشت که انقلابمان به وابستگی به شرق و غرب می کشد.
پدر و مادر! می دانم از مرگ من ناراحت می شوید ولی از شما می خواهم که اگر می توانید در رو در روی مردم گریه نکنید. در جای خلوت این کار را بکنید و همیشه به یاد خدا باشید. این امر الهی است، همه ما باید برویم.
برادران عزیزم! امیدوارم ادامه دهنده راه شهدا باشید تا سعادتمند زندگی کنید و تا آنجا که می توانید به جبهه بروید و از جبهه دوری نکنید. از تمامی دوستان و آشنایان و از تمامی کسانی که با من آشنایی داشتند، اگر از من بدی یا اینکه به هر نحو دیگر ناراحتی داشتند، مرا حلال کنند تا انشالله خداوند الرحمن هم عنایتی کند تا بتوانیم در آخرت سربلند باشیم. والسلام
به نور و رحمت و لطف تو سوگند
که من هرگز نبرُم از تو پیوند
خود اندازم درآغوش سعادت
کرامت کن مرا فیض شهادت
خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی ، خمینی را نگه دار
درباره شهید
سردار شهید «ایوب نقی لو» که در خانواده ای مستضعف و متدین متولد شد و پرورش یافت در مدتی کوتاه و در عنفوان جوانی به مکانتی از اخلاص شور و جذبه دست یافت که روزهای آخر به بهانه عملیات عاشورایی کربلای پنج خود را بیتابانه به این در و آن در و آب و آتش می زد تا مفری از این عرصه خاکی به جایگاه افلاکی خود بیابد و چنان در این راه مصر بود که سرانجام تیر اشاره به نشانه اش اصابت کرد!
ایوب در عملیات کربلای پنج یکی از نیروهای ارزنده اطلاعات و عملیات لشگریان اسلام بود و گردان ها را برای رویارویی با دشمنان بعثی، تا عمق مواضع آنان نفوذ می داد. درآخرین روز، با اینکه چیزی از آخرین مجروحیتش نمی گذشت ، مجددا" ماموریتی را در عمق سپاهیان دشمن بر عهده گرفت و از همان مسیر به سوی عرش پر کشید. او اکنون نیز یکی از آن ستاره هایی است که هر شب از آسمان دل های صاف، خود نمایی می کند و زینت چشم های روبه آسمان است.
یاد و راهش گرامی باد
منبع : zendeginame-shahidan.blogfa.com
|
وصیت نامه طلبه شهید سلمان خدادادی تیرکلائی
|
بسم الله الرحمن الرحیم
«ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص.»(صف/۴)
«اشهد ان لاالهالاالله، و اشهد أن محمداً رسول الله واشهد أن علیاً ولی الله»
بنده حقیر سلمان خدادادی، فرزند نورالله خدادادی دارای شماره شناسنامه ۷۶۶ متولد۱۳۴۵ ساکن تیرکلا شهادت میدهم که خدای ما، معبود ما، معشوق ما، محبوب ما و مأنوس ما، یکتای بیهمتا است و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) فرستاده اوست و حضرت علی(علیه السلام) با ۱۱ فرزندش امامان معصوم ما میباشند و شهادت میدهم به قیامت و روز رستاخیز و بهشت و جهنم و هر آنچه که به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نازل شده است.
شما خانوادههای شهدا چشم و چراغ این ملتید (امام خمینی). شهدا شمع محفل بشریتند (استاد مطهری). شهید یعنی شاهد، یعنی گواه. آری، شهید همچون شمعی است که میسوزد و از سوختن خود جامعهای و اجتماعی را روشن میسازد، بلکه بالاتر از شمع، چرا که شمع بعد از سوختن از بین میرود ولی شهید هر چه بسوزد زندهتر میشود و هرگز خاموش نمیشود، چون خون اوجامعهای را به هیجان میآورد. . . شهید بعد از کشته شدن به سوی معبود خود در پرواز است و میرود تا به آرزوی خود دست یابد، شهید وقتی که عاشق معشوق خود شد، سر از پا نمیشناسد و همیشه زنده است، چنانکه خداوند در کتاب مقدسش فرمود: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بلاحیاء عند ربهم یرزقون»(آل عمران/۱۶۹)
برادران و خواهران! ننگ است در موقعی که کل کفر در مقابل کل اسلام ایستاده، ]کسی[ خم به ابرو نیاورد و در بستر بمیرد و دل به مال و منال و زن و فرزند ببندد، در موقعی که اسلام تنها است و یار و مدد کار میخواهد دیگر نشستن بلکه زنده بودن معنا ندارد. این شهید است که یار و مدد کار اوست. این شهید است که با نثارخون خود درخت اسلام را آبیاری مینماید؛ اسلامی که استعمار و ابرقدرتها و کافرین و مشرکین برای از بین بردن دست به هر جنایتی -که برای انسان قابل تحمل نیست- میزنند. ولی کور خواندند، تا زمانی که یک نفر مسلمان در کره زمین وجود دارد، اسلام زنده است. بنابر قول معصوم: «شرعُ محمد مستمرٌ الی یوم القیامة» اسلام دین جامعی است که حتی یهودیان گرایش به این دین مبین دارند، ولی این روبه صفتان همیشه در صدد تضعیف اسلام هستند، بیایید با هم دست به دست یکدیگر با تمام اقشار و تمام مسلمانهای روی زمین بدهیم و کفر را از بین ببریم، به امید آن روز.
اما شما ای پدر و مادر عزیزم! عزیز قلبم! سلام علیکم. سلامی به بلندای آسمان، سلامی که زبان قاصر از بیان او و قلمها را توان نوشتن او نیست. سلامی غم انگیز از اینکه فرزند شایستهای برای پدر و مادر خوبی همچون شما نبودم. شمایی که روزها و شبها زحمت خستگی و بیخوابی کشیدید تا این فرزند را به جایی برسانید، ولی آنچه وظیفه یک فرزند در قبال پدر و مادر میباشد را نتوانستم انجام بدهم و آن روزی که به این دنیای بیحاصل پای گذاشتم، باعث زحمات شما میشدم. امید آن دارم که اگر خداوند متعال اینجانب را جزء شهدا قرار دهند شما را شفاعت نمایم، انشاالله. امیدوارم بعد از شهادتم گریه و زاری ننمایید تا مرا آزرده و دشمنان اسلام را خوشحال بکنید. مبادا کاری بکنید که هر کس یک حرفی بزند و بگوید بیچاره ناکام، بلکه بیچاره من نیستم، آن اشخاصی هستند که در مقابل این همه گلهایی که پر پر میشوند خم به ابرو نمیآورند. ناکام نیستم، بلکه کام خودم را گرفتم و رفتم. مادر عزیزم! میدانستم که آرزو داشتی مرا داماد کنی و عروسم را در دستم تماشا کنی و خوشحال شوی، ولی من با عروسی بالاتر از این ازدواج نمودم و آن هم شهادت. بیا مادر که شادان میروم حجله بجای رخت دامادی لباس خون به تن دارم پدر و مادرم! دوست داشتید عصای دست شما شوم، ولی فرمان امام -که همان فرمان خدا است- مرا بر آن داشت که به جبهه روم. دیگر صبرم سر آمده بود، دیگر نتوانستم طاقت بیاورم.
پدر و مادرم! اگر شهید شدم سعی کنید خودتان را درپیش مردم معرفی نکنید که من پدر یا مادر شهیدم و هیچ منتی بر سر مردم نگذارید که من شهیددادم.برادرم ابوذر! امیدوارم درپناه حق درکارهای روزمره خودموفق ومؤید]باشید[وامیدوارم ازته قلب حلالم کنید. برادرم ابوذر!تمام چشم امیدم به شماست واگرمیخواهی روح مراشادکنی،درست رابخوان وقلم افتاده مرابرداروراه مرا ادامه بدهودرجوارعلم،تقواراسرلوحهزندگیخودقراربده که همچون دوبال کبوترهستند که اگریک بال اوازبین رود قابل پرواز نیست.شماای خواهرانم!درهرلحظه به یادخدا باشید وحجاب اسلامی رارعایت نمایید ودرسهای خود را بخوانید و برایمگریه وزاری نکنیدکه موجب سروردشمنان اسلام خواهد شد.
خواهران!برای آخرین بارازشماعذرمیخواهم،اگرازاوانکودکیتابهحالرنجومشقتیبرشمامتحملنمودممراببخشیداما سفارشی چند به شما امت حزبالله. اگرچه منکوچکتراز آنم که بتوانمسفارشی برای کسی بکنمآن همامتیکه ازجان ومالوفرزندان وعزیزان خودچشم پوشیدهاندودرراهخداانفاق نمودند،به عبارتی دیگر امتی که الهی شدند، بلکه به عنوان تذکر و یادآوری و بحکم آیه «و ذکِّرفانالذکریتنفع المؤمنین»(ذاریات/۵۵) همیشه گوش به فرمان امام باشید .در کارهایتان مشورت کنید ، درقلب یکدیگر جایکنید و به یکدیگر مهروعاطفه بهکار ببرید.
همیشهبهیادخداباشیدکهدرکارهایتانریانباشدوازهمینجاپیاممرامیشنویدکهمرا عفوکنید و مرا مورد بخشش قرار دهید.اگر پشتسرتانتهمتو غیبت زدمحلالمکنید.برایمن]دعاکنید[که¬خداوند مرا جزءشهدا ونمازگزاراندرگاه خودقراردهد.در دعاهایکمیلوتوسلومجالسعزاداریشرکتکنیدکهاینهااین انقلاب رابه پای خودمحکم واستوارنگه داشته است.همیشه درصحنهحضورداشتهباشیدودرنمازجمعههاشرکت-کنید.همیشهبهیادخداباشید.درضمن مرادرروستای«تیرکلا»ودرجوارقبر شهیدحبیب الله پرندک دفن نمایید تا اینکه در شب اول میهمان حبیب باشم و از فشار قبر در امان باشم.
و السلام
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
درباره شهید
نام:
سلمان خدادادی تیرکلائی
نام پدر:نورالله
شماره شناسنامه:766
محل تولد:تیرکلا(مازندران-ساری)
تاریخ تولد:1345/8/1
تاریخ شهادت:1365/4/12
محل شهادت:مهران
در اولين روز از آبان ماه سال 1345 در روستاي«تيركلا» از توابع شهرستان شهيد پرور ساري در خانوادهاي مذهبي، با اصالت و كشاورز به دنیا آمد. پس از گذراندن سالهاي كودكي، تحصيلات خود را در زادگاهش آغاز نمود و تا پايان مقطع راهنمايي با موفقيت ادامه داد. در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي، از جمله كساني بود كه در مقابل گروهاي الحادي و ضد انقلاب به مبارزه پرداخت به طوري كه چندين بار مورد آزار و اذيت و آنها قرار گرفت او با قلب پاك و روح بلندي كه داشت، حقيقت اين دنياي فاني را خوب شناخت و از همان ابتداي نوجواني، سعي ميكرد تا خود را به مظاهر فريبنده اين دنيا آلوده نكند؛ كم كم با چنين بينشي كه داشت، لياقت سربازي حضرب بقيه الله (ارواحناه فداه) را پيدا كرد. آري، يوسف فاطمه (سلام الله عليها) كمند صيد انداخت و سلمان در دام عشق آن حضرت گرفتار شد و قدم به اردوگاه سربازان حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه) نهاد.
دروس حوزوي را سال 1361 در مدرسة علميه امام صادق (عليه السلام) كوتناي قائمشهر آغاز نمود پس از مدتي با لبيك به فرمان حضرت امام(رحمه الله عليه) مبني بر آمادگي نيروهاي بسيج در مقابل شرارتهاي ضد انقلاب، به منطقه كردستان شتافت و به عنوان نيروي رزمي-تبليغي در مريوان به جهاد با معاندان انقلاب اسلامي پرداخت. پس از پايان مأموريت به شهر مقدس قم رفت و تا پايان مقدمات علوم اسلامي در حوزة علميه اين شهر به كسب معارف الهي پرداخت. سر انجام با نواخته شدن شيپور جنگ، علم و عمل را در صحنة كار و زار در هم آميخت و آن هنگام كه نداي ملكوتي«الرحيل» شوق ديدار بر دلهاي بيقرار انداخت و جبهه اين ديار عشق بازي با معشوق؛ آغوش خود را به سوي دلدادگان وصال باز كرد، او نيز قدم در وادي عشق گذاشت. سرانجام اين سرباز فداكار و عاشق امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) در 12/4/1365 در منطقه عملياتي مهران (مرحله سوم عمليات كربلاي 1) در سالروز شهادت امام جعفر صادق (عليه السلام) در حالي كه با سلاح آر پي جي قلب دشمن را نشانه گرفته بود، نماز عشق را با سلام شهادت به پايان رساند و با لب تشنه همچون مولايش سيد الشهدا (عليه السلام) به عاشوراييان پيوست.
روح پاكش ميهمان امير قافلة عشق باد
|
وصیت نامه شهید محمودرضا حقیقی
|
بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت میدهم به وحدانیت خداوندی که نسبت به بندگانش رئوف و مهربان بوده و رحمتش بر غضبش برتری دارد و خداوندی که در مقابل گناهان و عصیان بی اندازه بنده خود ستار و صبور است . شهادت می دهم به رسول اکرم محمد بن عبدالله (ص) و نیز شهادت می دهم به بر حق بودن مواضع مذهب شیعه .
مطالبی را بنام وصیت و به جهت انجام وظایف شرعی خود به روی کاغذ می آورم انشاء الله مورد استفاده قرار بگیرد آنچه که همواره در زندگی توجه مرا جلب می کرد تئجه بیش از حد مردم به دنیا و مسائل زود گذر مادی و ساده عبور کردن ار کنار عبادات و واجبات شرعی است و من با این نوشته های ناقص توجه مردم و بالاخص برخی از بستگانم را به این مسئله و یا به عبارت بهتر به یک غفلت بزرگ جلب می کنم چرا که این غفلت باعث ضلالت در دنیا و پشیمانی در آخرت می گردد. یکی دیگر از مسائلی را که می خواهم به آن اشاره کنم نحوه برخورد ملت با دولت می باشد از همه تقاضا می کنم که مطابق فرمایشات امام امت دولت را تضعیف نکنند و به خاطر یک سری کمبودات که ریشه اصلی آن دشمنان اسلام می باشند باعث ضربه زدن به دولت که ضربه زدن به انقلاب اسلامی است نشوند از آنانی که تا الان نسبت به انقلاب بدبین و مخالف بوده اند تقاضا می کنم که ساعاتی را بدون در نظر گرفتن مسائل دنیوی به سرگذشت انقلاب از زمان پیروزی تا کنون فکر کنند و انشاء الله که با قضاوتی عادلانه به اشتباه خود پی خواهند برد و بدانید که انسان فقط در این دنیا دارای اراده است و با فرو رفتن در کام مرگ بساط اختیار برچیده شده و دیگر عذری پذیرفته نمی شود و فرصتی برای بازگشت نیست . همچنین دتیا را مکان امتحان بدانید و مطمئن باشید که خداوند با سختی و یا آرامش و آسایش بنده اش را امتحان می کند و وای به حال کسی که از ورطه آزمایش الهی موفق بیرون نیاید .
سفارش مهمی که به خواهران و برادران دینی خود دارم این است که قدر تائب امام زمان (امام امت )را بدانید انشاء الله که خداوند طبق وعده خود که می فرماید ((لئن شکرتم لازیدنکم )) حضرت ولی عصر (عج) را به فریاد شیعیان جهان می رساند امیدوارم که خداوند همه ما را بیامرزد . در پایان از صمیم قلب تیره ام از تمام دوستان و آشنایان طلب حلالیت می کنم و تقاضا می کنم ضمن گذشتن از حقوقی که بر گردنم دارند برای من از خداوند منان طلب مغفرت نمایند .
عبد ناتوان خدا محمود رضا حقیقی
1/10/1365 ساعت 2 بعد از ظهر
درباره شهید
محمودرضا حقیقی برادر شهید محمد رضا حقیقی متولد 1346 در اهواز است.او در همان عملیاتی كه محمدرضا شهید شد حاضر بود و از ناحیه پا مجروح هم شد. ابتدا از شهادت محمدرضا خبری نداشت و بعد آرام آرام خبر شهادت را به او دادند. محمودرضا در سال شهادتش آخر دبیرستان و از نظر درسی زرنگ بود، بسیار بچه ی با استعدادی بود. در سومین سال مفقودی اش بود كه از دانشگاه امام صادق(ع) نامه ای دریافت شد كه از خانواده ی شهید خواسته بودند تا مدارك محمودرضا را كه در این دانشگاه قبول شده بود، برایشان ارسال كنند.
سر انجام شهید محمود رضا حقیقی در عملیات والفجر 8 مجروح شد و 11 ماه بعد در عملیات کربلای 4 در جزیره سهیل مفقود شد . 14سال بعد در سال 79 همراه با 600 شهید دیگر به میهن اسلامی بازگشت و ابتدا به پابوس آقای رئوف حضرت علی بن موسی الرضا رسید و سپس به اهواز آمده و در جوار برادرش به خاک سپرده شد .
|
وصیت نامه شهید درویشعلی شکارچی
|
بسم الله الرحمن الرحیم
…خدایا عذاب را برایمان به تاخیر انداز ,مهلت ده که آنچه از ما فوت شده جبران کنیم. دعوت تو را اجابت و پیامبرت را پیروی کنیم .
به نام خدا و درود به پیامبر و سلام بر رهبر انقلاب. سلام به شهیدان از کربلای حسینی تا کربلای خمینی. سلام بر تمامی پدر و مادرهای شهدا.سلام بر مادر پیرم که با دامان پاکش مرا پروراند . برایم گریه نکن و خواهران و برادرانم را به صبر اسلامی دعوت کن .به آنها بگوئید امام را تنها نگذارند .
…به طرفداران به اصطلاح خلق می گویم اگر خواهان خلقید بیاید و برای دفاع از خلق بجنگید .
به پسرم دروغ نگوئید , نگوئید به سفر رفته ام ، نگوئید از سفر باز خواهم گشت ، نگوئید زیباترین هدیه را برایش به ارمغان خواهم آورد ، به پسرم واقعیت را بگوئید .بگوئید گلوله های دشمن سینه پدرت را نشان رفته .بگوئید خون پدرت در تمام مرزهای غرب و جنوب کشورش به زمین ریخته است.و بگوئید دشمنان دستهای پدرت را در میمک ،پاهای پدرت را در موسیان ،سینه پدرت را در شلمچه ، چشمان پدرت را در هویزه ، حنجره پدرت را در ارتفاعات الله اکبر ، خون پدرت را در رودخانه بهمن شیر و قلب پدرت را در خونین شهر دریدند . اما هنوز ایمان پدرت در تمامی جبهه های جنگ می جنگد ، به پسرم واقعیت را بگوئید . بگذارید قلب کوچک پسرم از استعمار و ظلم جریحه دار شود ، بگذارید پسرم بداند که چرا عکس پدرش را بزرگ کرده اند چرا مادر نخواهد خندید ، چرا گونه های مادر بزرگش همیشه خیس است ، چرا پدرش به خانه بر نمی گردد ، بگذارید پسرم به جای توپ بازی ، بازی با نارنجک را بیاموزد ، به جای ترانه ،فریاد الله اکبر را بیاموزد و به جای جغرافیای جهان، تاریخ اسلام و جانبازان را بیاموزد . هر روز فانسخه پدرش را ببندد و هر روز پوتین پدرش را امتحان کند ،هر روز اسلحه پدرش را روغن کاری کند هر روز با قمقمه پدرش آب بخورد . به پسرم دروغ نگوئید . نمی خواهم آزادی پسرم قربانی نیرنگ جهانخوران باشد به پسرم واقعیت را بگوئید. می خواهم پسرم امپریالیسم و استعمار را بشناسد. به پسرم بگوئید من شهید شده ام ,بگذارید پسرم به شهیدان بنگرد ، بگذارید پسرم عمار و یاسر باشد ، بگذارید سربازی فداکار برای رهبر باشد .
والسلام درویشعلی شکارچی
درباره شهید
تاریخ ومحل تولد:1327 –شهرستان پلدختر
تاریخ ومحل شهادت:29/2/65 –منطقه عملیاتی حاج عمران
مختصری از زندگی شهید:
سردار شهید درویشعلی شکارچی در سال 1327 هجری شمسی در روستای سراب حمام از توابع شهرستان پلدختر دیده به جهان گوشود.وی تحصیلات ابتدایی را در روستای زادگاهش به پایان رساند . شهید شکارچی پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامیبقه نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی راه یافت ودر هر نقطه از کشور به خصوص کردستان که به وی ماموریت داده می شد جانانه به سرکوبی ضد انقلاب می پرداخت . پس از شروع جنک تحمیلی شهید شکارچی به سوی جبهه های حق علیه باطل شتافت وفداکاری شهید در مناطق عملیاتی زبانزد همرزمان اوست. وی حدود شش سال در جبهه به جهاد پرداخت ودر این مدت درسمت فرماندهی گردانها انبیاء،مالک اشتر لشگر 57 حضرت ابوالفضل لرستان وگردان محرم از لشگر ولیعصر خوزستان انجام وظیف نمود وبارها از ناحیه چشم وپا ودست مجروح گردید .تا اینکه سر انجام در تاریخ 29/2/65 در عملیات ظفرمند حاج عمران به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
|
وصیت نامه شهید احمد شول
|
بسم الله الرحمن الرحیم
وصیت نامه به والده،خانواده و سایر بستگان و فرزندان عزیزم می باشد که با آیات و احادیث ائمه معصومین (ع) خودتان را بسازید. نکاتی را از این حقیر به عنوان یادگاری به خاطرتان بسپارید و عمل نمائید و با عملتان جهت آمرزش و طلب مغفرت از خدای بزرگ اینجانب را فراموش نفرمائید.
1- در مورد تذکر
2- هدف از خلقت انسان
3- ولایت و رهبری
4- شناخت وظیفه و تکلیف
5- گناهانی که باعث می شود فرد از انجام وظیفه خودداری کند یا در آن سهل انگاری نماید.
6- جهاد و ارزش آن از دیدگاه قرآن و معصومین(ع) مناجات و دعا
خداوند کریم در قرآن مجید می فرمایند :
تذکر بدهید که تذکر به نفع طرفین است.
هیچ فردی از موعظه بی نیاز نیست.آیا ممکن است فردی از تعلیم شخص دیگر بی نیاز باشد!
امیر المومنین (ع) فرمودند:در شنیدن اثری است که در دانستن نیست.
پیامبر اکرم(ص) فرمودند به جبرئیل:یا جبرئیل مرا موعظه کن چرا که همه گناهانی که مسلمانان می کنند از غفلت است.
رهبر انقلاب اسلامی نیز فرمودند برای خودتان برنامه خودسازی داشته باشید.
پس در این صورت باید توجه به این مسائل داشته باشیم که گوشها جهت شنیدن و تذکرات باز شود.گر چه همه شما در این مدت بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ثابت کردید که با عمل خودتان طبق توصیه های ائمه معصومین رفتار می کنید.نکاتی در این وصیت نامه برای شما تذکر می دهم. یادگاری که می ماند، آیایات، احادیث و روایات باشد، چون خودم چیزی ندارم که به شما هدیه کنم و بهترین هدایا همین هاست.
هدف از خلقت انسان
می خواهیم بدانیم برای چه خلق شده ایم و آمدن ما بهر چیست؟
خدا می فرماید:خلق نکردم انسان را مگر برای عبودت و بندگی و فلسفه همه کارها همین است.نماز، روزه، حج، جهاد الی آخر تمام به خاطر همین است.
امام امت رهبر انقلاب اسلامی می فرماید، اساس عالم در تربیت انسان است. انسان عصاره همه موجودات است و افشره تمام عالم است و انبیاء آمده اند برای اینکه این عصاره بالقوه را بالفعل کنند و انسان یک موجودی الهی بشود که این موجود الهی تمام صفات حق تعالی در اوست و جلوه های مقدس حق تعالی است.
در راس کل انسانها حضرت محمد(صلوات الله) است. انسان در نزد خدا به صورت گنجی است لیکن چون در عالم شهود هستیم نمی توانیم مطلب را درک کنیم لذا انسان فیض خداست.
تمام برکات انسان از ناحیه علم انبیاء آمده است. انبیاء آمدند که انسان را از تاریکی به نور سوق دهند.خداوند می فرماید اگر وجود گرامی رسول اکرم نبود جهان را خلق نمی کردم.پیامبر اکرم شفیع الشفاء بود.وقتی که در قیامت همه پرچم ها برافراشته می شود، همه انبیا دستشان به دست رسول خدا خواهد بود. پیامبر اسلام سمبل همه پیامبران است.
مسیر بعثت، مسیر خلقت است .هدف پیامبران جهت ساختن انسانیت و هدایت آنها از گمراهی و ظلالت به سوی نور بوده است.پیامبر اکرم (ص) در این راه یعنی هدایت انسانها.چقدر مشقات را تحمل نمودند .دندان و پیشانی مبارک او را شکستند و او رادر تحریم اقتصادی قرار دادند وآن بزرگوارتحمل نمود. چون مامور نجات انسانها و تهذیب آنها بود که موفق شد.آنچه که تا به حال انسانها را در اجتماع کنونی بال می دهد مدیون زحمات رسول گرامی بوده است.ما نمی توانیم ادعا کنیم چیزی را می توانیم ادامه بدهیم مبدا ومنشا آن از الله باشد هرچه هست از اوست و از رسولان او می باشد.
امام هشتم امام رضا(ع) فرمودند:مومن،مومن نیست مگر به سه خلصت مزین باشد.
ترس از خدا،
کتمان اسرار،
رازداری.
باید رازدار باشیم حرفی که از یک نفر شنیدیم بلافاصله نرویم پیش کسی دیگر بگوییم.امانت دار همدیگر باشیم.چون می بینی یک نفر می آید پیش شما می گوید فلان کس در مورد فلانی چنین گفت. بلافاصله با انتقال این گفته شایعه درست می شود وبه یک نفر دیگر منتقل می شود. خدای ناکرده در خیلی از موارد باعث به هم خوردگی خانواده ها می شود.اسلام خیلی از جاها که با دروغ گفتن باعث می شود نظام خانواده فردی حفظ شود جائز دانسته است.مثلا در مورد زن و شوهر اگر حرفی شنیده شد از زنی که بر علیه شوهر حرفی زده است این لازم نیست بلافاصله به شوهر گفته شود که باعث به هم خوردگی نظام خانواده شود یا بعضی از موارد دیگر به ترتیب همین طور ادامه دارد تا جایی در مسائل بزرگ از قبیل عملیات یامسائل جنگی که خدای ناکرده اگر افشا شود باعث لو رفتن معبر می شود که این خیانت به شهدا و مملکت اسلامی و امام زمان(عج) است.
3 مواردی که باید از رسول خدا آموخت
مدارا کردن با مردم
با مردم باید با رفتار خوب برخورد کرد.نقل می کنند پیامبر گرامی اسلام هروقت از کوچه ای عبور می کرد از بالای خانه زباله روی سر رسول خدا می ریختند یا بدتر از آن شکمبه گوسفند را می ریختند. چندروزی از آن فردی که این بی ادبی را به وجود مبارک آن حضرت روا می داشتند خبری نشد.پیامبر از احوال آن فرد پرسیدند: گفتند آن فرد مریض است.رسول خدا به عیادت او رفت .فرد مریض دید که رسول خدا به عیادت او آمده است.عرق شرم بر پیشانی اش نشست. رسول خدا با این عیادت به این فرد فهماند که مسلمان باید دارای چنین اخلاق و برخوردی باشد.لذا این زن عوض شد و به دامن اسلام آمدومسلمان شد.قوای سه گانه خشم،شهوت،عقل باید تعادل داشته باشند. هر چیز باید تعادل داشته باشد در اختیار عقل و شرع قرارداده شود.
اگرانسان از حد ومرز عبورکندوطغیان نماید ،فرد را به منجلاب فساد می کشد. شهوت باید در کمال اعتدال باشد .طبق سنت رسول خدا (ص)که فرمودند ازدواج سنت من است.این از سنت رسول خدا است.باید تعادلش حفظ شود نه اینکه دیگر توجه ای به مسائل ندارد و باید رها کرد.
خداوندمتعال درقرآن می فرماید:دشمنی سرسخت تر از زبان نیست برای انسان. این زبان است که باعث هرج و مرج می شود.حضرت امام صادق(ع) فرمودند:هر دروغ گویی مسئول است مگر 3 دسته.1- یکی در صحنه نبرد2-کسی که در میان دو نفر اصلاح کند.
غیبت در چند مورد اشکال ندارد مثلا در مورد فردی که فاسق باشد 2- آدم مقروضی که بتواند قرض خود را بپردازد و نپردازد.
رسول خدا فرمودند کسی که عاشق شود و عزت نفس را نگه دارد و درآن حال بمیرد شهید است.
اسباب غضب عبارتند از:کبر،خودبینی،مزاح و مسخرگی، خواری،سرزنش،مکر،حرص، جمع کردن مال و جاه طلبی.آنچه که باعث می شود انسان به ورطه نابودی بکشد و از مسیر و روش رسول خدا(ص) جدا شود این است.سعی شود از دنیا دوری کنید تا موفق باشید.
پیامبر اسلام(ص) فرمودند: بر روی متکبران خاک بپاشید.انسان متکبر به خودی خود می باشد که چنین است و چنان است.انسان بیچاره مگر چه بودی؟ یک قدری به خودت توجه کن.هر کس خود را شناخت خدای خودش را شناخت.داستان فرمانروای یمن در مورد حسادت و کبر؛او فردی با سخاوت و مشهور بود ولی وقتی به او می گفتند حاتم طایی ناراحت می شد یکی از دلیر مردانش را فرستاد برود به شهر حاتم و سر حاتم را جدا نماید و برای او بیاورد.فرستاده حاتم رفت و تا رسید آنجا ماموریت او برای حاتم مشخص شد.حاتم با خوشرویی و محبت روبه فرستاده یمن کردوبه او گفت: ماموریت خودتان را انجام دهید.فرستاده به خود آمد و منصرف شد. بعد برگشت و جریان را به فرمانروای یمن گفت.او با آن موقعیتی که داشت عوض شد.حالا ببین چه شد شبی که پیامبر گرامی اسلام به معراج می رفت.در جهنم تختی را دید که فردی روی آن نشسته بادبزنی در دست دارد با بادبزن آتش را کنار می زند این حاتم است.بالاخره حاتم با آن سخاوتش مشرک از دنیا رفت.پناه بر خدا که انسان به چه عواملی می رسد آخرش چه می شود.
مزاح خنده زیاد قلب را می میراند.فرمودند بروید سراغ کسی که شما را می گریاند(منظور دلهای شما را به معنویت سوق می دهد) نه کسانی که شما را می خنداند.
ز شوخی بپرهیز ای باخرد
که شوخی تو را آبرو می برد
جاه و جاه طلبی جدا انسان را بیمار می کند.مگر این دنیا چی هست که اینقدر دنبال او هستیم.علی (ع) فرمودند به اندازه ای که می توانی همراه خودت به آن دنیا ببری، بر روی هم بگذار. چقدر می توانیم از مال دنیا در شب اول قبر همراه ببریم جز اینکه فقط یک کفن که اینهم اگر نداشته باشیم مطمئن باشید افراد خیرخواهی هستند که این کفن را جهت ثواب خودشان هم شده تهیه نمایند .ناراحت نباشید دنیایی که باعث شود انسانی از دین خدا دست بکشد رها کنید که این عجوزه عروس هزار داماد است، این مار خوش خط و خال به کسی رحم نمی کند.دنیا مثل مار است باید در حساب باشید که زهرش شما را نکشد.
آنقدری که انسان تربیت نشده مضر است به جوامع،هیچ حیوان و شیطانی آنقدر مضر نیست.و برای جوامع هیچ ملائکه ای و هیچ موجودی اینقدر مفید نیست.
خدایا میدانی آنچه هست از لطف توست.امام عزیزمان هم یکی از الطاف توست.تا ظهور مهدی (عج) حفاظتش فرما.آمین
امام همان امام سازش ناپذیر بدون ترس، همان امام که وقتی مملکت بجای حساس می رسید لبهای پیامبر گونه اش را باز می کند و روح مرده ما را به حرکت وا می دارد.مطمئن باشید که پیروزید.اصلا ترس به خود راه ندهید.
جریان زیاد است نمی توان شرح داد.زبان و قلم عاجز است که بتوان مسئله ولایت را عنوان نمود ولی من باب تذکر از این حقیر یکی از روشهای خدا در مشکلات صبر کردن است که از صدر اسلام تا کنون بوده است.
آیا امیرالمومنین را خانه نشین نکردند از دورش پراکنده نشدند.حتی اینقدر بی شرمانه که می آمدند بزغاله را از دست بچه ها می دزدیدند و بعد می آمدند به بچه می گفتند بزغاله تورا علی برده است.یا اینکه پیامبر اکرم(ص) فرمودند کتاب خدا و عترت مرا احترام کنید و به کتاب خدا عمل کنید که به خانه امیرالمومنین(ع) ریخته و درب خانه را شکستند و وارد خانه شدند به آن وضع فجیع آقا رابردند.
آیا وقایع ولایت و رهبری بودن با حرف گفتن می شود.
عده ای جمع شدند و رفتند محضر آیت الله بروجردی و گفتند آقا ما می خواهیم تعزیه بخوانیم آیا صلاح می دانید؟ آقا فرمودند شما مقلد کی هستید عده حاضر جواب دادند شما گفت من می گویم نخوانید.تعزیه خوانها ناراحت شدند و گفتند نه آقا.ما در طول سال مقلد شما هستیم ولی این چند روز نیستیم.
یا عده ای از خراسان آمدند نزد امام صادق(ع) و ادعا داشتند که ما شیعه هستیم و تابع ولایت و رهبری امام.ایشان به همین شیعیان ظاهری فرمودند بفرمایید درون این آتش.آتشی که از قبل آماده نموده بودند.یک مرتبه به هم پیچیدند که ما شیعه هستیم اما نه اینطوری.ما پیرو ولایت هستیم یا خیر.پیرو ولایت بودن با حرف اکتفا نمی کند.پیرو ولایت بودن یعنی بر مشکلات صبر نمودن، تابع محض بودن، و از رهبر زمان نشات گرفتن.قرآن مجید می فرماید اطاعت کنید از صاحبان امر.
مگر امام نفرمودند تمام امیال ما باید فدای اسلام شود.بله باید تمام امیال ما فدای اسلام شود تا اسلام پایدار و سربلند باشد.جان چه باشد که فدای فرمان رهبر کنیم.این متاعی است که هر بی سر و پایی ندارد.از صدر اسلام تا کنون هر وقت صدای حق و حق طلبان بیرون می آمده و ولایت می خواسته راه را بر مردم روشن کند زالوصفتان عصر در لباس مقدس مابانه خودشان بیرون آمده و اسلام رساله ای را علم نموده و به عنوان حمایت از اقتصاد اسلامی کاسه داغتر از آش شده و نمی خواهند بگذارند که ولایت محمدی در ایران حاکم شود.
چه زیبا فرمودند امام عزیزمان،در عصر حکومت امیرالمومنین(ع) بارها پیامبر(ص) فرموده بود ،در غدیرخم فرمودند: کسی که در خانه کعبه متولد شده اول کسی که از مردان به پیامبر ایمان آوردو اول کسی که در مواقع حساس محافظ رسول خدا بود. با آنهمه تاکید ،خفاشان عصر همین آقا را خانه نشین کرده به جای حکومت پیامبر حکومت متکبرانه غیر اسلامی خود را حاکم کردند و مردمی هم که بینش و تفکر نداشتند پیرو آنها رفتند. به جایی رسید که فرزند برومندش امام حسن (ع) فرمودند اگر یاری داشتم با معاویه می جنگیدم.این مردم زمان امیرالمومنین نیستند.این تاریخ برایشان روشن است مزه آن را چشیده اند و می دانند امام را تنها نخواهند گذاشت.ان شاءالله امام با دعای مردم و دعای دلسوزانه خانواده معظم شهدا تا انقلاب امام زمان زنده هست پرچم انقلاب را به دست صاحب اصلی مملکت امام زمان(عج) می سپرد.
این دنیا به کسی وفا نکرده است.اگر خدای ناکرده امام از میان ما رفت ،ملت عزیز و پشتوانه این حکومت خواهندبود. باید به هوش باشید دشمنان سرسختانه در کمین هستند.
امام را رها نکنید امام را تنها نگذارید تمام هستی ما فدای رهبری و ولایت.
آن زحماتی که ائمه کشیده اند تحمل مشقات کردند به خاطر مسئله ولایت بود ، حکومتی که بر اصل ولایت باشد.این انقلاب ثمره خون شهیدان است.به قول شهید رجایی مردم خون خود را پای درختی ریخته اند که ثمره آن ولایت فقیه است.برای سلامتی امام خالصانه نه اینکه فقط عادت باشد، در کنار بنشینید.جایی که فقط خدا شما را ببیند عارفانه با اشک و اخلاص امام را دعا کنید که ان شاءالله تا زمان امام زمان حتی در کنار آقا زنده بماند. الحمدالله که ملت هوشیار و بیدار هستند و تمام مسائل را حل می کنند .
آیت الله خامنه ای این شهید زنده و همرزم شهید بهشتی، هاشمی رفسنجانی کسی که امام عزیزمان جهت بهبودی حالش در زمانی که مجروح می شود توسط منافقین، نقل کرده اند امام برای سلامتی او دعا می کند.آیت الله مشکینی استاد اخلاق و آیت الله موسوی اردبیلی و میر حسین موسوی که در خط امام هستند را تنها نگذارید.پشتیبان و حامی آنها باشید .اینها الگوهای کشورهای اسلامی هستند. افرادی که با اینها هستند و در خط امام حرکت می کنند را حمایت نمایید.توصیه می شود افراد تا زمانی که با امام هستند را حمایت نمایید اما وقتی خدای ناکرده مسیر آنها عوض شد هرکه می خواهد باشد، رهایش کنیم.
شناخت وظیفه
پروردگارا به همه شناخت وظیفه و عمل به آن را عنایت فرما
اگر کاری انجام دادید این در ذهن شما پرورد که باید از آن تقدیر شود.
انسان باید تقوی خودش را در خلوت حفظ کند.کاری که می کنید برای خدا باشد.شیطان سخت در کمین است. حتی در آخرین لحظه می خواهد خدا را از شما جدا نماید لذا باید متوجه شد.
انسان بیچاره ای که در جلوی بچه حتی 4 ساله گناه نمی کندو پیش خودش می گوید اگر این بچه فهمید و رفت و گفت آبرویم خواهد رفت. ولی نمی داند اگر بچه نفهمد خدا که می فهمد.خداوند در همه جا حاضر است.
عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید.کجا را می توانیم پیدا کنیم که حکومت خدا آنجا نباشد.همه جا حکومت خداست اگر جایی پیدا کردیم که نبود همانجا هر کاری دلمان می خواهد بکنیم.
ما نباید هیچ حرفی با خدا داشته باشیم که چنین کردیم و چنان کردیم ،وظیفه بود.مثلا چقدر برای راه خدا خیریه از اموال دادیم.دادیم که دادیم.آیا در دنیا می خواهد یا در آخرت در صورتی که اگر انسان رضای خدا را جلب نماید نتیجه اش در دنیا هم خواهد بود.
مثلا جان ناقابل ،اگر یکی از اعضای بدن را در راه خدا دادیم نباید مغرور شویم که ما هم در انقلاب سهم داریم.خیر وظیفه بوده است.ما در برابر این همه نعمت که خداوند عنایت فرموده نمی توانیم سپاسگذار خدا باشیم.اگر انسان بخواهد به اندازه یکی از نعمتهای خدا عبادت کند نمی تواند از عهده اش بیرون بیاید.
ولایت و رهبری چقدر آزار و اذیت و بیچارگی در طول تاریخ کشید تا اینکه خداوند عنایت نمود و نعمت ولایت و رهبری را در ایران اسلامی حاکم نمود.کشور یکپارچه علی(ع) نور شد حالا در برابر اینهمه نعمت ها ما چه وظیفه ای داریم.وظیفه مقاومت و توکل و انجام وظیفه آنهم برای خدا و کشور.باید مشکلات را تحمل نمود و از جان گذشت و از آن در راه خدا دریغ نکرد.این وظیفه ماست.بنده آفریده شده برای عبودیت پروردگار.
عده ای از صحابه رسول خدا که از جنگ برگشته بودند با آنهمه تلفات، شهداو مجروح؛ پیامبر گرامی اسلام به آنها فرمودند: شما جهاد اصغر را تمام کرده اید متوجه جهاد اکبر شوید.اصحاب گفتند:یا رسول الله اگر جنگ با این زحمت جهاد اصغر است پس جهاد اکبر چیست؟پیامبر فرمودند جهاد اکبر بزرگتر از جهاد اصغر است و آن مبارزه با نفس.پس در این صورت جنگ با دشمن خارجی جهاد کوچک است.آنچه خیلی مهم است جنگ درونی است که انسان باید اول نفس اماره را سرکوب نماید.
گناه است که انسان را از خدا جدا می کند.
دروغ: پناه بر خدا از این گناه که چقدر انسانها را از بین می برد.نظام خانوادگی و غیر خانوادگی چه بسا در مقام عمل اجتماع را فاسد می کند و به هم می ریزد.
تهمت:چه جواب باید به این خصلت خانمانسوز که آبروی یک قومی را می ریزد و از بین می برد،داد.
غیبت: امام حسین(ع) فرمودند:غیبت کننده نان سگهای جهنم است.
کسی که غیبت می کند گوشت برادر دینی خود را می خورد.
حسادت: از این بیماری لاعلاج فقط معصومین فقط معصومین در امان هستند.
ربا: از ربا بپرهیزید که در قیامت جدا خجالت زده هستیم .پناه بر خدا چه درد بدی است که انسان چیزی به کسی بدهد و در تاریخ مقرر بیشتر از آن درخواست نماید.
ریا: امان از این کار که انسان را بیچاره می کند.روز قیامت به حساب خودمان می گوییم بالاخره عملی در دنیا انجام داده ایم حتما چیزی برای خودمان داریم ولی متاسفانه دست خالی، برای اینکه عملت برای خودت خوب بوده نه برای خدا.
جهاد
چند کلمه ای در مورد جهاد می نویسم که چقدر خوبست جهادی که برای خدا باشد و مقبول درگاه او قرار گیرد.
امام حسین (ع)از قول پدرش امیرالمومنین(ع) واو از قول رسول اکرم (ص)و در زمانی که از جنگ برمی گشتند چنین نقل کرده اند:هنگامی که مجاهدان راه حق قصد جهاد کنند و برای جنگ تصمیم بگیرند خداوند برای ایشان آزادی از آتش جهنم را مقرر می فرماید.
و از همین مرحله ابتدایی ایشان از جهنم درگذشته و از اهل بهشت هستند.
هنگامی که برای جهاد آماده و مهیا گشتند خداوند به ایشان دربرابر ملائکه مباهات می کند.
وقتی که خانواده آنها با ایشان وداع نمایند ماهیان دریا و فرشتگان برای آنها گریه می کنند و بطور کامل از گناهان پاک می شوند.
خداوند به هر مردی از ایشان چهل ملک می گمارد تا او را از همه جوانب حفظ کند.
در مقابل هر عمل نیکی چند برابر پاداش به او داده می شود.
برای او به مقدار عبادت 1000 مرد نوشته می شود که هزار سال خدا را عبادت کنند آنگونه که هر سال آن 360 روز و هر روز از این روزها به اندازه عمر دنیاست.
آن هنگام که در مقابل دشمن قرار گرفتند مردم دنیا از درک ثواب و پاداش الهی ایشان عاجز خواهند بود.
هنگامی که برای نبرد به میدان پا نهاد و تیر و نیزه ها رد و بدل شود جنگ تن به تن شروع می شود فرشتگان با بال خود اطراف آنها را بگیرند و برای آنها از خداوند پیروزی و ثبات درخواست نمایند.
شهادت گوارا تر از نوشیدن آب خنک در روز گرم تابستان است .
هنگامی که شهید از ترک وسیله خود می غلطد هنوز به زمین نرسیده از حوریان بهشت به سوی او شتافته و نعمتهای پروردگارش را بشارت می دهند.
وقتی که بر روی زمین قرار می گیرد زمین به او می گوید آفرین بر روح پاکی که از بدن پاکیزه ای پرواز می کند که بشارت باد بر تو نعمتهایی که در انتظار توست که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و بر قلب هیچ انسانی خطور نکرده است.
خداوند عزوجل می فرماید من خودم ولی و سر پرست اویم هر که ایشان را خشنود سازد من را خشنود کرده و هر که او را به خشم در آورد ما را به خشم در آورده است.
امیر المومنین فرمودند : دری است از درهای بهشت که به روی خاصان درگاهش باز می شود.
قرآن کریم می فرماید آنانکه در راه خدا جنگیدند و به شهادت رسیدند مرده نپندارید آنها زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی می خورند.
خوشا به حال آنا نکه به چنین مقامی نائل می شوند خدا یا مرگ این حقیر را توام با شهادت قرار بده.
بله هر کس که بتی را بشکند آتش به او گل می شود .وقتی ابراهیم خلیل به دست نمرودیان سرازیر شد در آتش جبرائیل آمد و گفت که کمک کنم گفت که من لحظه ای به کسی غیر از خدایم متکی نمی شوم. اگر انسان به فکر خدا با شد خداوند در همه جا به او کمک می کند. یا جریان موسی که فرعون در زمان خودش قصد داشت جلوگیری کند از تولد پسران و دستور داده بودند که اگر زنی وضع حمل کرد کودک او را بکشند هر کار کردند نتوانستند جلو فرمان خدا را بگیرند. اگر خدا نخواهد و همه دنیا بخواهند ذره ای به او صدمه وارد کنند نمی توانند .
تنها با یاد خدا دلها آرام می شوند .
دل حرم خداست و در حرم خدا غیر از خدا وارد نمی شود و هر وقت دلها گرفت با یاد خدا دل ها را روشن نمایید و اگر غیر از خدا را به دل راه دهید همه غمها و ناراحتی ها او را می گیرد و انسان را به طرف نابودی می کشد. خداوندا ما را لحظه ای به حال خودمان وا نگذار.
سفارشات
1) امام صادق فرمودند: «شیعیان ما را به وقت های نماز امتحان کنید»
به نماز اهمیت دهید، اول وقت بخوانید چون نماز است که انسان را از فساد باز می داردو اگر نماز شما قبول شود بقیه اعمال شما نیز قبول می شود.
2) امام علی (ع) فرمودند: دنیا من تو را سه طلاقه کردم.
سختی هاست که انسان را می سازد و سعادتمند می کند به روزه گرفتن اهمیت دهید.
3) امام خمینی این قانون واجب الهی است که کم افرادی هستند به آن اهمیت می دهند و زندگی های ما به وسیله آن به خطر و حرام می افتد اهمیت به خمس دارد و به موقع بپردازید.
4) امر به معروف و نهی از منکر که یکی از وظایف است راانجام دهید.
5) گرچه از اول صفحه به طور تفکیک شرح دادم باز هم تاکید می کنم امام را تنها نگذارید تمام امیال وخواسته ها باید فدای هدف و امام شود .
قبلا گفتم که نمی توانم گناهانم را شرح دهم باید به فکر باشیم که نکنیم، ترک گناه آسانتر از توبه است.
خدایا عنایتی فرما ما را از چنگال نفسی که ما را به پرتگاه می کشد و با عث می شود که از در خانه ات جدا شویم نجات عنایت فرما.
عزیزان وای به این نفس وای به این نفس که چه بلا ها به سر انسان می آورد.انسان را به نابودی می کشاند و انسان را خجالت زده می کند .
روز قیامت نهان ها آشکار می شود وانسان گناهکار قبول نمی کند اعضای بدن شهادت می دهند باز هم قبول نمی کند تا اینکه صحنه در مقابل آدم گناهکار حاضر می شود.
الله الله الله عنایتی کن آبروی ما را در آنجا نریز در صحرای سوزان قیامت با چه صورت وارد شوم. خدایا پیامبر اکرم به امت مسلمان فرمودند گناهکاران روز قیامت برهنه وارد می شوند می ترسم اما امید به رحمت تو دارم.
اما مادرم،ای مادر مهربان و درد کشیده که فرزندی را تربیت وبه جبهه فرستادی اگر این سعادت نصیب بنده شده به خاطر زحمات با اخلاص و حقیقت شما در درگاه باریتعالی بود.
مادرم خوشا به حالت مبادا کوچکترین ناراحتی به وجودت راه دهی اصلا هر گاه ناراحت شدی به یاد جریان کربلا باش برای شهدای کربلا گریه کن .مادرم من که از بچه های زهرا عزیز تر نیستم. ای خاک بر سر من که اسم خود را در ردیف بچه های زهرا آن هم شهدای کربلا قرار دهم .خدا کند با دعای دلسوزانه و مادرانه شما در آن ردیف قرار گیرم ،انشاالله. مادرم تصور کن منظره کربلا را وقتی سر وهب را برای مادرش آوردند مادر وهب سر را برداشت و به طرف لشکریان کفر پرت کرد و گفت سری که در راه خدا دادم پس نمی گیرم.
مادرم اگر نور عظیم شهادت نصیبم شد که انشاءالله بشودو دعا کن که بشود، آنهم شهید واقعی آنوقت روز قیامت چقدر زیباست پیش چشم پیامبر گرامی اسلام و دخترش زهرا رو سفید باشی. آنگاه که شهدای کربلا به استقبال شهدای ایران می آیند سر بلند باشی و افتخار کنی و بگویی ای دختر پیامبر جهت پیروی از فرزندت امام حسین (ع) فرزندم را هدیه دادم وافتخار کنی !
مبادا خدای ناکرده طوری رفتار کنی که دشمنان ما شاد شوند .من اطمینان دارم که هر وقت بچه هایم سراغ بابا را گرفتند ،می گویید انشاالله بابا همراه مهدی(عج) می آید .مادرم باز هم تاکید می کنم جریان کربلا را در پیش نظرت تجسم کن .مثل حضرت زینب که بر تمامی مشکلات غلبه نمود.مادر حضرت زینب داغ برادر دیده بود، نگاه کن دختر امیرالمومنین (ع)چه کرد، قهرمانانه صبر کرد. دختر امیر المومنین(ع) با خطبه های آتشین خود در مجلس یزید آن پایگاه ظلم و استکبار را کوبید.
آیت الله مطهری فرمودند گریه بر شهید زنده کردن حماسه اوست. اگر به این منظور باشد اشکالی ندارد ولی اگر خدای ناکرده فقط ناراحتی برای فرزندت باشد درست نیست چون در حقیقت مالک اصلی فرزند تو کس دیگری بود و صاحب اصلی دلش خواسته ببرد و اگر خدای نکرده این گونه باشد اجرتان ضایع می شود ولی برای من هیچ اثری ندارد وفقط از نظر اجتماعی و خودتان اثر منفی دارد ،متوجه باشید .
هر وقت بچه ها ناراحت شدند بگویید به آنها که بعد از جریان کربلا بچه های امام حسین (ع) پای برهنه روی خار ها و با سخت ترین شرایط را برای آنها قرار دادند. مادرم برای من دعا کن شاید خداوند نور شهادت را نصیبم گرداند و لیاقت آن را عنایت کند انشاالله.
مادرم من نتوانستم وظیفه فرزندی را نسبت به شما ادا کنم امیدوارم این حقیر را ببخشید مادرم خواهش می کنم این حقیر را حلال کن .
خانواده محترم :
در مدت زندگی که با هم داشتیم بنده نتوانستم آن طوری که اسلام گفته با شما برخورد داشته باشم و وظیفه ام را انجام دهم. همسرم با شما بد اخلاقی کردم بد رفتاری نمودم خودم این را می دانم بد اخلاقی ها از ناحیه من بود خداوند به شما صبر دهد شما در برابر مشکلات کمبودها و سختی ها صبر نمودید من را ببخشید و حلال کنید.
آنچه به والده ام گفتم شامل حال شما هم می شود ولی شما مسئولیت بیشتری دارید در قبال فرزندان عزیزم ،باید طوری تربیت شوند که ادامه دهنده راه شهیدان و سرباز خوبی برای انقلاب اسلامی باشند. هر وقت سراغ بابا را گرفتند به او بگویید که بابایت هدیه انقلاب اسلامی بودو فدای راه انقلاب و هدف امام خمینی گردید. مبادا ناراحت شوی که روحیه بچه ها خراب شود خیلی با روحیه بلند و عالی با آنها برخورد شود که ذره ای احساس بی پدری نکنند. باز هم اگر بهانه گرفتند به آنها بگویید همراه مهدی(عج) می آید. خداوند همه را مورد امتحان قرار می دهد و خوشا به حال آنکه از امتحان سرفراز بیرون آید و روز قیامت هم سر فراز خواهد شد. همسرم مبادا ناراحت شوی فقط به یاد خاطره کربلا باش.
خدایا تا مارا نیامرزیده ای ما را از این دنیا نبر.
مرگ ما را شهادت قرار ده .
رهبر عزیزمان را تا انقلاب مهدی حتی در کنار حضرت حفظ بفرما.
روح شهدای ما را با شهدای کربلا محشور فرما.
خداوندا می ترسم در امتحان الهی پایم بلغزد و نتوانم از این امتحان بیرون بیایم در آن لحظه کمکم کن.
پروردگارا می ترسم با همین لباس در روز قیامت درحالی که رسولت نشسته گناهانم ظاهر شود و آبرویم بریزد .
حسین جان ،حسین جان ،حسین جان، ای پسر فاطمه(س) عنایت فرما این دفعه این رزمندگان بیایند کربلا .پسر فاطمه(س) از اسرا شنیده ام که گرد و خاک حرم تو را گرفته است. بمیرم برایت حسین جان انشاالله اگر آنجا آمدیم با مژه های چشمان حاضریم حرمت را پاک کنیم .پسر فاطمه(س) چطور ما زنده باشیم آنوقت حرم تو خلوت باشد .حسین جان حرمت را بگشا که رزمندگان ایران دارند می آیند. حسین جان خاطره تلخ آتیش زدن خیمه های شما و سراسیمه شدن بچه های شما را فراموش نمی کنیم. پسر فاطمه(س) در آن وقت خود شما غریب و مظلوم بودی و حالا هم قبر شما غریب و تنها است .حسین جان هنوز هم قبر مادرت زهرا (س)مخفی است هنوز قبرستان بقیع تاریک و قبر امام حسن(ع) زائر ندارد و هنوز مظلوم است.
هنوزدولت عربستان با وضعی که پیش می برد و دستوری که از اربابش می گیرد و طبق اطلاعاتی که از حجاج داریم محله بنی هاشم را محدود کرده اند. جهت خوشحال کردن اربابهای خودشان می خواهند مکانهای متبرکه را محو نمایند. حسین جان واسطه بشو درب خانه خدا تا خداوند نصرت خودش را بفرستد.
خداوند همه را جهت پیروزی اسلام و مسلمین موفق گرداند
17/11/64 روز پنجشنبه. امام را دعا کنید .احمد شول
درباره شهید
شهید« احمد شول» در سال 1336 هجری شمسی در خانواده ای فقیر و عشایری که اسلام در رگ و پوستشان عجین شده بود در روستای« امیرآباد شول»در شهرستان « سیرجان »پای به عرصه وجود گذاشت. زندگی را در فقر آغاز نمود، فقری که مانع از آن می شد که بتواند تحصیلاتش را به پایان برساند و در اوج علاقه مندی به ناچار با اتمام تحصیلات ابتدائی مدرسه را ترک گفت تا بتواند در امرار معاش خانواده پدر را یاری کند.
احمد از همان کودکی و در هنگامی که به تازگی خواندن و نوشتن را یاد گرفته بود نام حسین(علیه السلام) را بخوبی یادگرفت ، هنوز کودکی تازه سواد بود که در مجالس روضه خوانی در حد توانش نوحه سید الشهداء را سر می داد و با صدای نازکش دل عاشقان می لرزاند و به یاد عاشورا می انداخت.
بعد از چند سال تلاش و کار بی وقفه و توان فرسا پای به سرباز خانه گذاشت و این همزمان با شروع مبارزات امت اسلامی بر علیه کفر طاغوتی بود. وی مرتباً مرخصی می گرفت و یا فرار می کرد تا بتواند در شهر خود در سرنگونی رژیم پوشالی سهمی داشته باشد، احمد از جمله فعالترین افراد انقلابی روستای خود به شمار می رفت.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، آرزویی که او سالها انتظار آنرا می کشید برآورده شد و طلیعه حکومت مستضعفین نمایان گشت. وی به دنبال خدمت در راه انقلاب بود، بهترین راه را درآمدن به لباس پاسداری دانست و همزمان با تأسیس سپاه وارد این ارگان مقدس شد و خالصانه خدمت را شروع نمود.
احمد در سپاه همواره از سختیها استقبال می نمود و هر وقت که کار سخت و پر مخاطره ای در پیش بود داوطلبانه از دیگران سبقت می گرفت.
مأموریتهای فراوان او به نقاط محروم از قبیل جیرفت، سیستان و بلوچستان و شرکت در نبردهای کردستان و در شهرهای سنندج و مهاباد خالی از این موضوع است.
همزمان با شروع جنگ تحمیلی ابرقدرتها علیه ایران اسلامی مشتاقانه به سوی جبهه شتافت و زندگی جنگی، در محیط جنگ را بر زندگی در پشت جبهه ترجیح داد. او جبهه برایش سیاحت و گردش بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود."هر امتی را سیاحتی است و سیاحت امت من جهاد در راه خدا است."
شرکت او در عملیات فتح المبین، بیت المقدس، خیبر، بدر، والفجر8 و کربلای 1 حاکی از علاقه وافرش به جبهه و جنگ و تعهدش نسبت به خون شهدا بود.
او در جبهه ابتدا مسئولیت را با فرماندهی گروهان شروع نمود و تا فرماندهی گردان به پیش رفت و هنگام شهادت فرمانده گردان 416 لشکر 41 ثارالله بود. شول نه تنها یک فرمانده بلکه مداح اهل بیت نیز بود و وقتی شروع به نوحه و مرثیه خوانی می کرد ناله و گریه بلند می شد، احمد گرمی محفل عزاداران حسین(علیه السلام) بود و مداح سید الشهداء.
او یک عمر با عشق حسین (علیه السلام) زندگی کرد و سرانجام در عملیات کربلای یک به یاد حسین(علیه السلام) و با لب تشنه به سوی مولایش شتافت و این در حالی بود که فقط 48 ساعت از خانواده اش جدا شده بود. هنگام خداحافظی حالت عجیبی داشت، اشک شوق از چشمانش جاری و بی تابی عجیبی در او مشاهده می شد.
آری او زود رفت و بقول فرمانده اش سردار قاسم سلیمانی:
او فاتح قلاویزان و قهرمان مهران و مرد جبهه های پیکار و حماسه از فتح المبین تا کربلای یک بود.از شهید احمد شول 2 فرزند به نامهای حسین 5 ساله و علی اکبر 2 ساله بیاد مانده است .
منبع:پرونده شهید در بنیاد شهید وامور ایثار گران کرمان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید
شهید حاج احمد شول به عنوان شهید شاخص سال ۹۳ در سازمان بسیج مداحان انتخاب شد.
|
بخشی از وصیت نامه شهید دکترمحمد مهدی فقیهی
|
پروردگارا! قافله شهیدان اسران و محرومان در افق خونبار انقلاب در حرکت است، ما را بدان متصل کن
خدایا! ما را بصیرتی ده که به هر چه می نگریم تو را ببینیم.
یکی از آیات و نشانه های رحمت خداوند انقلاب عظیم الشأن اسلامی است که ما با درک انقلاب بسیاری از آیات خدا را بیشتر و بهتر درک کردیم.
اگر این انقلاب نبود، ایثارها و فداکاری ها و حماسه آفرینی ها در جبهه ها شکل نمی گرفت و اگر این انقلاب نبود، ما شاهد جوانانی نبودیم که چون حضرت علی اکبر (ع) در راه امام خود جان هدیه کنند و چون حضرت قاسم (ع) شهید شوند.
از برکت های دیگر این انقلاب اینکه ما همدیگر را بهتر شناختیم و راه و رسم روابط اسلامی را فرا گرفتیم مکتب های منحط مادی و شرکت آلوده بقدری اذهان جوانان ما را مشغول کرده بود که با اسم اسلام به شرکت و به اسم ارزش، ضد ارزش و بدانیم جامعه آزاد، جامعه ای در بند هوس ها و تمایلات نفسانی بر ایمان ترسیم می کردند.
درباره شهید
وی در اول اردیبهشت سال 1332 در خانواده ای متدین در اصفهان به دنیا آمد و در شانزدهم مرداد سال 1362 در تپه های دربند در خاک عراق به مقام رفیع شهادت نایل شد.
شهید دکتر محمدمهدی فقیهی داروساز بود و در سال 1351 وارد رشته داروسازی دانشگاه اصفهان شد، او سالهایی از عمر خود را مشغول خدمت در سازمان صنایع ملی بود.
وی که فعالیت های مذهبی و سیاسی را از ابتدای نوجوانی آغاز کرده بود، در دبیرستان در این فعالیت ها شرکت جدی و فعال داشت.
در همان دوران در جلسات علنی و غیرعلنی ضد رژیم شرکت فعالانه داشته و از محضر اساتید بزرگ علم و اخلاق در اصفهان بهره جست.
شهید فقیهی در قبل از انقلاب در برپایی و ایجاد نمایشگاه های متعدد کتاب و عکس و نوار در سطح شهر عاملی موثر و اساسی بود که در حمله ساواک به یکی از این نمایشگاه ها، وی آخرین نفری بود که نمایشگاه را که حاصل دسترنجش بود با دنیایی غم ترک کرد.
او با گرفتن دکترای داروسازی پس از پیروزی انقلاب در وزارت کشاورزی در زمان وزارت دکتر شیبانی به فعالیت پرداخت، سپس فعالیت اساسی خود را از طرف دفتر مرکزی جهاد سازندگی، جهاد ادارات به عنوان ایجاد روحیه جهادی در وزارت بهداری آغاز کرد.
در این مدت، طرح ها و ابتکاراتی در زمینه خودکفایی دارویی از جمله طرح آمالگام(مواد اولیه دندانسازی) و طرح پارافین مایع (با همکاری سازمان صنایع ملی) و غیره داشت، سپس همکاری خود را با سازمان صنایع ملی به عنوان یکی از مبتکرین و برجسته ترین افراد با ایده خودکفایی دارویی شروع و طرح های ژل منیزیم(مواد اولیه شربت های ضد اسید معده و سایر مواد آلی) را دنبال کرد.
گفتنی است دکترمحمد مهدی فقیهی به عنوان شهید شاخص سازمان بسیج جامعه پزشکی در سال 1393 معرفی گردید.
|
وصیت نـــامه ســـردار شهیـــد حـــاج محمـــود قلی پور - گیـــلان
|
بسمه تعالی
وصیت نامه شهید حاج محمود قلی پور
یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیته مرضیه
هان ای جان آرامش گرفته به جانب پروردگارت بازگرد و در آنجا که تو خشنود از خدای خویش هستی و خدایت از تو خشنود است .
با سلام به منجی عالم بشریت و نجات دهنده انسانهای روی زمین حضرت مهدی (عج) و نائب بر حقش ولی امر زمان و مرجع تقلید مسلمین جهان آیت الله العظمی امام خمینی و سلام بر نمایندگان بر حق امام در سراسر کشور بويژه حضرت آیت الله احسانبخش.
درد هر تیر و ترکشی را تحمل می کنم و لی اندوه خمینی را هرگز از میان رنگ ها رنگ سرخ را برگزیده ام و از میان مرگها شهادت را.
بارخدایا تو را سپاس می گویم در زمان فلاکت بارمان رهبری عظیم الشأن از میان مردم برخاست و طاغوت را از بین برد و اسلام واقعی را برای امت به ارمغان آورد در حالی که فرسنگها با اسلام فاصله داشتیم نزدیک گردانید و حکومت الهی را در ایران و جهان به ثبت رسانید.
برادران و خواهران و ای امت مسلمان قدر این نعمت الهی را داشته باشید و همیشه شکر خدا را به جا آوریم زیرا هرگاه نا شکری کنید و کفران نعمت نمائید خداوند تمام نعمت ها را از شما خواهد گرفت و آن روز دیگر چاره ای ندارید و دیر وقت است.
حال که مشیت الهی بر این شد که در راه او خونم بر زمین ریخته شود و شهادت در راه او نصیبم شود امیدوارم که قطره ای باشد در دریای بزرگ الهی و او قبول نماید و خوشحالم که پس از مدتی در سپاه همچون بیگلوها و حق وردیان ها . برادران خوب دیگر به لقاء الله بپیوستم امید است که خداوند از سر تقصیرات ناآگاهانه من بگذرد و این خون باعث پاکیزگی گناهان شود .اگر این خونها نبود هرگز اسلام به این حد نمی رسید و این خونهاست که باعث تقویت اسلام و تداوم انقلاب اسلامی است.
سخنی کوتاه با امت حزب الله:
حال که تمام استکبارهای جهانی در شرق جنایتکار و غرب جنایتکار دست به دست هم داده اند که تا ضربه های خود را به بدنه قوی جمهوری اسلامی بزنند لازم است که وحدت کلمه را در تمام امور حفظ بکنید و افرادی که باعث به هم زدن این وحدت در امت حزب الله می شوند از خود طرد نمائید زیرا که اکنون اسلام و انقلاب اسلامی بنا به فرمایش رهبر انقلاب نیاز به وحدت دارد و همیشه به غیر از مسئله جنگ که در صدر تمام امور قرار دارد و باید هر چه زودتر ، پیروزی نهائی به اتمام برسد به مسائل دیگر نپردازید و شیطان را از خود دور نمائید .حال که سعادت زیارت حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) در دنیا نصیبم نشد امیدوارم که افرادی در روز پیروزی به کربلا می روند یاد شهدا را بنمایند و از طرف آنها نائب الزیارت باشند زیرا که این خونها باعث رسیدن آنها به کربلا شد .
امت حزب الله قدرروحانیت و خط امام و آنهایی را که صادقانه در این انقلاب کار می نمایند داشته باشید خصوصاً نماینده محترم حضرت امام و دوستان گیلان که من به شخصه بسیار زیاد مدیون ایشان می باشم و امیدوارم که خداوند به حضرت امام و تمام پیروان امام و شیعیان سلامتی عنایت بفرماید زیرا که ایشان خدمت زیادی به این مردم استان نموده اند و خود را وقف جمهوری اسلامی نموده اند. حال که نیاز جنگ به شما امت حزب الله می باشد تا کار جنگ یک سره نشده از شما به عنوان فرزندی کوچک می خواهم که در جبهه حضور پیدا نمائید و برای رضای خدا و ثبات اسلام روی به جبهه ها بیاورید و در این برهه به فکر مشکلات زندگی باشید زیرا که هرگز چنین توفیقی به دست تان نخواهد آمد و فردا دیر است.
سخنی با برادران سپاهی:
امید است که بیشتر از این در رابطه با جنگ فعال باشند و به مسئولین سپاه فشار آورند تا آنها را به جبهه بفرستند زیرا آن نظری که حضرت امام به سپاه دارند و وقتی فرمودند که اگر سپاه نبود کشور نبود حال سهم شما با حضور دائم خود در جبهه ها این را به اثبات برسانید .بیشتر به فکر جنگ باشید تا خداوند توفیق پیروزی نهائی را به این امت نشان دهید در خاتمه از تمام برادران سپاه و مردمی که مرا می شناختند رضایت می طلبم و امیدوارم که این خونها باعث جوشش بیشتر در تداوم انقلاب باشد از حاج آقا احسان بخش به عنوان پدری شریف می خواهم که مواظب خانواده ام باشد تا فرزندانم افرادی صالح و مؤمن به انقلاب بارآیند و از محضر ایشان می خواهم که اگر احیاناً در تمام طول مدتی که مرا شناختند خطایی دیدند به بزرگواری خودشان ببخشند .اینجانب در رابطه خانه و غیره برادر عزیزم علی هوشیاری می باشد در خاتمه خانه ام را به نام فرزندانم صدیقه و فاطمه نمائید و تا زمانی که مادرم زنده است یک اتاق از آن خانه متعلق به ایشان می باشد و امید است که برادرم هوشیاری به مادرم خوب برسد .
خداوند به امام امت سلامتی به رزمندگان اسلام و پیروزی نهائی عنایت بفرماید .
مرگ بر آمریکا و شوروی و منافقین
پاسدار اسلام و کوچک همه شما حاج محمود قلی پور
وصیت نامه در جبهه حاج عمران نوشته شد.
منبع:
www.8000ghahraman.ir
|
وصیت نامه شهید عزت الله عسگری
|
الَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا…
هر کس بخواهد در راه ما تلاش کند ما خودمان او را به راه راست هدایت می کنیم...
این نوشته وصیتنامه بنده حقیر است، وصیتنامه چکیده زندگی هر فرد است.شهادت می دهم که الله خالق همه عالم وجود می باشد می تواند کن فیکون و می تواند کان لم یکن کند پس همه چیز را اوست همه چیز اسم اوست و هیچ چیز در برابر مطلق او وجود ندارد زیرا عدد در برابر بی نهایت وجود ندارد.
شهادت می دهم بر عالم غیب و شهود و روز جزا و بر حقانیت راه روشن انبیا و اینکه رسول اکرم وجود کامل همه انبیاست و شهادت می دهم بر ولایت علی بن ابیطالب و شهادت می دهم بر ولایت و امام بودن دوازده معصوم پاک و شهادت می دهم که آخرین آنان امام مهدی (عج) است و شهادت می دهم که امام خمینی زمینه ساز ظهور اوست و او نایب امام است و ولایت فقیه زمینه ساز ولایت معصوم است.
مسائلی لازم است که بیان گردد:
1- حرکت بسیجیهای علمی به وجود آمد تا تحت پرتو اسلام و در خط ولایت فقیه به دور از هر گونه گروه گرایی ،وضعیت علمی و فرهنگی جامعه اسلامی به حد استانداردهای لازم که یک جامعه مسلمان باید داشته باشد برسد. توقع آن را نیز داریم که مسئولین و دیگران در بر خورد با آنان بسیار جدی باشند خوب است این نکته را در نظر بگیریم که انتقاد کردن و اشکال گرفتن کاری است آسان اما در صحنه عمل وارد شدن و حضور داشتن در صحنه مهم است نه کارشکنی و چوب لای چرخ گذاشتن و یا انتقاد کردن از اعمال انجام شده دیگران. هیچ کس حق ندارد بنا به خواسته دلش به کار شکنی بپردازد.
2- به شورای مرکزی بسیج علمی ع-ب-ا نیز می توان توصیه ای کرد و آن هم پافشاری بر وحدت فرماندهی است و داشتن اندیشه مستقل و آزاد.
3- به کلیه برادران و خواهران توصیه تهذیب نفس و تزکیه نفس دارم و به نظر حقیر بهترین راه آن شناخت و معرفت است. به نظر ما حرکت امام خمینی دقیقا مقدمه سازی ظهور امام عصر است لذا باید تقویت شود.
ظهور امام عصر یک مسئله کاملا منطقی است و باید با شدت با خرافات و تیپ افسانه ای که برای ایشان درست شده مبارزه کرد و با التماس و اشک و زاری تنها هیچ کاری صورت نمی گیرد. در رابطه دانشکده دوست دارم که تذکر داده شود که بنده دانشجوی تنبلی نبودم بلکه دوست داشتم مشکلات جامعه اسلامی را از ریشه حل کنم چون وقت نیست این نوشته را تمام می کنم.
روحش شاد و یادش گرامی
درباره شهید
شهید دانشجو عزت الله عسگری
نام پدر : علی شاه
تاریخ تولد: ۵ فروردین ۱۳۴۳
محل تولد: الیگودرز
رشته تحصیلی: خواجه نصیرالدین طوسی
نام دانشگاه : نقشه برداری
تاریخ شهادت :۶ مرداد ۱۳۶۷
محل شهادت: شلمچه
|
وصیت نامه شهید حسین مریدی
|
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خداوند بخشندۀ مهربان
سلام علیکم
خدمت پدر عزیزم
پس از تقدیم عرض سلام و سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواهانم و خواستارم باری پدر عزیز اگر از احوالات اینجانب فرزند حقیرت حسن را خواسته باشید الحمد و لله سلامتی برقرار و درکمال صحت و عین و عافیت بسر می برم پدر به لطف پروردگار هیچگونه ناراحتی و یا کمبودی ندارم بجز سلامتی تک تک شما را از خدای منان خواستارم و امیدوارم حال همگی شما خوب و خوش باشد و در همۀ کارها موفق و سرافراز باشید پدر جان من همکنون در جزیره مجنون مشغول خدمت می باشم و از شما می خواهم هیچ به فکر من نباشید چون جای ما خوب است و حال من هم خوب است من دیگر عرضی ندارم بجز دوری و نادیدنی شما و در آخر به پدر و مادرم سلام گرم می رسانم و به برادران و خواهرانم سلام گرم می رسانم و به تمام فامیلها و آشنایان سلام گرم می رسانم .
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته .
من الله التوفیق
نام و نام خانوادگی: حسین مریدی
نام پدر: بک شیر
تاریخ تولد:۱۳۴۶/۰۳/۱۰
تاریخ شهادت:۱۳۶۶/۰۳/۲۶
محل تولد: شوش
محل شهادت: جزیره مجنون
|
وصیتنامه شهید حمید رضا زمانی فتح آبادی
|
بسم الله الرحمن الرحیم
من يخرج من بيته مهاجرا الى ا... و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على ا... سوره نساء آيه 100
خداوندا تو را سپاس مى گويم كه افتخار ديدارت را نصيبم كردى .
با درود بر رهبر كبير انقلاب و با درود بر شهيدان گلگون كفن ميهن اسلامى و با درود بر رهروان بزرگ ايشان. وصيتنا مه ام را با سخنى به برادران مسجد و پايگاه بسيج شروع مى نمايم .
عزيزانم اين را بدانيد كه الان شهدايى داريم كه زمانى براى مسجد بى نهايت زحمت كشيدند و كسى از آنها تشكرى نكرد، بدانيد كه الان نيز كسانى محدود در حال ادامه راه آنها هستند و كسى نه تنها از آنها تشكر نمى كند ، بلكه كمك ساده اى نيز به آنها نمى كند. اما اخلاص آن چنان زياد است ، مومنيت آنها چنان زياد است كه توجه به اين مسائل نمىنما يند. و با پشتكار وافر خود كارشان را ادامه مى دهند . لذا وظيفه خود مى دانم كه به تك تك برادرانى كه پا در اين خانه خدا مى گذارند، بگويم كه چطور بدون اينكه عملى در راه گشايش فعاليتهاى مسجد بكنند انتظار قرب الهى و شفاعت معصومين و شهدا را در سر مى پرورانند .
برادران نماز را در مسجد از دست ندهيد ، آن را پر شكوه بر پا داريد ، صفا و صميميت را در بين خود گسترش دهيد و خانواده شهدا را بيشتر از پيش ارج بنهيد. به خانواده بچه هايى كه روزى در بين شما بودند و الان در جوار حق تعالى مى باشند سر بزنيد ، زيرا كه آنها بوى شهدا را مى دهند . سخن ديگرم با خانواده عزيزم و ديگران مى باشد: مادرم ، خواهر و برادران عزيزم و اهل فاميل ، شايد نتوانيد بفهميد كه عشق و علاقه به حق تعالى چقدر شيرين مى باشد، شايد نفهميد كه ديگر دل چه كارها كه نمى كند . اين حقيقتى است كه نمى توان آن را رد نمود ، شما مرا تقريبا مى شناسيد، مى دانم كه باعث اذيت و آزار بيش ازحد شده ام ، اما درخواست حلاليت مى نمايم . نمى توانم بگويم كه اصلا ناراحت نباشيد ، ولى مى توانم درخواست خونسردى و توكل به خدا را بنمايم ، بدانيد كه جاى دورى نرفتم و چه بسا دور يا نزديك نيز شما هم به ما ملحق خواهيد شد. پس يك چيز را از ياد نبريد اگر مرا دوست داشتيد و هنوز دوست مى داريد ، امام را نيز دوست داشته باشيد . انقلاب اسلامى را با نارسايى ها و ضعف هايش يارى نماييد. سخنى كوتاه با مادر عزيزم دارم . مادر جان همان طور كه قبلا برايت ذكر كردم تكليفى بر گردنم افتاد كه بايد انجام مى دادم و در صورت عدم آن ، من تحمل عذاب الهى را نداشتم و گفتم آيا تو مايل به اين بودى كه فقط دستم را به آتش نزديك كنم ، بلكه تمام بدنم ، پس خودت بايد اين را درك كنى . به تمام آشنايان هم بگو خيلى خيلى دوستشان دارم باور كنيد الان كه نزديك به عمليات است دلم برايشان تنگ شده است ولى چه كنم كه فرمان خدا فعلا چيز ديگرى است . مادرم از شما مى خواهم كه عزادارى را اصلا مفصل نگيريد وفقط در مسجد و سرمزار مراسمى بگذاريد . در اولين پنج شنبه دعاى كميل را حتما در منزل اجرا نماييد . از برادرم نظام صوفى زاده درخواست كنيد كه مراسم را او برگزار و دعا را ايشان بخوانند. در صورت امكان سلام مرا به آقاى شيخ سعدى برسانيد و به ايشان بگوئيد كه اگر امكان دارد نماز شب اول قبرم را هم چنانكه براى سعيد خواند ، براى من نيز بخواند. بگوييد كه هيچ وقت آن شب را در بهشت آباد از ياد نمى برم . اين مطلب را به بچه هاى مسجد بگوييد. برادران نمى خواهم براى خودم بگويم چون خودتان مى دانيد از اين آدم ها نيستم . قدر ومنزلت شهداى خودتان را زود از ياد نبريد . من يادم مى آيد كه در چهلم برادرم سعيد بچه هاى پايگاه انگشت شما ر بودند ، اشخاصى كه حضور داشتند من بارها و بارها از ياد اين مسئله ناراحت مى شدم . چهلم شهيد گازرپور را از ياد نبردم ، خدا از تقصير ما بگذرد كه چه سهل انگارى شد. اين طور نباشد كه ما براى زنده آنها ارزش قا ئل باشيم . ديگر مواظب حركات و افكارتان باشيد و همان طور كه سعيد در وصيت نامه اش گفته بود، مواظب دشمنان داخلى و خارجى باشيد. مادرم از طرف من سلامم را به برادران پاكباز جليل ،قاسم و برادر بزرگوارم برسان . سلامم را به برادران كتابخانه مسجد و پاسداران شب پايگاه كيانپارس برسانيد. سلامم را به برادران كتابخانه مسجد و برادران مسجد كيان آباد كه برايم خيلى عزيز هستند برسا نيد . ضمنا برادران كانون را بگوييدكه حلاليت از شما مى خوا هم و انشاءا... خدا ياريتان نمايد. التماس دعا از همه برادران را دارم .
(( جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم )) والسلام -
حميدرضا زمانى- 6/12/60
درباره شهید
نام: حمید رضا
نام خانوادگی:زمانی فتح آبادی
نام پدر: عزت الله
شماره شناسنامه:11475
تاریخ تولد: 1345/08/28
عضویت: بسیجی
تاهل:مجرد
محل شهادت: عین خوش عملیات محرم
تاریخ شهادت: 1361/08/18
محل تولد: شیراز
|
وصيتنامه سردار شهيد علیرضا بلباسی
|
بسم الله الرحمن الرحیم
انالله و انا اليه راجعون
حمد و ستايش فقط از آن خدائي است كه در پرتو نور هدايت و رحمت خويش دست ما را گرفته و از دنياي جهل و ظلم و ستم و غفلت و بيارزشي به سوي اقيانوس بيكران نور و روشنائي و اقتدار كشانيد. و پناه مي برم به خدا از شر نفس و هواهاي نفساني ام كه دائماً مرا به بدي امر مي كند كه خدايا اگر تو هدايتم نكني نفسم مرا به هلاكت مياندازد و پناه ميبرم به تو خدا، از شر شيطان و شيطانهاي كوچك و بزرگ.
و سلام و صلوات خدا و ملائكه الله و جميع خلق الله از جن و انس نثار خاندان عصمت و طهارت و واسطه فيض بين ارض و سما و ما فيهن يعني محمد و آل محمد (ص) باد كه ما گم كرده گان مسير انسانيت و فطرت و سرشت توحيدي را از تلاطمهاي طوفان خشمگين گمراهي و حوادث، در هم شكننده و ناگوار روزگار و ظلمتهاي عميق و ژرف چپ روي و راست روي به صراط مستقيم هدايت فرمودند چون خود ، صراط مستقيم و اصل شجره طيبه نور و هدايت بودند.
اما توحيد – دنياي كفر و سردمداران كفر و نفاق و يزيديان زمان و جيرهخواران منافق داخليشان بدانند كه توحيد و خداپرستي چيزي نيست كه اگر يكبار مرا قطعه قطعهام كردند فريادش خاموش شود بلكه فطرت توحيدي و يكتاپرستي و فرياد بتشكني توحيديام در تك تك سلولهاي بدنم و در تمامي نسلهائي كه از اين سلولها بوجود ميآيند لانه و مسكن و ماوي دارد كه برايش امكان ندارد تمام آنها را نابود بكند و اگر فقط يك سلول از نسلم باقي بماند باز هزاران موحد ميسازد و بانگ لاالهالاالله سر ميدهند.
و دشمن بداند كه پيرو مكتبي هستيم كه از روز ازل گفتيم اشهد ان محمد رسول الله (ص) و علي ولي الله (ع) همان رسول خدائي و همان اميرمومناني كه بيشتر از هفتاد جنگ با كفار و منافقان و مشركان كردند و تا آخر عمرشان ذوالفقارشان به غلاف نرفت و هميشه قطرات خون اين ناپاكان از نوك شمشيرهاي عدالتخواه اينان ميچكيد و بدانند تا كفر و شرك و نفاق هست هيچوقت و هيچوقت اين شمشير و اين ذوالفقار به غلاف نخواهد رفت و ما مال اين مكتبيم.
دنياي كفر بداند در فطرت توحيدي ما فقط يك ترس قرار دارد آن هم ترس از خدا و ترس از گناه ، و شما يزيديان ديديد كه وقتي اسلام ناب خميني به خاك كشورمان و به كشور دلهايمان آمد چنان زنجير اسارت بر گردنتان انداختيم و شما را در كوچه و بازارهاي سياست به اين ديار و آن ديار كشانديم كه براي تماس مجدد با ما اينهمه ذلت و خواري تحمل كرديد و بر اين خواري تأكيد و افتخار كرديد كه اين روزهاي نخستين ذلت شماست و ما به انتظار جشن نابودي شما نشستهايم و تا اينجا مطالبي كه گفته شد جهانبيني الهي مرا كه اقتباس از قرآن و رهبر و فطرت ميباشد تشكيل ميدهند.
اما جهانبيني اخلاقي و عرفاني و شناخت و نيست را رها كردن و در هست فنا شدن سرچشمه ميگيرد پرتوي از نور و معرفت بيكران دعاي مكارم الاخلاق- دعاي خمس عشر و دعاهاي ائمه صلوه ا... عليهم اجمعين كه معرفت و شناخت و اخلاق معصومين و اوليا خدا در آنها نهفته هست و ما متأسفانه با آنها بيگانه :
طيران مرغ ديدي تو ز پاي بند شهوت بدرآي تا بيني طيران آدميت
و اين جهانبيني معرفت و اخلاق اگر از دريچه اخلاص و عشق و تقوي باشد ميرساند انسان را بجائي كه از قلب ميگويد :
آنكس كه تو را شناخت جان را چه كند فرزند و عيال و خانمان را چه كند
ديوانـه كنــي هر دو جهانــش بخشي ديوانه تو هر دو جهــان را چه كند
اما عرفان عملي را و اثبات عملي آن را بايد در جهاد مقدس و در جبههها و عرفات كربلاها يافت كه عاشق به اميد ارجعي به لقاي كوي يار نشسته و معشوق صداقتش را در فوارههاي خون سرخ ميطلبد.
درود و بركات و رحمت و مغفرت واسعه الهي بر پدر و مادرم باد كه مرا در اين مكتب شير دادند و غذاي روح دادند و خود در صف نماز جماعت ما را بعمل ميخواندند و چون بيسواد بودند مرا در 12 سالگي امر كردند كه نماز غفيله ياد بگيرم و پشت سرم قرائت كنند، خدايا ترا به عزت و جلالت آنها را ببخش و بيامرز.
درود و بركات و رحمت و مغفرت واسعه الهي بر همسر واقعا مومنهام كه تمام هم و غم وجودش اسلام و قرآن بود در اين راه صادقانه با صبر عظيم و شكرگذاري به درگاه خداي متعادل وفاداريش را به اسلام و انقلاب اسلامي عملاً ثابت كرد و چه شكري بالاتر از اين كه خداوند ما را در اين پيوند از بابالمجاهدين و باب الصابرين به پيشگاه ذات باريتعالي پذيرفت. همسرم سرپرست خانواده شهدا و سرپرست يتيمهاي شهدا خود خداست چون خودش فرموده، و اين توئي كه نبايد لحظهاي از خدا جدا شوي و برق و درخشندگي مدال همسر شهيد بودن را همچنان تا آخرين نفس براق تر و درخشندهتر كني و در اين ادامه، تربيت فرزندانم كه در رأس قرار دارد بايد آنها را در ادامه خط فكري آيتالله شهيد مطهري (رضوانالله تعالي عليه ) تربيت كني يا در حوزه علميه و يا در دانشگاه و آنها را با سيره زندگاني و مبارزه حضرت فاطمه زهرا و حضرت زينب سلام الله عليهمه اجمعين آشنا كني. و وقتي كه حسين عزيزم و آمنه عزيزم بزرگ شدن به اينها بگو كه پدرشان در چه راهي قدم گذاشت و در اين راه حاضر شد تمام هستي خودش را فدا كند.
اما شما برادران عزيز كه من افتخار ميكنم خداوند خانواده ما را مومن به اسلام و قرآن قرار داد و از اينكه هر كدام از شما چند بار به جبهه رفتيد خدا قبول كند و شما آنقدر براي خدا از مال و جان انفاق كنيد كه همانقدر در روز سخت قيامت به خدا محتاج هستيد و شما خواهران عزيزم كه شما هم در همه حال فرياد اسلام و قرآن را سر داديد و هركجا نشستيد از اسلام و قرآن حمايت كرديد خدا از شما قبول كند ولي از تربيت فرزندانتان در اين راه غافل نباشيد خدا به همه شما اجرا مجاهدان واقعي في سبيلالله را بدهد.
اما شما برادران عزيز انجمن اسلامي روستا برادران متعهد و مومن به اسلام و قرآن و انقلاب اسلامي عليكم جميعاً و رحمه و بركاته، خداوند انشاا... شما را در مسير اعتلاي كلمه توحيد در ادامه خون شهدا موفق و مويد بدارد. شما تمام كوششتان اين باشد در پرتو اسلام و قرآن و خط رهبري و عمل كردن به آنها رضايت خدا را كسب كنيدو شماها را از نزديكترين ياران خود ميدانم.
اما سخني با مسئولين، اين را همه ميدانيم كه اين مردم و اين ملت و اين رزمنده ما هر روز بر همت و كمكشان به حمايت از اسلام و انقلاب اسلامي و جبههها و پشتيبانيها و راهپيمائيها افزوده و زياد ميشود به اين مردم طوري خدمت كنيد آنطوريكه اين مردم دلداده اسلام و انقلابند چه كساني غير از ما مسئولين مردم را به گروهها و باندهاي تفرقه دعوت ميكنند بترسيم از روزي كه تمام اين چاپلوسان و باندها نتوانند ذرهاي از عذاب ما كم بكنند.
حضرت علي (ع) مي فرمايد اين پستها و مقامها براي شناخت افراد هست و مردم كارهاي ما را زير نظر دارند و طوري نباشد خداي نكرده مسئولي بين دو نفر مراجعه كننده يكي حزب الهي و جبههاي و ديگري فاسد و منافق، اولي را كنار زده و براي دومي از جایش بلند شود كه در اين صورت از همين مردم سيلي خواهد خورد.
اما سخنم به آن بازاري در حالي كه ميبيند ملت در درياي خون شنا ميكنند تا اسلام را به ساحل نجات برساند اينها هم دستشان را در دست آمريكا گذاشتند و خون اين ملت را در شيشه كردند، اگر باورتان شد كه اين كاغذهاي بيارزش سرمايه اصلي و ارزش اصلي وجود شخصيت شما را تشكيل ميدهند بدانيد كه يك روز در فرصت مناسب با شعله يك كبريت تمام سرمايه و شخصيتتان را خواهيم سوزاند اين كار را حتماً خواهيم كرد و برنامه بعدي انقلاب ما هست الان ملت شما را شناسائيميكند.
و اما شما منافقان كوردل كه در همه جبههها داخلي و خارجي و شرقي و غربي شكست خورديد مگر دنيا و گردش دنيا آيات منظم دنيا جاي شبپرههاي كورچشمي مثل شماست، شما هنوز خود نفهميديد كه در جهانبيني منافقانه به بن بست كشيده تنگ و تاريك متغير رنگپذير شرقي و غربي متناسب با زمان و مكان و نوع ارباب خود هيچ روزنه اميدي و هيچ راه نجاتي نداريد مگر اينكه در آتش نفاقي كه خود برافروختيد خواهيد سوخت شما بعد از پيروزي از خشم و غضبي الهي گونه اين حزب الهيها كه همه شما را شناسائي كردند و برايتان پرونده كامل تشكيل دادند به كدام سوراخي پناه خواهيد برد، بدانيد كه محكوم به مرگ هستيد و بالاخره ديديد كه سران نفاقتان زنان همديگر را به هم تعارف ميكنند و اين بود نتيجه جهانبيني وارونه شما.
آخرتمان را آباد کنیم و ما آنجا ساختمان می خواهیم و آباد کردن آخرت بدون ویران کردن دنیا امکان ندارد. مردم ، ما خلق شدیم تا روح را به پرواز درآوریم و به عالم ماورای طبیعت یعنی عالم ملکوت عروج دهیم واین پرواز و عروج بدون ویرانی جسم امکان ندارد . سنگین شدن و تن پروری بال پرواز انسان را می شکند.
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
مردم شهادت مردن نسیت ، یک تولد هست ، تولد بسیار زیبا و زمانیکه شما به مهمانی فرش می روید شهید به مهمانی عرش می رود. اما مرده آنست که نامش به نکویی نبرند. مردم خدا در قرآن فرمود اگر راست می گویید مرا از همه چیز بیشتر دوست دارید پس خود را آزمایش کنید یعنی بهترین چیز را برای من انفاق کنید که اگر نکنید دروغ می گویید. مردم آنچه را که قارون گنج داشت و بر شتران سوار می کرد بقول قرآن قارون و ثروتش را به زمین فرو برد و آنچه را که فرعون ادعا میکرد با عصای موسی در دریای نیل غرق کرد. پس چه کسانی در این دنیا سود بردند کسانی که با خدا معامله کردند با نیتهای خالصشان. مردم ، اسلام امروز ما یعنی صبر و استقامت و مبارزه پشت سر رهبر نه جلوتر و نه عقب تر. مومن هیچوقت مانند مورچه ای نیست که اگر کمی آب زیر پایش بیافتد اورا بلند بکند و او هم فریاد بزند یا ایها الناس دنیا را آب برد ، بلکه بقول امام جعفر صادق (ع) مومن از فولاد هم محکم تر است که فولاد بر اثر گرما و سرما تغییر می کند ولی مومن تغییر نمی کند و مومن در اقیانوس مشکلات و مصیبات شنا می کند ، هرگز شکایت خدا را پیش غیر خدا نمی کند و هرگز از خدا بدست کسی شکایت نمی کند و هرگز از اسلام دست برنمی دارد. مردم ، این جنگ هدیه خداست این جنگ نعمت خداست این جنگ عظیم ترین قدرت و عزت و شرف را بما داد و قدرت و عظمت ما را به جهان صادر کرد و هرکس از این جنگ خسته شود و ایراد بگیرد و یا توجیه و تفسیر بکند بی شک بخدا کفر کرد و خدا را کنار زد و بی شک از شیعه مکتب جعفری نیست.
مردم ارزش گندم بیشتر است یا ارزش نان. اما اگر گندم بخواهد ارزش پیدا کند باید زیر سنگ عظیم آسیا ب خرد شود و باید در تنور داغ چند صد درجه تاب و تحمل داشته باشد همان تنوری که علی (ع) سر را تا ناف داخل گرمای آن می کرد وبا خود می گفت بچش گرمای تنور را تا از بچه های یتیم شهدا غافل نباشی و بالاخره بهشت را به بها می دهند نه به بهانه . و اگر امروز در کاروانیان حسین (ع) ثبت نام نکنیم و عازم نشویم فردا ما را در صف این کاروانیان راه نخواهند داد و از ما نام و نشانی نخواهند پرسید.
و اما تو اي بسيج اي مظلوم تاريخ و اي مظلوم ابن مظلوم و تو اي پاسدار اي سلحشور و شما اي رزمندگان اي يكهتازان عرصه ميدان عشق اي مرغان آغشته به خوني كه جايتان در اين دنيا نيست بپيش كه صبح پيروزي نزديك است و همين فرداست كه بايد بر سرسفره پيروزي بنشينيم و بگوئيم در بهار آزادي جاي شهدا خالي.
در خاتمه از همه عاشقان كربلا ميخواهم كه امام را لحظهاي تنها نگذارند و از كسانيكه از جانب اين حقير به آنها بدي رسيده اميدوارم كه بديده اغماض بنگرند، سفارش اولم اينكه وصيتنامهام را اصلاً حتي با يك غلط چاپ نكنيد كه مسئوليد.
خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار
درباره شهید
"علی رضا بلباسی" در سال 1332 در روستای" آسور"در" فيروزکوه" به دنيا آمد.
دوره ابتدايی را در شهرستان" فريدونکنار" گذراند و آن را با موفقيت پشت سر گذاشت. در همين ايام پدرش از دنيا رفت و او مجبور شد برای امرار معاش خانواده عازم" تهران" شود و در نتيجه برای مدتی ترک تحصيل کرد.
وی که ششمين فرزند خانواده بود در بازار تهران مشغول به کار شد و پس از مدتی در مدرسه شبانه روزی به تحصيل ادامه داد و ديپلم متوسطه را اخذ کرد. پس از پايان تحصيل به سربازی رفت و در 15 مهر 1353 با اتمام دوره سربازی در آزمونی که در آموزش و پرورش "قائمشهر" برگزار شد، شرکت کرد. با کسب موفقيت در اين آزمون به مدت دو سال در آموزش و پرورش مشغول تدريس شد.
او به علوم و فنون هوايی علاقه بسيار داشت. به همين سبب پس از گذراندن دوره آموزشی مکانيک در باشاه هوايی ملی با عنوان تکنسين پرواز در تاريخ سه آبان 1354 جذب هواپيمايی ملی ايران (هما) شد.
او در حين خدمت به آموزش زبان انگليسی پرداخت و در طول 5 سال خدمت در هواپيمايی ملی ايران موفق به اخذ درجه مکانيک هواپيما شد.
در سال 1357 با آغار امواج انقلاب اسلامی، علی رضا بلباسی در پخش نوار و اعلاميه های حضرت امام (ره) فعاليت گسترده ای داشت. در حادثه جمعه سياه تهران در ميدان ژاله حضور داشت و از اعتصابيون هواپيمايی ملی بود که به فرمان امام (ره) دست به اعتصاب زده بودند.
در سال 1358 به واسطه خواهرش با خانم "مريم صادقی" آشنا شد و زمينه ازدواج فراهم آمد. آنها در يک مراسم بسيار ساده زندگی مشترک خود را آغاز کردند.
همسر وی درباره ويژگی های اخلاقی او می گويد : «نماز اول وقت علی رضا هيچ گاه ترک نمی شد در زندگی مشترک اگر از من اشتباهی می ديد با من صحبت می کرد و با نصيحت درصدد اصلاح اشتباه من بر می آمد.»
پس از تشکيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از محل خدمت خود هواپيمايی جمهوری اسلامی ايران به مدت دو سال مرخصی بدون حقوق گرفت و به قم رفت. به فراگيری فنون نظامی و دوره فرماندهی پرداخت و سپس در سپاه پاسداران قائمشهر مشغول به کار شد. در تاريخ 8 خرداد 1359 به سمت مسئول عمليات سپاه شهرستان "نور" منصوب شد . دو ماه بعد، پس از ايجاد پايگاه مقاومت سپاه در نور و جذب نيروهای رزمنده به قائمشهر بازگشت و در واحد عمليات سپاه قائمشهر مشغول به کار شد.
با آغاز جنگ تحميلی از سوی سپاه پاسداران قائمشهر به جبهه اعزام و در واحد های عملياتی مسئوليت عمليات را از 11 اسفند 1359 بر عهده گرفت. پس از آن مسئوليت آموزش عقيدتی واحد بسيج قائمشهر را از 8 مهر 1360 تا 19 بهمن 1362 بر عهده گرفت. در همين زمان در مقاطع مختلف در جبهه حضور يافت. با اعزام بسيج سراسری طرح لبيک يا خمينی، علی رضا بلباسی پس از اعزام به جبهه در تاريخ 20 بهمن 1362 جانشين فرمانده گردان مالک اشتر از لشکر 25 کربلا شد. فرماندهی گردان مالک اشتر برعهده سردار بابايی بود و وظايف عملياتی و هدايت نيروها را برعهده داشت و علیرضا در تماسی فشرده با نيروهای گردان بود. او با سخنرانی های مهيج و تحليل شرايط سياسی و اجتماعی کشور،اطلاعات ارزشمندی را در اختيار رزمندگان می گذاشت. نگارنده که خود از نيروهای مالک اشتر بود شاهد تلاش ها و دانش گسترده وی در موضوعات مختلف بخصوص احاديث و آيات قرآن بود.
فرمانده گردان سردار بابايی در جريان عمليات والفجر 6 در منطقه چيلات در همان دقايق اوليه عمليات در کنار جاده اسفالته روبروی پاسگاه در مقابل شهر علی غربی عراق بر اثر اصابت ترکش و موج زخمی شد و فرماندهی گردان عملاً به عهده بلباسی گذاشته شد.
درون کانالی نسبتاً بزرگ به همراه شهيد بلباسی جمع بوديم که ناگهان صدای سوت خمپاره ما را به خود آورد. خمپاره 120 ميلی متری درست و سط ما درلای شن های رسی فرود آمد، ولی منفجر نشد. بلباسی فوراً دستور داد که نيروها پخش شوند. بعد از عمليات، حسرت و ناراحتی شهدا و مجروحان بر جای مانده را می خورد. يکی از کارها جالب توجه وی در گردان مالک اشتر نماز غفيله جمعی بود. چون نمی شد نماز مستحبی را با جماعت به جا آورد او با قراعت سوره ها پشت بلندگو نماز غفيله را به صورت جمعی برگزار می کرد. مهم تر از همه روحيه تعبد و بندگی و نماز شبهای طولانی وی مثال زدنی بود. علی رضا هر گاه به پشت جبهه باز می گشت به ديدار خانواده های شهدا می رفت . وقتی از مرخصی به جبهه بازگشت همرزمان خود را جمع کرد و گفت : اين بار که به مرخصی رفتم، ابتدا به ديدار خانواده شهيد نور علی يونسی جانشين فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) رفتم که سه دختر از او به ياد گار مانده است. وقتی بچه های يونسی را ديدم از دنيا سير شدم و نمی خواستم چشمان نگران يتيمان شهيد يونسی در چشمان من گره بخورد.
يکی از همرزمان علی رضا در اين باره می گويد : زمانی که علی رضا اين حرف ها را می زد اشک در چشمانش حلقه زده بود و گفت : « اگر من شهيد شدم مبادا در کنار بدنم حلقه بزنيد، زيرا جنگ و ادامه آن مهمتر است و اسلام عزيز نبايد در خطر باشد. » او در طول سال های حضور مستمر در مناطق عملياتی عده ای از دوستانش را از دست داد از داد از جمله سرداران شهيد حسين بصير، علی اصغر خنکدار، جعفر شير سوار، موسی محسنی، محمد حسن قاسمی طوسی و حميد رضا نوبخت. علی رضا به جانشينی فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) از لشکر 25 کربلا در تاريخ 19 آبان 1363 و پس از دو ماه با به شهادت رسيدن فرمانده گردان شهيد علی اصغر خنکدار ـ به فرماندهی گردان منصوب شد. با وجود مسئوليت های مختلف همواره از متانت و آرامش خاصی برخوردار بود. زمانی که همسرش از حضور دايم او در جبهه گلايه می کرد با آرامش او را دلداری می داد. در مسائل عبادی بسيار دقيق بود. احاديث فراوانی را از حفظ داشت به خوبی سخنرانی می کرد و همواره معتقد به انضباط و مقررات بود. با نظمی که در گردان برقرار کرده بود. همه رزمندگان در نماز اول وقت و جماعت شرکت می کردند. در مراسم مذهبی و دعای کميل و توسل حضور می يافتن و کسی اجازه سيگار کشيدن در گردان را نداشت. با وجود اين، همواره سعی می کرد در کنار رزمندگان يک رزمنده عادی باشد . روزی لباس فرم نو آوردند تا لباس مندرس را از تن بيرون کند. زمانی که لباس را بر تن کرد متوجه شد که لباس همه رزمندگان کهنه است. برای اينکه بسيجی ها ناراحت نشوند سريع لباسش را آغشته به گل کرد تا نو بودن لباس به چشم نيايد. "علی رضا" در عمليات والفجر 8 در تاريخ 23 بهمن 1364 ازناحيه پای چپ در فاو مجروح شد و بستری گرديد اما به قدری احساس مسئوليت می کرد که حاضر نشد برای عمل جراهی در بيمارستان بماند. در کنار بچه ها می نشست و برای آنان از روزقيامت و شهادت صحبت می کرد. به همسرش می گفت : «شما خواهر دو شهيد هستی و اين را بدان که لياقت همسر شهيد شدن را هم داری. پس در حق من دعای خير کن تا به آرزويم برسم و اين را بدان که اگر شهيد شدم شما هم در ثواب آن شريک هستی. يادت باشد که بعد از شهادت فرزندانم را با قرآن و اهل بيت آشنا کن. به پسرم ياسر راه شهيد مطهری را نشان بده و به دخترم آمنه بياموز که حضرت زينب (س) چگونگی کرد.» در تاريخ 12 تير 1365 در "مهران" در عمليات کربلای 1 از ناحيه کتف ،گردن و دست راست به سختی مجروح شد ولی بلا فاصله پس از طی مراحل درمان دوباره به جبهه بازگشت. سرانجام علی رضا بلباسی در عمليات کربلای 8 در شلمچه در 21 اسفند 1365 بر اثر اصابت خمپاره به سر و سينه به شهادت رسيد.
جنازه علی رضا بلباسی در منطقه عملياتی به جا مانده و پس از 9 سال در سال 1374 شناسايی شد و پس از انتقال به زادگاهش در گلراز شهدای "قائمشهر" به خاک سپرده شد.
از وی يک پسر به نام ياسر و يک دختر به نام" آمنه" به يادگار مانده است.
روحش شاد و یادش گرامی