وصیت نامه های شهدا
|
فرازی از زندگی شهید یارعلی غلامی؛
|
در خانواده ای مذهبی در روستای انوج الیگودرز به دنیا آمد یارعلی غلامی به جایی رسیده بود که مصداق این شعرگردید«رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند»زیرا وقتی که عازم جبهه شدگفت: به جایی می روم که دلم آن جاست و به آن جا انس دارم آن جا را مانند خانه ی خو د می دانم.
بارها گفته بود:اگر سعادت شهادت نصیب من گردید در فراق من گریه سرندهید و افتخار کنید که یکی از فرزندان خود را در اسلام و قرآن هدیه داده اید...
از سال 59 عازم جبهه شده بود ودر عملیات های زیادی چون بیت المقدس ، رمضان و...حضور داشتند.
سرانجام در 63/02/18 به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدا الیگودرز به خاک سپرده شد روح و یادش گرامی باد.
فرازی از مناجات نامه شهید یارعلی غلامی:
سلام بر ای روح خدا و سلام بر شما عزیزان که درس شهادت رادر دانشگاه کربلا آمو ختید و بی پروا همچون کبوترهای آزادی از دشت های خون و آتش با فریاد الله اکبر به سوی معشوق پرکشیدید و در نور بهار سبز شهادت بر بال های ابر نشسته و از این دیار به کبریا شتافتید...
سلام بر شما ای امت جگر سوخته، امتی که بدن های برخون نشسته ی فرزندانتان سرزمین اسلام را باتلاقی از خون ساخته، غمگین مباشید هر چند نامدارنتان بهشتی، باهنر و رجایی را در آتش می سوزانند ...اگر اینها نیستند خدای شما زنده و جاوید است...
چه زیباست در راه خدا خالصانه قدم بر داشتن و به درجه ی والای انسانیت رسیدن...
بدانید که تا شما این چنین در راه خدا و در خط امام حرکت می کنید شکست نخواهید خورد.
انتهای پیام/
|
برگی از زندگی نامه شهید علی یار دارابی
|
بسیجی دلاور، دانش آموز شهید، اکبر درخشان آئینه روشن شکوه ایثار، در خانواده ای انقلابی و مومن در شهرستان خرم آباد دیده به جهان گشود. تحت سرپرستی پدری مومن و زحمتکش و مادر یبا تقوی و فداکار تربیت صحیح اسلامی را فراگرفت.
این شهید والامقام دانش آموزی ساعی و کوشا بود، که با اخلاق و رفتار نیک و پسندیده اش الگوئی تمام عیار برای هم سالان و دیگر دانش آموزان به شمار می رفت، در ارتباط با والدین بزرگوار خود جوانی مهربان، قدر شناس و مطیع و خاضع بود.
اوقات فراغت خود را به فعالیت در پایگاه مقاومت بسیج و تمرینات ورزشی اختصاص داده بود و در رشته های چون کشتی، ورزش باستانی، موتور سواری و بکس پیشرفت های قابل ملاحظه ای را کسب کرده بود.
در انجام عبادات و فرایض دینی اهمیت می داد و عاشقانه در ایام سوگواری تاسوعا و عاشورای آقا امام حسین(ع) شرکت می کرد و جان پاکش در همین مجالس بود که با فرهنگ شهادت و ایثار آشنا می گردید؛ به انفاق در راه خدا و کمک به زیر دستان علاقه داشت و دیگران را به انجام این امر خیر تشویق می نمود.
با شروع جنگ تحمیلی، عاشقانه به ندای حسین زمان حضرت امام خمینی(ره) لبیک گفت و مشتاق و بیقرار همراه با رزمندگان سپاه اسلام راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید و مدت مدیدی را دلاورانه در شهر لاله های خونین، خرمشهر قهرمان به دفاع از دین و میهن خویش پرداخت و سرانجام در سن 18 سالگی خونین چهره و سربلند به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
شهید اکبر درخشان
تاریخ تولد: 10 اسفند 1343 خرم آباد
تاریخ شهات: 20 اردیبهشت 1361 خرمشهر
فرازی از وصیت نامه شهید اکبر درخشانی :
اینجانب برای ادای دین خویش در برابر خدای بزرگ و با آگاهی کامل به جبهه آمدم.
پدر و مادر عزیزم اگر خداوند شهادت را نصیبم فرمود مرا حلال کنید و غمگین نباشید، و این معامله را به خدای رحمان واگذارید. پدر عزیزم شما برای تربیت من خیلی رنج کشیدی، بنده به تو افتخار می کنم.
از همه ملت ایثارگر و شجاع ایران و همه خواهران و برادران مسلمان تقاضا دارم راه شهیدان را ادامه دهند و پشتیبان انقلاب باشند.
درود و رحمت بیکران الهی نثار روح پاکش و راهش پر رهرو باد. آمین یا رب العالمین...
منبع:برگرفته از کتاب رمز و راز جلد 1/شهدای لرستان
انتهای پیام/
|
وصیتنامه سردار شهید«یدالله کلهر»
|
بسم رب الشهدا و الصدیقین
«من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فانادیته»
راه ِخمینی(ره) ما را به راه ِ مستقیم الله آورد
با سلام و درود بر محمد(صلیاللهعلیه و آله) و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایب بر حقش امام خمینی رهبر بزرگ تمامی مسلمین و مستضعفین جهان، رهبری که تمامی ما را از منجلاب خواری و ذلت بیرون کشیده و به راه راست هدایتمان کرد و نوری شد در تاریکی راه که بتوانیم حرکت خودمان را از تمام راههای انحرافی بازداریم و در راه مستقیم که همان «الله» میباشد، حرکت خود را ادامه دهیم و با این راهنمایی امام عزیزمان بود که راه خود را پیدا و انتخاب کردم تا بتوانم جبران زمان جاهلیت خود را بکنم.
خونم به حسین(ع) گواهی میدهد که من مثل مردم کوفه نیستم
خدایا شاهد باش که از تمامی مظاهر مادی دنیا بریدم تا بیشتر به تو نزدیک شوم و به تو بپیوندم. خدایا من خواهان شهادتم، نه به این معنی که از زندگی کردن در این دنیا خسته شدهام و یا خواسته باشم خود را از دست این سختیها و نابسامانیهای دنیوی خلاص سازم، بلکه میخواهم گناهان زیادی را که انجام دادهام به وسیله رنج کشیدن در راه تو و دادن چند قطره خون ناقابلم به خاطر تو پاک گردد. میخواهم شهید شوم تا اگر زندهام، موجودی نباشم که جلوگیری از رشد دیگران شوم تا شاید خونم بتواند این موضوع را جبران نماید و نهال کوچکی از جنگل انبوه انقلاب را آبیاری کند. میخواهم شهید شوم تا خونم به سرور شهیدان حسین(علیهالسلام) گواهی دهد که من مانند مردم کوفه نیستم و رهرو راهش بودهام.
ای بهتر از همه دوستها و یارها! مرا دریاب. ای معشوقم! مرا نزد خویش بخوان، من انسانی گنهکار و روسیاه هستم، مرا فراخوان که دیگر نمیتوانم صبر کنم و صبرم به پایان رسیده است. و چه سخت و ناگوار است بین دوستان صمیمی جدایی میافتد و چه سخت است آن زمانی که یک رهرو به مقصدش برسد و دیگری مثل من به مقصد خویش نرسد. بارالها خودت این سختیها را از دوش من بردار.
پدر عزیز و مادر مهربانم! در شهادتم بیصبری و گریه نکنید
پدر عزیزم مرا ببخش که فرزند خوبی برایت نبودم و از من راضی باش تا خدا هم از من خشنود گردد و مرا بیامرزد. امیدوارم بتوانم با تقدیم خون ناچیز و جسم ضعیف خود به اسلام و قرآن رضایت خدا و شما را فراهم کنم. صبور باش و مبادا بیصبری و گریه کنی و تو مادر مهربانم در شهادتم گریه نکن. افتخار کن و شجاع باش و به دیگر مادران شهدا بیشتر سربزن و به آنها دلداری بده و اگر خواستی گریه هم بکنی بر سیدالشهدا حسین بن علی(علیهالسلام) گریه کن نه بر من.
مریم را طوری تربیت کن که در آینده زنی متعهد و لایق برای اسلام باشد
همسر خوبم میدانم که همسر خوبی برایت نبودم و از روز اول ازدواج پیش شما نتوانستم بمانم و حتی شاید بگویم هنوز نتوانستیم درست همدیگر را بشناسیم. به هر حال شما مرا حلال کن و امیدوارم بتوانی در مقابل تمام سختیها چون کوهی استوار و مقاوم باشی و استاد خوبی برای تنها دخترم مریم که هنوز هم پدر خود را به خوبی نمیشناسد. مریم را طوری بزرگ و تربیت کن که در آینده زنی مسلمان و متعهد و لایق برای اسلام و جامعه اسلامی باشد.
برادر عزیزم مرا ببخش که برادر خوب و لایقی برایت نبودم و باعث سرافکندگی تو بودم ولی مرا حلال کن و امیدوارم همیشه در راه رسیدن به اهداف اسلام و قرآن موفق باشی و شما خواهران مهربانم، زینبگونه باشید و مانند زینب پیام شهدا و برادر کوچک خود را به همه جا برسانید و مبادا گریه کنید که دشمن از این گریه کردنها خوشحال خواهد شد و حجاب اسلامی داشته باشید و آن را به همه گوشزد نمایید.
خود را با سختیها وفق دهید و همیشه پشتیبان امام(ره) باشید
اما پیامی به تمام دوستان و برادران و آشنایان؛ روی مسائل اسلامی بیشتر تأکید کنید و همیشه در فکر رشد دیگران و خود باشید و سعی همگی بر این باشد که بیشتر به یاد خدا باشیم و رابطه خودمان را با او نزدیکتر کنیم. نفس خود را تحت فشار قرار دهیم و خودمان را با سختیهای جامعه وفق دهیم، دوستیهای این دنیا مبادا موجب غفلتمان گردد و در صف غافلین قرار گیریم. در خط امام که همان خط قرآن است حرکت کنیم و خارج نشویم و همیشه پشتیبان امام عزیزمان باشیم.
در آخر از تمام برادران و آشنایان برایم حلالیت بطلبید تا گناهانم کمتر شود. ضمناً از پول ماشین مبلغ 45 هزار تومان به حساب جنگ بریزید و مبلغ 10 هزار تومان بابت روزه و نماز قضا بدهید تا ادا شود. ضمناً مرا در امامزاده محمد کرج دفن نمایید. ضمناً خمس دارایی مرا که مبلغ 6300 تومان میباشد بپردازید، بعداً خرج نمایید. پول ماشین نیز پیش احمد خیری در کرج میباشد و درست نمیدانم مبلغی به جابر و ... بدهکار هستم، خودش میداند، بپردازید.
التماس دعا
یداله کلهر
62/1/18
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
درباره شهید
شهید حاج «یدالله کلهر» که به علمدار لشکر 10 سیدالشهدا علیه السلام شهرت داشت، متولد سال 1333 در روستای باباسلمان از توابع شهریار بود. او سال 1353 به خدمت سربازی رفت و در نخستین طلیعه حرکتهای انقلابی، به صف انقلابیون پیوست و با گروهی از جوانان در تصرف پادگان «باغشاه» سابق مشارکت کرد. یک بار نیز در جریان مبارزات انقلاب، هدف اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد. مردانگی و شجاعتش زبانزد بود. پس از پیروزی انقلاب در تشکیل پایگاههای دفاعی و کمیتهها در مساجد برای حراست از دستاوردهای انقلاب در محل سکونت خود، نقش رهبری داشت.
شهید کلهر در شهریور 1358 با تشکیل سپاه کرج به عضویت این نهاد درآمد و در نخستین گروه اعزامی از سپاه کرج به کردستان، سرپرستی گروه را بر عهده گرفت؛ او در آزادسازی شهر سنندج به فرماندهی عملیات شهر تکاب منصوب شد. در همان روزهای نخست جنگ، جبهه «فیاضیه» در آبادان را تشکیل داد و مدتها به عنوان فرمانده محور جبهه فیاضیه مشغول خدمت شد. در عملیات «طریقالقدس» با سمت فرمانده گردان وارد عمل شد و سپس جانشین تیپ «المهدی» شد. در عملیات فتحالمبین، بیتالمقدس و رمضان، به عنوان فرمانده لشکر 27، مسئول محور و در والفجر مقدماتی، جانشین تیپ نبیاکرم(ص) بود. شهید کلهر در عملیات «کربلای 5»، قائممقام لشکر 10 سیدالشهدا(ع) بود و در اول بهمنماه سال 1365 به درجه رفیع شهادت رسید. شهید یدالله کلهر علمدار رشید لشکر بود، عمرش در جهاد فی سبیل الله گذشته بود، ضربتها را به جان خرید تا انقلاب آسیب نبیند.
|
عدالت در کلام شهدا
|
در نگاه امام علی(ع)، عدالت، رأس و هستة اصلی و به مثابه شیره ایمان و سرچشمه همه خوبیهاست. «العدل رأس الایمان و جماع الاحسان.»خوانساری، ج 2، ص 30
فرازی از وصیت نامه های شهدای لرستان که درباره عدالت سخن گفته اند:
شهید فرهاد سربندی:
این برایم ناراحت کننده نیست که کشته شوم و نگرانی من از عدالت خداوند است که بر تمام اعمالم نظر داشته، دارد و خواهد داشت، زیرا زیباست که انسان در راه آنکس که دوستش دارد خود را فنا کند، همه چیز را بدهد حتی جان را، من که چیزی از خود ندارم هرچه دارم از اوست.
شهید اسد آزادبخت :
اکنون با وقوع انقلاب اسلامی و تحقق حکومت اسلامی میرود که وعدههای حق متحقق شود و البته این مقدمهای برای ظهور منتظر قائم مهدی موعود(عج) و گسترش حکومت عدالت اسلامی آن حضرت در فراخنای جهان، به امید پیروزی حق و زوال باطل و تحقق عدالت اسلامی در جهان.
شهید ارسلان گودرزی:
با دورود بر تمامی عدالتخواهان جنگجو و رزمنده تاریخ اسلام که احکام الهی توسط پیامبران و انبیا برای عدالت در برابر جباران بوده و نشان داده شده که حیلهگران و موزیان منافق رو در روی این خط عدالت وارد شده اند و با نیرنگها و حیلهها در صدد شکست اسلام الهی و محمدی هستند.
شهید علی گودرزی :
بدانید پیروزی ازآن مسلمین و اسلام عزیز میباشد پس جهت استقرار حکومت عدل الهی در سراسر جهان همواره کوشا باشید.
شهید علی حسن چکانی :
هر روز بهترین یاران روحالله به خاک و خون کشیده میشوند.
اینان به چه جرمی کشته میشوند به جز اینکه میخواهند حق و حقیقت و عدالت را در جامعههای کفر و شرک که نشان دهنده بدبختی و دیکتاتوری بر سر ملل مستضعف دنیاست پیاده کند.
شهید ناصر جمشیدی :
باید بدانید که خانوادههای شهید اولیاء خدا هستند چون بهترین عزیزان خود را در راه خدا تقدیم نمودند و برای به اثبات رساندن حکومت عدل الهی مجاهدت نمودند و تا آخرین لحظه و آخرین قطره خونی که در بدن داشتهاند تسلیم به هیچ فرمانی و غیرفرمان خدا نشدهاند.
پی نوشت:
-
شهید فرهاد سربندی/نام پدر:محمد حسین/تاریخ و محل تولد:1344/11/1شهرستان آبادان/تاریخ و محل شهادت:1359/9/25فیاضیه آبادان
-
شهید اسد آزادبخت/ نام پدر:مراد/تاریخ و محل تولد:27/3/1341شهرستان کوهدشت/تاریخ و محل شهادت:1361/1/7 دشت عباس
-
شهید ارسلان گودرزی/ نام پدر:غلام عباس/تاریخ و محل تولد:18/4/1339شهرستان الیگودرز/تاریخ و محل شهادت:19/12/1361 خرمشهر
-
شهید علی گودرزی/ نام پدر:علاء/تاریخ و محل تولد:3/1/1337شهرستان بروجرد/تاریخ و محل شهادت:17/1/1363 بمباران هوایی خرم آباد
-
شهید علی حسن چکانی/ نام پدر:پاپی نبی/تاریخ و محل تولد:7/8/1342شهرستان الیگودرز/تاریخ و محل شهادت:2/3/1365 حاج عمران
-
شهید ناصر جمشیدی/نام پدر:امیر/تاریخ و محل تولد: 1/1/1336شهرستان الیگودرز/تاریخ و محل مجروحیت/:2/12/1362 / تاریخ و محل شهادت:12/4/1368
با همکاری بنیاد شهید و ایثارگران استان لرستان/اسنادماندگار1
انتهای پیام/
|
وصیت چهار فرمانده شهید «اطلاعات-عملیات»
|
عناصر جامعه اطلاعاتی در عرصههای متفاوت عملیاتی، نظامی، شهروندی و امنیت اجتماعی داری ویژگی و شاخصههای اخلاقی، رفتاری و اعتقادی متفاوتی نسبت به دیگر آحاد جامعه هستند. از آنجایی که ذات کارهای اطلاعاتی با گمنامی و کمگویی پیوند خورده است، این ضرورت احساس میشود تا به توصیههای معرفتی و بینشی این شهدا که در وصیت نامههایشان به آنها اشاره داشتهاند،بپردازیم.
در همین راستا پاسدار شهید «مصطفی یوسفی»در وصیتنامهاش نوشته است:«درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران خمینی کبیر و درود بر شهیدانی که به خاطر اسلام و میهن مقدسشان جان خویش را ایثار کردند و اجازه ندادند که قدرتهای خارجی بر خاک پاک میهنمان تجاوز کنند.
من از مردم ایران میخواهم که اگر همه کشته شدند بجز یک نفر، آن یک نفر هم تسلیم دشمن نشود. تسلیم در برابر خدا و ملت باید فقط متکی به خدا و قوانین خداوند اسلام باشد.»
شهید یوسفی در مدت حضور در جبهه پنج بار مجروح شد اما این جراحتها کمترین خللی را در ارادهاش ایجاد نکرد. سرانجام او در جریان عملیات «خیبر» در حالی که «مسئولیت اطلاعات محور2 لشکر17علی ابن ابی طالب(ع)» را برعهده داشت، در روز شانزدهم اسفند سال 1362 به شهادت رسید.
همچنین شهید «حاج رحیم دلفان»، «فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع)» در وصیت نامهاش آورده است:«... ای دلباختگان حق و ای رزمندگان جبهههای حق بدانید که پیشقراولان و پرچمداران لشکر اسلام میروند و پرچم را به دست شما میسپارند مبادا در نگهداری آن تعلل و مسامحه بورزید که در آن صورت به خون شهیدان خیانت کردهاید. ای خواهران و برادران و این جوانمردان و پیرمردان، هیچوقت و در هیچ حال امام را تنها نگذارید و همواره پشتیبان ولی فقیه و روحانیت اصیل باشید و از زحمات خود نسبت به آنان دریغ نورزید و راه شهدا و هدف آنان را هیچگاه از یاد مبرید که راه و هدف اینان همان راه و هدف حسین (ع) و اولیای خداست.»
این فرمانده سرانجام بعد از سالها مقاومت در جبهه و شکستن خطوط دشمن و بارها مجروحیت و زیر دید داشتن نیروهای دشمن در صبح چهارشنبه ساعت10:30 دقیقه روز شازدهم دی ماه سال 1366 در زمانی که فقط دو ماه از شهادت برادرش گذشته بود به مقام شهادت نائل آمد.
«شهید هاشم شیخی» هم در وصیت نامهاش نوشته است:« سلام بر تو ای رهبر بزرگ اسلام و سلام بر شما که اینگونه فرزندان خود را در دامن پاک خویش پروراندهاید و او را به خدای تقدیم کردهاید. آری بدانید که آزادانه و آگاهانه و تنها هدفم گام نهادن در راه خدا بوده است. به همه این پیام را میدهم که از این انقلاب و امام که هدایی خداوند به این ملت است تا آخرین قطره خون خود پاسداری نمایید. و هیچگاه از فکر خدا غافل نشوید و همیشه دوستدار و رهرو روحانیت خط امام این حافظان اسلام باشید.»
شهید شیخی در مقام «معاون اطلاعات و عملیات لشکر 19 فجر» روز هشتم فروردین ماه سال 1366 در منطقه عملیاتی «مجنون» در مصاف با دشمن بعثی عراق به فیض شهادت رسید.
شهید «سیداحمد رحیمی» روز سوم فروردین ۱۳۳۸ در شهر بیرجند متولد شد. در آغاز کودکی روانه مکتب خانه شد و قرآن را فرا گرفت تحصیلات ابتدایی را در دبستان حکیم نزاری، راهنمایی را در مدرسه راهنمایی شهید مطهری و دبیرستان را در دبیرستان طالقانی بیرجند به اتمام رساند و در سال ۱۳۵۶ پس از شرکت در آزمون سراسری در دانشکده پزشکی تهران پذیرفته و مشغول تحصیل شد. او که از قبول شدگان سال 56 دانشکده پزشکی دانشگاه تهران بود، در سیزده آبان 58 به همراه تعداد دیگری از دانشجویان پیرو خط امام، لانه جاسوسی آمریکا را به تصرف درآورد.
شهید رحیمی روز بیست و چهارم فروردینماه سال 1362 در جریان عملیات والفجر مقدکاتی در حالی که فرمانده سپاه بیرجند بود در منطقه «شرهانی» به شهادت رسید.
این فرمانده در وصیتنامهاش می گوید:« نَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضیٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ وَما بَدَّلوا تَبدیلاً. و اما سخنی با همه آنان که مرا میشناسند و آن اینکه دنیا با همه بلندیهایش کوتاه و با همه زیباییهایش زشت و کریه است. تقوای خدا را پیشه کنید و خانه دل را برای او خلوت کنید. وقتی دل از یاد خدا غافل شد، آنگاه خانه شیطان میگردد و شما را تباه میکند. از معصیت بپرهیزید که خود حقیقت تقوا است. معصیت انسان را ذلیل و پست و بیمقدار و ناتوان میسازد. در صورت توفیق توبه، آثار تکوینی گناه، انسان را از طی کردن بسیاری از مراحل محروم میسازد.
مطالعه دو کتاب ارزشمند گناهان کبیره و قلب سلیم را به جوانان پیشنهاد میکنم، امیدوارم از آن غافل نشوید. سفارش میکنم شما را به تبعیت دقیق از امام امت، مرجع عالیقدر جهان تشیع حضرت آیتالله العظمی خمینی که به راستی محبتی آشکار از سوی خداست بر همه جهانیان. اگر تمسک به فرمایشات ایشان در جامعه رو به تحلیل نرود یقینا این مملکت شکست نخواهد خورد.»
ایسنا
|
وصیتنامه شهید حسین بیدخ
|
کل نفس ذائقة الموت هر نفسی مزه مرگ را خواهد چشید.
آنان که به هزاران دلیل زندگی میکنند نمیتوانند به یک دلیل بمیرند و آنان که به یک دلیل زندگی میکنند با همان دلیل نیز میمیرند.
بعد از یک عمر گناه حال باید در آزمایش الهی آماده سفر مرگ بشوی، بعد از یک عمر معصیت حال باید افسوس یک عمر خطا را بخوری، بعد از یک عمر خنده حال باید نشست و بر یک عمر اشتباه رفتن و نفهمیدن گریست، دیگر جای خنده نیست آخر دلیلی بر خندیدن نیست، آخر در کجای دنیا انسانی که بین بهشت و جهنم در رفت و آمد است خود را به خندیدن خوشحال میکند.
هر نفسی مزه ی مرگ را خواهد چشید، برای عده ای مرگ گلو بند زیبایی است بر گلوی دختران و برای عده ای مرگ خاری است در گلو که هرگز پایین نمیرود. عجیب است حال انسانهایی که میدانند میمیرند و میدانند در پای میز محاکمه به بند کشیده خواهند شد اما باز نشستهاند و دست بر روی دست، میخورند و میخوابند آسوده و بی خیال، چه عجیب است داستان آدمی که می داند بعد از مرگ، او را باز خواست می کنند اما بی خیال از یک زندگی آسوده روز را به معصیت میگذراند و شب آسوده همراه شیفتگان رؤیاها به خواب میرود.
بعد از یک عمر حساب نکردن حال باید حساب پس داد، حاسِبوا قَبْلَ اَنْ تُحاسَبوا دیگر چارهای نیست جز گریه، گریه به حال خویش و گذشتههایی که هرگز به عقب بر نمیگردد. گناهانی که تا ابد وسیله شکنجه روح تو شده، دیگر هیچ چارهای نیست جز دعا که خداوندا، با عدلت با من رفتار نکن که جز آتش جهنم نصیبم نیست، با عفوت از من گذر که بجز عفو تو امیدی نیست.
خدایا، گناهکارم، خطا از من است، میدانم همیشه مغلوب نفسم شدهام خدایا از من درگذر که جز گذشت تو منزلگاه من جز دوزخ چیزی نیست. خدایا ای مهربانترین مهربانها، ای عزیزترین عزیزانم، ای زیباترین زیبا رویان در نزدم، ای پاکترین پاکان، ای نوید دهنده، ای برپا کننده،ای همیشه زنده، ای میراننده، ای سریع الرضا، ای کاشف البلاء، ای گذرنده، به هر نحو میخواهی بکشیم، بکشم. به هر گونه میخواهی ببریم، ببرم. اگر یک بار به مرگم راضی نیستی هر بار بکشم، زندهام کن باز بکشم، حاضرم، راضیم فقط یک چیز از تو میخواهم: ای عزیز از من بگذر، گناهانم را محو کن، آتش جهنم را یار من مکن.
خدایا، بار الها، معبودا، ایزدا، ای یار صالحان، ای دشمن کافران، ای همراه متقیان، ای عدو ظالمین، ای با مؤمنین یار و با مشرکین خصم، جز به تو امید نیست ای خالق، ای حاکم، با عدلت با من حکم مکن.
ای همیشه زنده، زندگی آن دنیا را برایم در دوزخ مخواه، ای میراننده، مرگ مرا زندگی برای دیگران ساز، برای ملتم، دینم و امتم. برای آن سیاه دربند، برای آن سفید بی چیز، برای فقیر غمین، برای آنان که جز اشک سلاحی ندارند و جز ذکر تو دوایی.
برادرم، خواهرم، مادرم، ای پرورش دهنده روحم، پدرم ما را فراری از مرگ نیست و با مردن نیز فراری از حکم خدا نیست، خوشا بحال آنان که جز راه خدا راهی ندارند و جز ذکر خدا یادی ندارند. پدرم، مادرم، برادرم و خواهرم از اینان باشید. به لحظه مرگ زندگی جز افسوس چیزی نیست خویشتن را بیابید. به لحظه وداع گناهان معذب روح اند، زندگی را دریابید به هنگام مردن از مرگ فراری نیست، خدایی زندگی کنید چنان باشید که به قول امام علی(ع): برای هر لحظه مردن آماده باشید.
دوربین فیلم برداری خدا را که هیچگاه ندیدم، حالا دیدم گویی فرشتگان مأمور در حال گرفتن فیلم از مایند. برادرم چنان زندگی کن که همیشه دوربین خدا را در حال گرفتن فیلم از خود ببینی.
زیاد مخواب که فردا باید سالها در زیر خاک بخوابی، زیاد مخور که برای خوردن وقت هاست، زیاد مخند که دلیلی بر خندیدن نیست، به هر کجا می روی بدان سرانجام دیدار آن دنیاست.
مرگ را همیشه ببین، با گذشت باش که خدا نیز از تو بگذرد، پدرم، مادرم اگر در نزدتان عزیز نبودم و وجودم برایتان جز رنج هدیه ای نبود خوشحال باشید که رفتم و اگر در نزدتان عزیز و گرامی بودم بدانید که خدا سفارش فرموده است از آنچه دوست دارید انفاق کنید. مرا انفاق در راه خدا فرض کنید، بهترین انفاقتان.
خواهرم حجاب تو سنگری است آغشته به خون من، می دانم بالاتر از آنی که سفارش به پوشش و حجاب تو را کنم ولی بدان تفنگی که در دست من است چادری است که بر سر توست اگر میل به حفظ سلاحم داری چادرت را سلاحم بدان.
برادرم زندگی چند صباحی بیش نیست، نیامده می گذرد، آنچنان سریع میگذرد که رود به دریا می پیوندد. چنان زندگی کن که فردا برای رفتنت وحشتی نداشته باشی.
برادر، کوچکتر از آنم که به تو چیزی یاد دهم اما میخواهم بگویم داستان قیامت داستان حقیقی است اگر نمیدانی سعی کن بدانی و اگر میدانی سعی کن ببینی و اگر میبینی سعی کن عمل کنی، فردا دفترچه ی اعمالت را جلویت باز میکنند و تو چیزی نداری، جوابی نداری جز یک کار، افسوس، افسوس، افسوس بر عمری که گذشت. در کودکی بازی، در جوانی مستی، در پیری سستی، پس کی خدا پرستی؟
برادرم می خواهم با زبان عاجزم و با قلم ناتوانم برایت سفارش کنم، وصیتی نمایم، پیامی دهم، می خواهم بگویم برادر، روحانیتی که اکنون پرچمدار این انقلاب است، پیشرو این اسلام است, حفظش کن. هر چه به تو گفته اند دروغ است. به خدا آنها را دیده ام بر منبرها و در سنگرها, با زبانشان و با سلاحشان, دیده ام در جبهه ها, جایی که ما را توان و شهامت رفتن نبود آنها رفته اند، به آنها احترام بگذار، البته نه آنهایی که از روحانیت تنها چیزی که دارند عبا و عمامهای است.
برادر امام را تنها نگذارید که فردا باید به غم این اشتباه افسوسها بخورید. فقط این را بدانید که اگر او نبود ما هنوز می بایست سر صف سینماها به سر و کول هم بزنیم، در سالن های قمار به دعوا بپردازیم، حس حقارت و کوچکی ما را عذاب دهد.
بخدا من او را افتخار دینم و ملتم میدانم و باعث افتخار خودم. با جانم با ذره ذره ی وجودم در خوابم، در زندگی ام، در شلیکم، در نمازم، به هنگام نیازم، به هر زمان، در هر کجا با هر زبان او را دعا میکنم، تو نیز او را دعا کن. اگر او نبود هنوز ما میبایست ذلت پذیرش ظلم را به خاطر مصلحتی پوچ بپذیریم، اگر او نبود ما از مسلمان بودن خویش هیچ نداشتیم جز نمازی که نماز نبود و جز روزه ای که جز گرسنه بودن فایدهای در بر نداشت.
نمیدانم تو او را چه میدانی، من او را مسلمانی مجاهد، مجاهدی مؤمن، مؤمنی عابد، عابدی سرکش، سرکشی متواضع، متواضعی پیروز، پیروزی ساکت، ساکتی خروشان و خروشانی ساکت میدانم. او را دعا میکنم تو نیز او را دعا کن.
برادر، وکیلت میکنم از جانب خودم تا بعد از مرگم و شهادتم راهم را ادامه دهی.
آمریکا را همیشه دشمن بدار، سعی کن همیشه بمبی باشی تا هر کجا خواستی ضامن آن را بکشی و هزاران کثیف را از زندگی که برای آنها چیزی جز نفس کشیدن نیست راحت کنی.
برادر، خون شهدا را همیشه عزیز دار «پیمان مقدس ما خون من است.»
از یادم مبر که محتاج بیاد توام، برادر هر شب جمعه بر سر قبرم، منزلگاه ابدیم حاضر شو برایم دعا کن که خدا از من بگذرد.
از کسی کینهای ندارم جز دشمنان خدا، آمریکا، شوروی و ابرقدرتهایی که حاضرند هزاران نفر بمیرند تا خود بر مسندی که مسند نیست تکیه زنند. به همه مهر میورزم جز دشمنان دینم، ملتم، مذهبم، مکتبم و راهم.
برادر اگر امانتی نزدم داری از خانوادهام بگیر یا در راه خدا گذر کن. هر امانتی نزدت دارم یا در راه خدا برایم انفاق کن و یا به تو بخشیده میشود. همه را به خدا میسپارم، از همه شما طلب عفو و گذشت دارم.
خدایا به حال کسی که جز اشک سلاحی ندارد و جز یاد تو دوایی, رحم کن که محتاج یک راحمم.
حسین بیدخ ـ پادگان دو کوهه
درباره شهید
نام: حسین بیدخ
تاریخ ولادت: ۱۳۴۲
تاریخ شهادت: ۲/۱/۱۳۶۱
محل شهادت: تپه چشمه
عملیات : فتح المبین (یا زهرا )
محل دفن: شهید آباد
مسجد حجت بن الحسن (عج)
|
مروری برزندگی شهید علی بیگی
|
به نقل از مطلع الفجر ،سردار شهید حشمت اله علی بیگی از جمله رزمندگان جسور و بی ادعایی بود که در اول شهریور ۱۳۳۷ در شهرستان گیلانغرب در یک خانواده مستضعف، متدین و معتقد به اسلام متولد شد و از همان اوان کودکی از هوش و ذکاوتی خاص برخوردار بود که تعجب و تحسین اعضای خانواده را برانگیخت.
این شهید والامقام در سن ۷ سالگی برای کسب علم ودانش پا به عرصه ی تحصیل گذاشت و دوران تحصیلاتش تا اخذ دیپلم را در دیارش گذراند. خمیر مایه پاک الهی، اعتقادی و احساس مسئولیتش در قبال مکتب اسلام باعث شد تا قبل از انقلاب در صفوف منسجم امت مسلمان گیلانغرب، سنگر مسجد را حفظ کند و حضوری مستمر در نمازهای جمعه و جماعت و فعالیتهای فرهنگی داشته باشد و در هر جا آوای ملکوتی قرآن طنین افکن می شد سراسیمه به آنسو می شتافت تا کویر روحش را از معرفت زلال اسلام ناب محمدی (ص )سیراب نماید.
او در بر پایی مجالس قرآن که در منازل افرادی که به صورت داوطلب خواستار برگزاری این گونه مجالس بودند، نقشی فعال و محوری داشت و از بنیان گزاران این حرکت فرهنگی بود و از این طریق ضمن رابطه دوستانه با جوان ها آنها را به طرف مسجد ترغیب و جذب می کرد و به عضویت گروه مذهبی که تشکیل داده بود در آورد و برنامه های متنوع: ورزشی، تفریحی و کتاب خوانی برای اعضای گروه اجرا می کرد.
حشمت می گفت: «قرآن فلسفه ی زندگی است، قرآن پند است، قرآن نصیحت است» وی معتقد بود هرکس با قرآن ارتباط داشته باشد، رستگار می شود.
علی بیگی در مبارزۀ با تفکرکمونیستی که آن روزها توسط یکی از معلمان انتقالی از یکی از استانهای دیگر به آموزش و پرورش گیلانغرب که در حال ترویج عقاید کمونیستی بود و چند نفر از معلمان و دانش آموزان بومی هم فریب این تفکر غلط را خورده بودند پیشتاز بود یکی از کارهای ایشان در این مقطع، سامان بخشیدن به فعالیتهای فرهنگی، تبلیغی منطقه بود که در آگاه ساختن جوانان و ایجاد شور انقلابی تأثیر بسزایی داشت.
او تلاش می کرد تا فریب خوردگان متأثر از القائات انحرافی را از کج روی برگرداند و به همین منظور با آنها وارد بحث می شد و گاه گاهی مباحثه آنها از حد اعتدال می گذشت و خیلی داغ می شد و هراز گاهی که کمونیستها در برابر منطق و استدلال او کم می آوردند با وی درگیر می شدند ولی حشمت هیچ وقت در مقابل آنها کم نیاورد و از مباحثه و مقابله با آنها دست نکشید و برای هدایت جوانان فریب خورده تلاش و کوشش مضاعف نمود و خون دل می خورد و در دلش همواره دغدغه این بود تا آنها را از اشتباهشان آگاه سازد و به آغوش مکتب اسلام برگرداند.
سال دوم تحصیلات دبیرستان حشمت مصادف با اوج گیری نهضت اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ص) بود و در این مقطع با هم کاری دوستانش به صورت مخفیانه اعلامیه های مربوط به انقلاب اسلامی و عکس های امام را از شهرهای هم جوار تهیه و در گیلا نغرب پخش می کرد، از دیگر فعالیت هایش می توان به، نوشتن شعارهای انقلابی علیه رژیم طاغوت اشاره کرد.
بعد از تشکیل سپاه یکی از جوانانی بود که بصورت داوطلب، همکاری نزدیک و تنگاتنگی با این نهاد انقلابی و جوشیده از متن مردم برقرار کردودر مأموریت های محوله سپاه برای دفاع از انقلاب نوپای اسلامی شرکت می نمود.
خرداد ۱۳۵۹ موفق به اخذ دیپلم در رشته ی فرهنگ و ادب شد و در تیر ماه همین سال به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد و برای مقابله و پیکار با معارضین و حراست از مرزهای میهن اسلامیمان عازم شهرهای مرزی قصر شیرین، نفت شهر وسومار و در آن گرمای سوزان نوار مرزی زحمات قابل توجهی متحمل شد.
در حملۀ متجاوزین عراقی به شهر گیلانغرب درچهارم مهر ۱۳۵۹یکی از مدافعین اصلی بود که جانانه با پایمردی تمام در مقابل لشکر بعثیون ایستادگی کرد تا متجاوزین در پشت دروازه ی غربی شهر متوقف شوند واولین طعم تلخ شکست را بچشند واین حماسه ی ماندگار به عنوان برگ زرین وجاودانه ای در تاریخ انقلاب و دفاع مقدس به یادگار ماند.
حشمت مجاهدی نستوه و خستگی ناپذیر و انسانی متدین، متقی، وارسته، اهل مسجد، اهل مطالعه و روشنفکروواقع بین، عاشق و مطیع امام خمینی (ره) دوستدار ضعیفان و مستمندان، دارای اراد ه محکم و استوار و ثابت قدم در اعتقادات دینی و مذهبی و عارفی دل باخته و… بود.
مادرش می گوید: « در هنگام اوج گیری انقلاب که مردم گیلان غرب، علیه طاغوت به خیابان ها ریختند و به تظاهرات پرداختند، حشمت در صف اول تظاهر کنندگان قرار می گرفت، حضور او در راه پیمایی ها، آن هم در صف اول مرا خیلی نگران می کرد و ناراحتی من به خاطر بی رحمی و سنگ دلی عوامل رژیم بود که بدون هیچ واهمه ای به مردم شلیک می کردند و جوانها را به خاک وخون می کشیدند لذا خیلی تلاش کردم تا مانع رفتن او شوم ولی موفق نشدم »
مادرش در خصوص حضور حشمت در دفاع مقدس می گوید:«هنگامی که ارتش عراق در ۳۱شهریور ۱۳۵۹به میهن عزیزمان تجاوز همه جانبه ای شروع کرد، فرزندم برای رفتن به جبهه، آرام وقرار نداشت، گویی چیزی آرامش او را ربوده بود، جریانی در درونش موج می زد ودریای وجودش را متلاطم کرده بود، پسرم دل بزرگی داشت وبه ندرت کم طاقت می شد ومن از این وضع او می فهمیدم ،آن چه اورا بی تاب کرده ، حادثه ی بزرگی است .
بعداز هجوم لشکریان بعثی به شهر گیلان غرب وزمین گیر شدن در پشت دروازه های شهر وشکست مفتضحانه ای که ازپاسداران بومی خوردند یقین حاصل کردم، که پسرم ،چرا آن روز در پوست خود نمی گنجید واین قدر پریشان حال بود ونگرانی او برای دفاع از انقلاب اسلامی و مردم کشور و شهرش بوده است».
سر انجام در شب یازدهم خرداد ۱۳۶۰ حشمت برای انجام مأموریتی از جبهه ی آوزین با یک دستگاه جیب به صورت چراغ خاموش (جبهه ی خودی فاصله ی کمی با عراقیها داشت ولازم بود رزمندگان اسلام مسائل امنیتی را رعایت نمایند) در حرکت بود که با یک دستگاه تویوتای ارتش که با همین شرایط به طرف جبهه در حال حرکت بود ، رخ به رخ برخورد کردند و حشمت از ناحیه ی جمجمه ضربه مغزی شد وبادلی آرام وقلبی مطمئن به سوی ملکوت اعلی پرواز کرد وبه آرزوی همیشگی وگمشده اش که شهادت بود رسید.
|
امام خمینی(ره) در کلام شهدا
|
امام خمینی (ره)) فرموده اند: ما از خدا هستيم همه ،همۀ عالم از خداست، جلوۀ خداست؛ و همه عالم به سوي او بر خواهد گشت.پس چه بهتر كه برگشتش اختياري باشد و انتخابي، و انسان انتخاب كند شهادت را در راه خدا ،و انسان اختيار كند موت را براي خدا، و شهادت را براي اسلام .
شهید علیاحمد معظمیگودرزی:
«به همه ملت میگویم که امام این پشتوانه الهی را تنها نگذارید او برای رضای خدا و رهایی ملت از استبداد قیام کرده است و هرکس او را تنها بگذارد به عذاب الهی مبتلا خواهد شد».
شهید صیدعسگر مروتی:
«حسین زمان ما هم خمینی است.او را یاری کنید که خدا را یاری کردهاید.امت حزبالله! ای پویندگان راه اسلام حسینی! هرگز امام خمینی(ره) را تنها نگذارید».
شهید رحمتالله دهقان :
«راه امام خمینی کبیر را که راه حسین(ع) و انبیا و صراط مستقیم است پیش گیریم و تا آخرین قطره خونمان از هیچ کوششی دریغ ننمایم».
شهید مسعود یاراحمدی :
«به خدا اگر در زیر تانکها و توپها و خمپارهها و رگبار مسلسلها و در روی مینها قطعه قطعه شوم و بعد بر اثر مرور زمان تکههای بدنم به پودر و به ذرات تبدیل شود و در فضای لایتناهی به پرواز درآیند و اگر هزاران بار زنده شوم و باز کشته گردم و به ذرات تبدیل شوم به خدا تمام ذرات بدنم با تمام قدرتشان خواهند گفت قسم به تربت پاک حسینی که جدا نگردم از خمینی».
شهید جلال سلیمانی:
«حضرت امام امت، این ابراهیم زمان، سالار و پرچمدار شهدای انقلاب اسلامی است.امام امت با رهبریت قاطع و سازشناپذیری خود اسلام را زنده کرده، شرف و حیثیت و انسانیت و چهطور زیستن را به ملت محروم مستضعف ایران آموخته است».
پی نوشت ها:
1. شهید علیاحمد معظمیگودرزی | نام پدر:علی محمد |تاریخ ومحل تولد: 1331/9/1بروجرد|تاریخ و محل شهادت:1360/05/16دشت عباس
2. شهید صیدعسگر مروتی | نام پدر:قاسم |تاریخ ومحل تولد:1341/5/2الشتر |تاریخ و محل شهادت:1361/2/20خرمشهر
3. شهید رحمتالله دهقان | نام پدر:نعمت الله |تاریخ ومحل تولد: 1335/2/1ازنا|تاریخ و محل شهادت:1362/12/13تنگه چزابه
4. شهید مسعود یاراحمدی | نام پدر: رحم خدا|تاریخ ومحل تولد:1337/10/10بروجرد |تاریخ و محل شهادت:1363/9/29زبیدات
5. شهید جلال سلیمانی| نام پدر:پیرولی |تاریخ ومحل تولد: 1351/3/10کوهدشت|تاریخ و محل شهادت:1367/5/30بوکان
برگرفته از اسنادماندگار1/بنیاد شهید استان لرستان
انتهای پیام/
|
آزادی در کلام شهدای لرستان
|
آزادی در اندیشه سیاسی مقام معظم رهبری: آزادی را یک امر ضروری و در شمار حقوق طبیعی و اولیه بشری میدانند که ازسوی دولتها به شهروندان اعطا نشده است؛ بلکه نعمتی از طرف خداوند است.
شهید رحیم عباسی :
«برای آزادی و استقلال ملت مسلمان ایران در مقابل مزدوران شرق و غرب به گفته امام امت ایستادگی خواهم کرد».
علیحسین جهانگیری:
«هزاران هزار زن و مرد مسلمان که علیه ظلم و استبداد ظلمپیشگان و بر شب ظلمانی که امپریالیستها برای چپاول مردم مستضعف بهوجود آوردهاند همچو نور میتازند، اندیشه آزاد را در ذهن من و تمام افرادی که شیرازه های آزادی در ذهن آنها و در متن وجودشان زنده است بهوجود میآورد که آنها نیز راه آزادگان را بپیمایند و دلیرانه بر تاریکی شب بتازند».
شهید سیدکاظم موسوی:
«امیدوارم که تمام ملت قهرمان ایران در پیروی از رهبر کبیر انقلاب اسلامی این فرزند اسلام، نور هدایت آیت حق و در صدور انقلاب اسلامی که میرود تا تمامی رزمندگان راه الله را به سعادت و تمامی مستضعفان جهان را نجات بدهد و آزادی در چارچوپ اسلام را در کالبد بشر مستقر سازد، کوتاهی نکنند».
شهید حسن فاضلی:
«انسان آزاد است ولی آزادی معنی دارد، انسان آزاد است در راه سعادت و در راه گناه در فسق و فجور و در اینکه هر سمی را بخورد اما آزادی که با ایمان تؤام باشد چیزی که منتخب ایمان انسان باشد. انسان در جایی آزاد است که ایمانش در آنجا آزاد باشد».
شهید محمدحسین گودرزی :
«بهخاطر آزادی، همه مردم با شاه جنگیدند. پس من کوچکترین کاری است که میتوانم با رفتن به جبهه انجام دهم و امیدوارم که کشورم همیشه پیروز و سربلند باقی بماند».
شهید عبدالله خاکی :
«خداوند انسان را مختار و آزاده آفریده و او در ضمن این کار، دو راه جلوی او نهاده که انسان خودش باید راه درست را تشخیص دهد:
الف-راه راست
ب-راه کج یا انحراف
و بعد برای اینکه این آدم خاکی به اشتباه مطلق نیفتد پیامبرانی را مبعوث کرده تا بهترین راه را به انسان معرفی نمایند.
شهید احمد قاسمزاده :
«انسان وقتیکه به حد کمال میرسد، این دنیا برای او تنگ میشود. به مانند قفس که برای یک پرنده است. آنجاست که تمام کوششها جز برای آزادی نیست».
پی نوشت ها:
1. شهید رحیم عباسی | نام پدر: ناظر|تاریخ ومحل تولد: 1337/3/10 خرم آباد|تاریخ و محل شهادت: 1362/1/23 فکه
2. شهیدعلیحسین جهانگیری | نام پدر:سوخته زار |تاریخ ومحل تولد: 1344/12/1روستای چکان الیگودرز|تاریخ و محل شهادت: 1361/4/28شلمچه
3. شهید سیدکاظم موسوی| نام پدر: سیدحبیب الله|تاریخ ومحل تولد:1342/1/3روستای سنج الیگودرز |تاریخ و محل شهادت: 1361/4/23کوشک
4. شهید حسن فاضلی| نام پدر: علی محمد|تاریخ ومحل تولد: 1347/6/1روستای زلیوا دلفان|تاریخ و محل شهادت: 1362/12/5جزیره مجنون
5. شهید محمدحسین گودرزی| نام پدر:اسماعیل |تاریخ ومحل تولد: 1336/8/28 الیگودرز|تاریخ و محل شهادت: 1365/2/30حاج عمران
6. شهید عبدالله خاکی | نام پدر: ابوالقاسم|تاریخ ومحل تولد: 1347/12/1بروجرد|تاریخ و محل شهادت: 1367/4/31مهران
7. شهید احمد قاسمزاده| نام پدر: نورمراد|تاریخ ومحل تولد:1342/8/2خرم آباد |تاریخ و محل شهادت: 1367/5/11اسلام آباد غرب
برگرفته از اسنادماندگار1/بنیاد شهید استان لرستان
انتهای پیام/
|
حجاب در کلام شهدای لرستان
|
آیه 59 سوره احزاب است:« یا ایهاالنبی قل لازواجک و بناتک و نساءالمومنین یدنین علیهن من جلابیبهن ذلک ادنی ان یعرفن فلا یوذین و کان الله غفورا رحیما»
ای پیامبر، به زنان و دخترانت و نیز به زنان مومنین بگو خود را بپوشانند تا شناخته نشوند و مورد اذیت قرار نگیرند. و خداوند بخشنده مهربان است.
فرازی از وصیت نامه شهدای لرستان درباره حجاب:
شهید محمد لک:خواهران عزیزم! حجاب کوبندهتر از خون من است. در حفظ حجاب خود کوشا باشید.
شهید جواد دلفان : از خواهرانم میخواهم که با حجاب در سنگر مدرسه راه ما را ادامه دهند.
شهید محمدحسین سوزنی :
خواهرم! حجاب خود را حفظ کن، زیرا دشمن از حجاب تو آنقدر میترسد که از مسلسل پاسداران خواهد ترسید.
شهید ماشاءالله حیدری :
درود به خواهرانی که حجاب اسلامی، آن ارزندهترین زینت زن را به طور کامل رعایت میکنند و با این حرکت شان مشت محکمی بر دهان وابستههای آمریکا و روسیه میزنند.
شهید محمدحسین ساریخانی:
خواهرانم! حجاب شما سنگری است که از خون شهدا پاسداری میکندو باید با حجاب خود، مشت محکمی بر دهان دشمنان اسلام بکوبید.
شهید سعید مرادی مطلق :
وصیتم به خواهرانم: از شما میخواهم حجاب خویش را رعایت نموده، زیرا شما زمانی ارزش دارید که حجاب خویش را رعایت کنید.
شهید کریم توکلی :
ای خواهرانم! میخواهم در سنگر حجاب، پشتیبان ولایت فقیه باشید و این را بدانید خواهرم، حجاب تو کوبندهتر از خون من است. خونم که بر زمین بریزد تو میدانی با حجاب خود، آن را حفاظت کنی که خدایی ناکرده خون من پایمال نشود.
شهید امیدعلی درویشی :
خواهرانم! اول از هر چیز مانند همیشه حجاب خویش را حفظ کنید، زیرا با حجاب خود ضربه سنگینی بر دشمن خواهید زد. این دشمن خوار از بیحجابی لذت میبرد و باعث فریب جوانان عزیز انقلاب میشود، پس حجاب خود را حفظ کنید.
شهید منصورعلی رستمپور:
تو ای مادر و خواهر گرامی و دیگر خواهران، این را بدانید که حجاب شما وقار شماست و وقار شما افتخار ماست. ابرقدرتهای کثیف از سیاهی چادر شما میترسند، پس بر شماست که حجابتان را حافظ باشید.
شهید محمدرضا گودرزی:
خواهران مسلمان! امیدوارم که در حفظ حجاب کوشا باشید. جنگ ما بهخاطر اسلام است بهخاطر حجاب است. استکبار جهانی جنگ را به کشور ما تحمیل کرد که باید از طریق نیروی انسانی و مالی و تبلیغی همراه با داشتن ایمانی الهی و قوی جلوی آنها را گرفت.
پی نوشت ها:
1. شهید محمد لک | نام پدر: پالانی|تاریخ ومحل تولد:2/3/1342شهرستان خرمشهر |تاریخ و محل شهادت: 4/7/1359خرمشهر
2. شهید جواد دلفان | نام پدر:حاج علی|تاریخ ومحل تولد: 16/5/1342بدرآباد خرم آباد|تاریخ و محل شهادت:20/2/1361خرمشهر
3. شهید محمدحسین سوزنی| نام پدر:ابراهیم|تاریخ ومحل تولد:30/6/1337|تاریخ و محل شهادت:12/2/1361خرمشهر
4. شهید ماشاءالله حیدری | نام پدر:محمدحسین|تاریخ ومحل تولد: 17/4/1339شهرستان خرمشهر|تاریخ و محل شهادت: 9/5/1362شیب نیسان
5. شهید محمدحسین ساریخانی| نام پدر:محمدهاشم|تاریخ ومحل تولد:12/1/1347بروجرد|تاریخ و محل شهادت:4/12/1362تنگه چزابه
6. شهید سعید مرادی مطلق | نام پدر:کرم علی|تاریخ ومحل تولد:1/6/1345خرم آباد|تاریخ و محل شهادت:27/6/1364زبیدات
7. شهید کریم توکلی| نام پدر:علی|تاریخ ومحل تولد:1/3/1342الیگودرز|تاریخ و محل شهادت:11/1/1365سلیمانه عراق
8. شهید امیدعلی درویشی| نام پدر:محمدعلی|تاریخ ومحل تولد:2/3/1346روتای چغازال ازنا|تاریخ و محل شهادت:15/11/1365شلمچه
9. شهید منصورعلی رستمپور | نام پدر:موسی|تاریخ ومحل تولد:1/7/1342 کوهدشت |تاریخ و محل شهادت:11/1/1365سلیمانیه عراق
10. شهید محمدرضا گودرزی | نام پدر:اسماعیل|تاریخ ومحل تولد:3/7/1344بروجرد|تاریخ و محل شهادت:2/3/1365حاج عمران
برگرفته از اسنادماندگار1/بنیاد شهید استان لرستان
انتهای پیام/
|
وصیت نامه شهید اسماعیل خلیلی فر
|
به فرمان ابراهیم زمان لبیک گفتم و با نهایت هوشیاری، صمیمانه ترین یادبودهای قلبیم را که از ذره ذره عمرم اوج می گیرد به حضور قائد عظیم الشأن، این جلوه گاه نور الهی، رهبر آگاه و هوشیار انقلاب¬مان ابراز می دارم و امیدوارم که بتوانم آنچه در توان دارم را در طبق اخلاص بگذارم که مورد رضایت حق تعالی قرار گیرد. انشاءالله
از پدر و مادرم که برایم زحمات فراوانی کشیدند و سختی زیادی را متحمل شدند طلب بخشش دارم و از همه الطاف این دو عزیز تشکر و سپاسگزاری میکنم. از تمامی دوستان و همسایگان نیز طلب بخشش دارم. باشد که مورد لطف شما قرار گیرم تا خدای متعال نیز مرا مورد عفو خود قرار دهد.
این سروده زیبا را نیز قبل از رسیدن به درجه رفیع شهادت در پایان وصیت نامه نوشته بود:
آمدم تا کرخه را از خون خود دریا کنم/آمدم تا کربلای سوسنگرد را زیبا کنم
آمدم در نینوای عشق مانند حسین/تا شهادت نامه عشقم را امضا کنم
آمدم تا بر امام و امت و رزمندگان/فتح و پیروزی طلب از خالق یکتا کنم
درباره شهید اسماعیل خلیلی فر
بسیجی شهید اسماعیل خلیلی فر فرزند عبدالله در تاریخ 7/1/1344 ه.ش در روستای بیهود، از توابع شهرستان قائنات، در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد. وی تحصیلات ابتدایی را در همان روستا و در حین کمک به خانواده گذراند. از آنجا که علاقه مندان به دانش در این روستا برای ادامه تحصیل می بایست به شهرهایی چون قائن، گناباد، بیرجند و... رجوع می کردند و از طرفی دیگر نیز به دلیل مشکلات مالی و شرایط سخت زندگی، امکان ادامه تحصیل به مقاطع بالاتر هم وجود نداشت به همین دلیل وی پس از اتمام تحصیلات ابتدایی به تهران هجرت و برای امرار معاش شغل خبازی (نانوایی) را پیشه خود نمود. او مدتی را که در تهران بود و در هر نانوایی که کار می کرد نام نیک از خود برجای می گذاشت و رضایت همه همکاران را جلب می کرد. اسماعیل در حین کار نانوایی به مطالعه کتاب های انقلابی مشغول بود. وی در سراسر زندگی اندک خود، رنج و مشکلات بسیاری را متحمل شد که توانست با همت والای خود بر تمام مشکلات غلبه کند. وی همانند برادر خود، شهید محمدحسین، در سال 1356 ه.ش با دیگر دوستان خود تیمی سیاسی و فعال در تهران تشکیل داد و به دلیل علاقه خاصی که به امام خمینی (ره) داشت برای مبارزه با رژیم شاه و پخش اعلامیه های امام(ره) و تظاهرات و راهپیمایی ها از هیچ کوششی دریغ ننمود که در این راستا چندین مرتبه مورد ضرب و شتم و تهدید نیروهای رژیم شاه قرار گرفت. با شروع جنگ تحمیلی ایران و عراق با توجه به سن کمی که داشت بارها به پایگاه بسیج تهران مراجعه کرد ولی اعزام نشد. لذا از طریق بسیج اصناف ثبت نام و به عنوان خباز به خوزستان اعزام شد و در همان اعزام اول در تاریخ 18/3/1361 ه.ش که برای رزمندگان به وسیله قایق نان می¬برد، مورد حمله نیروهای دشمن قرار می¬گیرد و پس از اصابت موشک دشمن به قایق، به درون رودخانه کارون می¬افتد و در سن 17 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل می¬شود. بدن مطهرش پس از جستجوی بسیار توسط برادرش محمدحسین پیدا و به زادگاهش، روستای بیهود، منتقل شد و در مزار شهدای روستا آرام گرفت. روحش شاد و یادش گرامی باد.
این عزیز، قبل از شهادت، مدت یکسال از پدر و مادر خود دور بود. محمدحسین، برادر شهید، از زبان وی نقل کرد که اسماعیل می گفت برای ماه رمضان به روستا می روم که هم خانواده را ببینم و هم عبادت کنم ولی ده روز به ماه رمضان مانده بود که خبر شهادت وی را آوردند. لازم به ذکر است که از این خانواده 4 فرزند همزمان در جبهه های نبرد مشغول رزم بودند که اسماعیل اولین شهید این خانواده بود.
از ویژگی های این شهید بزرگوار علاقه به علم و دانش، اخلاص، کردار نیک، دوری از اسراف، تاکید بر سنت صله رحم، امانتدار، بردبار و صبور و... بود.
|
وصيت نامه شهيد سيدعبدالرضا موسوی
|
وصيت نامه شهيد سيدعبدالرضا موسوي خطاب به همسرش
پنج شنبه/9 بهمن/59
»الذين آمنو و هاجروا و جاهدوا في سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندا… اولئك هم الفائزون، يبشرهم ربهم به رحمه منه و رضوان و جنات لهم فيها نعيم مقيم خالدين فيها ابد عندا… عنده اجر عظيم«
همسر عزيزم! رنج و درد بزرگ من اين بود كه برخلاف تو هرچه فكر كردم، ديدم هيچگاه در اين مدت نتوانستهام همراه و همسر خوبي براي تو بوده باشم. صحبتهايت به من دلداري داد و بر اميد و شوقم افزود و از آن طرف به بعد بود كه ديگر دوريتان و جدائي از شما برايم سنگين نيامد و ميدانم تو با اين حرفها و با اين همه تاكيد از لذت و راحتي در كنار هم بودنمان گذشتي و محروميت و رنج و فداكاري را پذيرفتي و بي شك شما (تو و فرزندم) كه زندگي و لذت و راحتي و همه چيزم هستيد، بايد فراموش ميشديد تا من بتوانم رها شوم و به راهي پرافتخار گام بردارم و چگونه خدا را سپاس بگذارم در زماني كه امتحان فرا رسيده است و ابتلا و محنت آغاز شده است. با ايمان و اطمينان به تو هر بندوباري را از پا و دوش خويش آزاد و رها ميبينم و تو مرا در رستن از چاه و چاله و بيراهه ياري دادي و اكنون دغدغه از دست دادن چيزي را، حتي تو و فرزندم، از دلم بيرون كشيدي و ناچارم نساختي كه از شريف ترين موهبت خدا، يعني «شهادت» روي برتابم بلكه ياري فراوانم رساندي. همسر عزيزم! تو هميشه برايم مايه اميد بودهاي و يار تنهائي و غربتم. اما محبوبم! اگر كسي بخواهد براي خدا خود را فدا كند، يا براي رهائي مردم، اسارت و مرگ خويش را بپذيرد و براي برخورداري محرومان بايد محروميت را بر خويش هموار سازد و در اين راه زن و فرزند اويند كه نخست فدا ميشوند و در اولين قدم، اين تويي كه بايد بار سنگين و شكننده را پس از من بر دوش برداري و من اكنون به داشتن تو خوشحال و اميدوار و سرافرازم. همسر عزيزم! صديقه مهربانم! اينك كه به تو ميانديشم و بيشتر از لحظه هاي ديگر اميدوارم كه همچنان سخت و استوار و با ايماني لبريز يقين و اطمينان و دلبندي به وعده هاي خداوند، مسئوليت فاطمه را كه اميد و جان و علاقهام بوده، و فرصت آن را نيافتم كه مدتي آن را خوب ببينم و اولين تجربه خويش را شروع كنم، بر دوش برداري. همسر محبوبم! صديقه صبور و آرام و مهربانم! چه سفارشي ميتوانم به تو داشته باشم؟ اميدوارم تو با از دست دادن من، هيچكسي را از دست نداده باشي و مخصوصاً آنطوري كه مرا ميشناسي اميدوارم كه نبود من خلائي در ميان داشتنهاي تو پديد نياورد. صديقه عزيزم! از تو سخن گفتن هيچگاه برايم بس نيست و ميداني كه هرگز چنين سرنوشتي را براي تو و فرزندم دوست نميداشتم. هيچگاه دوست نميداشتم نهالي را كه هنوز پا نگرفته و غنچهاي را كه هنوز نشكفته است در تنهائي رها كنم. امّا عزيزم، تو خود خوب ميداني من قبل از اينكه به تو و فرزندم متعلق باشم به انقلابم و به راهي كه مرا در ادامه اش سخت ياري دادهاي متعلقم و تو بارها و بارها اسباب رهائي ام را از قيدهاي نفس فراهم نمودي و به راهم داشتي و اين است كه در عين حال كه سخت به تو و فرزندم عشق ميورزم و دوستتان دارم ولي به راهي كه رفتهام بيشتر دل بستهام. آري هرچند دور ماندن و غربت تنهائي دردناك است ولي در عوض من به ياري خدا در راه طولاني سراسر افتخار را گشودهام و به لطف خدا و ياري و كمك فراوان تو از دغدغه شما خود را رها حس ميكنم. از خدا ميطلبم تا وقتي كه در صحنه پيكار حق و باطلم هيچگاه عشق به تو و فرزندمان لحظهاي بر انتخابم پرده نيافكند و مرا از صحنه افتخار بيرون نبرد. اكنون كه وصيت نامهام را خطاب به تو به پايان ميبرم اميدوارم كه نبودن من هيچ كمبودي براي تو و فرزندمان در زندگي پديد نياورد. وفاي محكم و دوستي استوار و روح پر از صداقت و پاكي تو را فراموش نميكنم.
خداحافظ – رضا
- – -
وصيت نامه پاسدار شهيد سيد عبدالرضا موسوي
فاستَجابَ لَهُم رَبُّهُم أني لا اضيع عمل عاملٍ مِنكُم مِن ذكَرٍ او اُنثي مِن بَعض فالَّذينَ هاجَروا و اُخرِجوا مِن ديارِهِم و اوذوا في سبيلي و قاتلوا و قتلوا لاكفرنَّ سَيِّئاتِهِم وَ لادخِلَنَّهُم جَنّاتٍ تَجري مِن تَحتِها الانهار ثواباً مِن عِندِ الله وَاللهُ عِندَه حُسنُ الثَّواب. آل عمران (195-193)
برادران عزيزم! حركت جوشان انقلاب اسلامي كه در بيست و دوم بهمن پنجاه و هفت، سلطنت استبدادي وابسته را درهم ريخت، در همان نقطه متوقف نماند كه اگر ميماند، چنانچه برخي ميخواستند اكنون نه تهاجمي در كار بود و نه جنگي. جنگ فعلي نتيجه جبري ادامه حركت انقلابي مردم و تلاش براي تحقق همه اهداف انقلاب است. جنگ تحميلي كنوني پيآمد تلاش انقلابي خلق ماست و مانند بسياري عواقب و آثار ديگر انقلاب بايد با آن روبرو شد و بر آن غلبه نمود.
جنگ فعلي با بحران اقتصادي و توطئههاي سياسي نظاميِ ديگر از لحاظ ماهيت تفاوتي ندارند. انقلاب در حركت روبهپيش خود با اين موانع و توطئهها و كارشكنيها روبرو ميشود و هر انقلاب اصيل و مردمي چنين است و لذا بايد در ادامه راه خود بسوي هدفهاي انقلابي همه موارد را از پيش پا بردارد.
در اين جنگ انقلاب و هدفهاي مكتب از همه چيز بالاتر است. برادران عزيز من، براي ما استقلال و تماميت ارضي فينفسه و مجرد و تنها ارزش به حساب نميآيد، بلكه تماميت ارضي و استقلال ميهن اسلاميان در چهارچوب هدفهاي انقلاب و مكتب معني پيدا ميكند. آري برادرانم، آنچه به جنگ و تلاش در حفظ پاسداري از تماميت ارضي و استقلال معني ميبخشد، انقلاب و مكتب است، آزادي و استقلال واقعي است، عدالت و برابري است. ما بايد پيش از آنكه براي يك وجب خاك بيش يا كم بجنگيم، بايد براي دفاع از آرمانهاي انقلاب مبارزه كنيم و اين است كه همه بايد از ديدگاه انقلاب و مكتب در جنگ وارد شويم. زيرا اگر شركت در جبهه جنگ با آگاهي سياسي و مكتبي همراه نباشد، وظيفهاي انقلابي نخواهد بود.
جنگ با عراق براي ما هدف نيست و همهچيز هم نيست، بلكه وظيفهاي است در كنار و به دنبال ديگر وظايف انقلابي و اسلامي كه تاكنون داشتهايم و از اين پس خواهيم داشت. تأكيد من به خاطر آن است كه نشان دهيم ما و همه رزمندگان و جان بركفان انقلاب هرگز هدفهايي را كه بخاطر وصول به آن انقلاب كرديم و دشمني ابرقدرتها را برانگيحتيم و هجوم نظامي عراق هم يكي از عكسالعملهاي اين حركت انقلابي است، هرگز فراموش نكردهايم و پايان يافته نميبينيم. برادرانم، سپاه بايد مبارزه درازمدت مكتبي را تا تحقق همه ايدهآلهاي توحيدي دستورالعمل زندگي و حيات خويش قرار دهد. برادران عزيزم. شما چه فكر ميكنيد؟! آيا تحت چه شرايطي استعمارگران و دشمنان زخمخوزده ما حاضرند به جاي مخالفت و خصومت به حمايت از ما برخيزند؟ آيا جز با نفي همه خواستههايي كه تا كنون در راهشان جنگيدهايم و قرباني دادهايم؟ آيا جز با نفي هدفهايي كه دشمني شيطانها را بر انگيخته بود؟ نفي آزادي، نفي استقلال واقعي و جوهره مكتبي انقلاب؟
و راستي برادران، اگر ما اختلاف خود را با استكبار جهاني به سركردگي امريكا فراموش كنيم، چه چيزي براي ما ميماند؟ آري برادران، ما براي تحقق آرمانهاي توحيدي انقلاب كردهايم و به همين دليل جنگ بايد در خدمت اين آرمانها باشد. ما بايد در اين جنگ علاوه بر اينكه دشمن را به عقب برانيم و از حاكميت و گسترش انقلاب و تداوم آن دفاع و در راه آن جانبازي نمائيم، بايد ابتلاء به آلودگيهاي شرك و خودپرستي و تنپروري و فساد از وجودمان پاك گردد و شخصيت انساني ما در اين كوره گداخته سختي و شدت،ذوب شده، تحت تأثير جوهر ايمان به مكتب و ارزشهاي متعالي، ارتقاء و تكامل يابد. با تحمل آوارگي از شهر و ديار و مصيبت از دست دادن عزيزان و آزار وارده از دشمن، همراه با كسب آگاهي و تقويت ايمان صلاحيت وراثت زمين و رهبري نهضت رهاييبخش انبياء را در عصر خود بهدست آوريم. بجنگيم تا انقلابمان ادامه يابد و اسلام پيروز شود و آزادي و برابري و قسط اسلامي برقرار گردد و سرانجام استكبار و ستمگري و شرك و استبداد و استعمار در سراسر جهان نابود شود. به تعبير امام، پيروزي يا مرگ هر دو براي ما فتح است. راه يافتن به فلات مرتفع كمال و آزادي و خودآگاهي است. از ياد نبريم كه تهاجم نظامي عراق و تحريكات نظامي آمريكا يكي از چند جبهه نبردي است كه دشمنان، عليه انقلاب اسلامي ما گشودهاند و اين است كه شما خود را حماسهآفرينان اين انقلاب و جنگ ميدانيد و بحق نيز هستيد. بايد بطور كامل با انگيزههاي انقلاب و مكتب آشنا شويد و از هدفهاي سياسي دشمن از اين تهاجم، كاملاً مطلع باشيم. برادرانم! به تعبير امام ما در هر حال پيروزيم. زيرا امام گام زدن در مسير را پيروزي ميداند. امام صرفاًغلبه نظامي و سياسي بر دشمن را تنها پيروزي نميداند و اين همان رازي است كهموحدين را همواره به تلاش و جهد واداشته است. آري غلبه با حق است و باطل ميرنده و زهوق است “ان الباطل كان زهوقا”. آري بهراستي هم كه مرگ از آن زندگي در حاليكه ظلم حاكم است هزار مرتبه ارزشمندتر است مگر اين زندگي چيست كه در مقابل تاراج حق و حاكميت استكبار و بازدارندگان راه خدا، سكوت و سازش شود. برادرانم اين جوهره قيام امام حسين است كه انقلاب را تداوم و تكامل ميبخشد و مستمر ميدارد و آنچه اصالت دارد، همين محتوا و كيفيت است. حفظ اين جوهر و جاري ساختن آن در روح و قلب تودههاست كه مقدس و متبرك است. پيام حسين نفي سازش با شيطان و مقاومت در مقابل باطل است؛ و اگر انسان بخواهد براي خود ارزشي قائل باشد، بايد ميزان ظلمستيزي و شيوه آن را ملاك قرار دهد و اين مبارزه است كه به انسان “ارزش و شخصيت ميبخشد” و پيام “حسين (ع)”، جانبازي و فداكاري است. ايثار خالصانه و مؤمنانه است. نفي هرگونه وابستگيهاي غير توحيدي است و اسلام به اعتبار اين حماسهها زنده بوده است. اين حماسهها كه از توبه آدم شروع و با قرباني اسماعيل تداوم، و در بدر و خندق بارور، و در كربلا تجلي شكوهمند يافت، در اين جنگ تحميلي مراحل اوج خود را يافته استكه درحماسههاي شماپديداروجاويدشدهاست. حماسههايتانجاويدوجاويدان باد! تا اسلام به عنوان مكتب رهاييبخش همه محرومان جهان مطرح گردد. برادرانم! پيكرهاي رشيد و ايمانهاي استوار شما، سد محكمي در برابر توطئههاست. شما پاسداران دستاوردهاي انقلاب و مدافع مستضعفان و ياران وفادار اماميد. شما بازوان مسلح خلق مستضعفي هستيد كه قصد كردهايد تا وعده الهي را در عصر انقلاب، تحقق بخشيد. برادرانم! مبادا كه از خط امام عدول ورزيد و بكوشيد تا خط استقلالي خويش را از جريانهاي قدرت، جدا و حفظ كنيد. اين چيزي است كه سپاه در كل، بدان سخت نيازمند است تا بتواند به سوي ارتش مكتبي مسلح به حركت درآيد و در غير اينصورت، ابزاري براي قدرت يكي از جريانهاي سياسي، بيشتر نخواهد بود.
برادرانم! درست است كه ما اصالت را به انسان و ايمان ميدهيم ولي ضرورت كاربرد سلاحهاي پيچيده و يا ارزش و اهميت سازماندهي و اطاعت تمام از فرماندهي و نظم را ابداً نميتوانيم منكر شويم. برادرانم! نظم از ديدگاه توحيدي يك اصل حاكم و عمومي است. آري برادران، نادرست است كه وقتي صحبت از نيروي ايمان ميشود ضرورت فرماندهي و سازماندهي و امكانات و تاكتيكهاي درست نفي شود و شما خود بهتر ميدانيد كه بخاطر عدم آشنايي برادران ما با سلاحهاي سنگين ما چه ضربههاي سختي را متحمل شدهايم و چگونه دستهدسته براداران جانبركفمان را از دست دادهايم. و همه ميدانيم هر روز كه در اين امر حياتي و خطير تأخير بورزند، نيروهاي ما در وضعيت دشوارتري قرار خواهند گرفت. ولي ميدانم كه شما باز هم به ياري خدا و با اندك توان خود، جان خواهيد داد و از انقلاب و مكتب به دفاع برخواهيد خواست. ميدانيم شما وارثان حماسيترين شهادتهائيد. شما در حالي از بخشي ازشهر عقب نشستيد كه تمامي آن با خونتان عجين و آميخته و سرخ شده بود و با شهادتتان، خطسرخ وبالنده تكامل رابرزمين سرخكربلاي ميهنمان، امتداديتازه بخشيديدوپايبنديتان رابهانقلاب و اصول مكتب و خلق را با خون خود مهر زديد. برادرانم! شما بايد به شدت از تلاشهايي كه ميكوشند تا بين شما و آن دسته از افراد و برادران ارتشي كه در خط و جبهه انقلاب، صادقانه جان ميبازند، جدايي و سوءظن بيافكنند، بشدت دوري كنيد تا مبادا جبهه انقلاب تضعيف گردد. در پايان خطاب من به برادرگراميم “جهانآرا” است كه سخت تنها و خسته است ولي مصمم و مكلف و خاشاك در چشم و خار در گلو ساكت مانده است و از همه سو گرفتار و قبل از هر چيز اميدوارم كه مرا ببخشد. برادر بزرگم! در اين شرايط همچنانكه قبلاً هم توضيح دادهام بخاطرخطرهاي پنهان و آشكار جبهه خودي كه خود به خوبي از آنها آگاهي، از دست رفتن سريع برادران را مشكلي و خللي پرناشدني ميبينيم و براي سپاه و انقلاب، باريگران خواهد بود كه ما در برابر مسامحهكاريهاي نظمپرستان پرمدعا اين همه جان تقديم كنيم و معتقدم در شرايط كنوني سپاه ما بيش از هر وقت نياز به يك تجديد سازمان سريع دارد. تا اولاً بتواند موجوديت خويش را حفظ و دوام بخشد و ثانياً بتواند كمبودها و نيروهاي خود را گردآوري و شكل بخشد. تجديد سازماني كه بايد با سازماندهي گذشته قطعاً متفاوت باشد.
برادر بزرگم! جنگ چيزهاي بسياري به ما آموخته است و مجاز نيستيم كه نسبت به آنها بيتفاوت باشيم. بايد در مقابل ضربه سختي كه بر پيكر سپاه وارد آمده است مقاومت لازم به عمل آيد تا سريعاً ضايعات اين ضربه جبران گردد. اميدوارم كه موفق و سرافراز باشيد.
خداحافظ برادرتان رضا موسوی
درباره شهید
روز جمعه ٢٩ فروردین ماه سال ١٣٣۵ در خرمشهر، فرزندی به دنیا آمد که او را «عبدالرضا» نامیدند تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر خرمشهر گذراند. به دلیل هوش سرشار و استعداد فراوان برای یادگیری، دانش آموزی ممتاز و موفق بود. در این مرحله زندگی به خاطر دارا بودن خصلت ها و فضایل اخلاقی خاصش در خانواده دارای حرمت و احترام به خصوصی بود و در محیط اجتماعی به رغم وجود فسق و فساد فراوان، هیچ گاه دامن خود را نیالود و به جز درس خواندن و بازی فوتبال سرگرمی دیگری نداشت.
در سن ١٨ سالگی با معدل 19/58 دیپلم گرفت و در کنکور سراسری با رتبه بسیار بالا قبول شد و در دانشگاه تهران به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت.
به دلیل اینکه محیط دانشگاه را غیر اسلامی می دید فعالیت های خود را محدود به دانشگاه نکرد و با اجاره خانه ای در جنوب شهر تهران رابطه ای نزدیک با توده مردم محروم و زحمتکش آن مناطق برقرار کرد و شروع به آموزش کتب مذهبی به آنان نمود.
پس از چندی بنا به تصمیماتی که با دوستان و همفکرانش گرفت قرار بر این شد که هر کس به شهر و منطقه زندگی خود برگردد و با توجه به شناختی که از ویژگی ها و فرهنگ و سنت های بومی مردم منطقه خود دارد، بتواند رابطه جدی تری با مردم برقرار کند. به همین دلیل خود را به دانشگاه جندی شاپور اهواز منتقل کرد و در محیط جدید به فعالیت های سیاسی ادامه داد.
در اواخر سال ١٣۵۵ از طرف گارد دانشگاه به او اخطار داده شد که اگر به فعالیت های خود ادامه دهد اخراج خواهد شد. اما وی بی توجه به این هشدارها فعالیت های خود را افزایش داد و پس از دومین اخطار او را از دانشگاه اخراج کردند.
سید موسوی پس از بازگشت به خرمشهر سعی کرد با کمک فعالین شهر در میان تمامی افراد مبارز اعم از روحانیون، بازاریان مذهبی و جوانان مبارز وحدت ایجاد کند و انسجام و هماهنگی لازم را برای پیشبرد اهداف انقلابی فراهم سازد.
در همین راستا و به موازات رشد انقلاب اسلامی در کشور، وی نیز در برپایی تظاهرات، درگیری های خیابانی و بسیج مردم در تشکیل اولین حرکت های ضد رژیم، نقش عمده ای ایفا کرد و به دعوت سخنرانان و وعاظ و تکثیر و توزیع نوارها و اعلامیه های حضرت امام(ره) اقدام نمود.
در خرمشهر به دلیل فشار ساواک و پلیس رژیم، خانه ای اجاره نمود و فعالیت نیمه علنی اختیار کرد، همچنین به عضویت حزب الله خرمشهر در آمد و در آنجا با همرزم همیشگی اش شهید جهان آرا آشنا شد.
به دنبال برقراری حکومت نظامی، تمامی جوانان فعال شهر از جمله عبدالرضا دستگیر شده وبه زندان افتادند. شهید موسوی در زندان با مطالعه تمامی کتب استاد علامه طباطبایی و اغلب کتب عربی ملاصدرا و دیگر فلاسفه اسلامی و مطالعات منظم و دقیقی که در زمینه فلسفه اسلامی انجام داده بود، متوجه یک سری ضعفها و اشتباهات فلسفی خود گشته و پس از آزادی از بند رژیم، که به دلیل فشار مردم صورت گرفت، برای دوستانش آنها را شرح داده و تصحیح نمود. او می گفت: زندان برای انسان مانند آیینه است. آنجا دیگر جو و محیط و دیگران نیستند که تو را به حرکت دربیاوند. هر کس که پایدار بماند، میزان اعتقادش به مکتب روشن می شود.
شهید عبدالرضا پس از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه خرمشهر توسط شهید جهان آرا به عضویت آن در آمد و در سمت مسئول عملیات مشغول به کار شد.
در آبان سال 58 برای ادامه تحصیل به دانشگاه بازگشت و حدود یک ترم آنجا بود تا این که به خاطر وضع بحرانی و بغرنج خرمشهر و سپاه و به خاطر اصرار شهید جهان آرا و دیگر برادران سپاه مجدداً درسش را رها کرد و به سپاه بازگشت.
«صدیقه زمانی» همسر شهید عبدالرضا موسوی درباره این برحه از زندگی ایشان چنین می گوید: سید از اولین روزهای تجاوز عراق تا جنگ تن به تن با مزدوران بعثی در خرمشهر حضور داشت و در مهرماه ۵٩ براثر تیری که به کمرش اصابت کرد مجروح شد و تا پایان زندگی از دردکمر رنج می برد چون این تیر در نزدیکی ستون فقرات بود. پزشکان معتقد بودند که تحمل درد راحت تر از درآوردن آن تیر است.
سید پس از شهادت شهید جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر شد و فقط فرمانده نبود بلکه مهمات را جابجا می کرد، راننده موتور، آمبولانس و سایر خودروهای نظامی بود، مرتب به خطوط مقدم جبهه سرکشی می کرد و به قدری درجبهه ها تلاش می کرد که خورد و خوراک را فراموش کرده بود و چهره اش چنان تکیده شده بود که قابل شناسایی نبود.
درجریان عملیات بیت المقدس مسئولیت فرماندهی تیپ ٢٢ بدر را به ایشان محول کردند ولی نپذیرفت و این مسئولیت را به عهده «عبدالله نورانی» گذاشت و ترجیح می داد مانند یک رزمنده در جبهه حضور داشته باشد. هنگامی که خبر شهادت شهید جهان آرا را شنید احساس می کرد برادر عزیزش را ازدست داده زیرا معتقد بود شهید جهان آرا برای خرمشهر یک سرمایه باارزش بود.
خصوصیات اخلاقی
شهید موسوی بسیار متواضع، جدی، مهربان و خوش اخلاق بود و در کارهای خانه به من کمک زیادی می کردند واحترام زیادی برای من قائل بودند به نحوی که همیشه من را با نام خانوادگی خودم در یک اجتماع خطاب می کردند و معتقد بود که شخصیت زن آنقدر بالاو باارزش است که با ازدواج نباید هویتش عوض شود و هویت همسرش را بگیرد بلکه همیشه باید زن را با نام و فامیل خودش صدا کرد.
شهید موسوی خیلی مردم دار و اجتماعی بود و به مردم در تمامی زمینه ها کمک می کرد یار و یاور محرومان و مستضعفین بود و در خدمت به مردم همیشه پیشقدم بود.
در تمامی فامیل از احترام زیادی برخوردار بود وهمه او را الگوی اخلاق و کمالات انسانی می دانستند و در کارها با او مشورت می کردند زیرا دارای خصوصیاتی منحصر به فرد بود که در افراد دیگر کمتر دیده می شد، مثلاهنگامی که می خواستند به منزل بیایند اول به دیدار مادرشان و مادر من می رفتند بعد به خانه می آمدند و نفوذ عاطفی خاصی در همه بستگان و فامیل داشتند با اینکه یک سال و پنج ماه بیشتر فاطمه دخترمان را ندید ولی در این مدت کوتاه فاطمه را غرق محبت و نوازش می کرد و او را می بوئید و می بوسید و می گفت شاید آخرین باری باشد که دخترم را ببینم.
|
وصیتنامه شهید محمد حسین خلیلی فر
|
ولا تقولوا لمن یقیل فی سبیل الله امواتاً بل احیاء و لکن لاتشعرون
کسی که در راه خدا کشته شده مرده مپندارید بلکه زنده است و لکن شما نمی دانید.
درود و سلام بر منجی انسان ها، حضرت بقیه الله الاعظم و بر نایب حق او امام امت و بر تمامی خدمت گزاران به این انقلاب اسلامی.
بارخدایا! از آنجایی که بر خود تکلیف و وظیفه را شناختم دیگر طاقت تحمل را نداشتم و هر روزه بار گناه و پاسداری از انقلاب و اسلام و خون شهیدان بر دوشم سنگینی بیشتری را احساس می کردم که باید بار هجرت دنیا را بست و حال که این بدنها و جانها برای مردن خلق شده چه بهتر که خود به سوی مرگ باسعادت و برای رضایت خداوند باشد و حال که دشمنان اسلام کمر به نابودی این انقلاب بسته اند، پس چه بهتر که خود فدا شویم تا اسلام زنده بماند.
هرگز دشمن از خارج مرزها جرأت و به فکر اینکه به این مرز و بوم تجاوز کند را نخواهد داشت و تنها خطری که احساس می کنم برای این انقلاب همین ستون پنجم که یک عده آگاه که تعیین کننده خط و توطئه ها می باشد، هستند و یک عده ناآگاه که گول و فریب افراد ناشناخته که هرروز به راهی وارد می شوند را می خورند که این عده، حرفها و کارهایی انجام می دهند که نمی دانند چه کسانی نفع آن را می برند؟ و اکنون در زمانی قرار گرفته ایم که قدرت رزمی نیروهای مکتبی اسلام را دشمنان دریافته اند و هیچ قدرتی توان جلوگیری این دریای خروشان را ندارد و امیدوارم که همینطور بماند و با همین وحدت، این انقلاب را که صاحب اصلی آن حضرت بقیه الله امام زمان (عج) است، تحویل دهیم.انشاءالله
و اما برای تمام خدمتگزاران و مسئولان انقلاب که باید در هر کجا پاسدار انقلاب باشند و این صحنه های تاریخ را فراموش نکنند و مبارزه با هواهای درونی و برونی را فراموش نکنند و این نعمتی را که خداوند به این ملت عنایت کرده و من و شما را به عنوان مسئول قرار داده تا آزمایش خود را بدهیم، لذا هوشیاری کامل تا آخرین لحظات باید داشت و با قلم و زبان و حرکت در صحنه انقلاب باشیم.
و اما ای پدر و مادرم همچون کوه با استقامت و استوار باشید که در حال امتحان الهی هستید و این خود سعادتی است که نتیجه زحمات شما در راه اسلام می باشد.
و به برادرانم که لباس رزم مقدس بر تن کرده اند: تا آخرین ما، باید سنگر به سنگر را حفظ کنیم.
و اما به تمام همسایگان و دوستان که محبت های زیادی کردند، از اینکه فرصت جوابگویی محبت های شما را نداشتم همه اینها را به خاطر خدا ببخشید. بهترین دوستان من کسانی هستند که در خط انقلاب و ادامه دهنده راه شهدا باشند و در هر سنگر که خدمت می کنند فقط به عشق خدا خدمت کنند.
اما تو ای همسرم که از اول زندگیمان در این زندان دنیا با هم نبودیم و از زمانی که در تشکیلات خانواده راه یافتیم هرگز استراحتی را در خود ندیدی و همه این دوری ها را به خاطر خداوند تحمل کردی، از این به بعد هم برای او (خدا) صبر و استقامت داشته باش.
و برای آخرین بار به یاری خداوند این قلم را در دست گرفتم و از شوق اینکه آماده یک عملیات سرنوشت ساز هستیم نمیدانم دیگر چه بنویسم؟ به هر حال قبول کنید. از شوق با عجله آماده می شوم...
درباره شهید پاسدار محمدحسین خلیلی فر
شهید محمدحسین خلیلی فر فرزند عبدالله در تاریخ 1/8/1340 ه.ش در روستای بیهود، از توابع شهرستان قائنات، در خانواده ای متدین چشم به جهان گشود. وی تحصیلات ابتدایی را در همان روستا و در حین کمک به خانواده گذراند. از آنجایی که علاقه مندان به دانش برای ادامه تحصیل می بایست به شهرهایی چون قائن، گناباد، بیرجند و... رجوع می کردند و از طرفی دیگر نیز به دلیل مشکلات مالی و شرایط سخت زندگی، امکان ادامه تحصیل به مقاطع بالاتر وجود نداشت به همین دلیل این بزرگوار برای تأمین زندگی خویش به تهران هجرت و شغل خبازی (نانوایی) را پیشه خود نمود. وی در سال 1356 ه.ش با دیگر دوستان خود تیمی سیاسی و فعال در تهران تشکیل دادند. وی به دلیل علاقه خاصی که به امام خمینی (ره) داشت برای مبارزه با رژیم شاه و پخش اعلامیه های امام(ره) و تظاهرات و راهپیمایی ها از هیچ کوششی دریغ ننموده که در این راستا چندین مرتبه مورد ضرب و شتم و تهدید نیروهای رژیم شاه قرار گرفت. با پیروزی انقلاب اسلامی سعی و تلاش خود را چندین برابر کرد و آنچه در توان داشت را خالصانه انجام داد. با شروع جنگ تحمیلی ایران و عراق به نبرد حق علیه باطل شتافت و دوران سربازی خود را به نحو احسن انجام داد و سپس با مراجعه به بسیج به جبهه اعزام شد. پس از چندین مرتبه اعزام و تلاش و کوشش به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و به دلیل شجاعت و شهامت و کارآیی والایی که داشت بعد ازمدتی به فرماندهی گروهان یکم گردان جبار از تیپ امام صادق(ع) منصوب شد. پس از چندی در تاریخ 24/12/1363 ه.ش در عملیات بدر، که عملیاتی سخت و آبی و خاکی بود و فرماندهی آن را به عهده داشت، در جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نائل شد. لازم به ذکر است پیکر این شهید بزرگوار همچون دیگر همرزمانش پیدا نشد و پس از حدود یازده ماه جستجو تنها نشانی که از وی به دست آمد، پلاک شناسایی بود. وی در تاریخ 24/11/1364 ه.ش بدون پیکر وتنها با همان پلاک شناسایی تشییع و در گلزار شهدای روستای بیهود به خاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی و راه شهیدان همیشه پررهرو باد.
وی علاقه فراوانی به علم و دانش داشت. بینش سیاسی بالا، اخلاص در عمل و کردار، وفای به عهد، دوری از اسراف از دیگر ویژگی های این بزرگوار بود.
این شهید عزیز عاشق شهادت بود و چون برادر بسیجی ایشان، اسماعیل خلیلی فر، در تاریخ 18/3/1361 ه.ش به درجه رفیع شهادت نائل شده بود، کنار مزار برادر شهیدش می آمد و زمزمه می کرد که کنار مزارت برایم جا بگذار که زود می آیم و زیر لب می گفت:
بارالها من نمی خواهم که در بستر بمیرم/یاریم کن تا برایت در دل سنگر بمیرم
دوست دارم در میان آتش و خون و گلوله/دور از کاشانه و مادر و پدر بمیرم
دوست دارم خاک ایران را زِ دشمن پاک سازم/در ره آزادی و اسلام این کشور بمیرم
گویا به وی وحی شده بود که صبح سعادت نزدیک است و هرچه زودتر به برادرش می پیوندد و به آرزویش می رسد که رسید. لازم به ذکر است وی پایین مزار برادر شهیدش، اسماعیل، آرام گرفت.
گفته های همرزم شهید، محمد محمودی، درباره آن بزرگوار:
شهید محمدحسین خلیلی فر فرمانده دلاور گروهان یکم گردان جبّار از تیپ امام صادق(ع) بود. زمانی که گردان در منطقه سایت 4 و 5 مستقر بود، شهید خلیلی فر بیشتر شب ها در محل استقرار نیروها می رفت و جلسه می گذاشت. وی یک تخته سیاه گرفته بود و قرآن جیبی کوچکی همراه داشت، که ترجمه های برخی آیات قرآن را می نوشت و همیشه سخنرانی های خود را با آیه ولاتحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاءهم عند ربهم یرزقون شروع می کرد. وی همیشه تأکید می کرد امروز ما در حال دفاع از اسلام و نوامیس و حیثیت و شرف خود هستیم و تا هرموقع که اسلام و رهبر صلاح بدانند بر مبارزه بی امان خود ادامه خواهیم داد. وی همچنین می گفت: دوستان این را بدانید این دنیا دنیای امتحان است و ما امروزه در معرض امتحان هستیم. پس تلاش کنید و هرچه توان دارید برای حفظ اسلام و انقلاب بگذارید تا بتوانید در پیشگاه امام حسین(ع) و سایر شهداء رو سفید باشد.
شهید خلیلی فر همیشه دیگران را بر خود مقدم می دانست و با توجه به اینکه فرمانده گروهان بود به پشتیبانی گروهان سفارش می کرد که سنگر فرماندهی باید آخرین سنگری باشد که غذا بدهید. این شهید بزرگوار بسیار ساده زیست بود. وی فقط یک دست لباس خاکی داشت و می گفت تا زمانی که این لباس قابل استفاده باشد نیازی نیست که لباس بگیرم. محمدحسین عزیز فردی بسیار متواضع بود و همیشه در سلام کردن پیشی می گرفت و چهره ای خندان داشت.
|
فرازی از وصیت نامه شهید قاسم مدهنی
|
مثل شهید، مثل شمع است، خدمتش از نوع سوخته شدن و فانی شدن است و پرتو افکندن است، تا دیگران در این پرتو، که به بهای نیستی او تمام می شود، بنشینند .
خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفسی نشد ، و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت .. خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند ، و بال و بال جانشان نشد . خوشا به حال آنان که .....خوشا به حال ما ، اگر شهید شویم .
شهید قاسم مدهنی | نام پدر: علیشاه | متولد :1341 |محل شهادت:ماووت |تاریخ شهادت: 69/03/27
فرازی از وصیت نامه شهید:
چندوقتی است احساسی در دل دارم که نمی توانم در این دنیا بمانم می خواهم بروم به جایی که شهداءرفته اند به جایی که امام شهدا رفته اند نمی توانم در این دنیا بمانم مانند عاشقی که برای دیدن معشوقه اش بی قراری می کند...
پی نوشت:
1.شهید مرتضی صبوریان
2.صادق عباسی از بوشهر
انتهای پیام/
|
فرازی از وصیت نامه شهید حاج رضا هاشمی
|
فرازی از وصیت نامه شهید:
خودسازی و تهذیب نفس را سرلوحه کار هایتان قرار دهید و میدان های جهادرا خالی نکنید و از مرگ با آغوش باز استقبال کنید.
والذین قتلوا فی سبیل الله فلن یضل اعمالهم سیهدیهم و یصلح بالهم
ترجمه:و آنان كه در راه خدا كشته شدند اعمالشان را باطل نمی كند زود است كه هدایتشان كند و كارهایشان را به صلاح آورد.
حب دنیا وزندگی را از سرتان بیرون کنید تمام توجه خودرا به زندگی قرار ندهید کمی به فکر تدارک دیدن سفر آخرت باشید.
او را چگونه می توان سرود ،با کدامین زبان توان ستود. واژه ها حقیرتر از آنند که عظمت روح دریائیش را ترسیم کنند. از شهید گفتن و نوشتن دشوار است. عاشقی که در سختی ها تولد یافت و در موج حماسه و خون به بلوغ رسید و بر بام خلوص و صدق تا کران بیکرانگی تا خلوتگاه محبوب پر و بال کشید.
او به شهادت رسید در حالیکه در قلب و خاطره خیل سربازان و همرزمانش خانه کرده بود .
امروز هرکس ازتیپ ۵۷ ابوالفضل (ع) ، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پلدختر ، جنگ یا عملیات سخن می گوید با سوز یادی از سردار بزرگ وگمنام جبهه های دفاع از اسلام ناب محمدی شهید هاشمی می نماید.
شهید حاج رضا هاشمی
نام پدر:رحم خدا
متولد:1342
محل شهادت:شلمچه
تاریخ شهادت:65/10/29
پی نوشت ها:
1.سوره توبه آیه 111
2. شهید سعید شریف زارع
3.ستاد یادواره شهید