در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)
من به خاطر او از همه چیز گذشتم و مقابل پدرم ایستادم . طوری عاشق او شده بودم که فکر می کردم هیچ کس دیگری جز او نمی تواند مرا به قله خوشبختی برساند. اما ... .دختر 16ساله ای که به اتهام فرار از منزل، توسط مأموران انتظامی دستگیر شده بود، درحالی که عنوان می کرد دوست داشتم ازدواج کنم، اما «آرین» به من خیانت کرد، به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: حدود دو ماه قبل هنگامی که از مدرسه به خانه باز می گشتم موتورسواری مرا تعقیب می کرد. من هم طوری که او متوجه نشود زیرچشمی نگاهش می کردم، تا این که مهر او در دلم نشست و به لبخندش پاسخ دادم . او روز بعددر یک کوچه خلوت شماره تلفنش را به من داد و من که شیفته چهره زیبا و لباس های شیک «آرین» شده بودم، بلافاصله بعد از این که به خانه رسیدم، با او تماس گرفتم. آن روز حدود دو ساعت تلفنی با یکدیگر صحبت کردیم، ابراز علاقه و جملات عاشقانه او طوری بود که انگار در آسمان ها اوج می گرفتم. وقتی از زیبایی من تعریف می کرد، احساس می کردم هیچ دختری خوشبخت تر از من نیست. دوستی من و آرین به دیدارهای مخفیانه و شبانه کشید، به طوری که او هر روز از ازدواج ما و خوشبختی هایمان سخن می گفت. من هم تلاش می کردم تا هر چه زودتر با آرین ازدواج کنم. این بود که روزی به مادرم گفتم قصد ازدواج دارم، اما او خندید و موضوع را به شوخی گرفت، تا این که چند روز بعد پدرم متوجه ارتباط خیابانی من و آرین شد و در حالی که بسیار عصبانی بود سیلی محکمی به صورتم زد، ولی من در مقابل پدرم ایستادم و گفتم آرین را دوست دارم. پدرم که می دانست آرین ترک تحصیل کرده و با دوستان خلافکارش رفت و آمد دارد، مرا نصیحت کرد که دست از این عشق خیابانی بکشم، اما من به چیزی جز رسیدن به آرین فکر نمی کردم. وقتی پدرم شرایط را این گونه دید، گوشی تلفنم را گرفت و مرا در خانه زندانی کرد، به طوری که دو روز به مدرسه نرفتم. این بود که به آرامی شیشه در اتاق را شکستم و از خانه فرار کردم. داخل خیابان از یک تلفن عمومی با آرین تماس گرفتم و به او گفتم به خاطر تو از خانه فرار کرده ام، اما آرین خیلی خونسرد گفت من و تو به درد هم نمی خوریم، ضمن این که من نه کاری دارم و نه پولی! حتی خدمت سربازی نرفته ام! به او گفتم من هم سر کار می روم تا با هم زندگی کنیم، اما آرین با گفتن جمله «گمشو دختر خیابانی!» گوشی تلفن را قطع کرد. دیگر روی بازگشت به خانه را هم نداشتم و به حال خودم تأسف می خوردم تا این که به پارک ملت رسیدم، آن جا یک دختر فراری مانند خودم را دیدم که سیگاری تعارفم کرد و گفت آخر عشق خیابانی همین است، بیا این سیگار را بکش تا غم دنیا را فراموش کنی. اولین پک را که به سیگار زدم، سرفه های پی در پی امانم را گرفت، چشمانم را که باز کردم مأموران انتظامی را بالای سرم دیدم، آن دختر هم فرار کرده بود، حالا هم ... .
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
از حدود یک سال قبل که از زندان آزاد شدم تا امروز که مرا به اتهام سرقت دستگیر کردند مواد مخدر صنعتی و سنتی را با هم مصرف می کردم. البته قرار بود اگر فقط مواد مخدر سنتی مصرف کنم خانواده همسرم به ازدواج دوباره ما رضایت بدهند چرا که آن ها معتقد بودند اگر دنبال کارهای خلاف نروم و شیشه و کریستال مصرف نکنم می توانم به زندگی بازگردم و دوباره پسرم را که اکنون 8 ساله است در آغوش بگیرم اما...
مرد 38 ساله ای که عضو یکی از باندهای حرفه ای سرقت در مشهد بود و توسط مأموران تجسس کلانتری طبرسی جنوبی دستگیر شده است در حالی که عنوان می کرد حدود یک سال قبل و با عفو مشروط از زندان آزاد شده است به تشریح ماجرای زندگی اش پرداخت و با این ادعا که در سرقت های سریالی از داخل خودروهای شهروندان نقشی ندارد، گفت: به درس و مدرسه علاقه ای نداشتم اما طبق یک عادت هر روز صبح کتاب هایم را جمع و جور می کردم و راهی مدرسه می شدم. به خاطر این که نمرات پایینی می گرفتم همواره مورد غضب و بی مهری معلمانم قرار داشتم. با این وجود نتوانستم مدرک قبولی دوران متوسطه را بگیرم و در سال آخر دبیرستان در حالی که همه نمراتم زیر 10 بود درس و مدرسه را رها کردم و به دنبال کسب و کار رفتم. آن زمان برادر مستأجر منزلمان در بولوار دانشجوی مشهد کابینت سازی داشت که من هم به عنوان شاگرد نزد او مشغول به کار شدم. به دلیل این که محل سکونت ما در منطقه طلاب فاصله زیادی با مغازه داشت من همین موضوع را بهانه می کردم تا شب ها را به همراه دوستانم و صاحب مغازه در کابینت سازی دور هم باشیم. بدین ترتیب در همین دور هم نشینی ها کم کم به مصرف مواد مخدر اعتیاد پیدا کردم تا این که سال 1377 زمانی که خدمت سربازی را سپری می کردم، پدرم فوت کرد و من مسئولیت نگهداری از مادر پیرم را به عهده گرفتم. وقتی دوران سربازی به اتمام رسید دوباره نزد صاحبکارم بازگشتم و مدتی بعد به پیشنهاد یکی از دوستانم به گناباد رفتم و در آن جا کارگاه کابینت سازی به راه انداختم چرا که آن جا شهر پدرم بود و خواهران و برادرانم آن جا زندگی می کردند. کار و کاسبی ام رونق گرفته بود که با دختر همسایه خواهرم ازدواج کردم. یک سال بعد و برای گسترش کسب و کارم دوباره به مشهد بازگشتم و کارگاهم را در منطقه قاسم آباد راه اندازی کردم. در این مدت دوستان دوران مجردی ام به سراغم آمدند و باز هم همان شب نشینی ها آغاز شد به طوری که من به سمت مصرف مواد مخدر صنعتی کشیده شدم و دیگر توان کار کردن را از دست دادم. در همین روزها با فردی از اهالی سیستان و بلوچستان که در پی خرید مقداری ناس بود، آشنا شدم و در کارگاه با یکدیگر مواد مصرف می کردیم. او وقتی در جریان زندگی من قرار گرفت مقداری مواد مخدر صنعتی به من داد تا از فروش آن ها هزینه های مصرفم را تامین کنم. این وضعیت ادامه داشت تا این که سال 1389 دستگیر و به 15 سال زندان محکوم شدم. پسرم 2 ساله بود که من راهی زندان شدم و همسرم نیز به طور غیابی طلاق گرفت. 6 سال بعد وقتی با عفو مشروط آزاد شدم خانواده همسرم گفتند اگر تا عید نوروز خلاف نکنی می توانی به همسرت رجوع کنی. در همین روزها اسماعیل (سرکرده باند سرقت) که از دوستان قدیمی ام بود طبقه بالای منزل ما را اجاره کرد و در حالی که کمتر از 45 روز به عید نوروز مانده بود مأموران مرا نیز به اتهام همدستی در سرقت های اسماعیل دستگیر کردند و این گونه...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
دزد یا مالخر!
مرا اشتباهی دستگیر کرده اند ولی در پاتوق دزدان زندگی می کردم تا این که مأموران انتظامی، آن مکان را به محاصره در آوردند و اموال مسروقه زیادی را کشف کردند، اما ... .
مرد 28ساله افغانستانی در حالی که ادعا می کرد در ایران متولد شده است اما مدارک هویتی ندارد، به تشریح ماجرای زندگی اش پرداخت و گفت: من بی سواد هستم. پدر و مادرم سال ها قبل به ایران مهاجرت کردند و من در مشهد متولد شدم، آن زمان درشهرک شهیدرجایی سکونت داشتیم، پدرم در یک سانحه رانندگی جان باخت و من در کنار مادرم و برادرم به زندگی ادامه دادم. پدرم بیماری فراموشی داشت و بنا به گفته دیگران، یک دستگاه خودروی نیسان با او برخورد کرده و از محل متواری شده بود. خواهرم نیز با یک جوان ایرانی ازدواج کرد و برای ادامه زندگی عازم اروپا شد. وقتی به سن 14سالگی رسیدم، خواهرم از فنلاند به ایران آمد و مرا داماد کردند. آن ها خواهر دوست برادرم را که از یک خانواده افغانستانی بود، به عقد من در آوردند و این گونه زندگی مشترک ما آغاز شد. دو سال بعد، دخترم به دنیا آمد و من مجبور بودم در کنار مادرم زندگی کنم. ولی همین موضوع، باعث شروع اختلافات من و همسرم شد چرا که همسرم راضی نبود مادرم نزد ما زندگی کند و معتقد بود که باید زندگی مستقلی داشته باشیم. از سوی دیگر، مادرم نیز دچار بیماری عصبی بود و مدام غر می زد، به همین دلیل آن ها با یکدیگر دعوا می کردند و من نمی دانستم در این میان چه تصمیمی بگیرم. با آن که من فقط سه میلیون تومان سرمایه داشتم که آن را هم برای رهن منزل داده بودم، ولی همسرم به دادگاه می رفت و به خاطر پرداخت نکردن نفقه از من شکایت می کرد. در این شرایط او 114سکه مهریه اش را به اجرا گذاشت و من برای آن که سکه ها را به او پرداخت نکنم، به افغانستان گریختم. حدود 18ماه در افغانستان ساکن شدم و در یک مرکز خرید به عنوان نگهبان کار می کردم تا این که هشت ماه بعد از رفتن من، همسرم نیز به طور غیابی طلاق گرفت و دخترم را با خودش برد. وقتی فهمیدم آب ها از آسیاب افتاده است، دوباره به مشهد بازگشتم و در کارهای ساختمانی مشغول به کار شدم. حدود دو سال قبل دختر و همسرم را دیدم، اما آن ها با صراحت گفتند که حاضر نیستند با من زندگی کنند. الان هم هیچ اطلاعی از آن ها ندارم و نمی دانم در کجا زندگی می کنند. این در حالی بود که من در یک خانه اجاره ای زندگی و گاهی به عنوان کارگر بنایی در ساختمان ها کار می کردم. روز حادثه هم به بولوار دانش آموز رفتم تا پول چهار روز کارگری ام را بگیرم. وقتی به خانه بازگشتم، ناگهان مأموران کلانتری طبرسی جنوبی مشهد با حکم قضایی وارد منزل شدند و پس از کشف یک وانت اموال مسروقه، مرا نیز به همراه دزدانی که آن جا بودند دستگیر کردند ولی من نقشی در سرقت ها نداشتم و تنها در مخفیگاه دزدان سکونت می کردم ... .
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
دیگر از هر چه گوشی و تلگرام است بدم می آید. می خواهم به زندگی عادی خودم بازگردم چرا که یک پیامک بچه گانه در شبکه تلگرام زندگی ام را به هم ریخت و مرا تا مرز نابودی کشاند...
دختر 17 ساله در حالی که عنوان می کرد از نگاه کردن به چشمان پدرم شرم دارم و بازیچه دست جوانی هوسران قرار گرفتم به کارشناس اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: همه چیز از یک شوخی ساده بچه گانه آغاز شد. در کلاس دوم هنرستان بودم که متوجه شدم دوستانم در تلگرام به عکس فردی نگاه می کنند و هر کدام نظری می دهند. من بر اثر کنجکاوی عکس آن پسر را به همراه شماره تلفنش گرفتم. ابتدا مقابل همکلاسی هایم چیزی بر زبان نیاوردم اما ساعت 12 شب و به دور از چشمان پدر و مادرم پیامی برای او فرستادم. ابتدا این پیامک ها با متلک پرانی و مسخره کردن او در رابطه با تیپ و قیافه اش آغاز شد. زمانی به خود آمدم که چند ساعت با او پیامک بازی کرده بودم. صبح که با خستگی زیاد به مدرسه رفتم از صحبت های همکلاسی هایم فهمیدم که این پسر به هر کسی توجه نشان نداده و تنها با یکی از همکلاسی هایم که چهره جذابی دارد رابطه برقرار کرده است. با این حرف ها مصمم شدم تا با «مسعود» ارتباط داشته باشم. از شب بعد عکس های زیبایی از خودم فرستادم تا بداند با چه کسی مراوده دارد و ارتباط با دوستم را قطع کند. خلاصه رقابت بر سر زیبایی ادامه داشت تا این که مسعود در پیامکی نوشت از من خوشش آمده و ارتباط خود را با دوستم قطع کرده است. خوشحال از این موضوع 5 ماه به ارتباطم با او ادامه دادم. دیگر درس هایم ضعیف شده بود و خانواده ام به من شک کردند. مدتی بعد پدرم که با بررسی گوشی تلفن من متوجه ارتباطم با مسعود شده بود ، رفتارش نسبت به من بسیار سرد شد اما من به خودم نیامدم و اهمیتی به موضوع ندادم تا این که مسعود شبی از من خواست با یکدیگر ملاقات کنیم و گفت در منزل آن ها به دیدارش بروم. اما من قبول نکردم و خواستم که در خیابان قرار بگذارد. چند لحظه بعد او پیامک تهدیدآمیزی فرستاد که اگر به خواسته اش عمل نکنم عکس هایم را برای پدرم می فرستد. با خواهش و تمنا از او خواستم تا از این ملاقات نامعقول بگذرد ولی او زیر بار نرفت و به تهدیدهایش ادامه داد. ناچار به بهانه رفتن به مدرسه به دیدن مسعود رفتم. وقتی زنگ در منزل آن ها را به صدا درآوردم زن جوانی با وضعیت بسیار زننده در را گشود و مرا به اتاق مسعود هدایت کرد. چند لحظه بعد مسعود با خنده های شیطانی وارد اتاق شد و از این که من با پوشش مناسب بودم مسخره ام کرد و از من خواست راحت باشم. وقتی مقاومت مرا دید به زور متوسل شد و... در حالی که ترس وجودم را فراگرفته بود با چشمانی گریان خانه مسعود را ترک کردم اما وقتی به چشمان سوال برانگیز پدرم نگاه کردم نتوانستم از شرم و حیا چیزی بگویم. دیگر درس هایم به کلی ضعیف شده بود و مسعود هم به ندرت پاسخ مرا می داد. وقتی با او تماس می گرفتم تا دلیل این کارش را بفهمم پسر دیگری تلفن او را پاسخ می داد و از من می خواست که با او در ارتباط باشم. دیگر از خودم بدم آمده بود که چگونه بازیچه یک پسر هوسران شده ام و درس و مدرسه ام را فدای یک ارتباط احمقانه کردم. موضوع را به خانواده ام گفتم و با یکدیگر به کلانتری آمدیم تا...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی