در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)
وقتی بعد از پنج سال تحمل کیفر، از زندان آزاد شدم، گویی به دنیای دیگری آمده بودم. همه چیز فرق کرده بود و من حتی بزرگ شدن پسر خردسالم را ندیده بودم. در حالی که چین و چروک های روی صورتم را به خوبی احساس می کردم، اما باز هم از این ماجرا، درس عبرت نگرفتم کارهای خلافم را با شگردی جدید ادامه دادم تا این که این بار در میان قرص های لاغری ... .
زن جوان که غبار غم آلود زندگی فلاکت بار در چهره خمارش خودنمایی می کرد، به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: با تصادف پدرم و مرگ او در جاده، غمی جانکاه سراسر وجود اعضای خانواده ام را فرا گرفته بود. باورمان نمی شد که دیگر پدرمان بر نمی گردد. او راننده جاده بود و بیشتر اوقات در خانه حضور نداشت، به همین دلیل نبود او را احساس نمی کردیم اما پس از پایان مجالس ترحیم، زنی با ورودش به مراسم، خود را همسر پدرم معرفی کرد و همه حیرت زده به او نگاه می کردیم. در این میان با حضور آن زن در زندگی مان، با مشکلات و سختی هایی رو به رو شدیم که مادرم را بیشتر از قبل زجر می داد.
آن زمان، من 16ساله بودم که به همراه دو خواهر بزرگ تر و یک خواهر و برادر که از من کوچک تر بودند، روزها را به سختی سپری می کردیم. تأمین هزینه های زندگی برای مادرم خیلی سخت و رنج آور بود. بعد از گذشت یک سال از فوت پدرم، عمویم دو خواهرم را برای پسرانش عقد کرد. مادرم از این که دو خواهرم ازدواج کرده بودند، احساس رضایت می کرد. من هم مشغول تحصیل بودم که مردی به خواستگاری ام آمد. او حدود 10سال بزرگ تر از من بود و با بیان این که همسرش را طلاق داده بود، با چرب زبانی و حیله گری و وعده های دروغین توانست مادرم را راضی به این ازدواج کند. در حالی که من دوست داشتم ادامه تحصیل بدهم، ولی مادرم مخالفت کرد و اجازه نداد خودم تصمیم بگیرم. در همین حال، ناخواسته به عقد مردی درآمدم که خیلی زود متوجه اعتیادش به موادمخدر شدم. حمید، مرد کار وزندگی نبود و فقط به فکر تهیه موادمخدرش بود و هیچ اهمیتی به من نمی داد، حتی مرا وادار به خرید موادمخدر از خرده فروشان می کرد. حمید آن قدر خشن و بداخلاق بود که در زمان خماری، مرا به باد کتک می گرفت به طوری که دو بار دچار سقط جنین شدم.
در همین روزها بود که با یک خرده فروش موادمخدر آشنا شدم که از شرایط زندگی من آگاه بود و مرا ترغیب به طلاق از حمید کرد. مرد خرده فروش مدعی بود مرا خوشبخت می کند و من نباید جوانی ام را به پای حمید بسوزانم. این گونه بود که از حمید جدا شدم و مدتی بعد از جدایی، به عقد صادق درآمدم. صادق موادمخدر را در خانه بسته بندی می کرد و من در محله های مختلف شهر آن ها را توزیع می کردم.
روزها به همین ترتیب می گذشت و من به یک خرده فروش حرفه ای تبدیل شده بودم تا این که با پول قاچاق، یک خودرو خریدم. از آن جایی که صاحب فرزند نیز شده بودم، با اتومبیل راحت تر می توانستم به خرید و فروش موادمخدر بپردازم. اما یک روز موقع خرید و فروش موادمخدر به همراه صادق، دستگیر و به پنج سال حبس محکوم شدم و سال های جوانی ام را پشت میله های زندان به سر بردم، به طوری که حتی بزرگ شدن فرزندم را نمی دیدم.
بعد از گذشت پنج سال حبس و دوری از تنها فرزندم و تحمل سختی های زیاد، تصمیم به جدایی از صادق و ترک کارهای خلاف گرفتم. من که از این همه بدبختی و سرگردانی خسته شده بودم، دوست داشتم در کنار فرزندم، زندگی آرامی را تجربه کنم، ولی صادق حاضر به جدایی نشد و من هم به خاطر پسرم، به زندگی با او ادامه دادم. اما این بار نه تنها درس عبرتی نگرفتم بلکه با ادامه دادن به کارهای خلاف، مصرف کننده مواد نیز شدم و با ترفندی جدید در باشگاه ورزشی شروع به کار کردم. از آن روز به بعد، موادمخدر را داخل قرص های لاغری جاسازی می کردم و آن ها را به خانم ها می فروختم و با این حیله، پول خوبی به دست می آوردم. در این بین، یکی از اعضای باشگاه که به تأثیر قرص ها شک کرده بود و از آن جا که او پزشک بود، متوجه ماجرا شد و موضوع را به پلیس گزارش کرد. حالا هم احساس می کنم دیگر راه بازگشتی برایم نمانده است و ... .
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
من آزادی می خواهم. من دیگر بزرگ شده ام و خودم به تنهایی می توانم تصمیم بگیرم که کجا بروم یا نروم. دختر جوان خطاب به مادرش گفت: این همه در کارهای من دخالت نکنید و کاری به کار من نداشته باشید. من دختر تحصیلکرده ای هستم و خوب و بد رفتار و گفتارم را تشخیص می دهم و...
این ها بخشی از اظهارات دختر جوانی است که به خاطر شکایت از مادرش در کلانتری حضور داشت او به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: مادرم مرا درک نمیکند. از زمانی که پدرم فوت کرده است سخت گیری های مادرم به شدت مرا آزار می دهد. من 25 سال دارم و دیگر بچه نیستم که همیشه برای رفتن به میهمانی و پارک از مادرم اجازه بگیرم. دختر جوان که از رفتار مادرش خیلی عصبانی و آزرده خاطر شده بود ادامه داد: من به همراه مادر و 2 برادرم زندگی می کنم. از 5 سال قبل که پدرم را از دست دادم مادرم سرپرستی ما را به عهده دارد. البته برادر بزرگ ترم ازدواج کرده و درگیر مسائل کاری و زندگی خودش است. از آن جا که پدرم شغل آزاد داشت، مادرم با اجاره بهای مغازه و یک واحد آپارتمان هزینه های زندگی مان را تامین می کند و از نظر مالی مشکل خاصی نداریم ولی مادرم با خریدهای گوناگون و متنوع من مخالف است و اجازه نمیدهد آن طور که دلم می خواهد لباس بخرم و بپوشم.اختلاف سلیقه و عقیده های من و مادرم ادامه داشت تا این که دیشب به خاطر این که دیروقت به منزل بازگشتم با هم درگیری لفظی پیدا کردیم و او با سیلی که به صورتم زد شخصیت مرا لگدمال کرد. مادر آیدا نیز گریه کنان، از رفتار دختر گلایه کرد و گفت: من در نبود همسرم مسئولیت سنگینی در قبال فرزندانم دارم و نمی توانم در مقابل کارهای نادرست آن ها سکوت کنم و چیزی نگویم. آیدا در حالی که دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد است با دوستی با دخترانی که پوشش و اخلاق نادرستی دارند موجب ناراحتی من می شود چرا که او هم به تقلید از آن ها همانند دوستانش رفتار می کند و این در شأن خانواده ما نیست. من در زندگی ام در جهت فراهم کردن احتیاجات فرزندانم تمام تلاشم را کرده ام تا این که مدتی قبل در کمال ناباوری، دخترم درخواست مبلغ هنگفتی از من کرد که می خواست برای انجام عمل زیبایی بینی اش هزینه کند و همچنین عنوان کرد که بعد از عمل، قصد ازدواج با مرد تبعه خارجی (افغانستانی) را دارد که 10 سال نیز از خودش بزرگ تر است تا بتواند به خارج از کشور سفر کند. با شنیدن این موضوع شوکه شدم و از این که او آن قدر گستاخ و بی ادب شده که در مقابل من این گونه صحبت می کند خودم را ملامت کردم. من که هیچ بی احترامی نسبت به پدر و مادرم روا نداشتم و از آن ها در پیری وناتوانی شان نگهداری کردم حالا نمی دانم چطور فرزندم با من این رفتار وقیحانه را دارد. در خلوت خودم می اندیشم که چرا...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
انفجار گاز در یک واحد مسکونی در روستای رزق آباد از توابع بخش مرکزی کاشمر، یک کشته و 2 مجروح بر جا گذاشت. به گزارش خراسان این حادثه به دلیل نشت گاز در یک منزل مسکونی که اعضای خانواده در آن حضور نداشتند اتفاق افتاد. مسئول آتش نشانی کاشمر با بیان این که این حادثه عصر جمعه اتفاق افتاد افزود: قبل از حضور نیروهای آتش نشانی مصدومان توسط اورژانس به بیمارستان منتقل شدند.« امیر نژاد رحیم» با بیان این که شدت انفجار به حدی بود که منزل محل انفجار به صورت کامل و 2 منزل همجوار حدود 40 درصد تخریب شده است یادآور شد: این انفجار به 9 منزل مسکونی دیگر و نیز مدرسه دخترانه«فدک» خسارت وارد کرده است. وی با بیان این که مصدوم 40 ساله این حادثه بر اثر شدت جراحا ت وارده و با وجود تلاش پزشکان در بیمارستان فوت کرده است تصریح کرد: یکی از دختر بچه های مصدوم از ناحیه پا تحت مداوا قرار گرفت اما دختربچه دیگر تا زمان دریافت خبر در اتاق عمل بیمارستان زیر تیغ جراحان قرار داشت.
قصد داشتم طبق آموزه های دینی به یک «مسافر در راه مانده» کمک کنم چرا که این عمل را جزئی از وظایف دینی و شرعی خودم می دانستم اما وقتی فهمیدم در دام مردی حیله گر و کلاهبردار گرفتار شده ام تصمیم به شکایت از او گرفتم چرا که او از نیت خوب من سوء استفاده کرده و با این کار اعتماد به هم نوع را از بین برده است اگرچه خودم را نیز در وقوع این حادثه مقصر می دانم که بدون هیچ گونه تحقیق و پرس و جو درباره ادعاهای آن مرد بلافاصله از سر دلسوزی و کمک به یک انسان درمانده دست به کاری زدم که حتی بر روی این ضرب المثل قدیمی که می گویند «انسان 2 بار از یک سوراخ گزیده نمی شود» نیز خط بطلان کشیدم و ... مرد میانسالی که خود را کارمند معرفی می کرد با تسلیم شکایت به ماموران انتظامی خواستار دستگیری مرد غریبه ای شد که با شگردی خاص مبلغ یک میلیون تومان از وی کلاهبرداری کرده بود. او به کارشناس اجتماعی کلانتری شیرازی مشهد گفت: سال ها قبل به عنوان کارمند در یکی از ادارات مشغول کار شدم تا این که خداوند توفیق خدمتگزاری به زائران امام رضا (ع) را نصیبم کرد و من برخی از ساعات عصرم را صرف خدمت به مسافران و زائران می کنم و از این بابت خدا را بسیار شاکرم.روزهای زیبای زندگی را به همین ترتیب سپری می کردم تا این که مدتی قبل وقتی مشغول انجام وظیفه و خدمت به زائران بودم جوان ناشناسی با چهره غمگین و در هم شکسته نزدم آمد او که ظاهری مرتب داشت و سعی می کرد خود را فردی با اعتبار و آبرومند جلوه دهد عنوان کرد کیف پولش را سرقت کرده اند من هم آن جوان را به ماموران انتظامی معرفی کردم تا آن ها برای دستگیری سارق اقدام کنند اما او حدود یک ساعت بعد دوباره نزد من بازگشت و با ظاهری شرمنده و خجالت زده چنین وانمود کرد که در یک هتل اقامت دارد و پولی برای تسویه حساب با هتل ندارد. او با چرب زبانی و بیان جملاتی احساسی مرا متقاعد کرد تا 500 هزار تومان به تنها کارت عابر بانک باقی مانده از سرقت واریز کنم. من هم بدون هیچ تحقیقی درباره ادعاهای وی، پول را به حساب او واریز کردم اما آن جوان غریبه ساعاتی بعد دوباره نزدم آمد و با چهره ای گرفته و غمگین عنوان کرد متاسفانه حساب عابر بانکم به خاطر این که ضامن فرد دیگری بودم مسدود شده است و نمی توانم آن پول را برداشت کنم. او سپس با دادن شماره کارت عابر بانک دیگر از من خواست باز هم 500 هزار تومان واریز کنم که مدیر هتل آن پول را برداشت کند و ... وقتی ماموران انتظامی صاحب حساب بانکی که شاگرد یک فروشگاه در اطراف میدان بسیج بود را دستگیر کردند، در بازجویی گفت: فرد ناشناسی به مغازه آمد و عنوان کرد، فردی برای انجام امور خیریه قصد دارد مبلغ 500 هزار تومان به حسابم واریز کند ولی چون کارت عابر بانکم در دسترس نیست اجازه بدهید این پول به حساب شما واریز شود و شما با سهیم شدن در این کار خیر مبلغ مذکور را به من بازگردانید.حالا با دیدن تصویر او در کلانتری تازه فهمیدم که من هم قربانی اعتماد بی جا شده ام و ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
روزی که فقط رنگ خودروی گران قیمتم چشم های دوستانم را خیره می کرد و من با غرور تمام به عیاشی و ارتباط با زنان غریبه می پرداختم هیچ گاه در تصورم نمی گنجید که روزگاری پای چوبه دار خواهم رفت و ...جوان 24 ساله که به اتهام زورگیری از اتباع خارجی توسط کارآگاهان اداره عملیات ویژه پلیس آگاهی خراسان رضوی دستگیر شده است در حالی که کشف 100 گرم مواد مخدر صنعتی کارنامه سیاهش را به طناب دار گره زده بود، پس از پاسخ به سوالات تخصصی سروان همتی (افسر پرونده) در تشریح ماجرای زندگی اش گفت: 19 ساله بودم که با دختر عمویم ازدواج کردم اما زندگی ما به خاطر رفیق بازی ها و عیاشی های من چند ماه بیشتر دوام نداشت و در اوج غرور جوانی همه چیز را زیر پا گذاشتم و دختر عمو را طلاق دادم. مدتی بعد با دختر یکی از آشنایان ازدواج کردم در حالی که با اجاره کردن هتل ها درآمد خوبی داشتم. اما ناگهان اوضاع بازار کساد شد و من برای تامین مخارج همسر و دختر 3 ساله ام مجبور شدم به عنوان راهنمای توریست و مترجم کار کنم. آن روزها به خاطر تسلطی که به زبان عربی داشتم مشتریان خارجی جراحی زیبایی صورت را به مطب برخی پزشکان هدایت می کردم و برای هر نفر مبلغ 3 میلیون تومان پورسانت می گرفتم. در این میان با زنی تبعه یکی از کشورهای عربی آشنا شدم. او که برای انجام عمل جراحی بینی به مشهد آمده بود وضعیت مالی بسیار خوبی داشت این در حالی بود که «آسیه» نیز شیفته تیپ و چهره زیبای من بود و به همین خاطر حاضر شد با من ازدواج کند. آسیه در شب عروسی مان یک خودروی آبی رنگ جنسیس به همراه 50 میلیون تومان پول نقد به من هدیه داد این گونه بود که زندگی با آسیه را در تهران آغاز کردم گاهی سوار بر خودروی گران قیمت به محل زندگی ام می آمدم تا داشته هایم را به رخ دوستانم بکشم. دور زدن با انواع خودروهای گران قیمت و عیاشی های شبانه موجب شد تا با زنان زیادی در ارتباط باشم، دیگر به آسیه توجهی نداشتم و فقط پول هایش را خرج می کردم تا این که روزی آسیه به قصد دیدار خانواده عازم کشورش شد. چند روز بعد پیامی فرستاد که دیگر تحمل خیانت های مرا ندارد و برای همیشه از زندگی ام بیرون رفته است. این در حالی بود که من به خاطر شرکت در یک نزاع دسته جمعی به پرداخت 100 میلیون تومان دیه محکوم شدم ولی زمانی به خود آمدم که دیگر آهی در بساط نداشتم. ارتباط با زنان غریبه مرا به روز سیاه نشانده بود که مجبور شدم برای یک فرد افغانی مواد مخدر توزیع کنم مواد را در منزل بسته بندی می کردم و در پاتوق های معتادان می فروختم اما این کار کفاف هزینه هایم را نمی داد تا این که به پیشنهاد یکی از دوستانم تصمیم به زورگیری از مسافران خارجی گرفتیم. طعمه هایمان را از فرودگاه و پایانه ها به منزل اجاره ای در حاشیه شهر می کشاندیم و با تهدید به مرگ اموالشان را می ربودیم. حالا هم ...
ماجرای واقعی براساس پرونده قضایی
دختر بیچاره ام بعد از آن که از همسرش به خاطر اعتیاد شدید به مواد مخدر صنعتی طلاق گرفت، خیلی ناراحت و افسرده شد و مدتی بعد برای فراموش کردن تلخ کامی هایش در یک شرکت به صورت قراردادی شروع به کار کرد اما در همان جا بود که با یک عشق خیابانی دفترچه زندگی اش برای همیشه بسته شد و به سفر آخرت رفت و...
مادری داغدار و سیاه پوش که آرام و قرار نداشت در بیان چگونگی ماجرای مرگ فرزندش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری جهاد مشهد گفت: دخترم تنها 22 سال داشت که از دنیا رفت. نمی دانم چطور این غم جانکاه را تحمل کنم. من و پدرش هم در اقدام او به خودکشی بی تقصیر نبودیم زیرا آن موقع که اولین بار خودکشی کرد در بیمارستان به ما توصیه کردند که حتماً دخترم را نزد روانشناس ببریم تا از جلسات مشاوره نیز بهره مند شویم، اما ما از روی ناآگاهی به روانپزشک مراجعه نکردیم تا مبادا کسی برچسب روانی بودن به دخترم بزند. من و پدرش تمام احتیاجات مادی او را برآورده می کردیم ولی از نظر روحی و روانی متوجه حال و روز دخترم نبودیم. اشتباه بزرگ تر ما این بود که هنگام اقدام به خودکشی نافرجام او، موارد درمانی اش را پیگیری نکردیم. فکر می کردیم اگر به این موضوع پیش پا افتاده اهمیت ندهیم وجیهه کم کم ماجرای دوستی با همکارش را فراموش می کند. دخترم پس از شکست در ازدواج اولش گوشه گیر و عصبی شده بود و به خاطر این که به گذشته نیندیشد و روحیه اش بهتر شود در شرکتی مشغول فعالیت شد. اما در آن جا با همکارش رابطه صمیمانه ای برقرار کرد و به شدت به او علاقه مند شد. ماجرای دوستی وجیهه و همکار متأهلش خیلی زود بر سر زبان ها افتاد تا جایی که رئیس شرکت نیز از رابطه غیراخلاقی آن ها آگاه شد او دخترم را اخراج و همکارش را به شهرستان منتقل کرد. اما وجیهه دست بردار نبود و همچنان برای همکارش پیامک های عاشقانه ارسال می کرد ولی همکارش پاسخی نمی داد و او دچار ناراحتی های روحی شدیدی شد و دست به خودکشی زد. پدرش که متوجه وضعیت وخیم او شده بود بلافاصله او را به بیمارستان رساند و از مرگ حتمی نجات یافت. وجیهه دختر حساس و زودرنجی بود و با هر تنش و اضطرابی خیلی زود روحیه خودش را تضعیف می کرد . ما باید با توجه به روحیه وجیهه، بعد از ترخیص از بیمارستان، سیم کارت تلفن همراهش را عوض می کردیم تا دیگر نتواند رابطه برقرار کند. اما ناآگاهی ما از عواقب این کار باعث شد او بار دیگر به همکارش پیامکی ارسال کند که این دفعه با برخورد خیلی تندی از طرف همکارش مواجه شد در حالی که او انتظار شنیدن این حرف ها را نداشت بلافاصله بعد از ناامید شدن از برقراری رابطه اش در یک عمل احمقانه با خوردن قرص های سمی خودکشی کرد که متأسفانه بعد از اعزام به بیمارستان در کما فرو رفت و بعد از گذشت 3 روز در کمال ناباوری چشمانش را برای همیشه بست ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی