راسخون

جوک و لطیفه های با مزه برای کودکان

zahra_53 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 28735
|
تاریخ عضویت : مهر 1388 

 

جوک و لطیفه های با نمک را برای کودکان در رده های سنی پیش دبستانی و دبستان در ادامه مطلب بخوانید:

 

معلم :  می تونی بگی چرا فلامینگو یک پاش رو بالا نگه میداره؟

 

 

شاگرد: چون اگر دوتاش رو بالا نگهداره ، می افته!

 

***************************

به یک حلزون میگن یک دروغ شاخدار بگو.

جوک برای کودکان

حلزونه میگه : دویدم و دویدم ، سر کوهی رسیدم!

***************************

معلم : چرا مردمان نخستین روی دیوار غار نقاشی می کردن؟

جوک برای کودکان

شاگرد: چون خواندن و نوشتن بلد نبودند!

 

****************************

قاضی به دزد میگه : خجالت نمی کشی، این دومین باره که اومدی دادگاه.

 

جوک برای کودکان

دزد به قاضی میگه : شما که باید بیشتر خجالت بکشین که هر روز این جا هستین!

zahra_53 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 28735
|
تاریخ عضویت : مهر 1388 

لطیفه های با مزه برای کودکان


 

 

 

 

 مشتری شکموی هتل، به رستوران رفت تا صبحانه بخورد. پیش خدمت پرسید: «برای صبحانه چی میل دارید قربان؟» مشتری گفت: «پنجاه تا تخم مرغ برایم نیمرو کنید!... برای من نوشیدنی چی می آورید؟» پیش خدمت گفت: «برای شما یک نوشیدنی خوب داریم: هواشناسی اعلام کرده امروز صبح سیل می آید! 

 

 پسر مهربان داشت نوارخالی گوش میداد و بلند بلند گریه میکرده، بهش میگن چرا گریه میکنی؟
میگه: دلم واسه خواننده‌اش میسوزه، طفلکی لال بوده!

 

 مسافر تاکسی به راننده گفت: «آقای راننده، شما می توانید اسم چندتا از شاعران مهم ایران بگویید؟»
 راننده گفت: «بله قربان... حافظ، سعدی، فردوسی، مولوی، عطار، خاقانی...» مسافر حرف راننده را قطع کرده گفت: «خیلی ممنون... می خواستم سر خاقانی پیاده شوم، اسمش را یادم رفته! 

 

 یه پسره به دوستش میگه: بیا بریم دریا.
دوستش میگه: نه اگه غرقشم مامانم منو میکشه!

 

 

  خانم خیلی مهربان و دختر کوچولوی خیلی مهربانش به پارک آمده بودند. آن ها از اغذیه فروشی پارک یک پیتزا خریدند اما کلاغ ها و گربه ها آمدند و بیشترش را خوردند.
خانم گفت: «حالا که همه سیر شده اند، بقیه اش را می گذاریم لب پنجره تا برادر و پدر بی زبانت بیایند بخورند!»

 

 

 طرف جلوی یک عابر بانک ایستاده بود و التماس می‌کرد: تو می‌تونی دو میلیون تومان به من قرض بدی، می دونم که داری، کمکم کن، به خدا بهت بر می گردونم!

  

 

 

  قاضی: چرا با سر زدی توی صورت دوستت؟

متهم: جناب قاضی! خودش می‌خواست، هر وقت من را می‌دید،می‌گفت یک سری به ما بزن!

fatemeh_75 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 10557
|
تاریخ عضویت : آبان 1388 

 

 

 

فرمانده: سرباز! اگر رو به روی تو شمال باشد و سمت راستت شرق و سمت چپت غرب، پشت سرت چیست؟
سرباز: کوله پشتی، قربان!

 

 دندان پزشک: دندان شما خراب است و باید کشیده شود.
مریض: چه قدر طول می کشد؟
دکتر: چند دقیقه.
مریض: هزینه اش چه قدر است؟
دکتر: سی هزار تومان.
مریض: برای چند دقیقه سی هزار تومان؟
دکتر: اگر دوست دارید می توانم بیشتر از چند دقیقه طولش بدهم.

 مریض نیمه شب به دکترش زنگ زد: دکتر خواب آلود و سراسیمه گوشی را برداشت و گفت: «بله؟»
مریض گفت: دکتر جان! زنگ زدم بگویم حالم خیلی بهتر است. با خیال راحت بخوابید!

 

  قاضی رو به دزد کرد و گفت: «جرم شما چیست؟»
دزد: من فقط خرید عید را کمی زودتر انجام دادم.
قاضی: خب این که جرم نیست! چه قدر زودتر؟
دزد: قبل از این که مغازه ها را باز کنند.

چند نفر با هم قرار گذاشتند که به خورشید سفر کنند. همه با تعجب به آن ها گفتند: « این غیر ممکن است. شما ذوب می شوید!


یکی از آن ها گفت: «خب مسئله ای نیست، شب می رویم!!»

   معلم: «مریم! بگو ببینم چرا استخوان دایناسورهای قدیمی را توی موزه نگه می دارند؟»
مریم: «اجازه خانم! چون نمی توانند جدیدش را پیدا کنند!»

ali_81 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 10633
|
تاریخ عضویت : دی 1388 

لطیفه برای کوچولو ها

 

 

 

 

 

 

 

بچه ها سلام امروز هم با هم قراره حسابی بخندیم پس با من همراه باشید.

تقویم:
سخنران، ببخشید که زیاد صحبت کردم. آخر من ساعت ندارم.
یکی از مهمان ها گفت: ساعت نداری تقویم که داری.


شباهت:
 معلم: امیر جان با حمید یک جمله بساز.
امیر: شما چه قدرشبیه همید.

امرار معاش و نویسندگی:
  سعید به دوستش محسن برادرت که برای زندگی به شهر دیگه رفته از چه راهی امرار معاش می کنه؟


محسن، از راه نویسندگی.


سعید چه می نویسد؟


محسن: هر ماه به پدرم نامه می نویسد تا برایش پول بفرستد.

پیش بینی ناهار و شام:
یه روز کتابم و دادم به دوستم از صفحه 78 می شه فهمید شام قرمه سبزی داشتند از صفحه 104 هم می شه فهمید بعدشم انار دون کردند.

انشا:
معلم از دانش آموز خواسته  که انشا درباره یک مسابقه فوتبال بنویسد. همه مشغول نوشتن شدند جز یک نفر. 


معلم از او پرسید: چرا نمی نویسی؟


دانش آموز جواب داد : نوشته ام.


معلم دفتر او را گرفت و نگاه کرد نوشته بود به علت بارندگی فوتبال برگزار نخواهد شد.


منبع: tebyan.net

abootalebkheshmati کاربر تازه وارد
|
تعداد پست ها : 174
|
تاریخ عضویت : اسفند 1396 

تو خیابون یه بنده خدایی رو دیدم

بخاطر آلودگی هوا ماسک زده بود

ماسک رو درآورد،

سیگار کشید و دوباره ماسکش رو گذاشت 😐

بزرگوار خیلی به سلامتیش اهمیت میداد !

***

به فامیل های ما بگی خدا رو شکر چند وقتیه

مدیرعامل مایکروسافت شدم

میگن خوبه، البته کارمند بانک بهتره

حقوقش سر ماه هست، عیدی و اینا هم میدن

zahra_53 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 28735
|
تاریخ عضویت : مهر 1388 



لطیفه های خنده دار کودکانه

 
 

 


اعتیاد
خروسه رو معتاد می کنن، به جای قوقولی قوقول میگه شوشولی شوشول!

 

------------------------------- 

دزدیدن هواپیما

بچه: بابا هواپیمای به این بزرگی رو چطور می دزدن؟
بابا: اول صبر می کنند بره بالا, کوچیک که شد بعد می دزدنش.


-------------------------------
دعوای جوجه و مرغ
جوجه ای با مادرش دعوا میکنه میره روی دیوار و داد میزنه پیشی بیا منو بخور.

-------------------------------
لامپ سوخته
یک لامپ برق سوخت، صاحبش به آن پماد سوختگی مالید.


-------------------------------
بچه همسایه
از یک نفر می پرسند: «چند تا بچه داری؟
چهار تا از انگشتانش را نشان می دهد می گوید: «سه تا»
همه تعجب می کنند و می گویند: «اینها که چهار تاست»
او انگشت کوچکش را نشان می دهد و می گوید: «این بچه همسایه مان است،ولی همیشه خانه ماست»


-------------------------------
صرف فعل
معلم: وقتی گفته می شود «من می روم، تو می روی، او می رود» چه زمانی است؟
شاگرد: این زمانی است که زنگ خورده و ناظم هم جلوی در ایستاده.


-------------------------------
 سلمانی
کچلی به سلمانی میرود همه نگاهش می کنند
میگه : چیه ؟ اومدم آب بخورم !!


-------------------------------
نسخه دکتر
بیمار:آقای دکتر! انگشتم هنوز به شدت درد می کند!
دکتر: مگر نسخه دیروز را نپیچیدی؟
بیمار: چرا پیچیدم دور انگشتم ولی اثر نداشت؟


-------------------------------
حمام
 معلم: چند وقت است كه حمام نرفتي؟
شاگرد: از موقعي كه اميركبير در حمام كشته شد

 

zahra_53 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 28735
|
تاریخ عضویت : مهر 1388 



 
 
 

جوک و لطیفه کودکانه

 

بچه ها همیشه ذوق این را دارند که لطیفه تعریف کنند و طرف مقابل غش غش بخندند حتی گاهی نمی توانند یک لطیفه را کامل بازگو کنند اما ذوق آن برایشان خیلی لذت بخش است به همین منظور در این مطلب گلچینی جوک های کودکانه  و خنده دار را در اختیار کودکان دلبند قرار داده ایم.

اولی: چرا ماهی ها نمی توانند حرف بزنند؟
دومی: تو خودت اگر دهانت پر از آب باشد می توانی حرف بزنی؟

 

*********جوک کودکانه خنده دار **********


برادر بزرگتر: پسر تو هیچ خجالت نمی کشی این هندوانه بزرگ را خوردی و فکر من نبودی؟
برادر کوچکتر: برعکس داداش همه اش به فکر تو بودم که مبادا یکدفعه سر برسی!

 

*********جوک کودکانه خنده دار **********

یک نفر سوار آسانسور می شود، می بیند نوشته اند: ظرفیت :12 نفر

با خودش می گوید :عجب! حالا 11 نفر دیگر را از کجا بیاورم؟

*********جوک کودکانه خنده دار **********

معلم از کاوه پرسید:
اگر دو دو تا بشه چهار تا، چهار چهار تا بشه شانزده تا، تو بگو شش شش تا چقدر می شه؟

کاوه با اعتراض جواب داد:
آقا انصاف داشته باشید. آسون آسون هاشو خودتون جواب می دهید، سخت هاشو باید من بگم.


*********جوک کودکانه خنده دار **********

سعید به دوستش:محسن برادرت که برای زندگی به شهر دیگه رفته از چه راهی امرار معاش می کنه؟
محسن، از راه نویسندگی.

سعید چه می نویسد؟
محسن:هر ماه به پدرم نامه می نویسد تا برایش پول بفرستد.

*********جوک کودکانه خنده دار **********

معلم: امیر جان با حمید یک جمله بساز.
امیر: شما چه قدرشبیه همید.

*********جوک کودکانه خنده دار **********

معلم از دانش آموز خواسته که انشا درباره یک مسابقه فوتبال بنویسد. همه مشغول نوشتن شدند جز یک نفر.

معلم از او پرسید:چرا نمی نویسی؟
دانش آموز جواب داد :نوشته ام.


معلم دفتر او را گرفت و نگاه کرد نوشته بود به علت بارندگی فوتبال برگزار نخواهد شد.

*********جوک کودکانه خنده دار **********

یه پسره به دوستش میگه:بیا بریم دریا.
دوستش میگه:نه اگه غرقشم مامانم منو میکشه!

*********جوک کودکانه خنده دار **********

مسافر تاکسی به راننده گفت:«آقای راننده، شما می توانید اسم چندتا از شاعران مهم ایران بگویید؟»
راننده گفت:«بله قربان... حافظ، سعدی، فردوسی، مولوی، عطار، خاقانی...» مسافر حرف راننده را قطع کرده گفت:«خیلی ممنون... می خواستم سر خاقانی پیاده شوم، اسمش را یادم رفته!

reza751120 کاربر برنزی
|
تعداد پست ها : 498
|
تاریخ عضویت : مرداد 1397 

ممنون مطلب عالی بود.

                     باتشکر

mansoor67 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 3583
|
تاریخ عضویت : فروردین 1388 

با هم بخندیم  نه به هم

(مترسک)

 اولی :پارسال یه مترسک درست کردم  هیچ پرند ه ای از بالای مزرعه ما رد نشد

دومی : این که چیزی نیست ما یه مترسک درست کردیم پرنده ها هر چه سالهای قبل برده بودند برگردوندن سر جاش.

hosinsaeidi کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 23617
|
تاریخ عضویت : بهمن 1394 

کودکان از حرکات شاد و جالب لذت می برند. پس با کودکان با اخم و عصبانیت برخورد نکنید.

hosinsaeidi کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 23617
|
تاریخ عضویت : بهمن 1394 

با شکلک در آوردن و حرکات کودکانه،  کودک می خندند و شاد می شود .