دلتنگي من
دلتنگي من
به ياد دلتنگيام
قرار بود گه گاهي يه سراغي از دل ديوونه من بگيري. قرار بود گاهي چند كلمه حرف نگفته منو بشنوي. قرار بود بي خبرم نذاري. ولي من و خاطره هاي آبي خودت رو گذاشتي كنار باغچه نسترنهاي منتظر و رفتي. من موندم و پونه هاي لطيف حرف تو كه عطر اميدواريش آرومم ميكنه. حالا من و يه
راستي چي ميشد صبح به جاي آفتاب ، تو گونه هام رو نوازش مي كردي ؟ يا به جاي بارون ، تو موهام رو شونه ميكردي و به جاي مهتاب ، تو زل مي زدي به چشماي غم گرفته من ؟
كاشكي يلداي سفر تو ، روز زمستوني بود. كاشكي غروب سفر تو زودتر ميرسيد. مي دونم تو غروب رو دوست نداري . ولي ياس عشق من ، اين يه بار به خاطر دلسپرده ات بذار غروب داشته باشي. به جان لحظه هاي با هم بودن ، غروب سفرت زيباترين طلوع ميشه. بيا و دعاي مرجانها رو مستجاب كن و واسه يه لحظه ، قاصدك حرف من رو توي دستات بگيرو بذار با نگاه تو بميره.
درياي بي قرار ، كه طوفاني ترين شعرهايت آرامش قلب من است، نكنه از حرفاي من دلگير بشي و بگي اين ديوونه ، منم ديوونه ميكنه ! نكنه دوست داشتنم رو به پاي حس جووونيم بذاري ! بيا و ديوونگيام رو بذار به پاي عاشقيم و عاشقيم رو بذار تقصير نگاهت. ديدي همه چيز به خودت ختم ميشه ؟ اينم دليل
ديوونگي من.
همان حرف تازه تكراري كه هميشه گفتم ، بازم ميگم اما عاشقانه تر و صادقانه تر از هميشه " دوستت دارم "
راستي سلام ، فدايت شود تمام لحظه هاي دلتنگي ام