معرفی طنزپردازان ایرانی
عبید زاکانی
خواجه نظامالدین عبیدالله زاکانی شاعر و لطیفهپرداز نامدارایران در قرن هشتم هجری است. وی ازخاندان زاکانیان بوده و زاکانیان تیرهای از اعراب هستند که به قزوین مهاجرت کرده و آنجا ساکن شده بودند. وی به لحاظ وضعیت اجتماعی آن روزگار، به طنز روی آورد و نظم و نثر خود را وسیلهٔ حمله به عرفها و عادات نادرست و مفاسد و معایب طبقهٔ مشخصی از اجتماع قرار داد. وی در حدود سالهای ۷۷۱ و ۷۷۲ هجری قمری زندگی را بدرود گفت. از آثار برگزیدهٔ او میتوان به مثنوی عشاقنامه، کتاب اخلاقالاشراف، ریشنامه، صد پند، لطایف و ظرایف، رسالهٔ دلگشا و بالاخره منظومهٔ معروف موش و گربه اشاره کرد.
آثار عبید زاکانی در این مجموعه:
دیوان اشعار
عشاقنامه
موش و گربه
دیگر صفحات مربوط به عبید زاکانی در این پایگاه:
اوزان اشعار عبید زاکانی
استقبالهای عبید زاکانی از سعدی
نمونه هایی ازآثارایشان:
غزل
بکشت غمزهٔ آن شوخ بیگناه مرا
فکند سیب زنخدان او به چاه مرا
غلام هندوی خالش شدم ندانستم
کاسیر خویش کند زنگی سیاه مرا
دلم بجا و دماغم سلیم بود ولی
ز راه رفتن او دل بشد ز راه مرا
هزار بار فتادم به دام دیده و دل
هنوز هیچ نمیباشد انتباه مرا
ز مهر او نتوانم که روی برتابم
ز خاک گور اگر بردمد گیاه مرا
به جور او چو بمیرم ز نو شوم زنده
اگر به چشم عنایت کند نگاه مرا
عبید از کرم یار بر مدار امید
که لطف شامل او بس امیدگاه مرا
چو دست قدرت خراط حقهٔ مینا
فشاند بر رخ کافور عنبر سارا
مشعبد فلک از زیر حقه پیدا کرد
هزار بیدق سیمین به دست سحرنما
ز بهر زینت و زیب مخدرات فلک
زمانه نافه گشا شد سپهر غالیه سا
برای فکرت و اندیشه در منازل قدس
قدم فشرده و در پیش عقل بیش بها
فضای هر فلکی ملک خسروی دیدم
درون هر طبقی جای والیی والا
مقیم طارم هفتم معمری دیدم
رفیع قدر و قوی هیکل و بلند غطا
ازو گرفته جهان رسم خرقه و زنار
وزو گرفته چمن ساز و برگ نشو و نما
فراز طاق ششم حاکمی مبارک روی
نه چون قضاة زمان، قاضی به صدق و صفا
خجسته طلعت و فیروز بخت و فرخ فال
سعید طالع و مسعود رای و سعد لقا
امیر خطهٔ پنجم دلاوری دیدم
خضاب کرده به خون دست و سر پر از غوغا
حسام قاطع او هادم اساس امل
سنان سرکش او هالک وجود بقا
سریر گاه چهارم که جای پادشهیست
فزون ز قیصر و فغفور و هرمز و دارا
تهی ز والی و خالی ز یاد شه دیدم
ولیک لشکرش از پیش تخت او برپا
فراز آن صنمی با هزار غنج و دلال
چو دلبران دلاویز و لعبتان ختا
گهی به زخمهٔ سحر آفرین زدی رگ چنگ
گهی گرفتی بر دست ساغر صهبا
خدیو عرصهٔ دیوان پیشگاه دوم
محاسبی سره دیدم غنی به عقل و ذکا
قوی کفایت و باریک فکر و دوراندیش
لطیف خاطر و شیرین زبان و نکتهسرا
هلال عید ز چرخ یکم درخشان شد
ز طرف کاهکشان بر مثال کاهربا
در حل فال گوید
چون ز بهر فال بگشائی کتاب
از عبید آن فال را بشنو جواب
حرف اول را ز سطر هفتمین
بنگر از رای بزرگان سر متاب
از حروف آن حرف کاندر فاتحه است
باشد آن بی شک دلیل فتح باب
وآنچه شرحش میدهم کان نامده است
نیک باشد گر کنی زان اجتناب
ثا و جیم و خا و زا آنگاه شین
ظاء و فا والله اعلم بالصواب
در مدح شاه شیخ ابواسحاق و شرح احوال خود و تضمین قطعهای از ظهیر فاریابی
تا فلک را میسر است مدار
تا زمین را مقرر است قرار
تا کند آفتاب زر پاشی
تا کند نوبهار نقاشی
تا بود در میانهٔ پرگار
گردش هفت کوکب سیار
تا بود کاینات را بنیاد
تا بود خاک و آب و آتش و باد
جم ثانی جمال دنیی و دین
خسرو تاج بخش تخت نشین
پادشاه جهان علیالاطلاق
سایهٔ لطف حق ابواسحاق
در جهان شاد و کامران بادا
حکم او چون قضا روان بادا
زحلش کمترینه دربانی
مشتری داعی ثناخوانی
از سپاهش پیاده ای بهرام
آن که ترک سپهر دارد نام
پرتو روی ساقیش خورشید
کفش گردان مطربش ناهید
تیر شاگرد منشیان درش
سر نهاده بر آستان درش
چنبر ماه نعل یکرانش
کرهٔ چرخ گوی میدانش
خطبه و سکه عالی از نامش
بر جهانی ز فیض انعامش
رای اعلاش عدل ورزیده
کرمش هرچه دیده بخشیده
تا ابد پادشاه هفت اقلیم
درگه او پناه هفت اقلیم
دولتش در زمان تیغ و قلم
بازویش قهرمان ظلم و ستم
بنده کز بندگان آن درگاه
کمترین چاکریست دولتخواه
داشت اندر دماغ سودائی
که گرش فرصتی بود جائی
شمهای شرح حال عرضه کند
صورت اختلال عرضه کند
دید ناگه ظهیر را در خواب
گفت حالی بکن به شعر شتاب
من از این پیش بیتکی سه چهار
گفتهام زانچه هست لایق کار
نسخهٔ آن برون کن از دیوان
وقت فرصت به عزم عرض رسان
بنده بر وفق رای مولانا
میکند بیتهای او انها
«عالمی برفراز منبر گفت
که چو پیدا شود سرای نهفت
ریشهای سفید را ز گناه
بخشد ایزد بریشهای سیاه
باز ریش سیاه روز امید
باشد اندر پناه ریش سفید
مردکی سرخ ریش حاضر بود
چنک در ریش زد چو این بشنود
گفت ما خود در این شمار نهایم
در دو گیتی به هیچ کار نهایم
بنده آن سرخ ریش مظلوم است
که ز انعام شاه محروم است
ملک او تا به حشر باقی باد
مهر و ماهش ندیم و ساقی باد»
در مدح خواجه رکنالدین عمیدالملک وزیر
ساقیا موسم عیش است بده جام شراب
لطف کن بسته لبان را به زلالی دریاب
قدح باده اگر هست به من ده تا من
در سر باده کنم خانهٔ هستی چو حباب
در حساب زر و سیم است و غم داد و ستد
کوربختی که ندارد خبر از روز حساب
بر کسم هیچ حسد نیست خدا میداند
جز بر آن رند که افتاده بود مست و خراب
هرکه را آتش این روزهٔ سی روزه بسوخت
مرهمش شمع و شرابست و دوا چنگ و رباب
وانکه امروز عذاب رمضان دیده بود
من بر آنم که به دوزخ نکشد بار عذاب
باده در جام طرب ریز که شوال آمد
موسم وعظ بشد نوبت قوال آمد
وقت آنست دگر باره که می نوش کنیم
روزه و وتر و تراویح فراموش کنیم
پایکوبان ز در صومعه بیرون آئیم
دست با شاهد سرمست در آغوش کنیم
سر چو گل در قدم لاله رخان اندازیم
جان فدای قد حوران قبا پوش کنیم
شیخکان گر به نصیحت هذیانی گویند
ما به یک جرعه زبان همه خاموش کنیم
چند روی ترش واعظ ناکس بینیم
چند بر قول پراکندهٔ او گوش کنیم
جام زر بر کف و از زال زر افسانه مخوان
تا به کی قصهٔ کاووس و سیاووش کنیم
لله الحمد که ما روزه به پایان بردیم
عید کردیم و ز دست رمضان جان بردیم
دل به جان آمد از آن باد به شبها خوردن
در فرو کردن و ترسیدن و تنها خوردن
چه عذابیست همه روزه دهان بر بستن
چه بلائیست به شب شربت و حلوا خوردن
زشت رسمی است نشستن همه شب با عامه
هم قدح گشتن و پالوده و خرما خوردن
مدعی روزم اگر بوی دهن نشنیدی
شب نیاسود می از بادهٔ حمرا خوردن
فرصت بادهٔ یکماهه ز من فوت شدی
گر نشایستی با مردم ترسا خوردن
رمضان رفت کنون ما و از این پس همه روز
باده در بارگه خواجهٔ والا خوردن
صاحب سیف و قلم پشت و پناه اسلام
رکن دین خواجهٔ ما چاکر خورشید غلام
خسروا پیش که این طاق معلی کردند
سقف این طارم نه پایهٔ مینا کردند
هرچه بخت تو طلب کرد بدو بخشیدند
هرچه اقبال تو میخواست مهیا کردند
جود آواره و مرضی ز جهان گم شده بود
بازو و کلک تو این قاعده احیا کردند
پادشاهان به حریم تو حمایت جستند
شهریاران به جناب تو تولی کردند
از دم خلق روانبخش تو میباید روح
آن روایت که ز انفاس مسیحا کردند
چرخ را تربیت اهل هنر رسم نبود
این حکایت کرم جود تو تنها کردند
ای سراپردهٔ همت زده بر چرخ بلند
امرت انداخته در گردن خورشید کمند
تا زمین است زمان تابع فرمان تو باد
گوی گردان فلک در خم چوگان تو باد
والی کشور هفتم که زحل دارد نام
کمترین هندوی چوبک زن ایوان تو باد
شیر گردون که بدو بازوی خورشید قویست
بندهٔ حلقه به گوش سگ دربان تو باد
تیر کو ناظر دیوان قضا و قدر است
از مقیمان در منشی دیوان تو باد
جام جمشید چو در بزم طرب نوش کنی
زهره خنیاگر و برجیس ثناخوان تو باد
روز عید است طرب ساز که تا کور شود
خصم بد گوهر بدکیش که قربان تو باد
مدت عمر تو از حد و عدد بیرون باد
تا ابد دولت اقبال تو روز افزون باد
هرکس که سر زلف تو آورد بدست
از غالیه فارغ شد و از مشگ برست
عاقل نکند نسبت زلفت با مشگ
داند که میان این و آن فرقی هست
وقت آن شد که کار دریابیم
در شتاب است عمر بشتابیم
دیدهٔ حرص و آز بر دوزیم
پنجهٔ زهد و زرق برتابیم
ما گدایان کوی میکدهایم
نه مقیمان کنج محرابیم
نه ز جور زمانه در خشمیم
نز جفای سپهر در تابیم
نه اسیران نام و ناموسیم
نه گرفتار ملک و اسبابیم
بندهٔ یکروان یک رنگیم
دشمن شیخکان قلابیم
گرد کوی مغان همیگردیم
مترصد که فرصتی یابیم
با مغان بادهٔ مغانه خوریم
تا به کی غصهٔ زمانه خوریم
هر که او آه عاشقانه زند
آتش از آه او زبانه زند
عشق شمعی از آن برافروزد
شعله چون بر شرابخانه زند
می درآید به جوش و هر قطره
عکس دیگر بر آستانه زند
هر که زان باده جرعهای بچشید
لاف مستی جاودانه زند
بندهٔ آن دمم که با ساقی
شاهد ما دم از چمانه زند
با حریفی سه چار کز مستی
این کند رقص و آن چغانه زند
خیز تا پیش از آنکه مرغ سحر
بال زرین بر آشیانه زند
با مغان بادهٔ مغانه خوریم
تا به کی غصهٔ زمانه خوریم
عقل با روح خودستائی کرد
عشق با هر دو پادشائی کرد
از پس پرده حسن با صد ناز
چهره بنمود و دلربائی کرد
ناگهان التفات عشق بدید
غره شد دعوی خدائی کرد
کار دریافت رند فرزانه
رفت و با عشق آشنائی کرد
صوفی افزوده بود مایهٔ خویش
در سر زهد و پارسائی کرد
هجر بر ما در طرب در بست
وصلش آمد گره گشائی کرد
خیز تا چون ارادتش ما را
سوی میخانه ره نمائی کرد
با مغان بادهٔ مغانه خوریم
تا به کی غصهٔ زمانه خوریم
عشق گنجیست دل چو ویرانه
عشق شمعیست روح پروانه
در بیابان عشق میگردد
روح مدهوش و عقل دیوانه
دست تا در نزد به دامن عشق
ره به منزل نبرد فرزانه
خرم آن عارفان که دنیا را
پشت پائی زدند مردانه
آدم از دانه اوفتاده به دام
آه از این دام وای از آن دانه
عمر در باختیم تا اکنون
گه به افسون و گه به افسانه
بعد از امروز گر به دست آریم
دامن یار و کنج میخانه
با مغان بادهٔ مغانه خوریم
تا به کی غصهٔ زمانه خوریم
عقل را دانشی و رائی نیست
بهتر از عشق رهنمائی نیست
طلب عشق و وصل ورزیدن
کار هر مفلس و گدائی نیست
نام جنت مبر که عاشق را
خوشتر از کوی یار جائی نیست
پای در کوی زهد و زرق منه
کاندر آن کوی آشنائی نیست
بر در خانقه مرو که در او
جز ریائی و بوریائی نیست
پیش ما مجلس شراب خوشست
مجلس وعظ را صفائی نیست
راه میخانه گیر تا شب و روز
چون در اسلامیان وفائی نیست
با مغان بادهٔ مغانه خوریم
تا به کی غصهٔ زمانه خوریم
آه از این صوفیان ازرق پوش
که ندارند عقل و دانش و هوش
رقص را همچو نی کمر بسته
لوت را همچو سفره حلقه بگوش
از پی صید در پس زانو
مترصد چو گربهٔ خاموش
شکر آنرا که نیستی صوفی
عیش میران و باده میکن نوش
خیز تا پیش آنکه ناگاهی
برکشد صبحدم خروس خروش
با صبوحی کنان درد آشام
با خراباتیان عشوه فروش
رو به میخانهٔ مغان آریم
باده در جام و چنگ در آغوش
با مغان بادهٔ مغانه خوریم
تا به کی غصهٔ زمانه خوریم
خیز جانا چمانه برداریم
بادههای مغانه برداریم
اسب شادی به زیر ران آریم
و ز قدح تازیانه برداریم
بیش از این غصهٔ جهان نخوریم
دل ز کام زمانه برداریم
زهد و تسبیح دام و دانهٔ ماست
از ره این دام و دانه برداریم
شاهد و نقل و باده برگیریم
دف و چنگ و چغانه برداریم
پیشتر زآنکه ناگهان روزی
رخت از این آشیانه برداریم
یک زمان چون عبید زاکانی
راه خمارخانه برداریم
با مغان بادهٔ مغانه خوریم
تا به کی غصهٔ زمانه خوریم
رویا صدر (۱۳۳۹) پژوهشگر و نویسندهٔ طنزپرداز معاصر ایرانی است. رویا صدر در شاخه «طنز مکتوب» جشنواره مطبوعات عنوان نفر برگزیده را کسب کرده است و برنده جایزه شعر طنز جشنواره سوره سال ۱۳۷۴ است. او نفر دوم جشنواره مطبوعات در سال ۱۳۷۸ بوده است. همچنین به خاطر کتاب “بیست سال با طنز“، به عنوان پژوهشگر برتر در اولین جشنوارهٔ جایزهٔ پروین اعتصامی انتخاب شده است.
رویا صدر در ۴ مرداد ۱۳۳۹ در تهران زاده شد و کارشناسیاش را در رشته ریاضیات کاربردی از دانشگاه تهران گرفت. او مدتی در شورای سردبیری مجله زن روز فعالیت میکرد و به تدریج کارهای طنز خود را در نشریه گل آقا و برنامههای رادیویی منتشر کرد و وارد حوزه طنز شد. او همچنین چند اثر پژوهشی و فرهنگی چاپ کرده است.
کتابنامه
۱۳۷۷ – فرهنگنامه زنان پژوهشگر در علوم انسانی (کتاب مورد تقدیر دانشگاه الزهرا)
۱۳۷۵ – فمینیسم (چاپ نشده)
۱۳۷۸ – خبرنامه محرمانه – نشر سخن
۱۳۸۱ – بیست سال با طنز (بررسی طنز پس از انقلاب) – نشر هرمس
۱۳۸۳ – ه، مثل تفاهم، نشر ثالث
۱۳۸۴ – گل آقا(از سری طنز پردازان معاصر)- نشر گل آقا
۱۳۸۵ – برداشت آخر(بررسی طنز مطبوعاتی) – نشر سخن
رویا صدر در سال ۱۳۸۸ کتابی به نام «طنز دات کام» را روانه دریافت مجوز کرد که بررسی تحلیلی طنز در وبلاگها با نمونه طنزها بود که مجوز نشر نگرفت و صدر آن را در وبلاگ خود با عنوان طنز وبلاگی منتشر کرد. این کتاب از سوی نشر چشمه ارائه شده بود.
این طنز پرداز اردیبهشت ماه ۱۳۹۰ نیز کتاب «شکرستان» را که به تحقیق و بررسی تحلیلی آثار زنان طنزنویس در مجلهها و نشریههای طنز میپردازد، از سوی نشر گلآذین منتشر کرده است.
حسن فرازمند، شاعر، طنزپرداز و روزنامهنگار، نهم اسفند سال ۱۳۳۵ در ورامین متولد شد. تحصیلات خود را تا اخذ دیپلم طبیعی آن روزگار در همان شهر به پایان رساند و همزمان همکاری خود را با برخی از نشریات از جمله مجله جوانان در سالهای قبل از انقلاب آغاز کرد و نخستین شعرهایش را در سال ۱۳۵۳ به بعد با عنوان «حسن لرنی ـ ورامین» در این مجله هفتگی پرشمار آن روزگار به چاپ رسانید و از سال ۱۳۵۶ به بعد همکاری خود را با رادیو آغاز کرد و چندی نیز به کار ترانهسرایی پرداخت. سپس به خیل روزنامهنگاران پیوست و بیش از ۳۴ سال است که با مطبوعات همکاری مستقیم دارد. اکنون نیز با روزنامه اطلاعات همکاری میکند.
از فرازمند مجموعه شعر «کلوزآپ نمای نزدیک» توسط نشر روزگار در سال ۱۳۸۶ و نیز مجموعه شعر «برگ و باد» توسط انجمن شاعران ایران در سال ۱۳۹۰ منتشر شده است. اکثر آثار او در قالب نیمایی است.
او تازهترین شعرهایش را هر هفته پنجشنبه شب در جلسه حلقه مهر انجمن شاعران ایران ارائه میکند.
نمونه ای ازشعرطنزایشان:
«راز»
پشت هر در خبری
زیر هر سنگ گیاهی
پس هر حادثه یک رشتهی راز
سرنخهای نهفتهست و نگفتهست به هر چشم و نگاهی
**
آه ای چشم من ای ساده، چهقدر
روی هر سطح چنین میلغزی
و مرا مثل خودت
میفریبی و چنین میخواهی؟!
منبع : ایسنا
فاضل ترکمن شاعر و طنزپرداز متولد ۱۳۶۷ تهران و دانشآموخته کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی است. او فعالیت مطبوعاتی خود را از سال ۸۳ آغاز کرده است. کتابهای منتشر شدهی او عبارتند از:
حرفهای گریهدار
سفر به قبرستان
پول چراغ جادو
کیف پول من گرسنه است
یکی بیاید مرا لِهْ کند
وقتی دماغ پینوکیو توی سوراخ گوش من بود
وبلاگ : http://fazeltorkaman.blogsky.com/
مهدی جهانبخشان
جهانبخشان در سال ۱۳۳۵ در بندر بوشهر به دنیا آمد. وی در سال ۱۳۷۴ پایه گذار ستون طنز محلی پیرزن منگ منگو در آینه جنوب بوده است و هم اکنون نیز در سایتی در هفته نامه پیغام بوشهر مینویسد. از سال ۵۹ به شغل معلمی در مدارس خورموج اشتغال داشته است. از جمله نوشته های طنز آمیز و داستانی اوست: “حکایت سایت کرم پفیوز”، “قضیه فقیری پیل دار! و پیل داری فقیرا!”، “سطل آشغال”، “ح حمال یا هـ دو چیش؟!”، ” مگه تو آدمخوری!؟”، “آه ای خدا!”، “نمیشه پُی تنیر بِشینی!” و “قصه ی اُسّا غُلو”… این نوشته ها را که جهان بخشان به لهجه محلی بوشهری نوشته است را می توان در وبلاگ او با نام “پیرزن دات کمپه” http://pirezan-compe.blogfa.com/ مطالعه کرد.
جهانبخشان در خصوص دوران کودکی و سیر تحولات و تاثیرات محیط خانواده و جامعه بر خودش میگوید: “من خودم مطمئن نیستم ولی پدر و مادرم که بدون مشورت با من دست به تولیدم زده اند، متفقاً اظهار میدارند که در سال ۱۳۳۵ روز هشتم فروردین مادرم حکم تخلیه مرا صادر کرد.اومدم و اونم چه اومدنی، که نزدیک بود بیچاره مادرم را به کشتن بدم. اگه این اتفاق افتاده بود بی شک قاتل بودم و اگه زنده می موندم تا آخر عمر وجدانم معذب بود. مادر بیچاره ام بجای برخورد با این عمل مجرمانه ،هی بهم شیر داد و هی به من شیر داد و بزرگم کرد و بابام هم فرستادم مدرسه که یه وقتی دوباره فکر قتل کسی به سرم نزنه.
اینو خوب یادمه که سال ۱۳۴۱ بود،مدرسه هم اسمش مهران بود ، جای فعلیش روبروی بانک ملی گلشنه، اما اسمش عوض شده و نمی دونم اسم جدیدش رو چی گذاشتن ،خرداد سال ۱۳۵۴ رفتم دبیرستان سعادت که ببینم چند تا تجدید آوردم ،دیدم قبول شدم و همون سال دیپلم گرفتم و بعد رفتم سربازی و خلاصه بعد از سربازی گرفتار کار و بار شدم و سال ۱۳۵۹ دیدم یه افسار طلا تو هوا بازی می کنه،گفتم امتحانش کنم ببینم به گردن من میاد یا نه ؟ همچی که گردنم گذاشتم تو حلقه افسار ،دیدم دیگه نمی تونم از گردنم رهاش کنم.سال بعدش صدای ونگ ونگ بچه اومد ببخشید دیگه اقرار نمی کنم. یاد دارم که پدرم، از همان اوان کودکی مرا بر دوچرخهاش سوار میکرد و به چهار گوشه شهر میبرد و آدم های گوناگون را نشانم میداد و با همان اندوخته بسیار اندک دانشش، درکی روانشناسانه از آدم ها را به من میآموخت. کارگر، بازاری، تاجر، باربر، معلم، راننده و ده ها شغل و شخصیت دیگر، همه کسانی بودند که به واسطه پدرم با آنها آشنا شدم و در نهایت فهمیدم که این آدمهای دور و برم (مردم) هستند و همه همنوع و هموطن من.
پدرم مدام میگفت: احترام مردم را داشته باش با همه خوب باش و خود نیز چنین بود. وقتی به وادی مطالعه و کتاب قدم نهادم و درک بهتر و علمیتری از جهان پیرامون نصیبم شد. مردم را در مقولههای تاریخی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی دیدم و دانستم که مردم دریای عظیم و بیکرانیاند که گاه آرامند و گاه توفنده و خشمآگین که تخت ها و سریرهای بسیاری از پادشاهان را واژگون و کاخ های بسیاری از ظالمان را ویران و بطور کامل زندگی را دگرگون ساختهاند. من گرایش سیاسی داشتم و گرایش سیاسی من از مردم خصوصاً طبقات فرودست جامعه صحبت می کرد و آمریکا را دشمن اصلی کشور می دانست. تلاش برای بهبودی زندگی توده های زحمتکش سرلوحه آن گرایش سیاسی بود…
آنگاه که به جایگاه تاریخی خود نگاهی افکندم و وقتی به ابزاری به نام قلم نگریستم که انگار چون رسالتی در دستانم به ودیعه گذاشته شده بود، پی بردم که وظیفهای بس سنگین را باید متحمل شوم و قلمم لامحاله باید در خدمت مردم باشد و برای تحقق این مهم باید انسان باشم. پس عهد کردم دو چیز را فراموش نکنم مردم را و انسان بودن را. هیچگاه فراموشم نمیشود که دانشمند شهید جنگ تحمیلی، افسر وظیفه زنده یاد محمدعلی مواجی به ما درسی آموخت. او در شعری گفت: “وه چه تاوان بزرگی میخواهد انسان بودن. همیشه انسان بودن و تا پای جان انسان بودن.” این شعر بر سنگ مزارش حک شده است…”
جهانبخشان در تعدادی از فیلم های سینمایی نیز ایفای نقش کرده است در جمله در دو فیلم “توماج” ایفاگر نقش یک بنگاه دار بود. بازی جهانبخشان در سال ۱۳۸۷ در این فیلم رضایت احسان عبدی پور کارگردان این فیلم بلند سینمایی را در برداشته است. همچنین جهانبخشان در فیلم کوتاه “مسلخ عشق” به گارگردانی ایرج حسین پور حضور داشت. وی در این فیلم که حوزه هنری تهیه کنندگی اش را برعهده داشت، نقش یک شکنجه گر ساواکی را ایفا نمود. “مسلخ عشق” آزار و اذیت مبارزان توسط ساواک را روایت می کند.
منبع : بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان
شاید هیاهو کردن و شلوغ بازی در عرصه هنر به خصوص هنر طنزگویی در مقطعی جواب بدهد و اسم طنز نویس خاصی را بر سر زبان ها بیندازد اما زمان اثبات می کند که طنز پردازان بی حاشیه اما خوش ذوق در تاریخ ادبیات ماندگارترند. مهدی استاد احمد از بی حاشیه ترین طنز پردازان معاصر است.طنز نویسی که آنقدر ذوق دارد که احتیاجی به هیاهو و جار و جنجال برای مقبول واقع شدن میان مردم ندارد.او حتی اگر طنزش را با آرام ترین صدای ممکن درمیان جمع بخواند باز هم از شلیک خنده مخاطب بی نصیب نمی ماند.
کتاب “قلم داد” که به تازگی به قلم مهدی استاد احمد و به همت انتشارات مروارید منتشر شده است شامل مجموعه اشعار طنز استاد احمد است.اشعار طنزی که عبوس ترین و افسرده ترین آدم ها را هم به خنده وا می دارد هر چند این نوش به کام مخاطب بدون نیش میسر نمی شود اما طنز استاداحمد آن قدر شیرین است که هر چقدر هم گزنده باشد باز هم قابل نقل در میان جمع است و کسی را ناراحت نمی کند.
اشعار طنز این کتاب پر از ابیات و قوافی است که حکایت از ذهن بازیگوش شاعر آن دارد:
آمد شب عید و چون کم است امکانات
هر کار که خواهی بکنی emkan not
انتخاب اسامی همچون «رادیولوژی» برای شعری درباره رادیو یا «ته چین» برای شعری درباره واردات چینی نیز نشان می دهد که استاد احمد حتی در انتخاب اسامی اشعارش نیز از بازی های زبانی بهره مند شده است و طنازی کرده است.
از دیگر ویژگی های شعر طنز استاد احمد این است که اگر هر کدام از اشعار طنز« قلم داد» را جلوی کسی که نسبت به فعالان این عرصه شناخت نسبی دارد بگذارید به سرعت تشخیص می دهد که این شعر از اوست ضمن اینکه هر کس هم بخواهد از زبان شعر او تقلید کند در حقیقت خود را رسوا کرده است چرا که به سرعت با جمله «ادای استاد احمد را در می آورد» مواجه می شود.رسیدن به یک زبان خاص در عرصه ای که اغلب شاعران شبیه هم شعر می گویند و گویی از روی دست هم کپی می کنند امتیاز کمی برای شاعر “قلم داد” نیست.
ضمن اینکه به عقیده نگارنده اغراق نیست اگر بگوییم استاد احمد کسی است که با حضورش در رادیو شعر طنز را در مدیوم رادیو تعریف کرد و قبل از شروع به کار او آنچه در برنامه های طنز رادیو به عنوان شعر طنز عرضه می شد تنها کلامی ریتمیک و بی بهره از کوچک ترین صنعت ادبی بود لذا خواندن اشعار طنز او برای فعالان این عرصه الزامی است.
استفاده از قافیه های انگلیسی و بدیع به جهت غافلگیری در شعر طنز از دیگر کارهایی است که استاد احمد در آن تبحر خاصی دارد و از این نمونه ها در « قلم داد» زیاد دیده می شود.
قلم داد مهدی استاد احمد
برای آشنایی با اشعار طنز مهدی استاد احمد شعر «رادیولوژی» را از مجموعه طنز قلم داد می خوانیم.استاد احمد در این شعر به حضور خودش نیز در رادیو اشاره کرده است!
بنده دقت کردهام بر رادیو
تا ببینم چیست آخر رادیو
هست معمولا مکعب مستطیل
نیست معمولا مدور رادیو
نیست یک چیز محدب رادیو
نیست یک چیز مقعر رادیو
هست یک اعجوبهی پر سر صدا
گوش را گاهی کند کر رادیو
گرچه پیدا نیست تصویری در آن
چشم را گاهی کند تر رادیو
ساخته در عین بی تصویریاش
سرنوشتم را مصور رادیو!
هر کسی را شد مقدر کاری و
شد برای ما مقدر رادیو
«آنیکی شیر است اندر بادیه»
اینیکی شیر است اندر رادیو!
خواب یوسف ششبرابر گشت و خورد
سی-چهلتا گاو لاغر رادیو!
بود دستش استخوانی از شتر
کار اگر میکرد ابوذر رادیو
کار اگر میکرد دکتر* مینوشت
اینچنین بود ای برادر رادیو!
پول کاری را که کردی مهرماه
میدهد در ماه آذر رادیو
دهبرابر پول اگر در TV است
عشق دارد صدبرابر رادیو!
«لیس للانسان الی ما سعی»
در همه عالم بهجز در رادیو!
شک ندارم حال و روزش دیدنیاست
روی پل در روز محشر رادیو
گرچه اینجوریاست وضع رادیو
در نیاید از عزیزان audio !
من نمیخواهم که حتی لحظهای
خاطرش گردد مکدر رادیو
هرچه گفتم بود شوخی غیر از این
حرف من در بیت آخر رادیو:
آفرین! احسنت! مرسی! تنکیو!
مرحبا! اللهاکبر رادیو!
منبع : شماره ۵۳ ماهنامه انشا و نویسندگی
«گذرنامه اصلی من یک کاریکاتور بود. با آن به پرواز درآمدم و از مرز هفت کشور کهن عبور کردم، لب اقیانوس آرام نشستم و پاهایم را در آبهای بینالمللی شستم. جادوی طنز و تصویر، باید آن را تماشا کنی. کلمه اینجا نارساست.»
به گزارش شیرین طنز، به نقل از بولتن نیوز، این جملات بخشی از مقدمهای است که علی دیواندری، کاریکاتوریست و طراح ایرانی، در ابتدای کتاب آثارش نوشته است. این هنرمند از شناخته شده ترین کاریکاتوریستهای ایرانی است و به دلیل کسب جوایز مختلف در جشنوارههای بینالمللی، در میان کاریکاتوریستهای دنیا نامی آشنا دارد. تعداد این جایزهها آنقدر زیاد بود که به او پرافتخارترین کارتونیست نمایشگاهی دهه ۷۰ لقب دادند.
علی دیواندری ۱۵ شهریور ماه سال ۱۳۳۶ در سبزوار متولد شد. شهری که با طبیعت خاصش، نخستین بارقههای هنر را در وجود این هنرمند روشن و او را به هنر نقاشی علاقهمند کرد. او درباره طنز مردم روستای محل تولدش میگوید:«مردم روستای ما در رفتار و گفتار خود طنز تیزی دارند که تا مغز استخوان نفوذ میکند و اگر کسی طاقت نداشته باشد، ممکن است ناخودآگاه خودکشی کند!».
او تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را در زادگاهش سپری کرد. سال ۱۳۵۸ بود که برای تحصیل در رشته گرافیک وارد دانشکده هنرهای زیبای تهران شد و همزمان با چند نشریه همکاری میکرد.
دیواندری کشیدن کاریکاتور را از سال ۱۳۵۴ آغاز کرد. او تا سال ۱۳۶۱ به کشیدن کاریکاتورهایی با مضامین مختلف و به صورت شرحدار پرداخت و پس از آن به سمت کاریکاتور هنری گرایش پیدا کرد. محدودیتهای فضای مطبوعاتی از اواخر دهه ۶۰، او را به سمت حضور در نمایشگاهها سوق داد. او اولین کاریکاتوریست ایرانی بود که در سال ۱۳۷۶ برای شرکت در گردهمایی سالانه مدیران انجمنهای کارتونیستهای اروپایی به هلند سفر کرد.
دیواندری برای این حضور پررنگ در عرصههای جهانی این طور دلیل آورده است:«یک هنرمند ایرانی برای عرضه آثارش سه راه عمده در پیش رو دارد؛ اول آنکه آثارش را در یک نگارخانه به نمایش بگذارد، دوم اینکه آنها را در یک نشریه یا کتاب به چاپ برساند و راه سوم شرکت در نمایشگاههای جمعی داخلی و بینالمللیاست؛ به اعتقاد او در شرایط فعلی، آسانترین و در دسترسترین راه برای عرضه سالم و هنری یک کاریکاتور، ضمن حفظ استقلال شخصی کارتونیست، شرکت در نمایشگاههای معتبر جهانیاست.»
او درباره هنرش گفته است: «معتقدم کاریکاتور پیامش را در نهایت ایجاز به مخاطبانش انتقال میدهد. کاریکاتور عصاره تلخ و شیرین اندیشههای بشری و بیانکننده والاترین مضامین با حداقل مواد (قلم و کاغذ) در حداکثر تیراژ در دنیای معاصر است.» آثار این هنرمند در نمایشگاهها، مجلات و روزنامههای ۳۴ کشور جهان منتشر شدهاست.
«لبخند بزن مونالیزا» کتابی از این هنرمند است که مجموعهای از طرحها و کاریکاتورهای او در آن به چاپ رسیده است. این کتاب به آثار سالهای ۱۳۵۵ تا ۱۳۸۰ این هنرمند اختصاص دارد.
تاکنون نمایشگاههای بسیاری از آثار این هنرمند برگزار شده و مقالههایی به قلمش در نشریات مختلف به چاپ رسیده است. او همچنین برای دریافت جوایز بینالمللی خود به کشورهای بسیاری سفر کرده که خاطراتش از این سفرها را در سفرنامههای «علی بابا و چهل کارتونیست فرنگی»، «سفر به سرزمین لالهها» و «دون کیشوت ثانی در سرزمین آسیابهای بادی» منتشر شده است.
دیواندری علاوه بر کشیدن کاریکاتور، نقاش، مجسمهساز، طراح گرافیک، تصویرساز و روزنامهنگار هم هست. دیواندری از اواسط دهه ۸۰ بیشتر به سمت هنر اولش نقاشی متمایل شد و آثاری را در سبکهای سورئالیسم، اکشن، کوبیسم و آبستره خلق کرد.
مجسمهسازی نیز از دیگر علاقههای دیواندری است. او حجمهایی را با استفاده از سنگ، چوب و فلز ساخته است. سال ۲۰۰۵ در تجربهای جدید با دستگاه حکاکی پنوماتیک دو مجسمه گرانیتی و مرمری در فرانسه ساخت. از فعالیتهای مجسمهسازی او در ایران طراحی و اجرای تندیس اولین و دومین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران و نقش برجسته محمود دولتآبادی است.
«پروانه روی دیوار» یکی از معروفترین کاریکاتورهای این هنرمند است که موفق شد جایزه بزرگ جشنواره بینالمللی کاریکاتور اکسپو ۲۰۰۰ آلمان را نصیب خود کند. این کاریکاتور در سه نسخه طراحی شد که آخرین آنها راپید روی مقوا است.
جان دپوند موز، پدر کاریکاتور مدرن فرانسه، درباره این اثر گفته است: «هنرمند در این کار، جسم فوقالعاده سبک پروانه را با دیواری سنگین روبرو میکند و همان وزن کم پروانه برای فروپاشی کامل این دیوار آجری کافی است. این اثر به وضوح نشان میدهد که بینهایت واکنش زنجیروار در پی خواهد آمد و منجر به حادثهای غیر قابل پیشبینی خواهد شد.»
جایزه ویژه بیستمین مسابقه بینالمللی کاریکاتور «نصرالدین هوجا» ترکیه در سال ۲۰۰۰ و جایزه سوم اولین جشنواره بینالمللی کاریکاتور «لنگ مو» چین در سال ۲۰۰۲ از دیگر افتخاراتی هستند که با این کاریکاتور نصیب دیواندری شد. این کاریکاتور توسط موسسه گوته خریداری شد و هماکنون در آنجا نگهداری میشود.
او در یکی از نوشتههایش آورده بود: «طنز قلم تیزی است که هر از گاهی در انگشت اشارهام فرو میبرم که غفلتاً خوابم نبرد!»
مسعود شجاعی طباطبایی گفت: کاریکاتور نقد موشکافانه یک اتفاق است. این هنر، مفهومی حاوی طنز را به صورت تصویری نشان میدهد و مخاطب را به تفکر دعوت میکند.
به گزارش شیرین طنز، به نقل از خبرگزاری تسنیم: سید مسعود شجاعی طباطبایی سردبیر مجله کیهان کاریکاتور و سردبیر مجله بینالمللی ایران کارتون، مدیر خانه کاریکاتور ایران، عضو هیئت داوران چند نمایشگاه ملی و بینالمللی، مدرس دانشگاه و همچنین مسئول واحد کاریکاتور حوزه هنری از حضور بهترین کاریکاتوریستهای ایرانی در جشنواره نقد بنا و فضای شهری خبر داد.
او انتخاب بخش کاریکاتور را برای جشنواره «نقد فضا و بنای شهری» مناسب دانست و توجه مسئولان وزارت راه و شهرسازی را به هنر کاریکاتور خوشایند عنوان کرد. شجاعی طباطبایی گفت: «در واقع کاریکاتور نقد موشکافانه یک اتفاق است. این هنر، مفهومی حاوی طنز را به صورت تصویری نشان میدهد و در حقیقت مخاطب را به تفکر دعوت میکند. کاریکاتور مقوله قابل فهمی برای همگان است از این منظر خیلی راحت با مخاطب ارتباط برقرار میکند و هنری است که بیپیرایه حرف میزند و در قالب طنز به نقد میکشد و اثر بخش است».
سید مسعود شجاعی طباطبائی
وی در ادامه افزود: «کاریکاتور نقدی است که از دل مردم بیرون آمده و هنر مردمی به حساب میآید؛ هنری ساده و بیپیرایه، دلنشین، جذاب و ماندگار». این هنرمند که جوایز بینالمللی بسیاری در کارنامه خود دارد؛ جشنواره «نقد فضا و بنای شهری» را در بخش کاریکاتور به سبب پتانسیلهای این هنر، هم در مردم و هم در نظر مسئولان موثر ارزیابی کرد و اذعان داشت: «کاریکاتور میتواند نگاههای انتقادی در فضای شهری را در معرض دید مسئولان قرار دهد و بیانگر نگاههایی باشد که نسبت به اتفاقات و رویدادها وجود دارد. کاریکاتور ارتباط بهتری بین مسئولین و مردم رقم میزند و پلی میان آنها است و این ارتباط را در حقیقت هنرمندان ایجاد میکنند».
مدیر عامل خانه کاریکاتور با توجه به برگزاری چنین جشنوارهای در بخش کارتون برای نخستین بار در کشور، به نمونههایی از جشنوارهها در موضوعات اساسی در دیگر کشورها اشاره کرد و اظهار داشت: «جشنواره بینالمللی کاریکاتور در شهر استامبول ترکیه که هرساله با موضوع توریست و شهر استامبول برگزار میشود و از سراسر دنیا در آن شرکت دارند از این دست است که فضای شهری شهر استامبول را از نگاه کاریکاتوریستها به مسئولان به تصویر میکشد که این جشنواره توانسته در جذب توریست این کشور مثمرثمر باشد. همچنین برگزاری نمونهای از جشنوارهها در کشورهای ژاپن و برزیل نیز وجود دارد.
مسعود شجاعیطباطبایی، داور بخش کاریکاتورجشنواره «نقد فضا و بنای شهری» وضعیت کاریکاتوریستهای ایران را هم از لحاظ آماری هم از لحاظ کیفی از بهترینهای دنیا عنوان کرد و حضور هنرمندان این هنر را در جشنوارههای متفاوت بسیار مناسب دانست. نخستین مسابقه سراسری عکس و کارتون «نقد فضا و بنای شهری» در دو بخش «سیما و منظر شهری» و «زندگی در فضای شهری» توسط معاونت شهرسازی و معماری وزارت راه و شهرسازی، برگزار میشود.
نمایشگاه آثار برگزیده این جشنواره، اردیبهشت ماه ۹۴ به برگزار میشود. علاقهمندان جهت اطلاعات بیشتر میتوانند به وب سایت jvhonar.com مراجعه نمایند.