مجموعه اشعار وفات حضرت معصومه سلام الله علیها
مجموعه اشعار وفات حضرت معصومه سلام الله علیها
مهدی رحیمی
یا فاطمه المعصومه (س) ...
من که اینگونه عزادار غم جانانم
ز غم یار شرر بار شدم حیرانم
در فراقی که پریشانم و سرگردانم
دلشکسته شده، بیمار شدم میدانم
روبرو با تن هفده گل پرپر سخت است
دیدن جسم پر از نیزه و خنجر سخت است
من و زینب به جگر آه، مکرر داریم
هر دو هفده بدن بی سر و پرپر داریم
به روی سینه خود داغ برادر داریم
و از این داغ دلی خسته و مضطر داریم
ولی از ماتم زینب دل من محزون است
آه، در روضه او دیده من پر خون است
گر چه از زهر جفا سوخت برادر جگرش
ارغوانی شد و افتاد روی بال و پرش
و اگر تار شد آن لحظه دو چشمان ترش
نه لگد بر سر او خورد، نه سنگی به سرش
به خدا دلبر من راهی گودال نشد
سینه اش زیر سم اسب لگد مال نشد
امشب برای مطلع شعر
پر ازآهم/
ماتم گرفتم آه! "بیت النور" میخواهم!
شکرخدا شهرم خیابان
ارم دارد/
من خوب میدانم که زهرا
هم حرم دارد
پرمیکشم در خاطرات
کودکی هایم/
انگار دستم را گرفته
باز بابایم
پس پابه پایش میروم
تا جان آیینه/
سی سال قبل از این و
در ایوان آیینه
به به چه دوران خوشی
به به چه دورانی/
سوهان برایم میخرد بابا
چه سوهانی
!
از دست بابا میکشم
این دست کوچک را/
هی میدوم سرتاسر
صحن اتابک را
ناگاه میبینم که بابا
رفته از پیشم/
حالا خودم بابا شدم
با کودک خویشم!
###
بعدش به خود می آیم
و خود را که میجویم/
میگریم و زیرلبم
آهسته میگویم:
آری بدم اما دلم دیگر
چه غم دارد؟/
شکرخدا ، شکرخدا
شهرم حرم دارد
اینبار اگر رفتی حرم شب
بود دقت کن/
غیراز کبوتر صحن او
خفاش هم دارد!
پس من چرا در ناامیدی
غوطه ور باشم/
وقتی که بانو این همه
لطف وکرم دارد
هرجای این دنیا که باشم
غیرشهرخود/
حس میکنم دنیای من یک
چیز کم دارد
هرچند شهرمن پراز
غمهای پنهان است/
هرچند شهرمن هوایش
سخت دم دارد
اما به دنیایی نخواهم
داد این دم را/
یک تارموی کاج های
سبزشهرم را
اینجا شمیمش اختیار
دلبری دارد/
اینجا محرم هم صفای
دیگری دارد
بر سنگفرش صحن او
بال ملک خورده/
از سفره ی او آب هم
اینجا نمک خورده
هرگز ندیدم نشنود بانو
صدایم را/
هرگز به روی من نیاورده
خطایم را
هربار اینجا پیش او
بی اختیار خود/
میگریم و میگویم از
رسم دیار خود
عمریست روی حرمت
سادات پابندیم/
ماروی مهمان آب را
هرگز نمیبندیم
!
ما رسممان این بوده
مهمان را نرجانیم/
از بام ها گل برسر
مهمان بیفشانیم
خواهر فراوان دوست
می دارد برادر را/
اصلأ نمی خواهم بخوانم
روضه ی "سر" را
###
اشکم چکید و عاشقانه
روسپیدم کرد/
بانو نگاهی کرد و انسانی
جدیدم کرد
این روسپیدی یاد من آورد
بابا را/
میشست در حوض حرم
او صورت مارا
حالا من و فرزندم و
یک عشق دیرینه/
حالا من و فرزندم و
ایوان آیینه
از دست گرمم میکشد
یک دست کوچک را/
هی میدود سرتاسر
صحن اتابک را ...
حضرت معصومه(س)-شهادت
رسیده ام به نفس های آخرم دیگر
که دست های خزان کرده پرپرم دیگر
میان سینه ی خود قلب پرپری دارم
نه سایه ی پدری نه برادری دارم
دو چشمِ من به در اما کسی نمی آید
برای دیدنم آیا کسی نمی آید
نشد که حرف دلم را به آشنا گویم
به روی بستر مرگم رضا رضا گویم
اگر چه داغ برادر شکست خواهر را
ولی به نیزه ندیدم سر برادر را
تمام زمزمه ام زینب است در دمِ مرگ
که دوخت سوی عزیزش نگاه آخر را
دوباره روضه به پا کرده ام در این خانه
دوباره می شنوم گریه های مادر را
سر پدر به نی و عمه در هجوم سنگ
کسی نبود بگیرد دو چشم دختر را
میان بزم شراب و کنار نامحرم
چو دید چشم ستمگر لبان پرپر را
به پیش چشم یتیمان شرر به جان می زد
بر آن لبان ترک خورده خیزران می زد