مبحث هشتاد و چهارم طرح صالحین: «طلاق؛ علل و راهکارها»
اثر رواني طلاق
بررسيهاي روان پزشكان نشان داده است كه طلاق و جدايي والدين از عمدهترين علل بيماري رواني كودكان است. وقتي زوجين از هم جدا شدند، ترس ناشي از احساس بيسرپرستي و واهمهاي ناشي از آيندهاي مبهم براي او پديد ميآيد كه روان او را جدا آزرده ميكند. عقدههاي غيرقابل تحمل، نگرش توام با نفرت نسبت به والدين، احساس از دست دادن امنيت از عوارضي است كه در اين خصوص قابل ذكرند.
جدايي والدين از يكديگر كودك را به اختلال عاطفي دچار ميكند، حالت افسردگي، انزواجويي، تخيل رويا در بيداري براي او پديد ميآورد. در مواردي قدرت اراده و انديشه را از او ميگيرد و در كل او را چنان پريشان ميكند كه اثرات شوم آن مادامالعمر با كودكان است. تجربه طلاق براي تمام اعضاي خانواده اضطراب زاست و رفتار كودكان پس از طلاق نشاندهنده اين اضطراب است و پس از طلاق ميزان اختلالات عاطفي و رفتاري در كودكان بالا ميرود.
همچنين عواقب و پيامدهاي طلاق يا تاثير طلاق در پديدههاي رواني و اجتماعي كودكان را ميتوان به طور اختصار چنين برشمرد.
- بزهكاري كودكان و نوجوانان، ناسازگاريها و رفتارهاي ضد اجتماعي.
- فحشا بويژه در نتيجه فقر و ناآگاهي.
- اعتياد زنان، مردان، كودكان و استفاده از كودكان در توزيع مواد مخدر و ديگر فعاليتهاي غيرمجاز.
- پرخاشگري و ناسازگاري كودكان و نوجوانان، فرار از منزل و ولگردي آنان.
- افت تحصيلي، خودكشي زن يا شوهر و حتي فرزندان آنان.
- كاهش ميل به ازدواج در ديگر افراد خانواده بويژه بچههاي طلاق.
- اهمال و مسامحه والدين در تحكيم و تربيت فرزندان و آسيب ديدن رواني و اجتماعي.
- بچههاي طلاق با گذشت چندين سال نميتوانند ثبات هيجاني و عاطفي خود را به دست آورند. از آنجا كه هسته مركزي شخصيت افراد به نظر بسياري از پژوهشگران روانشناسي در دوران كودكي شكل ميگيرد، اينگونه كودكان در بسياري از موارد دچار اختلالات شخصيتي خواهند شد.
- فرزندان طلاق در آينده اكثرا افسرده، گوشهگير و منزوي هستند و اتكاي به نفس آنان نيز بشدت كم ميشود.
- فرزندان طلاق آيندهاي قوي را براي خود تصور نميكنند و اطمينان خود را به اركان زندگي از دست ميدهند و در آينده نسبت به افراد پيرامون خود و مقياس بالاتر اجتماع، به نوعي بياعتنايي و بيتوجهي كشيده ميشوند.
پیش از زمان جدایی متناسب با سن كودك با آنها صحبت كنید تا آنها بتوانند با واقعیت موجود خود را تطبیق دهند .
با زبانی ساده و قابل فهم برای كودك علت و دلایل تصمیم به جدایی را برای او بیان كنید .
به كودكان فرصت بدهید ناراحتی، ترس و خشم خودشان را از تصمیم طلاق ، آزادانه ابراز نمایند .
به كودكان اطمینان دهید كه بعد از جدایی از او مراقبت كرده ومحبت خود را از وی دریغ نمی كنید .
در هنگام طلاق و جدايي ،در صورت تماس با یكدیگر در حضور كودكان دعوا نكنید زیرا درگیری های شدید بعد از طلاق به كودكان آسیب فراوان می زند.
در خصوص تغییراتی كه در زندگی كودكتان بعد از طلاق روی خواهد داد با او صحبت كنید و تا حد امكان از بروز تغییرات شدید جلوگیری كنید .
فرزند را برای طرفداری از خودتان و یا تحت فشار قرار دادن دیگری تشویق و ترغیب نكنید .
معبوديان- تمامي انسان ها در دايره محدود زندگي زناشويي خود به نوعي در معرض آسيب هاي روحي رواني قرار دارند.اين پديده تاريخي با اوج گيري تجدد در قرن بيستم مکانيسم پيچيده تري به خود گرفته و آسيب هاي ناشي از اين فرآيندها نيز بسيار پيچيده تر شده است. شايد براي بسياري از مخاطبان جرايد مشاهده آمارهاي رو به گسترش طلاق هر جامعه يي - به ويژه در جامعه ايران در سال هاي اخير- جاي تعجب داشته باشد اما با بررسي دقيق تر در نوع زندگي هاي مشترک امروزي شاهد شکل جديدي از طلاق هستيم به نام طلاق رواني. طبيعي است که امروزه ديگر ايمني به مفهوم گذشته براي هيچ محدوده اي وجود ندارد. منشأ زندگي انسان ها تنها به خصوصيات فردي آنها بر نمي گردد بلکه تحت تأثير عوامل و ابزار دور و اطراف خود نيز قرار دارد. امروزه در زندگي هاي مشترک نه يک زن تابع مطلق چارچوب تمايلات مرد است نه يک مرد در مفهوم قبلي خود مي گنجد. تمام اين عوارض و تبعات ناشي از زندگي هاي ابزاري امروزي، شرايطي را براي بسياري از زوج هاي جوان فراهم مي سازد که از يک طرف تحت تأثير اختلافات شديد سليقه اي قرار مي گيرند و از طرفي ديگر بنا بر برخي مصلحت ها يا امکان جدايي براي آنها فراهم نيست يا نمي توانند به سادگي از هم جدا شوند. دچار شدن به اين حالت برزخي در زندگي را متخصصان روانشناسي غرب « طلاق رواني » لقب داده اند.
کامبيز مصطفي پور- ظهور انتظارات جانبي و بعضاً زائد در کنار انتظارات واقعي زندگي و در نتيجه تحت الشعاع قرار گرفتن رفتارهاي متقابل در تأمين يا عدم تأمين انتظارات و پيدايش اين عامل بيشترين نقش را در بر هم زدن قواعد اصلي زندگي ايفا مي کند. حال اگر اين زندگي به نوعي با برخي محدوديت هاي اخلاقي براي سرانجام خود مواجه باشد و راه به سوي طلاق قانوني مسدود باشد، زندگي ظاهراً ادامه مي يابد اما با کوهي از مشکلات و معضلات دروني، اين مشکلات و معضلات عملاً زندگي را با نوعي جدايي خصمانه مواجه مي سازد و طرفين تنها چيزي را که بهره مند هستند نوعي جدايي رواني است که اگر به اين مساله دقت شود مشاهده خواهد شد که به مراتب آثار روحي و رواني آن مخرب تر از طلاق قانوني است. تشکيل زندگي قبل از شناخت کافي و لازم، آرمان هاي مورد نظر در زندگي را به چالش برده و علاوه بر ايجاد فاصله، زمينه را براي اختلالات ديگر در زندگي فراهم مي سازد. تعارض و فشارهاي رواني ناشي از کمبود فوق بر هر دو طرف ( چه زن و چه مرد) بدبيني و عدم سازش غير رسمي را تقويت مي کند. اين چالش ها و تنش ها در بسياري از زندگي ها، بيشتر زماني سر از شاخه زندگي در مي آورند که فرد يا افراد ديگري به نام فرزندان به کاروان اين زندگي اضافه شده اند و بعضاً علايق دو جانبه، اما متفاوت پدر و مادر به فرزندان، مانع جدايي رسمي و قانوني مي شود. اما ادامه زندگي نيز نرمال نيست و متأسفانه بيشترين ضربات روحي از اين جريان تند متوجه همان فرزند يا فرزندان مي شود چرا که قطعاً متوجه نزاع ها، بگومگوها، بي احترامي ها، قهرها و دعواها و ساير مسائل حاشيه اي والدين خود شده و در تحليل کودکانه خود با نوعي ناکامي مواجه مي شوند. تعارض ناشي از طلاق رواني صرف نظر از اينکه کنار آمدن با مشکلات موجود به خاطر ملاحظات فوق تبديل به عادتي تحميلي و گاه ناخوشايند براي والدين مي شود اما از هم پاشيدن انگيزه ها و جايگزين شدن رخوت ها و کدورت ها را به خودي خود با تعارض هاي متعدد مواجه مي سازد.
معبوديان - حتماً بارها شنيده ايد که جدايي والدين زندگي فرزندان را تباه مي کند و عامل اصلي تمامي مشکلات روحي و رواني و رفتاري فرزندان به شمار مي آيد. تحقيقات بسيار زيادي در مورد تأثير جدايي والدين بر زندگي فرزندان انجام شده است که اغلب آنها بدون بررسي علل مشکلات رفتاري يا ذهني کودکان طلاق، با نگاهي سطحي و ساده، جدايي والدين را عامل تمامي اختلالات رفتاري ذکر کرده اند و با توجه به اين فرضيه اشتباه، مانع جدايي بسياري از زوج ها شده اند. ولي آيا زندگي کردن کودک در يک خانه پر تشنج که افراد آن رابطه سرد و بي روحي با يکديگر دارند آسيب کمتري به روح و روان او وارد مي آورد؟
سارا مک لين، پژوهشگر آمريکايي در اين مورد مي گويد: علت مشکلات روحي فرزندان طلاق، جدايي والدين يا زندگي کردن آنها با يکي از والدين نيست، بلکه تشنج ها و درگيري هاي خانوادگي و اختلالات والدين پيش از جدا شدن، باعث بر هم خوردن آرامش ذهني آنها مي شود و به دنبال خود معضلات رفتاري را به همراه مي آورد. وي معتقد است جدايي به تنهايي آسيبي به هيچ يک از افراد خانواده وارد نمي کند بلکه مشکلات پيش از آن و عواملي که موجب رسيدن خانواده به نقطه پايان مي شود، موجب بروز مشکل در روح و روان کودک وحتي والدين خواهد شد.
جوزف هوپر، پژوهشگر مسائل خانوادگي مي گويد: زماني بقاي يک زندگي خانوادگي براي کودک مفيد است که درگيري ها و مشکلات اعتقادي و سليقه اي والدين محسوس نباشد، زيرا در غير اين صورت دوام يک زندگي نه تنها به سود کودک نيست بلکه باعث تشديد تشويش هاي ذهني و مشکلات روحي او مي شود.
پل آماتو، استاد جامعه شناس در دانشگاه نبراسکا و آلن بوث، استاد دانشگاه پنسيلوانيا تحقيق همه جانبه اي انجام داده و اعلام کردند واقعيت اين است که بسياري از خانواده ها بدون اينکه درگيري هاي شديد يا اختلافات عميق داشته باشند از هم پاشيده مي شوند. آمار نشان مي دهد هفتاد درصد از کل طلاق هاي صورت گرفته در ايالت متحده آمريکا مربوط به زوج هايي بوده که با يک دوره مشاوره کوتاه و حتي با تفکر و همدلي بيشتر، قادر به ادامه زندگي بوده اند و بدون ترديد اين شرايط براي فرزندان مناسب ي نيست ولي ابعاد گوناگون دارد، از يک منظر کلان، عبور از جامعه سنتي به جامعه مدرن، بنيان خانواده را سست مي کند و از طرفي رشد ميزان ازدواج را به خطر مي اندازد. در جامعه مدرن، تساوي حقوق زن و مرد در همه عرصه هاي زندگي مطرح مي شود و نقش زن در خانواده و جامعه تحول پيدا مي کند و در بستر اين تحول است که وظايف و تکاليف زن و مرد تغيير مي کند، در صورتي که آحاد جامعه و خصوصاً مردان براي قبول اين تحول آماده باشد رشد ميزان طلاق اجتناب ناپذير مي شود چرا که معيار ازدواج عوض شده و در معرض دگرگوني هاي مداوم است. وقتي دختر و پسري در عنفوان جواني با داشتن عشق فراوان نسبت به يکديگر با بستن عقد ازدواج، کانوني گرم به نام خانواده را تشکيل مي دهند، هيچ گاه تصور نمي کنند که روزي ممکن است مشکلات زندگي چنان بر آنها غلبه کند و شرايطي بر آنها تحميل شود که باعث شود دادخواست طلاق داده و زندگي عاشقانه خود را به پايان برساند.
کامبيز مصطفي پور- به گفته کارشناسان ازدواج هايي که در آنها هماهنگي بيشتري ميان زوجين وجود دارد موفق ترند و کمتر به طلاق مي انجامند. تشابهاتي مانند طبقه اجتماعي، سطح تحصيلات، سطح هوش، هم نژاد بودن و... يک ازدواج موفق را رقم مي زند. ازدواجي که با تشابه نژادي - زباني - رواني و اجتماعي صورت بگيرد ازدواجي موفقيت آميز است.
تفاوت طبقاتي يکي از عواملي است که با امکانات اجتماعي؛ معمولاً ديدگاه هاي مختلفي را به وجود مي آورد. البته اگر دو نفر، از آن اندازه از آگاهي لازم برخوردار باشند که اين تفاوت ها را به رسميت بشناسند ازدواجشان معني ندارد. طلاق به عنوان مسأله اجتماعي يکي از مهم ترين پديده هاي حيات انساني است. مي توان گفت کمتر پديده اجتماعي به پيچيدگي طلاق وجود دارد. علل و عوامل طلاق متفاوتند و اين علل و عوامل يا در لايه هاي عميق اجتماعي قرار دارند يا در لايه هاي ظاهري. اما بايد توجه داشت که درک، فهم و تفسير لايه هاي عمقي کار پيچيده اي است.
1) عدم تفاهم و توافق اخلاقي
2) ناسازگاري و عدم سازش
3) بد اخلاقي و بد رفتاري
4) خشونت ( کتک زدن )
5) تفاوت و تضاد در زندگي
6) تفاوت فرهنگي
7) سوءظن
8) اعتياد
9) عدم شناخت و درک يکديگرر
10) ازدواج دوم
11) دخالت ديگران در زندگي
12) اختلاف سن
13) عدم علاقه
14) بيماري روحي
15) بيکاري
16) عدم توافق در مسائل جنسي ( زناشويي )
17) ازدواج اجباري
البته از ديدگاه جامعه شناسي در ميان طبقات مختلف اجتماعي ( بالا، متوسط، پايين ) تفاوت هاي اساسي در علت طلاق وجود دارد. به طور مثال، در طبقه پايين جامعه، مهم ترين علت طلاق مشکلات مالي عنوان مي شود و بيکاري و ندادن نفقه، اعتياد، خشونت و بد اخلاقي و بد رفتاري از جمله ديگر علل طلاق است. تفاوت هاي طلاق در ميان دو طبقه بالا و متوسط نيز مختلف است.
مثلاً مهم ترين عامل طلاق در طبقه بالا، عدم تفاهم و توافق اخلاقي است. در حالي که در ميان طبقه متوسط، تفاوت هاي فرهنگي مهم ترين عامل است.
*دوستان لطف کنید نظر شخصی خودتون رو بگید*
با تشکر از دوست خوبمون؛
نظرتون رو درباره سؤالای زیر بگید:
*تأثیرات طلاق در جامعه و بر روی مردان و زنان و فرزندان طلاق چی میتونه باشه؟
*به نظرتون ازدواج های احساسی چه مقدار در بوجود اومدن طلاق نقش داره؟
بنام خدا
تاثیر طلاق بر فرزندان:
تأثير طلاق بر روح و روان دختران بيشتر از پسران است. افسردگي و مشكلات سازشي از ديگر عواملي است كه بر روان افراد مطلقه تأثير زيادي دارد.طلاق يك عامل خطر است؛ كه در ازدواج دوم فرد نيز تأثير ميگذارد و آمار نشان ميدهد گاهي ازدواج مجدد افراد مطلقه باز هم سرانجام خوبي ندارد. با گسست خانوادهها، ناهنجاريهاي اجتماعي نيز افزايش مييابد و زماني كه هسته اصلي جامعه كه خانواده است، متلاشي شود، مسلماً در جامعه نيز تاثير زيادي خواهد داشت.
فرزندان دختر به دليل اينكه بايد در آينده مورد انتخاب قرار گيرند و با معيارهاي خاصي پذيرفته شوند، آثار طلاق بيشتر روي آنها تاثير ميگذارد.
لذا بهتر است دختران و پسران قبل از ازدواج بيشتر با رفتارهاي يكديگر آشنا شوند و از مشاوران مجرب استفاده كنند. اگر بعد از طلاق، مرد يا زن دوباره ازدواج كنند، كودك از لحاظ روحي آسيب شديدتري ميبيند. افرادي كه از قرصهاي روان گردان استفاده ميكنند و به اعتياد روي ميآورند، بيشتر از خانوادههاي طلاق هستند. شناخت كم، عدم حمايت خانوادهها، كم بودن اعتقادات ديني و افزايش سن ازدواج ميتواند از عوامل جدايي باشد. كودكان يتيم با نداشتن سرپرست مسئوليتپذيرتر هستند؛ اما كودكاني كه حاصل خانوادههاي طلاق هستند، كمتر مسئوليتي را پذيرا ميشوند. كودكان بعد از طلاق الگوهاي تربيتي خود را از دست ميدهند، كودكان طلاق به دليل اينكه با يك والد و حتي گاهي اوقات بدون آنها زندگي ميكنند، عزت نفسشان كاهش مييابد. كودكان از نظر تحصيلي افت زيادي پيدا ميكنند و در نتيجه خيلي سريع وارد بازار كار ميشوند و هوش هيجاني كه بايد در بين خانواده به كودك آموزش داده شود، را ياد نميگيرند. كودكاني كه خانوادهاي ندارند، كاركرد اجتماعي مثبت خود را از دست ميدهند؛ به دليل اينكه سرمايه اجتماعي قوي براي خود ندارند. طلاق در بهداشت رواني كودكان نيز تأثيرگذار است؛ اما گاهي اختلافات زناشويي تا حد زيادي زندگي را متشنج ميكند؛ در اين صورت اگر زن و مرد از يكديگر جدا شوند، آسيب كمتري به كودك وارد ميشود. طلاق در عدم موفقيت، كاهش اعتماد به نفس و بهداشت رواني و آينده كودكان تأثير زيادي دارد.
برگرفته از سایت خبری هم صدا
بنام خدا
تاثیر طلاق بر مردان:
آثار طلاق بر مردان بيش از زنان است. آسیب شناسان و روانشناسان اجتماعی معتقدند احساساتی نظیر ناامیدی، یاس، افسردگی، کاهش اعتماد به نفس، کاهش پذیرش شخصیت فردی، زیر سوال بردن زیباییها و تواناییهای شخصی و فردی بعد از متارکه به شکل گسترده و پنهان در مردان شکل میگیرد.
طلاق به عنوان يك آسيب اجتماعی بر بنیان خانواده اثر گذار است. در اين ميان بعضي اشخاص تصور مي كنند زنان بيش از مردان آسيب مي بينند. ممكن است زنان از نگاه فرهنگي و يا موضوع امرار معاش يا مسائل عاطفي آسيب ببينند اما تخليه خود از نظر رواني را با گريه و يا درد دل انجام مي دهند اما مردان بعد از طلاق نه تنها دچار آسيبهاي رواني بيشتر مي شوند بلكه به خاطر ساختار اجتماعي با درون ريزي ناراحتي ها در معرض سكته و مرگ زودرس قرار مي گيرند.
مردان طلاق تمايلي به ازدواج مجدد ندارند
در این باره دكتر ابهري،رفتار شناس و استاد دانشگاه می گوید: مردان بعد از كودكان بيشترين آسيب را از طلاق مي بينند. نگراني در مورد سرنوشت فرزند و آينده او ، گسست عاطفي با همسر، نگاه جامعه به يك مرد جدا شده و اشاره به ضعف وي به خاطر عدم توانايي در مديريت زندگي عواملي هستند كه مرد را مورد هجوم قرار مي دهند.
او ادامه مي دهد: شايد از نظر ازدواج مجدد مردان شرايط بهتري از زنان داشته باشند اما اكثريت مردان اعتنايي چنداني به ازدواج مجدد ندارند چرا كه وحشت از تكرار شكست اوليه باعث نوعي تجرد طولاني و حتي تا پايان عمر در مردان مي شود.
اين استاد دانشگاه اضافه مي كند: از نگاه مادي ممكن است مردان شرايط بهتري از زنان مطلقه داشته باشند اما بسياري از آنها نيز گرفتار زندان براي مهريه، از دست دادن شغل و پايگاه اجتماعي به خاطر زندان، زخمهاي عميق روحي و عاطفي در مردان ایجاد می کند. در مجموع تمام اعضاي خانواده به خاطر طلاق آسيب هاي غير قابل جبران تحمل مي كنند. اما بعد از فرزندان مردان بيشتر از زنان دچار بحران هاي فكري، اجتماعي و مادي مي شوند.
بخت کم مردان در ازدواج دوم
آسیب ها پس از طلاق در چند محور قابل بررسی است. بر اساس پژوهش هايي كه در خصوص تاثيرات طلاق بر خانواده انجام شده است،پیامدهای فردی كه طلاق بر تک تک افراد وارد مي كند بسيار وسیع است. سرخوردگی منفی، حس بدبینی و تردید، مشکلات مالی اولين اثرات طلاق بر زندگي فردي است كه زندگي مشترك خود را از دست داده است.حس بدبینی و تردید از ازدواج يكي از مشكلات فراگير در مردان طلاق است. آنها به این فکر می کنند اصلا لازم است دوباره ازدواج کنند یا خیر، یا اصلا چه ضرورتی دارد دوباره ازدواج کنند. برای مردان پس از طلاق فرصت هایی برای ازدواج مجدد به وجود می آید، اما آنها به دلیل حس بدبینی که با سرخوردگی همراه است، از کنار آنها می گذرند. جالب این است که مردان در مقایسه زنان از بخت کمتری برای ازدواج بعدی برخوردارند.
اگر فرزند نیز با مرد زندگی کند، این موضوع کمتر نیز خواهد شد، چرا که زنان کمتری هستند که حاضر به تربیت فرزندان دیگران باشند. حتی اگر مردی با زنی که حاضر به پذیرش فرزندش است، ازدواج کند و به ازدواجی اجباری تن دهد، تا آخر عمر با عبارت دریغ و افسوس گذشته زندگی می کند.
دکتر مظاهری عضو انجمن روانپزشکان ایران درباره تاثیرات زیانبار طلاق مي گويد: از آنجا که بسیاری از مردان توانایی کمتری در کنار آمدن با مشکلات دارند و توانایی روانی زنان در این گونه مسائل بیشتر و علت آن نیز ترشحات هورمون استروژن است، هنگام متارکه، مردان به دلیل وابستگی به همسر از نظر مسائل تربیتی و مسائل حاکم بر زندگی ضربه بیشتری می بینند.
مظاهری اضافه مي كند: از آنجا که مردان به خاطر مشغله کاری خارج از محیط خانواده نمی توانند همانند زنان زندگی را اداره کنند و از سوی دیگر آشنایی کمتری با مشکلات محیط خانواده اعم از تربیت فرزندان و مسائل حاکم بر خانه دارند، دچار شکست روحی و روانی می شوند.
دوگانگی عاطفی و تغییرات خلقی شدید و افسوس احساسي كه بيشتر مردان با آن درگير مي شوند .بلافاصله بعد از جدایی، برای بیشتر مردان دوگانگی عاطفی و تغییرات خلقی شدید به وجود مي آيد. تضاد از این نظر که مردی که از همسرش متارکه کرده در این که کاری که انجام داده درست بوده یا نه مردد است و همیشه با این سوال که آیا می توانسته کار بهتری انجام دهد یا نه مواجه است.
به عقیده دکتر مظاهری، مرد در عین حال که از همسر سابق خوشش نمی آید، همزمان نسبت به او احساس مثبتی هم دارد؛ چون ممکن است بعضی از جنبه های وجود او را که در گذشته دوست داشته است، هنوز هم دوست داشته باشد. پس از جدایی گاهی اوقات، مرد احساس تاسف می کند؛ چون فکر می کند می توانسته است بهتر رفتار کند، یا احساس شرم در او به وجود می آید؛ به این دلیل که در ازدواج و تشکیل خانواده شکست خورده است.
افسردگي رايج ترين بحران مردان بعد از طلاق
دکترتوکلی روانپزشک افسردگی را رایج ترین بحران مردان بعد از متارکه مي داند و مي گويد: افسردگی در این دوران بسیار شایع است؛ زیرا مردان نمی دانند چه وضعیتی در انتظار آنهاست. به طور کلی در دوره پس از طلاق، خشم، تاسف، عشق و نفرت در هم می آمیزد. ممکن است بعضی اوقات، مرد احساس راحتی کند؛ زیرا بر این باور است که دیگر فشارها و دخالت ها تمام شده است؛ اما ترس از آینده ای نامعلوم، این احساس راحتی موقت را از بین می برد. در این دوران، مردان با یادآوری مکرر گذشته و بررسی رابطه ازهم گسیخته خود، دچار اختلال تمرکز می شوند و نمی توانند به هیچ چیزی به طور طبیعی فکر کنند.متارکه می تواند استرس مضاعفی را برای مردان ایجاد کند،در کنار افسردگی حاصل از این اتفاق، مرد دچار اضطراب می شود، اضطرابی که در مردان بعد از متارکه شکل می گیرد بسته به نوع شخصیت مردان باعث بروز ناراحتی های قلبی و عروقی، بیماریهای ریوی، ناراحتی های گوارشی، ریزش مو و یا سفید شدن موی سر می شود.مردان همانند زنان بعد از طلاق دچار مشکلات بسیاری میشوند، مشكلاتي كه بي توجهي به آن مي تواند آنها را با آسيبهاي جدي جسمي و روحي مواجه كند.
منبع: خبرگزاری مهر
بنام خدا
تاثیر طلاق بر زنان :
بیش از ,نیمی از جمعیت را زنان تشكیل می دهند . وقتی صحبت از منافع به میان میآید . قاعدتاً انتظار میرود كه نیمی از این منافع به زنان تخصیص یابد و آنان به طور مساوی با مردان از منابع زندگی اجتماعی بهره گیرند . باید در نظر داشت كه به جهت اختلافات جنسیتی و جنسی ,، زنان دارای احتیاجات خاصی هستند و به دلیل اینكه جامعه تمركز خاصی روی نیازهای اساسی كودكان دارد ، بنابراین باید چنین تمركزی روی احتیاجات خاص مادران قرار گیرد و عبارت « ,احتیاجات خاص زنان » را به عنوان خاص با «مسایل مربوط به جنسیت » كه ناشی از نقشهای سنتی زنان است اشتباه ,گرفته میشود ، تقسیم كارهای اجتماعی برحسب جنسیت مربوط به اختلافات بیولوژیكی تمایز جنسی نیست .( اگرچه باور وجود دارد كه این تمایزها بر حسب تفاوتهای بیولوژیكی میباشد ) بنابراین فرق بین جنسیتی و نقش جنسی كاملاً قابل تمیز میباشد.
بارداری و شیردادن به كودك به وضوح نقش جنسی هستند چرا كه فقط زنان هستند كه میتوانند این نقش را برعهده گیرند . برعكس تربیت كودكان یك نقش جنسیتی است . چه زن و چه مرد میتواند كاملاً این وظیفه را به عهده بگیرد ,. ,باید در نظر داشت كه وظایفی مانند تربیت فرزندان تعیین شده برحسب جنس نیست ، بلكه مربوط به ساختارهای اجتماعی و فرهنگی موجود میباشد . یعنی تعیین نقش جنسیت بستگی به نوع جوامع دارد و این موضوع نشان میدهد كه این نقشها برحسب نوع جنس ( زن یا مرد) تعیین شده و اعتقادات و ارزشهای اجتماعی و فرهنگی جوامع تعیین كننده این امر میباشد . هرچند كه افراد آن اجتماع بر این امر واقف نبوده و به آن معترف نباشند.
امروزه مشكلات ناشی از مصالح امور زنان ناشی از نابرابری جنسیتی است كه میتواند ناشی از مسایل و محدودیتها در زمینه تقسیم ناعادلانه منابع و كار ، ازدواج و طلاق گردد . تمایز میان مسایل مربوطه به زنان و مسایل جنسیتی بیشتر تحلیلی به نظر میرسد تا اینكه بتواند به عدد و رقم تبدیل شوند . به عبارت دیگر در جوامع امروز مسایل جنسیتی در هر سطحی روی فعالیتهای مختلف مربوط به امور زنان تأثیر میگذارد . به عنوان مثال برخی از این محدودیتها ، مهیا كردن احتیاجات تغدیهای مادران باردار كه قسمتی از « احتیاجات خاص زنان » است اما زنان سهم ناعادلانهای از غذای موجود در خانواده نصیبشان میگردد همچنین كنترل ناچیزی روی بودجه خانواده كه از آن ، خوراك خانواده تهیه میگردد ، دارند. یا به عنوان مثال ازدواج و گزینش همسر كه در این زمینه زنان با انتخابهای یكطرفه و تحصیلی بیشتر از مردان متضرر میشوند.
ترس از آينده
تصميم به پايان دادن به يك رابطه نزديك، كار ساده و بي اهميتي نيست، اين تصميم با احساس تأسف و سرزنش خود همراه است. ترس از تنهايي پس از طلاق، احساسي است كه زنان بيش از مردان ابراز مي كنند. اين ترس بيشتر ناشي از اين نگراني است كه آيا شريك زندگي ديگري خواهند داشت؟ ترس و يأس از اينكه نتوانند بدون يك مرد زندگي كنند و فرزندان خويش را به تنهايي اداره كنند و شغلي بيابند و از نظر مالي خود و فرزندانشان را اداره كنند، اين ترسهاي واقعي ناشي از ترديدهاي واقع بينانه درباره مسائل مالي، بازار كار، مشكلات بزرگ كردن فرزندان به تنهايي و تغيير در زندگي فردي و اجتماعي است.جدايي از همسر به طور ناگهاني يا پيش بيني شده براي همه اعضاي خانواده، علي الخصوص فرد، يك شوك محسوب مي شود. در اين هنگام بحران عاطفي رخ مي دهد. احساس انسان با عقل منطبق نيست و واكنش هاي فرد غير ارادي است و در اكثر موارد دچار درماندگي مي شود. در اولين مرحله انسان هنوز نمي داند بايد واقعيت جدايي را بپذيرد يا نه؟ آيا تنها خواهد ماند؟ آيا در آينده همسري مناسب پيدا خواهد كرد؟
احساس گناه
گاهي زنان مطلقه با احساس گناه زيادي در مورد متلاشي شدن خانواده دست به گريبان هستند. به اعتقاد برخي از صاحبنظران مهمترين احساسي كه پس از طلاق در پدر و مادر متاركه كننده پديد مي آيد، احساس گناه و خيانت نسبت به خوشبختي فرزندان است، به علاوه بيم از آينده اي مبهم براي خود و فرزندان، واكنشهاي گوناگوني را در آنان پديد مي آورد و اين وضعيت، احساس گناه را شدت مي بخشد.
احساس تنهايي
بعد از مدتي كه از طلاق مي گذرد، فرد احساس تنهايي مي كند، زيرا از محيط امن خانواده كه ديگران عليرغم تمام مسائلشان در آن زندگي مي كنند، جدا شده و بايد با تمام مسائل تنها زيستن و طلاق رو در رو شود. تحقيقات نشان مي دهد زنان بيش از مردان، پس از طلاق احساس تنهايي مي كنند.
مشكلات روحي و جسمي
فقدان همسر و تنهايي پس از طلاق موجب مي شود كه اكثر زنان پس از جدايي به ناراحتي هاي روحي و جسمي دچار شوند و همچنان نيازهاي عاطفي خود را در شوهر قبلي خود جستجو نمايند. كمبود معاشرت و تفريح به علت مسائل شهرنشيني در كلانشهر، مشكلات عاطفي زن را مي افزايد. البته مشكلات روحي پس از طلاق به مراتب بيش از صدمات جسماني آن مي باشد. بعد عاطفي طلاق علي القاعده براي زن و مرد مساوي است، مگر شرايط ديگري آن را تغيير دهد. لذا احساس خسارت بيشتر توسط زن در مسئله طلاق، به دو گانگي موقعيت اجتماعي و اقتصادي زن و مرد در جامعه باز مي گردد. زن مطلقه به علت عدم استقلال اجتماعي فاقد پايگاه اجتماعي معيني بوده و به خانواده پدر يا برادر وابسته است. تفاوت زن و مرد در ازدواج مجدد پس از طلاق نيز به موقعيت اجتماعي ـ اقتصادي متفاوت آنها باز مي گردد. در واقع طلاق يك تهديد اجتماعي ـ اقتصادي براي زن محسوب مي شود.[24] لذا مشكلات زنان در ابعاد مختلف پس از طلاق، بيش از مردان ميباشد.
برگرفته از پایگاه نیمداد
بنام خدا
تاثیرات طلاق بر زنان :قسمت دوم
مشكل دوگانگي نقش
زنان در ارتباط با فرزندان خود علاوه بر مشكل اقتصادي با دوگانگي نقش مواجه مي شوند و نبود نقش پدر، فرزندان را دچار مشكل مي كند. زن مطلقه براي فرزندانش هم بايد پدر باشد هم مادر و مرد نيز متعاقباً چنانچه كودك با او زندگي كند، بايد هم نقش مادر و هم نقش پدر را بر عهده بگيرد.
مشكلات اقتصادي
مهمترين مشكل زن پس از طلاق مسئله اقتصادي است. اين موضوع براي زنان كم سواد و فاقد مهارت به صورت حادتري جلوه مي كند. واكنش اعضاي خانواده نسبت به طلاق و جدايي مختلف است. در برخي موارد آنان نگرانند كه فرد متاركه كننده از نظر اقتصادي و مالي به آنها وابسته شود. طلاق مي تواند موقعيت اقتصادي ـ اجتماعي فرد مانند شغل او را تحت تأثير قرار دهد. بسياري از افراد مطلقه (اعم از زن يا مرد) پس از طلاق شغل خود را از دست مي دهند.[26] از ديگر مسائل و مشكلات زنان مطلقه، تهيه مسكن و مكاني براي زندگي است. كمتر كسي حاضر است به يك زن مطلقه اتاقي اجاره دهد.
انزواي اجتماعي و اختلال در هويت اجتماعي
وضعيت زن و شوهر پس از طلاق روندي از محروميتهاي گوناگون، طرد اجتماعي، اختلال در مناسبات اجتماعي دوران زندگي مشترك در يك دوره كوتاه و يا يك دوره طولاني عدم ارتباط با محيط بيروني، فقدان همدل و همراز و نبودن محل زندگي مستقل براي طرفين است. طلاق شرايطي را ايجاد مي كند كه منجر به از دست دادن حمايت اجتماعي خانواده از فرد مطلقه، كاهش نفوذ اجتماعي وي و حتي گاه تضعيف موقعيت ها و فرصتهاي اجتماعي فرد مي شود. در برخي مواقع رفتار جامعه با زنان مطلقه به گونه اي است كه احساس مي كنند ديگر جايي در جامعه ندارند. فرد مطلقه نه در مقام يك مجرد است و نه در مقام يك متأهل. جامعه تعريف و جايگاه مناسبي را براي وي در نظر نمي گيرد و نگرش منفي نسبت به فرد مطلقه وجود دارد، گوئي آنان افرادي بوده اند كه از تمايلات و خواهشهاي خود پيروي كرده و از برخورد با واقعيات زندگي خودداري كرده اند و منافع خود را بر مصالح خانواده ترجيح داده اند. در واقع ارزيابي بسيار منفي جامعه از طلاق به ارزيابي منفي از شخصيت زن و شوهري كه جدا شده اند، تعميم داده مي شود.زنان مطلقه از گزند طعنه ها و نگاههاي كنجكاوانه دوستان، اطرافيان و آشنايان در امان نيستند، به طور مثال بعضي معتقدند كه وجود زن مطلقه در اتاق عقد خوش يمن نمي باشد . مذموم بودن طلاق در جامعه و مقصر شمردن زن در طلاق، منجر به تنگي روابط اجتماعي زن مطلقه مي شود و بدين ترتيب ارزشهاي حاكم بر جامعه بيش از مشخصات فردي بر مشكلات زنان مطلقه مي افزايد. از سوي ديگر روحيه جامعه ايراني به گونه اي است كه شخصيت زن را درچارچوب خانواده مي بيند، لذا با شكستن اين كانون شخصيت و هويت خانوادگي زن دستخوش اختلال مي شود.
كاهش فرصتهاي ازدواج
زنان مطلقه معمولاً نسبت به مرداني كه متاركه نموده اند، كمتر ازدواج مجدد مي كنند. از جمله علل اجتماعي اين وضعيت، وجود فرزندان، سن زن و عدم پذيرش مردان جهت ازدواج با زن مطلقه مي باشد. البته اين امر به علل عاطفي مانند شكست در ازدواج قبلي و عدم تمايل براي ازدواج و نيز عدم اعتماد مردان به موفقيت زنان مطلقه در زندگي زناشويي و عدم روحيه مناسب جهت آغاز زندگي جديد باز مي گردد.[31]در فرهنگ ايراني زنان مطلقه براي ازدواج، از اعتبار كمتري برخوردارند و مردي كه ازدواج نكرده كمتر به سراغ آنها مي رود و در اغلب موارد مرداني كه زنان خود را از دست داده اند يا همسر خود را طلاق داده اند، به خواستگاري آنها مي آيند، در اين شرايط زن مطلقه ديگر نمي تواند آزادانه حق انتخاب داشته باشد و سطح توقعات او از طرف متقابل، بسيار تنزل مي كند و بسياري از شرايط ناگوار را به اجبار پذيرا مي شود، زيرا در غير اينصورت براي هميشه تنها خواهد ماند.
ارتكاب به جرم و بزهكاري
از آنجا كه يكي از كاركردهاي خانواده، ارضاء تمايلات جنسي بوده است، با فروپاشي خانواده، فرد با فقدان ارضاء جنسي مواجه مي شود. چنانچه فرصت ازدواج و تمتع جنسي از طريق مشروع ميسر نشود و فرد چنين نيازي را به دليل تجربه جنسي قبلي شديدتر از گذشته احساس نمايد، به سوي انحرافات جنسي و فساد اخلاقي (روسپيگري) كشيده مي شود. احتمال وقوع اين شرايط علي الخصوص زماني كه فرد با مشكلات اقتصادي و تأمين معاش دست به گريبان باشد، شدت مي يابد و فرد مطلقه را به سوي مفاسد مالي و اخلاقي سوق مي دهد.
كاهش رضايت از زندگي
كمبل و همكاران وي اثر متغيرهايي چون وضع ازدواج و سن را بر رضايت از زندگي مطالعه كرده اند. يكي از قوي ترين همبستگي هاي آماري، ميان رضايت از زندگي و وضع ازدواج بوده است. افراد مطلقه، كمترين ميزان رضايت را ابراز كرده اند. كمبل اظهار مي كند كه سه نوع رضايت قابل تفكيك است. رضايت ناشي از برخورداري و درآمد مناسب( Having )دوم رضايت ناشي از بودن و اين كه ما چه كسي هستيم(Being ) و سوم رضايت ناشي از ارتباط( Relating ) كه به رابطه اجتماع از حيث شدت و درگيري عاطفي برمي گردد. به اعتقاد وي رضايت ناشي از بودن با احساس كنترل بر زندگي خود در مقابل اين احساس كه زندگي توسط نيروهاي بيرون از ما كنترل مي شود، مرتبط است. رضايت از رابطه نيز از دو جهت بر رضايت از زندگي اثر دارد. از يكسو با تأمين نيازهاي عاطفي ـ شناختي و حتي مالي و از سوي ديگر از طريق مهار تمايلات افراد، از آرزوهاي بي پايان و ارضاء نشدني آنان جلوگيري مي كند.
1- طلاق منفورترين حلالها
بدون شک، قرارداد زوجيت از جمله قراردادهائي است که بايد قابل جدائي باشد، چرا که گاه عللي پيش مي آيد که زندگي مشترک زن و مرد رابا هم غير ممکن، يا طاقتفرسا و مملو از مفاسد ميکند، و اگر اصرار داشته باشيم که اين قرارداد تا ابد بماند، سرچشمهي مشکلات زيادي ميگردد، لذا اسلام با اصل طلاق موافقت کرده است، و هماکنون نتيجه ممنوع بودن کامل طلاق را در جوامع مسيحي، ملاحظه ميکنيم که چگونه زنان و مردان زيادي هستند که به حکم قانون تحريف يافته مذهب مسيح عليهالسلام طلاق را ممنوع ميشمرند و قانوناً همسر يکديگرند، ولي در عمل جدا از يکديگر زندگي کرده، و حتي هر کدام براي خود همسري غير رسمي انتخاب کرده اند!
بنابراين اصل مسأله ي طلاق يک ضرورت است، اما ضرورتي که بايد به حداقل ممکن تقليل يابد، و تا آنجا که راهي براي ادامهي زوجيت است کسي سراغ آن نرود. به همين دليل در روايات اسلامي، شديداً از طلاق مذمت گرديده، و به عنوان مبغوضترين حلالها، از آن ياد شده است، چنان که در روايتي از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ميخوانيم: ما من شيء ابغض الي اللَّه عز و جل من بيت يخرب في الاسلام بالفرقة يعني الطلاق: «هيچ عمل منفورتر، نزد خداوند متعال از اين نيست که اساس خانهاي در اسلام با جدائي (يعني طلاق) ويران گردد».
و در حديث ديگري از امام صادق عليهالسلام ميخوانيم: ما من شيء مما احله اللَّه ابغض اليه من الطلاق: «چيزي از امور حلال، در پيشگاه خدا مبغوض تر از طلاق نيست».
باز در حديث ديگري از رسول اکرم صلي اللَّه عليه و آله آمده است که فرمود:
تزوجوا و لا تطلقوا، فان الطلاق يهتز منه العرش!: «ازدواج کنيد و طلاق ندهيد که طلاق عرش خدا را به لرزه درميآورد»!
چرا چنين نباشد، در حالي که طلاق مشکلات زيادي براي خانواده ها، زنان و مردان و مخصوصاً فرزندان به وجود ميآورد، که آن را عمدتاً در سه قسمت ميتوان خلاصه کرد:
1- مشکلات عاطفي- بدون شک مرد و زني که سالها يا ماه ها با يکديگر زندگي کردهاند، سپس از هم جدا ميشوند، و از نظر عاطفي جريحهدار خواهند شد، و در ازدواج آينده خاطرهي ازدواج گذشته، دائماً آنها را نگران ميدارد، و حتي به همسر آينده با يک نوع بدبيني و سوءظن مينگرند، آثار زيانبار اين امر بر کسي مخفي نيست، و لذا بسيار ديده شده که اينگونه زنان و مردان براي هميشه از ازدواج چشم ميپوشند.
2- مشکلات اجتماعي- بسياري از زنان بعد از طلاق شانس زيادي براي ازدواج مجدد، آن هم به طور شايسته و دلخواه، ندارند، و از اين نظر گرفتار خسران شديد ميشوند، و حتي مردان نيز بعد از طلاق دادن همسر خود، شانس ازدواج مطلوبشان به مراتب کمتر خواهد بود، مخصوصاً اگر پاي فرزنداني در ميان باشد، لذا غالباً ناچار ميشوند، تن به ازدواجي دردهند که نظر واقع آنها را تأمين نميکند، و از اين نظر تا پايان عمر رنج ميبرند.
3- مشکلات فرزندان که از همهي اين ها مهمتر است، کمتر ديده شده است که نامادري ها هم چون مادر، دلسوز و مهربان باشند، و بتوانند خلأ عاطفي فرزنداني را که از آغوش پرمهر مادر بريده شدهاند پر کنند، همان گونه که اگر زن سابق فرزند را با خود ببرد، در مورد ناپدري نيز اين صادق است، البته هستند زنان و مرداني که نسبت به غير فرزندان خود، پرمحبت و وفادارند، ولي مسلماً تعداد آنها کم است، و به همين دليل، فرزندان بعد از طلاق، گرفتار بزرگترين زيان و خسران ميشوند، و شايد غالب آنها، سلامت رواني خود را تا آخر عمر از دست ميدهند.
او اين ضايعهاي است نه تنها براي هر خانواده بلکه براي کل جامعه، چرا که چنين کودکاني که از مهر مادر يا پدر، محروم ميشوند گاه به صورت افرادي خطرناک درميآيند، که بدون توجه تحت تأثير روح انتقام جوئي قرار گرفته و انتقام خود را از کل جامعه ميگيرند.
اگر اسلام اين همه درباره ي طلاق سختگيري کرده، دليلش همين آثار زيانبار آن در ابعاد مختلف است.
و نيز به همين دليل قرآن مجيد صريحاً دستور ميدهد که هرگاه اختلافي ميان زن و مرد پيدا شود بستگان دو طرف در اصلاح آن دو بکوشند، و از طريق تشکيل «محکمه صلح خانوادگي» از کشيده شدن دو همسر به دادگاه شرع، يا به مسأله طلاق و جدائي، مانع شوند.
و باز به همين دليل آنچه به خوشبيني زن و مرد، و تحکيم پايههاي علائق خانوادگي، کمک کند، از نظر اسلام مطلوب، و آنچه آنرا متزلزل سازد مبغوض و منفور است.
2- انگيزهي طلاق
طلاق مانند هر پديدهي ديگري اجتماعي داراي ريشههاي مختلفي است که بدون بررسي دقيق و مقابله با آن جلوگيري از بروز چنين حادثهاي مشکل است، و لذا قبل از هر چيز بايد به سراغ عوامل طلاق برويم و ريشههاي آنرا در جامعه بخشکانيم، اين عوامل بسيار زياد است که امور زير از مهمترين آنها است:
الف- توقعات نامحدود زن يا مرد يکي از مهمترين عوامل جدائي است، و اگر هر کدام دامنهي توقع خويش را محدود سازند، و از عالم رؤياها و پندارها بيرون آيند، و طرف مقابل خود را به خوبي درک کنند، و در حدودي که ممکن است توقع داشته باشند، جلوي بسياري از طلاقها گرفته خواهد شد.
ب- حاکم شدن روح تجملپرستي و اسراف و تبذير بر خانوادهها عامل مهم ديگري است که مخصوصاً زنان را در يک حالت نارضائي دائم نگه ميدارد، و با انواع بهانهگيريها راه طلاق و جدائي را صاف ميکند.
ج- دخالتهاي بيجاي اقوام و بستگان و آشنايان در زندگي خصوصي دو همسر، و مخصوصاً در اختلافات آنها، عامل مهم ديگري محسوب ميشود. تجربه نشان داده است که اگر هنگام بروز اختلافات در ميان دو همسر آنها را به حال خود رها کنند و با جانبداري از اين يا از آن دامن به آتش اين اختلاف نزنند چيزي نميگذرد که خاموش ميشود، ولي دخالت کسان دو طرف که غالباً با تعصب و محبت هاي ناروا همراه است کار را روز به روز مشکل تر و پيچيدهتر ميسازد.
البته اين به آن معنا نيست که نزديکان هميشه خود را از اين اختلافات دور دارند، بلکه منظور اين است که آنها را در اختلافات جزئي به حال خود رها کنند، ولي هرگاه اختلاف به صورت کلي و ريشهدار درآمد با توجه به مصلحت طرفين، و اجتناب و پرهيز از هرگونه موضعگيري يکجانبه و تعصبآميز دخالت کنند، و مقدمات صلحشان را فراهم سازند.
د- بياعتنائي زن و مرد به خواست يکديگر، مخصوصاً آنچه به مسائل عاطفي و جنسي برميگردد، مثلاً هر مردي انتظار دارد که همسرش پاکيزه و جذاب باشد، همچنين هر زن نيز چنين انتظاري از شوهرش دارد، ولي اين از اموري است که غالباً حاضر به اظهار آن نيستند، اين جا است که بياعتنائي طرف مقابل و نرسيدن به وضع ظاهر خويش و ترک تزيين لازم، و ژوليده و کثيف بودن، همسر او را از ادامه چنين ازدواجي سير ميکند، مخصوصاً اگر در محيط زندگاني آنها افرادي باشند که اين امور را رعايت کنند و آنها بياعتنا از کنار اين مسأله بگذرند.
لذا در روايات اسلامي اهميت زيادي به اين معني داده شده، چنانکه در حديثي از امام صادق عليهالسلام ميخوانيم: لا ينبغي للمرئة ان تعطل نفسها: «سزاوار نيست که زن خود را بدون زينت و آرايش براي شوهرش بماند و در حديث ديگري از امام صادق عليهالسلام آمده است که فرمود: و لقد خرجن نساء من العفاف الي الفجور ما اخرجهن الاقلة تهيئة ازواجهن! زناني از جاده عفت خارج شدند و علتي جز اين نداشت که مردان آنها به خودشان نمي رسيدند»!
ه- عدم تناسب فرهنگ خانوادگي و روحيات زن و مرد با يکديگر نيز يکي از عوامل مهم طلاق است، و اين مسألهاي است که بايد قبل از اختيار همسر دقيقاً مورد توجه قرار گيرد که آن دو علاوه بر اينکه «کفو شرعي» يعني مسلمان باشند، «کفو فرعي» نيز باشند، يعني تنها تناسبهاي لازم از جهات مختلف در ميان آن دو رعايت شود، در غير اين صورت بايد از بهم خوردن چنين ازدواجهائي تعجب نکرد.
3- فلسفهي نگهداشتن عده
بدون شک «عده» دو فلسفه ي اساسي دارد که در قرآن مجيد و اخبار اسلامي به آن اشاره شده است: نخست مسأله حفظ نسل و مشخص شدن وضع زن از نظر بارداري و عدم بارداري، و ديگر وجود وسيلهاي براي بازگشت به
زندگي اول، و از بين بردن عوامل جدائي است که در آيهي فوق اشاره لطيفي به آن شده بود، بخصوص اين که اسلام روي اين مسأله تأکيد ميکند که زنان در دوران عده بايد در خانه مرد بمانند، و طبعاً يک معاشرت دائمي چندماهه خواهند داشت که به آنها مجال ميدهد مسأله جدائي را دور از هيجانات زودگذر مجدداً مورد بررسي قرار دهند.
مخصوصاً در مورد طلاق رجعي که بازگشت به زوجيت نيازي به هيچ گونه تشريفات ندارد، و هر کار و يا سخني که دليل بر تمايل مرد به بازگشت باشد رجوع محسوب ميشود، حتي اگر دست بر بدن زن يا شهوت و يا بدون شهوت بگذارد هر چند قصد رجوع هم نداشته باشد رجوع محسوب مي شود.
به هر حال اگر چشم وهم چشمی ها از بین بروند وصداقت وراستی ودرستی وهم چنین تفاهم در زندگی برقرار باشد هیچ گاه طلاق اتفاق نمی افتد .
اگر پدران و مادران میفهمیدند که
از پس هر دورهی تلخی،
دورهای شیرین در راه است؛
شاید ازدواجها بادوام تر بود ...
همه دعوتید ...
به عزایی که جشن و حماقتی که کیاست نام گرفته ؛
حضورتون خیر مقدم که نه ، بلکه شر مقدم داره ...
متاسفانه خودخواهی های ما جایی برای عشق و دیگر خواهی باقی نگذاشته
حق با شماست در قدیم لباسها هم به این راحتی عوض نمیشدند ...
ما اونقدر که حساب و هندسه یاد گرفتیم درست دوست داشتن رو یاد نگرفتیم
ما علوم رو یاد گرفتیم ولی عهود و عقود رو نه ؛
ما جبر رو یاد گرفتیم ولی صبر رو نه ؛
ما ریاضی رو یاد گرفتیم ولی ریاضت رو نه ؛
ما به درس اخلاق اونطور که باید و شاید اهمیت ندادیم ...
کاش به جای درس زیست شناسی درس درست زیست نمایی داشتیم ...
ما در دروس پایه زندگی مون تجدید که نه، تخریب شدیم ...
نقطه و انتهای خط .
طلاق زمین لرزه ای است که ارکان یک خانواده را می لرزاند و
آوارش هم بیشتر بر سر کودکان معصوم می ریزد .