"هر روز یک خاطره و وصیتنامه از شهدا"
تیمسار نزار رئیس کمیسیون اسرا در عراق افسر مغرور و سنگدلی بود. یک روز برای بازرسی به اردوگاه ما آمد پس از بازدید داشت از در اردوگاه بیرون می رفت که آقای ابوترابی خودش را به او رساند گفت : این گیوه ها رو یکی از اسرا بافته به یادگار از طرف همه به شما هدیه می کنم. تیمسار با تعجب پرسید :شما کی هستید؟ گفت : ابوترابی هستم. تیمسار که در جمع افسران عالی رتبه درجه دار و محافظانش ایستاده بود دستانش را بالا آورد و به حاج آقا احترام نظامی کرد اسرای ایرانی و عراقی هایی که آنجا ایستاده بودند مات و مبهوت به این صحنه نگاه می کردند . تیمسار مدتی با حاج آقا صحبت کرد بعد به فرمانده اردوگاه دستور داد برخی امکانات رفاهی را برای اسرا فراهم کند. حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي
منبع : برگرفته از پايگاه ابوترابي
اميدوارم اين قرآن مجيد را، كه به وسيله خون شهيدان زنده است زنده نگه داريد. محمد تركانلو
بالاخره یك ساعت درگیری طول كشید تا توانستم سنگرهای اول دشمن را فتح كنیم و خودمان را به بالای قله برسانیم و پیروزی خودمان را تثبیت كنیم. صبح فردا شهید عالی آنقدر خوشحال بود كه در پوست خود نمی گنجید. رفته رفته به ظهر و اذان نزدیك می شدیم ... من باتفاق سید محمد مشكاتی نزد شهید رسیدیم وبا او سلام و علیكی كردیم و در كنار ایشان به فاصله 2 متری داخل كانال نشستیم . این سفارش ایشان هم بود كه فاصله را رعایت كنید تا خدای ناخواسته برای همه حادثه ای رخ ندهد. انگار خداوند هم می خواست كه ما یك لحظه چشم از ایشان برنگردانیم و سیمای نورانی ایشان را تماشا كنیم و این آخرین لحظات عمر، شهید آنقدر صدای دلنشین و گوش نوازی داشت كه هر انسان را مجذوب خود می كرد. شهید توسط بی سیم در حال صحبت كردن با فرماندهی قرارگاه عقبه بود و انگار به او سفارش می كردند كه مواظب خودت باش و ایشان می گفت من و شهادت!،جالب اینجاست كه به زبان مادری خود صحبت می كرد و جالبتر اینكه آخرین كلمه شهید كه پشت بی سیم می گفت این بود: حسین حسین شعار ماست... هیچگاه یادم نمی رود همین كه گفت: حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار و ناگهان تركش خمپاره حنجره مباركش را پاره كرد و سرشان را از بدن جدا نمود چند دقیقه ای از شهادت ایشان نگذشته و ما همه اندوهگین و ناراحت كه یك باره صدای شهید بزرگوار حاج حسین بصیر را شنیدم كه می گفت گوشی را بدهید به عالی . بی سیم چی گفت ذبیح الله به نزد پیامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) سفر کرد.
شهید ذبيح الله عالي كرد كلايي
منبع : برگرفته از سايت آويني
|
|
|
|
|
مرحله دوم عملیات فتح المبین بود. سال 61 . در این علمیات قرار بود سایت های 4و 5 آزاد شود. آن روزها، اهواز در تیررس دوربردهای عراقی ها بود. اتفاقاً شبی كه عملیات شروع شد، شب جمعه بود. ما را بردند دعای كمیل. بعد از دعا، مسیری را كه طی كردیم تا به منطقه عملیاتی برسیم، پیاده بردند تا دشمن متوجه ما نشود. آن شب از ساعت 11 تا 3 صبح فردایش پیاده روی كردیم. در داخل شیاری، مار را صف كردند. فكر می كنم حدود پنجاه متری با دشمن فاصله داشتیم. |
|
|
|
|
|
یاسینی که همیشه داوطلب پرواز برون مرزی بود در اواخر سال 61 توانسته بود 75 عملیات برون مرزی را با موفقیت کامل به انجام برساند این تعداد فقط ماموریتهای برون مرزی بود وگرنه علیرضا در این مدت تعداد زیادی پرواز جنگی انجام داده بود و به دلیل رشادت و لیاقتهایی که از خود بروز داده بود در بهمن ماه سال 1361 به درجه سرهنگ دومی می رسد...
|
وصيت نامة سردار شهيد غلامحسين افشردي
‹‹ ..... فعلاً انقلاب ما همچون تير زهرآگيني براي تمام مستکبران در آمده است و ياوري براي همه مستضعفين جهان .
... ما با هيچ دولت و کشوري شوخي نداريم و با تمام مستکبرين جهان سرجنگ داريم و در رابطه با اين هدف ، جنگ با صدام يزيد فقط مقدمه است ...
... در اين موقعيت زماني و مکاني ، جنگ ما جنگ کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت ، خيانت به پيامبر اکرم ( ص ) و امام زمان ( عج ) ، و پشت پازدن به خون شهداست . ملت ما بايد خودش را آمادة هر گونه فداکاري بکند ...
‹‹ ... در چنين ميدان وسيع واين هدف رفيع انساني و الهي جان دادن و مال دادن و فداکاري امري بسيار ساده و پيش پاافتاده است . و خدا کند که ما توفيق شهادت متعالي در راه اسلام را با خلوص نيت پيدا کنيم ...
... در مورد درآمدها چيزي به آن صورت ندارم و همين بضاعت مزجاته را هم خمسش را داده ام و بقيه را هم در راه کمک رساندن به جنگجويان و سربازان اسلام با سپاه کفر خرج کنند ...››
درود بر رهبر کبير انقلاب اسلامي ، امام خميني . اللهم عجل في فرج مولانا صاحب الزمان ( عج ) غلامحسين افشردي ساعت 12 شب