"هر روز یک داستان و حکایت از اهل بیت علیه السلام "
" در این تاپیک بطور روزانه داستان و حکایتی از اهل بیت (ع) قرار خواهم داد تا دوستان عزیز و همراهان گرامی با فضایل این بزرگواران بیشتر اشنا بشوند"
امام صادق علیه السلام نه تنها ديگران را دعوت به كار و تلاش میكرد، بلكه خود نيز با وجود مجالس درس و مناظرات و... در روزهاى داغ تابستان، در مزرعه اش كار مىكرد. يكى از ياران حضرت مىگويد: آنحضرت را در باغش ديدم، پيراهن زبر و خشن برتن و بيل در دست، باغ را آبيارى مىكرد و عرق از سر و صورتش مىريخت، گفتم: اجازه دهيد من كار كنم. فرمود: من كسى را دارم كه اين كارها را انجام دهد ولى دوست دارم مرد در راه به دست آوردن روزى حلال از گرمى آفتاب آزار ببيند و خداوند ببيند كه من در پى روزى حلال هستم.
امام محمّد باقر علیه السلام حكايت فرمايد: روزى امام حسن مجتبى جلوى منزل خود روى سكّوئى نشسته بود، ناگاه شخصى در حالى كه سوار الاغ بود وارد شد و به آن حضرت چنين گفت :سلام بر تو كه مؤمنين را ذليل و خوار گرداندى امام مجتبى بدون توجّه به توهين او، اظهار نمود: در قضاوت خويش عجله نكن، پياده شو، بيا بنشين تا قدرى استراحت كنى و با هم صحبت نمائيم .
پس آن شخص از الاغ خود پياده شد؛ و آرام آرام به سوى امام مجتبى حركت كرد، وقتى نزديك حضرت رسيد، امام به او فرمود: چه گفتى ؟
جواب داد: گفتم : السّلام عليك يا مُذِلَّ المؤ منين .
حضرت فرمود: اين موضوع را از كجا و چگونه دانستى ؟
ادامه دارد ...
گفت: چون كه خلافت و امارت مسلمين در دستان تو بود و آن را رهاكردى و به اين ظالم متجاوز - يعنى ؛ معاويه - سپردى كه روش و سيره اش خلاف دستور الهى است .
حضرت فرمود: توجّه و دقّت كن تا برايت توضيح دهم :از پدرم علىّ بن ابى طالب، اميرالمؤمنين شنيدم كه او از رسول خدا اين مطلب را نقل نمود: روزگار سپرى نمى گردد مگر آن كه شخصى پرخور و بى باك بر اين امّت ولايت كند؛ و او معاويه است .
پس آن شخص از امام مجتبى پرسيد: محبّت و علاقه نسبت به شما اهل بيت رسالت چگونه است؟ و چه اثرى دارد؟
فرمود: به خدا قسم ! محبّت و علاقه نسبت به ما اهل بيت - عصمت و طهارت عليهم السلام - در تمام امور و حالات سودمند است ، گرچه اسير دست ظالمان باشيم .
و سپس افزود: محبّت و دوستى با ما - اهل بيت رسالت - سبب آمرزش گناهان مى گردد؛ همان طورى كه وزش باد - در فصل پائيز - موجب ريزش برگ درختان است.
روزى مولاى متّقيان اميرالمؤمنين از محلّى عبور مى نمود، ناگهان متوجّه شد كه شخصى مشغول فحش دادن و ناسزاگوئى، به قنبر غلام آن حضرت است و قنبر مى خواست تلافى كند و پاسخ آن مردبى ادب را بدهد.
ناگهان اميرالمؤ منين علىّ بر قنبر بانگ زد كه: اى قنبر! آرام باش و سكوت خود را حفظ كن و دشمن خود را به حال خود رها ساز تا خوار و زبون گردد.
سپس افزود: ساكت باش و با سكوت خود، خداى مهربان را خوشنود گردان و شيطان را خشمناك ساز و دشمن خويش را به كيفر خود واگذارش نما.
امام علىّ پس از آن فرمود: اى قنبر! توجّه داشته باش كه هيچ مؤ منى نتواند خداوند متعال را، جز با صبر و بردبارى خشنود سازد.
و همچنين هيچ حركت و عملى همچون خاموشى و سكوت ، شيطان را خشمگين و زبون نمى گرداند.
و بدان كه بهترين كيفر براى احمق ، سكوت در مقابل ياوه ها و گفتار بى خردانه او است .
پیامبر خدا ساده زیستی را در زندگی برگزیده بود، بیشتر بر روی حصیر می خوابید، داخل پوستِ رخت خواب او از پوشال خرما پُرشده بود، بر پهلوی راست می خوابید و دست راست را زیر صورت قرار می داد. هرگاه از خواب بیدار می شد، به پیشگاه پروردگار به سجده می پرداخت. هرکس وارد خانه اش می شد، وی را احترام می نمود و زیرانداز خود را در اختیارش قرار می داد. آن حضرت هرگز از حضور مهمان برنمی خواست، جز آنکه خود آن شخص برخیزد و برود.
سلمان فارسی می گوید: بر پیامبر وارد شدم، ایشان بر زیراندازی نشسته بود و آن را به من داد و فرمود: ای سلمان! مسلمانی بر مسلمانی وارد نمی شود، و او به عنوان احترام، زیراندازی برایش نمی گستراند، جز آنکه پروردگار او را می بخشاید.
بنام خدا
كوه و ديگ
راوى: اباصلت هروى
همراه امام وارد «مرو» شديم. نزديك «ده سرخ» توقف كرديم. مؤذن كاروان، نگاهى به خورشيد كرد و رو به امام گفت: «آقا! ظهر شده است».
امام پياده شدند و آب خواستند. نگاهى به صحرا كرديم. اثرى از آب نبود. نگران بر گشتيم . اما ازتعجب زبانمان بند آمد. امام با دستشان مقدارى از خاك را گود كرده بود و چشمهاى ظاهرشده بود. وارد «سناباد» شديم. كوهى نزديك سناباد بود كه از سنگ آن، ديگهاى سنگى مىساختند. امام به تخته سنگى از كوه تكيه دادند و رو به آسمان گفتند:
«خدايا!... غذاهايى را كه مردم با ديگهاى اين كوه مىپزند، مورد لطفت قرار ده و به اين غذاها بركت عطا كن!»
فكر مىكنم خدا به بركت دعاى امام، به كوه، نظر خاصى كرد. چون امام خواستند كه از آن روز به بعد، غذايشان را فقط در ديگهايى بپزيم كه از سنگ آن كوه ساخته شده باشد. روز بعد، پس از كمى استراحت، امام به طرف محلى كه «هارون» ـ پدر مأمونـ در آن دفن شده بود، حركت كردند. مأموران حكومتى جار زدند كه امام مىخواهد قبر هارون را زيارت كند، اما امام با يك حركت ساده نقشههاى مأموران را نقش بر آب كرد. آن حركت هم اين بود كه كنار قبر هارون ايستادند و با انگشت، خطى در كنار قبر، كشيدند. بعد رو به ما فرمودند :
ـ اين جا قبر من خواهد شد... شيعيان ما به اين جا خواهند آمد و مرا زيارت خواهند كرد ... و هركس به ديدار قبرم بيايد، خدا لطفش را شامل حال او خواهد كرد. بعد رو به قبله ايستادند و نماز خواندند و با سجدهاى طولانى، چيزهايى را زير لب زمزمه كردند. اشك در چشمم جمع شده بود.
محمد بن زیان می گوید: مأمون تلاش می كرد كه امام جواد را همانند خود اهل دنیا كند و به لهو و فسوق مایل سازد ولی موفق نشد، یکی از کارهایی که برای نیل به این هدف کرد این بود که از مردی به نام مخارق آوازه خوان كه ساز می زد و آواز می خواند و ریش بلندی داشت، خواست تا حضرت را به سمت لهو بکشاند، مخارق به مأمون اطمینان داد كه من حتماً امام جواد را به عیش و طرب خواهم كشاند و مایل به دنیایش خواهم نمود.
مخارق مقابل خانه امام نشست و آواز خود را بلند كرد به طوری كه همه اهل خانه دور او جمع شدند و بعد شروع كرد به نواختن!
یك ساعت چنین كرد ولی دید حضرت جواد هیچ توجهی به او ندارد حتی سر خود را بلند نكرده كه به طرف راست و چپ بنگرد.
پس از آنكه مخارق دست از خواندن و نواختن برداشت امام سرمبارك را بلند كرد و فرمود:
"اِتَّقِ اللهِ یا ذَاالعُثْنُونَ، قالَ: فَسَقَطَ المِضْرابُ مِنْ یَدِهِ وَ العُودُ فَلَمْ یَنْتَفِعُ بِیَدِهِ اِلی اَنْ ماتَ"
از خدا بترس ای مرد ریش بلند. راوی می گوید تا امام این فرمایش را نمود وسایل ساز و آواز از دست مخارق افتاد و دیگر تا هنگام مرگ نتوانست از دست خود برای اجرای موسیقی استفاده كند.
معاذ بن جبل در زمان رسول خدا در مسجدى امام جماعت بود. وى در نماز خويش قرائت را طولانى مى كرد.
روزى شخصى از كنار مسجد مى گذشت و قصد كرد نماز را به جماعت بخواند. معاذ طبق معمول شروع به خواندن سوره طولانى كرد. آن شخص كه براى رفتن عجله داشت . قصد انفرادى كرد و نماز را به پايان برد و بر مركب خويش نشست و رفت .
اين خبر به گوش رسول الله رسيد. حضرت شخصى را نزد معاذ فرستاد و فرمود: معاذ! زنهار از اينكه فتنه ساز باشى و كارى كنى كه مردم نماز جماعت را ترك كنند. تو را سفارش مى كنم كه سوره هاى كوتاه مثل و الشمس و مانند آن را بخوانى .
امام حسن عسكری برای علی بن حسین بن بابویه قمی كه از بزرگان فقهای شیعه محسوب می شود نوشت- که بخشی از آن اینچنین است- : ...بعد از حمد و ثنای الهی، ترا ای بزرگمرد و مورد اعتماد و فقیه پیروان من، ابوالحسن علی بن حسین قمی، كه خدایت به آنچه رضای اوست موفق فرماید و از نسلت فرزندان شایسته برآورد، سفارش می كنم به پرهیزكاری در پیشگاه خدا و برپاداشتن نماز و پرداخت زكات زیرا نماز كسی كه زكات نمی پردازد پذیرفته نمی شود و به تو سفارش می كنم كه از خطای مردم درگذری، و خشم خویش فرو بری، وبه خویشاوندان صله و رسیدگی نمایی، و با برادران مواسات كنی، و در رفع نیازهای آنان در سختی و آسایش بكوشی، و در برابر نادانی و بی خردی افراد بردبار باشی و در دین ژرف نگر و در كارها استوار و با قرآن آشنا باشی، و اخلاق نیكو پیشه سازی و امر به معروف و نهی از منكر كنی .
امام در ادامه فرمايشات خود فرمودند : خدای متعال می فرماید:
«لاَخَیْر فیِ كَثیرٍمِنْ نَجْواهُمْ اِلاّ مَنْ اَمَرَ بِصَدَقَهٍ اَوْ مَعْروفٍ اَوْ اِصْلاحٍ بَیْنَ النّاسِ» (سبأ ـ 114)
در بسیاری از سخنانشان با هم خیری نیست مگر كسی كه به صدقه دادن یا نیكی كردن یا اصلاح میان مردم فرمان دهد.
از همه بدیها و زشتیها خودداری كن، و بر تو باد كه نماز شب بخوانی، همانا پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ به علی (علیه اسلام) سفارش كرد و فرمود: ای علی بر تو باد نماز شب، بر تو باد نماز شب، برتو باد نماز شب، و كسی كه نماز شب را سبك بشمارد از ما نیست و به سیره ما عمل نكرده است.
پس به سفارش من عمل كن و به شیعیان من نیز دستور بده آنچه به تو فرمان دادم همانطور عمل كنند.
محمد بن أقرع می گوید: برای امام عسكری نوشتم كه آیا امام هم مثل سایر مردم محتلم می شود و پیش خودم می گفتم كه احتلام شیطنت است و خداوند اولیائش را از آن منزه نموده است. پاسخ نوشته ام آمد كه: امامان حالشان در خواب مثل حالشان در بیداری است و خواب چیزی را برای آنها تغییر نمی دهد خداوند تبارك و تعالی همانطور كه تو حدیث نفس كردی ایشان را گرفتار نفوذ شیطان نمی كند.