امام زمان(عج)-مدح
تا به رخ بنشست گَرد مقدم آن نازنینم
آسمان برخاست کز همّت کند مهر جبینم
شمع سوزانی که روشن کرده ام در بزم جانان
آب گشته، سوخته، با نغمه های آتشینم
روز و شب این آرزو دارم که در دشت محبّت
دانۀ عشقی بکارم، خوشۀ وصلی بچینم
چشم دل بگشودم و دیدم که عالم را سراسر
تیره تر از شب، بسان صبح روز واپسینم
جنگ ها، انسان کشی ها، قتل و غارت ها، ستم ها
کرده دل را قلزم خون همچو دامان زمینم
آه مادرها که فرزندانشان از دست رفته
گاه آید از یسار و گاه آید از یمینم
غرّش تانک و مسلسل ها و توپ و بمب و موشک
می رسد بر گوش، هر دم با صدای سهمگینم
با دلی خون داشت هر کس انتظار مصلحی را
همچو من کز اشک خونین شسته دائم آستینم
آن یکی می گفت موسی مصلح دنیاست، آری
دیگری می گفت کو، آن عیسی گردون نشینم؟
و آن دگر می خواند بودا را به سوز و شور دیگر
دیگری می گفت کو آن رهبر صلح آفرینم؟
من نه عیسی و نه موسی و نه بودا بود فکرم
خواستم تا رهبری بالاتر از آن برگزینم
راه با پای ولایت بردم از گداب حیرت
در کنار ساحل قرب خداوند مبینم
چشم دل بگشودم و دیدم مبارک خیمه ای را
نای وصل انداخت از هر تار و پود اوطنینم
نورها زآن خیمه می تابید و من با خویش گفتم
یار در پیش من و من با غم هجران عجینم
دامن آن خیمه را بالا زدم با دست حیرت
چشم سر بستم، مگر با چشم دل او را ببینم
ناگهان دیدم جمالی را که تا صبح قیامت
هم زوصفش عاجز و هم از نگاهش شرمگینم
غرق حیرت گشتم و گفتم خدایا صورت است این
یا که صورت آفرین دل برده از کف این چنینم؟
گرد ماه عارضش گردیدم و گفتم که هستی؟
ای اسیر تار زلفت گشته هوش و عقل و دینم
گفت من فرزند زهرا مهدی صاحب زمانم
نور چشم عسکری نجل امیرالمؤمنینم
من زمادر، افتخار نسل شمعون الصفایم
و زپدر باشد نسب از شخص ختم المرسلینم
یوسف مصر وجودم، زیب بخش هست و بودم
گفته در قرآن درودم، ذات ربّ العالمینم
جسم ها را جان فزاید، روح ها را روح بخشد
می خورد بر هم چو لب های مسیحا آفرینم
حجّتم باب المرادم، مهدیم خیرالعبادم
عقل را عین الحیاتم، عشق را حقّ الیقینم
گوهر مکنون حق از سیزده دریای وحیم
بلکه خود دریای فیض سیزده دُرّ ثمینم
رهنمای موسی عمران به نیل و طور سینا
مقتدای عیسی مریم به چرخ چارمینم
صولت شیر خدا پیداست در ماه جمالم
نور ختم الانبیا می تابد از مهر جبینم
انتقام خون مظلومان به تیغ ذوالفقارم
اقتدار قادر منّان به عزم راستینم
اشک زهرا از سپهر دیده ام ریزد چو باران
داغ محسن مانده چون آتش به قلب نازنینم
گه مدینه گه نجف گه کربلا گه کاظمینم
گه خراسان گه به قم گریان به آل طاهرینم
گه برای عمّه ام زینب برآرم ناله از دل
گه به یاد گردن مجروح زین العابدینم
شب که تاریک است و قبر فاطمه زائر ندئارد
من کنار تربت گم گشتۀ او می نشینم
ای خوش آن روزی که بهر دوستانم رخ نمایم
من که چون یوسف به چاه، غیبت کبری مکینم
قرن ها بگذشته، باشد اشک تنهائی به چشمم
من که عالم چون سلیمان است در تحت نگینم
چون برای انتقام خون زهرا تیغ گیرم
دوست دارم روی سیلی خوردۀ او را ببینم
دوست دارم خون نحس قاتلان جدّ خود را
آن قدر ریزم که دریا بگذرد از صدر زینم
دوست دارم آن که سیلی زد به رخسار سکینه
بازویش از تن جدا گردد به تیغ آهنینم
دوست دارم تا روم از شامیان دون بپرسم
کز چه رو بستند دست عمّۀ زار و حزینم
دوست دارم گرد قبر مخفی اصغر بگردم
اشک ریزم در عزای آن عموی نازنینم
دوست دارم تا که در پائین پای قبر جدّم
خم شوم گلبوسه از قبر علی اکبر بچینم
تا شود نزدیک (میثم) روز موعود ظهورم
کن دعا با شیعیان بر درگه حیّ مبینم
غلامرضا سازگار