سلام.
این یکی خاطره رو باید حتما تعریف کنم.
یک روز یکی از مسئولین از موسسه تماس گرفتند و در مورد موضوعی صحبت کردند. بعد از صحبت گفتند که مسئول روابط عمومی هم با شما کار دارند و میخوان صحبت کنند.
من هم منتظر موندم تا آقای کیانی گوشی رو بردارن.
یه نفر گوشی رو برداشت. گفت بفرمایید. گفتم آقای کیانی؟
بنده خدا گفت با آقای کیانی کار دارین؟ الان صداشون می زنم و رفت.
بعد یه نفر دیگه گوشی رو برداشت گفت بفرمایید.
گفتم آقای کیانی؟ گفت با ایشون کار دارین؟ و رفت.
نشمردم ولی فکر کنم این جریان چهار پنج بار تکرار شد! و من هر بار متعجب تر از قبل میشدم.
تا بالاخره آقای کیانی گوشی رو گرفتن. و وقتی گفتم آقای کیانی؟ گفتند بله. گفتم سلما هستم. پرسیدن کاری داشتین؟؟؟
من:
گفتم نه کاری نداشتم. یه نفر گفته شما با من کار داشتین و ایشون هم فوری یادشون اومد. البته الان یادم نمیاد چی گفتن. (اون موقع ملتفت شدم. الان موضوع صحبتشون یادم نیست) خلاصه خاطره ای شد جاودانه!!!!
فکر کنم گوشی تو راسخون زمین نمی مونه.