0

خاطرات خوش راسخونی

 
amirhossein1392
amirhossein1392
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1392 
تعداد پست ها : 16034
محل سکونت : -

پاسخ به:خاطرات خوش راسخونی


نقل قول farshon

یه خاطره دارم ازهمین پستهای بالایی باآقاامیرحسین که:

ناگفته نمونه معمولا"باهرکسی حضوری صحبت می کنم راه خودشوگم میکنه ودراداره هم یاوسایلشوجامیذاره یاقسط وچکهاش برگشت میخوره.

طی ملاقاتی که باکاربرامیرحسین داشتم موقع خداحافظی که پشت سرمونیگاه می کردم دیدم بنده خدابه اینطرف واونطرف می دودفکرمی کنم اینهم ازنوع همون آثاریه که خدمتتون عرض کردم.خخخخخ

مگه نه امیرحسین؟


وقت اذان بود. درب های ورودی هم داشت کم کم بسته می شد. مانده بودم نمازم را کجا بخوانم. به خاطر همین گیج شدم. حالا چرا ارباب رجوع ها گیج می شوند؟

اگر کسی را یافتی که در لبخندت غمت را دید، در سکوتت حرف هایت را شنید و در خشمت محبتت را فهمید؛ بدان او بهترین دارایی توست :)

چهارشنبه 10 دی 1393  10:51 AM
تشکرات از این پست
farshon borkhar nazaninfatemeh khodaeem1 shayesteh2000 aftabm salma57 hossein201273 tachberdee moradi92 f3080h517 ali_kamali sayyed13737373
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:خاطرات خوش راسخونی


نقل قول amirhossein1392

نقل قول farshon

یه خاطره دارم ازهمین پستهای بالایی باآقاامیرحسین که:

ناگفته نمونه معمولا"باهرکسی حضوری صحبت می کنم راه خودشوگم میکنه ودراداره هم یاوسایلشوجامیذاره یاقسط وچکهاش برگشت میخوره.

طی ملاقاتی که باکاربرامیرحسین داشتم موقع خداحافظی که پشت سرمونیگاه می کردم دیدم بنده خدابه اینطرف واونطرف می دودفکرمی کنم اینهم ازنوع همون آثاریه که خدمتتون عرض کردم.خخخخخ

مگه نه امیرحسین؟


وقت اذان بود. درب های ورودی هم داشت کم کم بسته می شد. مانده بودم نمازم را کجا بخوانم. به خاطر همین گیج شدم. حالا چرا ارباب رجوع های گیج می شوند؟

اون نیروی جذابی که من دارم.دلیلش اینه.خخخ

حاج آقاایناروداشته باشین یه وقتی شماهم توخیابون یاتوحرم که قرارگذاشتیم چیزی روازیادنبرید.خخخخ

 

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

چهارشنبه 10 دی 1393  10:57 AM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh borkhar amirhossein1392 khodaeem1 shayesteh2000 aftabm salma57 tachberdee moradi92 f3080h517 ali_kamali sayyed13737373
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:خاطرات خوش راسخونی


نقل قول aftabm


آجی شما و آقای خدایی از من خاطره ندارید.smiley

 


من اون اوایل حاج آقا که میومدن اتاق چت با کاربری آفتاب ، اسمشون رو سوال میکردم میگفتند من نه منم . با خودم میگفتم یعنی چی ؟؟ همیشه میگفتم سلام آفتاب جان و ..... بعدا فهمیدم کاربر آفتاب حاج آقا منتظمی هستند و روحانی . از اون به بعد حجابم رو بیشتر رعایت کردم 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

چهارشنبه 10 دی 1393  10:57 AM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh borkhar farshon amirhossein1392 shayesteh2000 aftabm salma57 alirezaHmzezadh tachberdee moradi92 f3080h517 ali_kamali sayyed13737373
borkhar
borkhar
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 19319
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:خاطرات خوش راسخونی

یادش بخیرزمانی که بحث آقای خواجه میشدروابط عمومی.laugh

یادم میادیکی ازکاربران محترم سایت اونروزیه جوابی به من دادن که هنوزکه هنوزه من یادم نمیره.angrycryingازاونروزبه بعدتصمیم گرفتم هرجاپست زدن خودشون ودوستشون پای پستشون تشکرنزنمlaugh

یادمه اونروزآقاسیدبودن که اومدن وجواب ایشون رودادن.جالبه نصیحتهای آقاسیدهم همش توذهن میمونه.به من گفتن آجی شماخودتونوناراحت نکنین.سکوت باشه بهتره.

خدایا دلم به سان قبله نماست...وقتی عقربه اش به سمت "تو"می ایستد آرام می شود

"ان الله مع الصابرین ...همانا خداوند با صابرین است"

چهارشنبه 10 دی 1393  11:05 AM
تشکرات از این پست
amirhossein1392 nazaninfatemeh rasekhoon_m khodaeem1 shayesteh2000 aftabm salma57 tachberdee moradi92 f3080h517 ali_kamali sayyed13737373
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:خاطرات خوش راسخونی

طبابت آنلاین از راه دور کم خرج وسریع.

یه خاطره از شبهای ماه مبارک امسال که برای تبلیغ رفته بودم فلاورجان اونجا امیرحسین میدونه  چقدر پشه داره

خلاصه چشمتون روز بد  نبینه از بی خوابی  پناه آوردم به اتاق چت دیدم سه تا طبیب حاذق اونجا نشته هیچ مریضی هم وجود نداشت

من تمام دست و پاهام باد کرده بود از بس پشه ها ازم پذیرایی کرده بودند.خدا نصیب نکنه باید بیایید ببینید پشه ها را

به مته برقی گفتن برو کنار از رو چند لباس ضخیم هم آتیش میزنن به آدم

طبیب اول آجی نازنین بود. نسخه ی خوبی پیچید یادم رفته خودش باید بگه چی بود.یادتون نره آجی حتما اون نسخه را ببیچید برا حاضرین ..

طبیب دوم اجی سلما بودن که به جای دلداری دادن و راه حل دادن به مریض اسم های عجیب غریبی رو پشه ها گذاشتن من یه لحظه تو تاریکی گفتم

نکنه آجی راست میگه پشه مالاریا بوده و من مالاریا گرفتم.

آجی سلما خودشون باید تعریف کنند.

طبیب سوم آجی طهمورس بودن خیلی طبیب حاذقیه با دوتا طبیب دیگه دست به دست هم داده بودند تا حاج آقا را سکته بدن/smiley

بعد نمی دونم کدام طبیب بود که فرمودن بلند شو یه کبریت روشن کن پشه ها  از بوی جیوه فرا می کنن 

منم تو اون تاریکی روشن کردم  دستم سوخت کبریت انداختم تو یکی از قفس های کتابخونه .

نزدیک بود کتابخانه پایگاه بره رو هوا ...اونم ساعت 2 نصف شب ...

خلاصه کسی میخاد بره مطب این سه طبیب بیاد اصفهان از من آدرس بگیره ......

چهارشنبه 10 دی 1393  11:36 AM
تشکرات از این پست
borkhar salma57 nazaninfatemeh alirezaHmzezadh tachberdee khodaeem1 amirhossein1392 moradi92 f3080h517 ali_kamali shayesteh2000 farshon sayyed13737373
alirezaHmzezadh
alirezaHmzezadh
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1392 
تعداد پست ها : 2471
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:خاطرات خوش راسخونی

سلام به همه ديدم همه دارن خاطره مي نويسند گفتم منم يكي بگم

بار اول بود كه با اميرحسين رفتيم راسخون

وقتي رفتيم پيش آقاي كياني بعد از يكمي صحبت برامون چايي آوردن دستشون درد نكنه

من به هواي چايي هاي مادرم كه هميشه خيلي داغ نبود چايي رو يهويي خوردم وچشمتون روز بد نبينه دهنم سوخت

هي  زبونم مي سوخت منم كه نمي تونستم كاري كنم واسه اينكه دهنم خنك شه از دهنم نفس مي كشيدم آقاي كياني همينطور چپ چپ

نگاه مي كرد فكر كنم با خودش مي گفت اينا ديگه كين ما مديريت تالار بهشون داديم يه مشت خل و چل

وقتي اومديم بيرون اميرحسين گفت چته چرا اينكارو مي كردي منم وقتي قضيه رو براش گفتم خيلي بهم خنديد

با خودم عهد بستم برا دفعه ي بعدي كه رفتيم راسخون يا چايي برندارم يا بزارم خنك شه البته اگه ايندفعه برامون چايي بيارن.

خداوندا من در کلبه حقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرشه کبریایی خود نداری! من خدایی چون تو دارم و تو چون خودی نداری!

تالار های اسلام شناسی وشیعه شناسی

 

 

چهارشنبه 10 دی 1393  11:46 AM
تشکرات از این پست
borkhar salma57 nazaninfatemeh aftabm tachberdee khodaeem1 amirhossein1392 moradi92 f3080h517 ali_kamali shayesteh2000 sayyed13737373
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:خاطرات خوش راسخونی

سلام.

یه خاطره دارم در مورد خودم. یادمه تابستون دو سال پیش دخترم  رو تو کلاس نقاشی و زبان ثبت نام کرده بودم.

بعد هر روز صبح میومدم با اهالی اتاق چت مخصوصا آجی یاس هم کلام می شدم. از هر دری می گفتیم و به کارهامون هم می رسیدیم.

یه روز اینقدر صحبت ها تو اتاق چت گرم بود به کل یادم رفت  از خواب بیدارش کنم بره کلاس. آخرش خواب موند و نرفت. از اون روز صبح ها اهالی اتاق چت ساعت کلاس های دخترم رو یادآوری می کردند تا دوباره تاریخ تکرار نشه.

 

البته دو روز پیش هم حاج آقا دیر وقت تشریف آوردن در اتاق چت، مهد کودک پسرم هم دیر شد. ولی با کمی تاخیر فرستادمش. 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 10 دی 1393  11:48 AM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh aftabm alirezaHmzezadh tachberdee khodaeem1 borkhar amirhossein1392 moradi92 f3080h517 ali_kamali shayesteh2000 sayyed13737373
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

پاسخ به:خاطرات خوش راسخونی

اخ اخ اخ یادش بخیر دراکولا بود درسته حاج اقا من پوست موز رو اولش پیشنهاد دادم گفتین موز دم دستم نیست.یادمه اخرین پیشنهادم این بود که یه خفاش بگیرین تا این پشه هارو بخوره winkنمک پاشیدن رو محل نیش و ... دیگه یادم نیست چه نسخه های دیگه ای پیچیدم.

یادش بخیر اون شب یه یک ساعتی از شما خبری نبود اجی طهمورس گفتن فکر کنم دراکولا حاج اقا رو خورد که نیستن cheeky بعدش فهمیدیم رفته بودین به جنگ با دراکولا

جدی چقدر زود گذشتا

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

چهارشنبه 10 دی 1393  11:49 AM
تشکرات از این پست
salma57 aftabm alirezaHmzezadh tachberdee khodaeem1 borkhar amirhossein1392 moradi92 f3080h517 ali_kamali shayesteh2000 sayyed13737373
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:خاطرات خوش راسخونی

حاج آقا یادتون رفته طبابت اول رو که درمورد دمنوش گیاهی بود. صدا و تصویر نداشتین. نه ببخشید تصویر داشتین، صدا نداشتین!  یادتون اومد؟؟؟؟ 

خاطره پاک شدن فلش رو هم دیگه لازم نیست یادآوری کنم. 

یادش بخیر

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 10 دی 1393  11:51 AM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh hossein201273 alirezaHmzezadh amirali123 tachberdee khodaeem1 borkhar amirhossein1392 aftabm moradi92 f3080h517 ali_kamali shayesteh2000 sayyed13737373
hossein201273
hossein201273
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 26938
محل سکونت : سپاهان ایران

پاسخ به:خاطرات خوش راسخونی


نقل قول amirhossein1392

نقل قول farshon

یه خاطره دارم ازهمین پستهای بالایی باآقاامیرحسین که:

ناگفته نمونه معمولا"باهرکسی حضوری صحبت می کنم راه خودشوگم میکنه ودراداره هم یاوسایلشوجامیذاره یاقسط وچکهاش برگشت میخوره.

طی ملاقاتی که باکاربرامیرحسین داشتم موقع خداحافظی که پشت سرمونیگاه می کردم دیدم بنده خدابه اینطرف واونطرف می دودفکرمی کنم اینهم ازنوع همون آثاریه که خدمتتون عرض کردم.خخخخخ

مگه نه امیرحسین؟


وقت اذان بود. درب های ورودی هم داشت کم کم بسته می شد. مانده بودم نمازم را کجا بخوانم. به خاطر همین گیج شدم. حالا چرا ارباب رجوع ها گیج می شوند؟


از بس فرشون تو آدمه شوخی هستی :همینطور میشه دیگه
 

 

مهربان همیشگی من... خودت گفتی:ادعونی استجب لکم... بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارا...
گوش کن... این منم که اینروزها بیش از همیشه میخوانمت... اجابت کن مرا...

 

چهارشنبه 10 دی 1393  11:54 AM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh amirali123 alirezaHmzezadh salma57 tachberdee khodaeem1 borkhar amirhossein1392 aftabm moradi92 f3080h517 ali_kamali shayesteh2000 farshon sayyed13737373
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:خاطرات خوش راسخونی

حاج آقا اسم برنج آوردین، فکر کردیم رفتین شمال. من چه می دونستم استان اصفهانید.

بعد هم مالاریا نبود، پشه دراکولا بود. 

یه سرچ در اینترنت بزنید پشه دراکولا، اونوقت با کمال میل گوشت و پوستتون رو در اختیار پشه های فلاورجان و اصفهان و مابقی استان ها خواهید گذاشت. 

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 10 دی 1393  12:04 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh khodaeem1 borkhar amirhossein1392 aftabm moradi92 f3080h517 ali_kamali tachberdee shayesteh2000 sayyed13737373
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:خاطرات خوش راسخونی

تازه حاج آقا در تکمیل حرف آجی نازنین در مورد خفاش ها، بعد از اون شب تقریبا دو روز از شما خبری نبود، همه فکر کردند رفتین دنبال شکار خفاش!

والبته پیش بینی های دیگه ای که به خاطر غیبت یکباره شما هم شد و الان هرچی تو مموری مغزم میگردم پیداشون نمی کنم و یادم نمیاد. ولی اکثریت قریب بالاتفاق دلیل غیبت شما رو رفتن به شکار خفاش بیان کردند!

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 10 دی 1393  12:11 PM
تشکرات از این پست
borkhar khodaeem1 nazaninfatemeh amirhossein1392 aftabm moradi92 f3080h517 ali_kamali tachberdee shayesteh2000
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:خاطرات خوش راسخونی

یادمه یحیی جون (مدیر تالار نکات و ترفندها) تازه عضو شده بود . پشت سر هم پست میزد . من چند تا از پستاشو حذف کردم . بعد خیلی شاکی شد و رفت پل ارتباطی به آقای نجاران اعتراض کرد . ...... بعد از اون دوست شدیم ناجور ، گاه گداری بهم زنگ میزنه با هم اسپیک میکنیم 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

چهارشنبه 10 دی 1393  12:23 PM
تشکرات از این پست
salma57 borkhar nazaninfatemeh amirhossein1392 aftabm moradi92 f3080h517 ali_kamali tachberdee shayesteh2000 sayyed13737373
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:خاطرات خوش راسخونی

بریم سر وقت القاب.

فکر کنم دیگه اکثر کاربرانی که منو میشناسن میدونن لقب اصلی من چیه. آجی دعوا در اتحاد 1+1=2 

خودمونیما. زمانی با همه دعوا می کردم. جوان بودم و جاهل!

دیگه کسی نمونده از آشناها باهاش دعوا نکرده باشم. چه در نهان (صندوق پیام) و چه در آشکار ...  از روابط عمومی و پل ارتباطی گرفته تا کاربران و مدیرانی که در اتاق چت در خدمتشون هستم.

از همین جا از همه عذرخواهی می کنم اگه گاهی حرفی به ناحق زدم و دعوای پایین خونم رو سر اونها خالی کردم.

یکی از دعواهایی که هنوز که هنوزه بخاطرش عذاب وجدان دارم دعوایی بود که بخاطر کلاس آشپزی آقای محبی باهاشون داشتم. 

البته بگذریم که کلاس آشپزیشون برخلاف کلاس درس فتوشاپشون زیاد جدی نبود. در کلاسهای آشپزی کله پاچه و سالاد الویه و ... با اعمال شاقه آموزش دادن. من هم  با لبخند میخوندم و گاهی هم حالم بد میشد. چند روز سکوت کردم (آرامش قبل از طوفان) بعد از اون دعوایی به راه انداختم که دیگه بعد از اون هرچی اصرار کردم آقای محبی تشریف بیارن اتاق چت دیگه موفق نشدم.

البته گهگاه سر می زنند (دو سه ماه یک بار) ولی خب! 

الان شدم آجی گریه crying و بخاطر دعواهای قبل دارم گریه می کنم تا شاید مورد عفو و بخشش بزرگواران راسخونی قرار بگیرم.

البته سوء تفاهم نشه ها! خیلی وقتها حق با من بوده. 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 10 دی 1393  12:39 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh borkhar amirhossein1392 aftabm moradi92 f3080h517 ali_kamali tachberdee shayesteh2000 khodaeem1 sayyed13737373
amirhossein1392
amirhossein1392
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1392 
تعداد پست ها : 16034
محل سکونت : -

پاسخ به:خاطرات خوش راسخونی

یک خاطره متفاوت تعریف کنم.

خاطره از سفر مشهد و عدم دیدار در دفعه ی اول با داداش فرزاد

یک روز عصر با داداش فرزاد قرار گذاشتیم یکدیگر را ببینیم و به همین دلیل من عصر آن روز حرم رفتم. چون زود حرم رفته بودم و هوا سرد بود، مدتی در یکی از رواق ها رفتم تا قرآن بخوانم. مدتی گذشت و از بد شرابط و اینکه زیاد از مقررات قبل از نماز حرم مطلع نبودم حرم شلوغ شد و درهای بعضی صحن ها بسته شد. داداش فرزاد چند بار با من تماس گرفت ولی در حرم موبایلم به سختی خط می داد و قطع می شد. با سختی متوجه شدم ایشان صحن جمهوری اند و با هزار بدبختی خودم را به این صحن رساندم ولی بنده ایشان را در انبوه جمعیت نیافتم. باور کنید خیلی تلاش کردم. پدر و مادرم هم همراهم بودند.

من همان شب در اتاق چت پیغام دادم که چرا نتوانستم ولی فردا در اتاق چت اتفاق هایی افتاد که عده ای مرا بدقول دانستند. من شرایط داداش فرزاد را می دانستم ولی تلاشم را کردم ولی هرکاری کردم آن روز ایشان را پیدا نکردم. من با حرم زیاد آشنا نیستم و در هنگام نماز که جمعیت زیاد است و بعضی درب ها بسته می شود امکان پیدا کردن یک نفر مانند پیدا کردن سوزن در انبار کاه است.

ولی فردای آن روز با ایشان جلوی بست نواب صفوی قرار گذاشتم و به سختی ایشان را پیدا کردم و خلاصه با هم به گفت و گو پرداختیم و در مورد مسائل راسخون با هم صحبت کردیم.

اگر کسی را یافتی که در لبخندت غمت را دید، در سکوتت حرف هایت را شنید و در خشمت محبتت را فهمید؛ بدان او بهترین دارایی توست :)

چهارشنبه 10 دی 1393  1:14 PM
تشکرات از این پست
salma57 borkhar aftabm nazaninfatemeh rasekhoon_m moradi92 f3080h517 ali_kamali tachberdee shayesteh2000 farshon khodaeem1 sayyed13737373
دسترسی سریع به انجمن ها