خاطره يازدهم :
سلام صبح بخیر،اول بزاريد اين رو بگم
ببخشید من صبح كه ميومدم اداره تو مسير يكي از خنده هام افتاد تو حياط خونه يكي از همسايه ها يه بنده خدايي ........نه نميخوام خندم رو پس بگيرم ....!!! فقط گفتم مواظبش باشين و بزرگش كنيد و به همه منتقلش كنيد ...
ممنونم ستاد ايجاد خنده و شادي محبوب دلها ( تو حد معقولش ) به هموطنان عزيز ...خخخ
اين خاطره اي رو كه ميخوام تعريف كنم بسيار خوب با طعم غذا هستش ...؟ خخخ يه سوال بسيار مهم ؟
كي از كباب بر گ خوشش نمياد ؟ ها به من بگه ببنم ...............
تو اتاق چت جمع بوديم البته خانم ها اون طرف .....خخخ آقايان اين طرف ...... ( با حفظ شئونات اسلامي ) ....
ديگه چون وامم هم گرفته بودم به دوستان گفتم نهار همه مهمون من هستين اونم كباب برگ ....................سكوت علامت رضاست ...همه كه دلشون رو صابون زده بودن و منتظر بودند .... عنايت كه ميفرمائيد ...
هيچي ديگه منم سيخ كباب برگ ها رو آوردم ............ آقا چشتون روز بد نبينه .............. يهويي ديدم همه الفرار ....خخخخ البته حاج خانم سلما اين حرف رو زدن .... ((از دست شما آقا امیرعلی. شما که دیگه سنگ تموم گذاشتین)) نميدونم با كنايه بود بي كنايه بود ..... خانم سلما - خانم برخوار و خانم نازنين فاطمه و خانم شايسته و داداش خدايي و داداش حسين هم بودند خانم نازنين گفتند گوجه هم بياريد ...من گوجه هم اوردم و گذاشتم برگشتم ديديم جا تره و بچه نيست ...خخخ
هيچي ديگه كباب برگ ها همين طوري مونده بود و گوجه ها يهويي محو شده بودند ...نميدونم يعني اين قدر گوجه از كباب برگ بهتره ... !!! دوستان شما قضاوت كنيد اينم كباب برگ عكسش رو گرفتم
اگه خواستين براتون سرو ميكنم ...خخخخخ
اون روز خيلي روز خوبي بود .و خاطره بسيار شيرين و خوردني ..............