0

فضايلي غیر قابل انکار و بی نظیر برای مولا علی(ع)

 
mammads2
mammads2
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1393 
تعداد پست ها : 314
محل سکونت : م

روزگار تباهىها

« يَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ لا يُعْرَفُ فيهِ إلاَّ الْماحِلُ وَ لا يُظَرَّفُ فيهِ إِلاَّ الْفاجِرُ وَ لا يُؤْتَمَنُ فيهِ إِلاَّ الْخائِنُ وَ لا يُخَوَّنُ إِلاَّ المُؤتَمَنُ، يَتَّخِذُونَ اْلَفْئَ مَغْنًَما وَ الصَّدَقَةَ مَغْرَمًا وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنًّا، وَ الْعِبادَةَ استِطالَةً عَلَى النّاسِ وَ تَعَدِّيًا و ذلِكَ يَكُونُ عِنْدَ سُلطانِ النِّساءِ، وَ مُشاوَرَةِ الاِْماءِ، وَ إِمارَةِ الصِّبيانِ.»
زمانى بر مردم خواهد آمد كه در آن ارج نيابد، مگر فرد بىعرضه و بىحاصل، و خوش طبع و زيرك دانسته نشود، مگر فاجر، و امين و مورد اعتماد قرار نگيرد، مگر خائن و به خيانت نسبت داده نشود، مگر فرد درستكار و امين! در چنين روزگارى، بيتالمال را بهره شخصى خود گيرند، و صدقه را زيان به حساب آورند، وصله رحم را با منّت به جاى آرند، و عبادت را وسيله بزرگى فروختن و تجاوز نمودن بر مردم قرار دهند و اين وقتى است كه زنان، حاكم و كنيزان، مشاور و كودكان، فرمانروا باشند!
یک شنبه 7 دی 1393  10:20 PM
تشکرات از این پست
ria1365 alirezaHmzezadh khosh123 Nnnnnnnn
mammads2
mammads2
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1393 
تعداد پست ها : 314
محل سکونت : م

نگهبانان انسان

« كَفى بِالْمَرْءِ حِرْزًا، إِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ النّاسِ إِلاّ وَ مَعَهُ حَفَظَةٌ مِنَ اللّهِ يَحْفَظُونَهُ أَنْ لا يَتَرَدّى فى بِئْر وَ لا يَقَعَ عَلَيْهِ حائِطٌ وَ لا يُصيبَهُ سَبُعٌ، فَإِذا جاءَ أَجَلُهُ خَلُّوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَجَلِهِ.»
آدمى را همين دژ بس كه كسى از مردم نيست، مگر آن كه با او از طرف خدا نگهبان هاست كه او را نگه مىدارند كه به چاه نيفتد، و ديوار بر سرش نريزد، و درنده اى آسيبش نرساند، و چون مرگ او رسد او را در برابر اجلش رها سازند.
یک شنبه 7 دی 1393  10:21 PM
تشکرات از این پست
alirezaHmzezadh khosh123 Nnnnnnnn
mammads2
mammads2
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1393 
تعداد پست ها : 314
محل سکونت : م

فضلیت برای امام

پس از بناى مسجد النبى , یاران پیامبر (ص ) در اطراف مسجد براى خود خانه هایى ساخته بودند که یکى از درهاى آنها رو به مسجد باز مى شد. پیامبر گرامى به فرمان خدا دستور داد که تمام درهایى را که به مسجد باز مى شد ببندند,جزدر خانهء على بن ابى طالب را. این مطلب بر بسیارى از یاران رسول خدا گران آمد, از این رو پیامبر (ص 9بر منبر رفت وچنین فرمود: 
خداوند بزرگ به من دستور داده است که تمام درهایى را که به مسجد باز مى شود ببندم , جز درخانهء على را ; و من هرگز از پیش خود به بسته شدن درى و یا بازماندن آن دستور نمى دهم ; من در این مسایل پیرو فرمان             خداهستم 
آن روز تمام یاران رسول خدا این موضوع را فضیلت بزرگى براى حضرت على (ع ) تلقى کردند تا آنجا که خلیفهء دوم بعدها مى گفت : اى کاش سه فضیلتى که نصیب على شد نصیب من شده بود, و آن سه فضیلت عبارتنداز: 
1- پیامبر دختر خود را در عقد على درآورد.
2- تمام درهایى را که به مسجد باز مى شد بست , جز در خانهء على را.
3- در جنگ خبیر پیامبر پرچم را به دست على داد 
تفاوتى که میان حضرت على (ع ) و دیگران وجود داشت این بود که ارتباط او با مسجد هیچ وقت قطع نشده بود, اوخانه زاد خدا بود و در کعبه دیده به جهان گشوده بود, بنابراین مسجد از روز نخست خانهء او بود و این موقعیت , دیگرهرگز براى هیچ کس دست نداد. گذشته از این , حضرت على (ع ) به طور قطع و در هر حال رعایت شئون مسجد رامى کرد ولى دیگران کمتر مى توانستند شئون مسجد را آن طور که باید رعایت کنند.
یک شنبه 7 دی 1393  10:26 PM
تشکرات از این پست
alirezaHmzezadh khosh123 Nnnnnnnn
mammads2
mammads2
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1393 
تعداد پست ها : 314
محل سکونت : م

معجزات و فضايل اميرالمومنين على (ع )

اخبار على (ع ) از آينده
آيـات روشـن خـدا در شـاءن عـلى (عـليه السلام ) ويژگيهايى كه خداوند مخصوص على ( عـليـه
السـلام ) نـمـوده و مـعـجـزه هـايـى كـه از او ديـده شـده دليـل بـر صـدق امـامـت او و وجـوب
پـيروى از او و تثبيت حجّت بودن آن حضرت مى باشد اينگونه آيات و معجزات از جمله رويدادهاى
ويژه اى است كه خداوند، پيامبر و رسولان خود را به وسيله آنها از ديگران امتياز بخشيد و آنها را
نشانه هاى صدق آنان قرار داد.
قـسـمتى از اين آيات و نشانه ها در مورد اميرمؤ منان على (عليه السلام ) از روايات بسيار بـه
دسـت مـى آيـد، مـانـنـد ايـنـكـه آن حضرت از حوادث آينده خبر مى داد، با اينكه كاملاً آن حـوادث
پـوشـيـده بـودند و يا اصلاً در وقت خبر دادن وجود نداشتند و بعد ديده مى شد كه خـبـر او كاملاً
مطابق آن است كه خبر داده بود و اين موضوع از روشنترين معجزات پيامبران (عـليـهـم السـلام )
بـوده آيـا به گفتار خداوند در قرآن توجّه نداريد كه حضرت عيسى ( عـليـه السـلام ) را با اعطاى
معجزات روشن و نشانه هاى عجيب كه دلالت بر صدق نبوّت اوداشـت مـجـهـّزكـرد بـه طـورى كـه
حـضـرت مـسـيـح (عـليـه السلام ) به امّت خودمى گفت :((...وَاُنَبِّئُكُمْ بِما تَاءْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِى
بُيُوتِكُمْ ... ))
((و از آنچه مى خوريد و در خانه خود ذخيره مى كنيد به شما خبر مى دهم )).
و نـظـير آن را كه از نشانه هاى شگفت انگير صدق پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )
است ، در مورد پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرارداد از جمله : پيامبر (صـلّى اللّه
عـليـه و آله و سـلّم ) از پـيـروزى رومـيـان بـر ايـرانـيـان ، قبل از چند سال از وقوع آن خبر داد بر
اساس وحى قرآنى كه در آغاز سوره روم آمده است :
((الَّم # غُلِبَتِالرُّومُ#فِى اَدْنَى الاَْرْضِوَهُمْمِنْبَعْدِغَلَبِهِمْسَيَغْلِبُونَ#فِى بِضْعِسِنِينَ... )).
((... رومـيـان مـغـلوب شـدنـد و ايـن (شـكـست ) در سرزمين نزديكى رخ داد، اما روميان بعد از
مـغـلوب شـدن ، بـه زودى پـيـروز مـى شـونـد در چـنـد سال آينده )).
و هـمـچـنـيـن پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در بـاره جـنـگ بـدر، قبل از وقوع آن از
پيروزى مسلمين و شكست دشمن خبر داد، و همانگونه كه خبر داده بود واقع شـد، خبر آن
حضرت بر اساس اين آيه قرآن بود كه ((سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُرَ )).
((به زودى همه دشمنان شكست مى خورند و از جنگ ، پشت كنند)).
خـبـر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از پـيـروزى مـسـلمـيـن در جـنـگ بـدر، قـبـل از
آنـكـه وقـوع يـابـد و سـپـس وقـوع آن مـطـابـق خـبـر آن حـضـرت دليل آشكار بر صدق نبوّت آن
حضرت بوده و بيانگر ارتباط او با منبع وحى مى باشد.
و ازاينگونه نشانه هابسياراست كه مابراى رعايت اختصارازذكرآنهاخوددارى كرديم .
* * *
در مـورد امـيـرمـؤ مـنان على (عليه السلام ) درباره اخبار او از آينده و معجزات ديگر نيز از
مـسـلّمـات اسـت كـه هـيـچ كـس نـمـى تـوانـد آن را انـكـار كـنـد مـگـر از روى نـاآگـاهـى يـا جهل و
ظلم و كينه توزى ، چرا كه روايات بسيار و قاطع ، اين موضوع را اثبات مى كند و صـفـحـات تـاريـخ
گـواهـى مـى دهـد و دانـشـمـنـدان سـنـّى و شـيـعـه آن را نـقـل كـرده انـد مـانـنـد ايـنـكـه : آن
حـضـرت پـس از آنـكـه بـعـد از قتل عثمان ، مسلمين با او بيعت كردند قبل از جنگ با ناكثين (طلحه
و زبير) و قاسطين (معاويه و پـيروانش ) و مارقين (خوارج نهروان ) خبر از آينده داد و فرمود:((من
ماءمور شده ام كه با اين سه فرقه ، بجنگم )) و همانگونه كه خبر داده بود، همانطور شد.
و آن حـضـرت در مدينه به طلحه و زبير كه در ظاهر عازم مكّه بودند و از آن حضرت اجازه رفتن به
مكّه براى انجام عمره گرفتند، فرمود:((سوگند به خدا! آنان عزم رفتن به مكّه را نـدارنـد، بـلكـه
عـازم بـصـره (بـراى راه انـدازى جـنـگ جَمَل ) هستند)) و همانگونه كه خبر داده بود همانطور شد.
و در اين مورد به ابن عبّاس فرمود:((من به آنان اذن (رفتن به مكّه ) را دادم ، با اينكه به نـيـرنـگ و
تـوطـئه آنان آگاه مى باشم و از پيشگاه خدا، پيروزى بر آنان را مى طلبم و خـداونـد به زودى نقشه
آنان را نقش  برآب مى كند و توطئه آنان را خنثى مى نمايد و مرا بـر آنـان پـيـروز مـى گرداند)) و
همانگونه كه آن بزرگوار خبر داده بود، عين آن واقع شد.
اينك در اينجا به چند نمونه ديگر از معجزات على (ع ) توجّه كنيد.
1 ـ داستان ابن عبّاس و تحقق پيش بينى على (ع )
مورد ديگر اينكه : حضرت على (عليه السلام ) در محلّ ((ذى قار)) (نزديك بصره ) نشسته بـود و از
مـردم براى (جنگ با ناكثين ) بيعت مى گرفت ، به آنان فرمود:((از جانب كوفه هزار نفر ـ نه يك نفر
كم و نه يك نفر زياد ـ به سوى شما مى آيند و با من تا پاى ايثار جان ، بيعت مى كنند)).
((ابـن عـباس )) مى گويد: من از اين خبر، پريشان شدم و ترسيدم كه مبادا يك نفر از هزار نفر كم
يا زياد گردد، آنگاه موجب شك و ترديد و دهن كجى منافقين شود (كه بگويند ديدى عـلى (عـليـه
السـلام ) دروغ گـفت ) همچنان اندوهگين بودم ، كم كم جمعيّتى از جانب كوفه آمدند آنان را
شمردم 999 نفر بودند، ديگر كسى نيامد، با خود گفتم :((اِنّا للّهِِ وَاِنّااِلَيْهِ راجـِعـُونَ )) سـخـن على
(عليه السلام ) را چگونه بايد توجيه كرد، همچنان در فكر فرو رفـتـه بـودم ، ناگهان شخصى را ديدم
كه از جانب كوفه مى آيد، وقتى نزديك آمد، ديدم لباس موئين پوشيده و شمشير، سپر و آفتابه به
همراه دارد، به حضور اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) رفت و عرض كرد:((دستت را دراز كن تا با
تو بيعت كنم )).
على (عليه السلام ) فرمود:((براى چه هدفى بيعت كنى ؟)).
او گـفـت :((بـيـعـت با تو كنم كه پيرو و گوش به فرمان تو باشم و در ركاب تو تا ايثار جان با دشمن
بجنگم و در اين راستا بميرم و يا خداوند پيروزى را نصيب تو كند)).
امام على (عليه السلام ) به او فرمود:((نامت چيست ؟)).
او عرض كرد:((من اويس هستم )).
ـ به راستى تو اويس قرنى هستى ؟.
ـ آرى .
امـام عـلى (عـليـه السـلام ) فـرمـود:((اَللّهُ اَكـْبـَرُ! حـبـيـبـم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و
سلّم ) به من خبر داد كه من مردى از اُمّتش را ملاقات مى كـنـم كـه ((اويـس قـرنـى )) نـام دارد،
او از افـراد حـزب اللّه اسـت و از حـزب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد،
مرگش قرين شهادت است و از شفاعت او (در قـيـامت ) جمعيّتى به تعداد نفرات دو قبيله (بزرگ )
ربيعه و مُضّر، وارد بهشت مى شوند)).
((ابـن عـبـّاس )) مـى گويد:((سوگند به خدا! شادمان شدم و اندوهم در مورد هزار نفر (كه كم و
زياد نشود) برطرف شد)).
2 ـ از جا كندن دَر عظيم خيبر
يـكـى از كـارهـاى عـجـيـب عـلى (عـليـه السـلام ) كـه روايـات بـى شـمـار در نقل آن آمده و همه
علما و دانشمندان از سنّى و شيعه آن را پذيرفته اند داستان از جا كندن درِ عـظـيـم ((قـلعـه
خـيـبـر)) (در مـاجراى جنگ خيبر در سال هفتم هجرت ) توسّط اميرمؤ منان على (عـليـه السـلام )
اسـت ، درى كـه بـه قـدرى سـنـگـيـن بـود كـه كـمـتر از پنجاه نفر كسى تـوانـايـى جـا بـه جايى آن
را نداشت ، ولى على (عليه السلام ) به تنهايى آن را از جا كند و به كنار انداخت .
عـبـداللّه پـسـر احـمـد بـن حـنـبـل بـه سـنـد خـود از جـابـر بـن عـبـداللّه انـصـارى نـقـل كـرده كه :
((پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در جنگ خيبر، پرچم بزرگ جنگ را بـه عـلى (عليه السلام
) داد، پس از آنكه براى او دعا كرد، على (عليه السلام ) شتابان بـه سـوى قـلعـه خيبر روانه شد،
ياران مى گفتند:((مدارا كن )) (كه به تو برسيم ) تا اينكه آن حضرت به قلعه رسيد و در عظيم آن را
با دست خود از جا كند و به كنار انداخت ، سپس  هفتاد نفر از ما همزور شديم تا آن در را از زمين
برگردانيم و كوشش  فراوان براى اين كار كرديم )).
و ايـن تـوان و قـدرت فـوق العاده از ويژگيهاى على (عليه السلام ) بود و هيچ كس نبود كه مانند او
باشد و چنين كار دشوارى را انجام دهد، خداوند او را به اين ويژگى اختصاص داد و آن را نشانه و
معجزه او ساخت .
3 ـ مسلمان شدن كشيش بزرگ مسيحى و شهادت او
يـكـى از روايـات مـشـهـور كـه از طـريـق اسـنـاد شـيـعـه و سـنـّى نـقـل شـده ، حـتـى شـاعـران
آن را بـه شـعر درآورده اند و سخنوران آن را در خطبه هاى خود گـفـتـه انـد و دانـشـمـنـدان و
انـديشمندان آن را روايت نموده اند، داستان راهب (كشيش و عابد مسيحى ) در سرزمين كربلا و
جريان سنگ (و چشمه آب ) است كه شهرت اين داستان ما را از زحمت ذكر سند بى نياز مى
سازد و آن داستان اين است كه گروهى روايت كرده اند:
((در ماجراى جنگ صفّين (در سال 36 هجرى ) على (عليه السلام ) با ياران از (كوفه به سـوى
صـفـّيـن ) حـركـت مـى كـرد، در بـيـابـان آبـشـان تمام شد و تشنگى سختى آنان را فـراگـرفـت ،
در جـسـتـجـوى آب بـه چپ و راست جاده رفتند و كند و كاو نمودند ولى آبى نيافتند.
امـيـرمـؤ مـنـان على (عليه السلام ) از جادّه بيرون آمد و با ياران به سوى بيابان رهسپار شـدنـد،
نـاگـهان چشمشان به عبادتگاهى افتاد، على (عليه السلام ) ياران خود را به آن عبادتگاه برد،
وقتى به نزديك آن رسيدند، شخصى به دستور على (عليه السلام ) راهب داخـل عـبـادتـگـاه را
صـدا زد از صـداى او راهب سرش را (از سوراخ دَيْر) بيرون آورد، على (عـليـه السـلام ) بـه او
فـرمـود:((آيـا در ايـنجاها آب پيدا مى شود؟، تا اين همراهان از آن بياشامند و سيراب گردند؟)).
راهب گفت :((اصلاً در اين نزديكيها آب نيست ، از اينجا تا محلّ آب بيش از دو فرسخ راه است و
بـراى مـن هـرمـاه مـقـدارى آب مى آورند كه اگر در آن صرفه جويى نكنم از تشنگى مى ميرم )).
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به همراهان فرمود:((آيا سخن راهب را شنيديد؟)).
گـفـتـند:((آرى ، آيا دستور مى دهى ، به آنجا كه راهب اشاره كرده براى دستيابى به آب برويم ،
فعلاً توانايى داريم ، بلكه به آب برسيم )).
عـلى (عـليه السلام ) فرمود: نيازى به آن نيست ، سپس گردن استر سواريش را به جانب قـبـله
كـرد و بـه مـحـلّى در نـزديـكـى آنـجـا اشـاره نـمـود و بـه هـمـراهـان فـرمـود:((ايـن محل را بكنيد)).
هـمـراهـان بـه آن مـحـل رفـتـنـد و بـا بـيـل بـه كـنـدن آن مـحـل مـشغول شدند، مقدارى خاك زمين
را رد كردند، ناگهان سنگ بسيار عظيمى پيدا شد كه بيل و كلنگ در آن كارگر نبود.
عـلى (عـليه السلام ) به همراهان فرمود:((اين سنگ روى آب قرار دارد، اگر از جايش كنار گذاشته
شود، آب را مى يابيد)).
هـمـراهـان هـمـگـى سـعـى و كـوشش كردند تا آن سنگ را بردارند، ولى از حركت آن درمانده
شـدنـد و كـارشـان دشـوار شـد. وقـتـى عـلى (عـليـه السـلام ) آنـان را در آن حـال ديـد كه همگى
تلاش نمودند ولى خسته و كوفته به دشوارى افتادند، پا از ركاب اسـتـرش بيرون آورد و پياده شد و
دستهايش را بالا زد و انگشتانش را زير يك سوى سنگ گـذارد و آن را حـركـت داد، سـپس آن را از
جا كند و به چند مترى آنجا پرتاب كرد ناگهان آب سـفـيـد و گوارايى در آنجا يافتند و به سوى آن
سراسيمه شده و از آن نوشيدند كه بسيار خنك و گوارا و زلال بود كه در اين سفر گواراتر از آن آب
نياشاميدند.
عـلى (عـليه السلام ) به آنها فرمود:((بنوشيد و سيراب شويد و براى سفر خود نيز از اين آب
برداريد))، آنها به اين دستور عمل كردند.
سـپس على (عليه السلام ) با دست خود آن سنگ را برداشت و برجاى خود نهاد و دستور داد
خاك بر روى آن سنگ ريختند و نشانه آن را پوشاندند.
راهـب تـمـام ايـن جـريـان را (بـا سـابـقـه ذهـنـى كـه داشـت ) از اوّل تـا آخـر از بالاى عبادتگاه خود
تماشا كرد، فرياد زد:((اى مردم ! مرا از عبادتگاه به زير آوريد)). همراهان على (عليه السلام ) او را
با دشوارى از بالاى آن به زير آوردند، او به حضور اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) آمد و گفت :
((اى آقا! آيا تو پيامبر مرسل هستى ؟)).
فرمود:((نه )).
گفت :((آيا تو فرشته مقرّب درگاه خدا هستى ؟)).
فرمود:((نه )).
گفت :((پس تو كيستى ؟)).
فـرمـود:((من وصىّ محمّد بن عبداللّه ، خاتم پيامبران (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هستم )).
راهـب عـرض كـرد:((دست خود را باز كن تا من در حضور تو به خداى بزرگ ايمان بياورم وقـبـول
اسـلام كنم ))على ( عليه السلام )دستش راگشودوبه اوفرمود:((شَهادَتَيْن را به زبان آور)).
راهـب گفت :((اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَاَشْهَدُ
اَنَّكَ وَصِىُّ رَسُولِاللّهِ، وَاَحَقُّ النّاسِ مِنْ بَعْدِهِ)).
((گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا و بى همتا نيست و گواهى مى دهم كه محمّد
(صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـنـده و رسـول خـداسـت و گـواهـى مـى دهـم كـه تـو وصـىّ
رسول خدا و برترين و سزاوارترين (انسانها به خلافت ) بعد از او هستى )).
سپس اميرمؤ منان على (عليه السلام ) پيمان عمل به دستورات اسلام را از او گرفت و بعد به او
فرمود:((پس از مدّت طولانى كه در دين خلاف اسلام بودى چه چيز باعث شد كه از آن دست
كشيدى و به دين اسلام گرويدى ؟)).
راهـب گـفـت :((اى امـيـرمـؤ مـنـان ! تـو را آگاه كنم : اين عبادتگاه در اين بيابان ، براى آن ساخته
شده كه سكونت كننده در آن ، به بردارنده آن سنگ و برآورنده آب از زير آن دست يـابـد، قبل از من
روزگار بسيار درازى گذشت و در اين روزگار آنان كه در اين عبادتگاه بـسـر مى بردند به اين سعادت
نرسيدند، خداوند اين سعادت را نصيب من كرد، ما در يكى از كتابهاى خود يافته ايم و از علماى
خود شنيده ايم كه در اين سرزمين چشمه اى وجود دارد كـه روى آن سـنـگ عـظيمى قرار دارد،
جاى آن را جز پيامبر يا وصىّ پيامبر نمى شناسد و نـاگـزيـر ((ولىّ خـدا)) وجود دارد كه مردم را به
سوى حق دعوت مى كند، نشانه صدق او ايـن اسـت كـه ايـن مكان و سنگ را مى شناسد و
قدرت بر كندن آن را دارد و من چون ديدم تو ايـن كار را انجام دادى دانستم كه انتظارم بسر آمده و
آنچه در آرزويش بودم محقّق شده است و مـن امروز يك فرد مسلمان در حضور تو و ايمان آورنده به
حقّ تو هستم و فرمانروائيت را قبول دارم )).
امـيـرمـؤ مـنـان على (عليه السلام ) وقتى كه اين مطلب را از آن عابد شنيد، قطرات اشك از
ديـدگانش فروريخت ، سپس گفت :((حمد و سپاس  خداوندى را كه من در حضورش فراموش
نشده ام ، حمد و سپاس  خداوندى را كه نام مرا در كتابهاى آسمانى خود ذكر كرده است )).
سپس على (عليه السلام ) مردم را طلبيد و فرمود:((سخن اين برادر مسلمانتان را بشنويد)).
آنـان گـفـتـار راهـب مـسـلمـان را شـنيدند و بسيار حمد و سپاس الهى را بجا آوردند كه نعمت
معرفت به حق اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را به آنان عطا فرموده است .
سپس به سوى جبهه صفّين براى جنگ با سپاه معاويه حركت كردند و آن راهب در حضور آن
حـضـرت ، حـركـت كـرد و در جـنـگ شـركـت نـمـود و سـرانـجـام بـه فـوض عـظـيـم شـهـادت نـايـل
گرديد. اميرمؤ منان على (عليه السلام ) شخصا نماز بر جنازه او خواند و او را به خاك سپرد و براى
او از درگاه خدا طلب آمرزش بسيار كرد و هرگاه به ياد راهب مى افتاد مى فرمود:((ذاك مولاى ؛ او
دوست من بود)).
* * *
اين داستان نشانگر چند معجزه از على (عليه السلام ) است :
1 ـ آگاهى على (عليه السلام ) به غيب .
2 ـ قدرت غيرعادى آن حضرت كه او را نسبت به ديگران منحصر به فرد كرده بود.
3 ـ مژده به آمدن اودر كتابهاى آسمانى پيشينيان و وجود آن بزرگوار مصداق سخن خداوند در قرآن
است كه مى فرمايد:
((... ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِى التَّوْريةِ وَمَثَلُهُمْ فِى الاِْنْجِيلِ ... ))
((ايـن تـوصـيـف آنـان در كـتـاب تـورات و تـوصـيـف آنـان در كـتـاب انجيل است )).
اشعار سيّدِ حِمْيَرى در باره داستان فوق
اسـمـاعـيـل بـن مـحـمّد، سَيّدِ حمْيَرى شاعر حماسه سرا و بزرگ و مخلص  و جانثار محمّد و آل
مـحـمـد (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) داسـتـان راهـب (سـرگـذشـت قبل ) را در اشعار و
قصيده ((بائيه مذهبه )) خود به شعر درآورده ، چنين مى گويد:
ولقد سَرى فيما يسير بليلةٍ
بعد العشاء بكربلا فى موكبٍ
حتى اَتى متبتّلاً فى قائم
القى قواعده بقاء مجدب
ياءتيه ليس بحيث يلقى عامراً
غيرالوحوش وغيراصلع اشيب
فدنى فصاح به فاشرف ماثلا
كالنّصرِ فوق شظية من مرقب
هل قرب قائمك الذى بوئته
ماء يصاب فقال ما من مشرب
الا بغاية فرسخين و من لنا
بالماء بين نقى وقى سبب
فثنى الاعنة نحو وعث فاجتلى
ملساء تلمع كاللجين المذهب
قال اقلبوها انكم ان تقلبوا
ترووا ولا تروون ان لم تقلب
فاعصوا صبوا فى قلعها فتمنعت
منهم تمتع صعبة لم تركب
حتى اذا اعيتهم اَهْوى لها
كفاً متى ترد المغالب تغلب
فكانّها كرة بكف خزور
عبل الذّراع دحى بها فى ملعب
فسقاهم من تحتهم متسلسلاً
عذباً يزيد على الاَلذّ الاعذب
حتى اذا شربوا جميعاً ردّها
ومضى فخلت مكانها لم يقرب
اعنى ابن فاطمة الوصىّ ومن يقل
فى فضلِه وفِعالِهِ لم يكذب
يعنى :
1 ـ شبى على (عليه السلام ) در راهى پس از وقت عشاء (در مسير صفّين ) به كربلا گذر كرد.
2 ـ تـا اينكه به مردى جدا شده از مردم كه در عبادتگاه بسر مى برد رسيد، عبادتگاه كه پايه هايش
در بيابان خشك و سوزانى قرار داشت .
3 ـ بـه آن سـو حـركـت مـى كرد كه در آنجا آبادى و متاعى جز وحشى هاى بيابان و پيرى داراى
سر بى مو نبود.
4 ـ پـس نـزديـك آن عـبادتگاه رفت و آن پير را صدا كرد و آن پير، مانند پاسدارى كه در بالاى برجى
نشسته باشد به پايين نگاه كرد.
5 ـ عـلى (عـليـه السـلام ) بـه آن پـيـر فـرمـود: آيـا در نـزديـك محل سكونت تو آبى پيدا مى شود؟
او در پاسخ گفت : آبى در اينجا نيست .
6 ـ جـز در آن سوى دو فرسخى و كيست كه در ميان تپّه هاى ريگ و بيابان خشك ، براى ما آبى
بيابد.
7 ـ پس على (عليه السلام ) افسار مركبها را به سوى زمين سخت و سنگلاخى بازگرداند و در
آنـجـا بـرق سنگ صاف و نرمى به چشم خورد، سنگى كه همانند نقره آميخته به طلا مى
درخشيد.
8 ـ عـلى (عـليـه السـلام ) به همراهان فرمود: اين سنگ را برگردانيد كه در اين صورت سيراب مى
شويد و گرنه تشنه مى مانيد.
9 ـ پس همگان نيروى خود را براى از جا كندن آن سنگ به كار بردند ولى آن سنگ همچون شتر
تندخويى كه از سوار شدنش جلوگيرى مى كند، تن به اطاعت آنان نداد.
10 ـ وقـتـى كـه (آن سـنگ ) آنان را خسته و درمانده كرد، على (عليه السلام ) دستش را به
سوى آن دراز كرد كه اگر به سوى جنگاورى دراز مى كرد، آن را مغلوب خود مى ساخت .
11 ـ پس گويى آن سنگ بزرگ در دست على (عليه السلام ) همچون گويى در دست جوان قوى
پنجه اى است كه آن را به اين سو و آن سو مى افكند.
12 ـ و تـشـنـگـان را از آب زيـر آن سـنـگ سـيـراب كـرد از آبـى لذيـذ و خـوش گـوار كه گواراترين آبها
بود.
13 ـ پس از آنكه همگى از آب نوشيدند، على (عليه السلام ) آن سنگ را به جاى خود نهاد و رفـت
(و جـاى آن سـنـگ پـوشيده شد) به طورى كه گويا هيچ كس به آنجا نزديك نشده است .
14 ـ مـنـظـورم از ايـن شخص ، على (عليه السلام ) پسر فاطمه (بنت اسد) است كه وصىّ
(پـيـامـبـر اسـلام (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) ) مـى بـاشـد، او كـه هـركـس در فضايل و
ويژگيهاى ممتاز او سخن بگويد، دروغ نگفته و گزافه گويى نكرده است .
حديث ردّالشَّمس
يكى از معجزات و براهين روشن الهى كه خداوند به خاطر اميرمؤ منان على (عليه السلام ) آن را
آشـكـار نـمـود، حـادثـه ((ردّالشّمس )) (برگشتن خورشيد است ) كه روايات بسيار و سيره
نويسان و مورّخين آن را نقل كرده اند و شاعران آن را به شعر درآورده اند، و موضوع ((ردّالشـّمـس
)) بـراى عـلى (عـليـه السـلام ) دوبـار اتـفـاق افـتاد، يكى در زمان زندگى رسـول خـدا (صـلّى اللّه
عـليـه و آله و سـلّم ) و ديـگـرى پـس از وفـات رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) انجام
شد.
بازگشت خورشيد در زمان رسول خدا (ص )
در مـورد بـازگـشت خورشيد در زمان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسماءِ بنت
عـُمـيـس و اُمـّسـَلَمـه هـمـسـر رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و جابر ابن عبداللّه
انـصـارى و ابـوسـعـيـد خـدرى و جـمـاعـتـى از اصـحـاب نقل كرده اند:
((روزى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در خانه اش بود، حضرت على (عليه السلام )
نيز در محضرش بود، در اين هنگام جبرئيل از جانب خداوند نزد پيامبر (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم
) آمـد و بـا او بـه رازگويى پرداخت ، وقتى كه سنگينى وحى ، وجود پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليه و
آله و سلّم ) را فرا گرفت ، آن حضرت (كه مى بايست به جـايـى تـكـيـه كـند) زانوى على را بالش
خود قرار داد و سرش را روى زانوى آن حضرت گذارد (اين موضوع از وقت نماز عصر تا غروب خورشيد
ادامه يافت ) و امير مؤ منان (عليه السـلام ) (چـون نـمـى تـوانست سر رسول خدا (صلّى اللّه
عليه و آله و سلّم ) را به زمين بـگـذارد) نـمـاز عـصـر خـود را در هـمان حال نشسته خواند و ركوع و
سجده هاى نماز را با اشاره انجام داد، وقتى كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از
حالت وحى بيرون آمـد و بـه حـال عـادى بـرگـشـت ، بـه على (عليه السلام ) فرمود:((آيا نماز عصر
از تو فوت شد؟)).
عـلى (عـليـه السلام ) عرض كرد:((به خاطر آن حالتى كه بر اثر وحى بر شما عارض شده بود،
نتوانستم (سر تو را به زمين بگذارم ) تا برخيزم و نماز بخوانم )).
پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) فرمود:((از خدا بخواه خورشيد را
براى تو بازگرداند تا تو نماز عصر را ايستاده و در وقت خود بخوانى )).
امـام عـلى (عـليـه السـلام ) ايـن مـوضوع را از خدا خواست (خداوند دعايش را مستجاب كرد) و
خورشيد (كه غروب كرده بود) بازگشت و در همان فضاى آسمان كه هنگام عصر قرار مى گـيـرد،
قـرار گرفت ، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) نماز عصر خود را در وقتش خواند، سپس خورشيد
غروب كرد.
((اسـمـاء بنت عُمَيس )) مى گويد:((سوگند به خدا! هنگام غروب خورشيد، صدايى همچون صداى
اَره (هنگام كشيدن ) روى چوب ، از آن شنيدم )).
بازگشت خورشيد در زمان خلافت على (ع )
بـعـد از رحـلت رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) نيز خورشيد (يك بار ديگر) براى اميرمؤ
منان على (عليه السلام ) بازگشت كه داستانش از اين قرار است :
وقـتـى كـه امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) خـواسـت در سـرزمـيـن بـابـل (نـزديـك كوفه ) از
اين سوى رود آب فرات به آن سو بگذرد (و به سوى جبهه صـفـّيـن يـا نـهـروان حـركت كند) بسيارى
از همراهان آن حضرت به عبور دادن چارپايان و اثاثيه خود از رود فرات اشتغال داشتند. على (عليه
السلام ) با گروهى نماز عصر خود را بـه جـماعت خواند ولى هنوز همه يارانش از آب نگذشته بودند
كه خورشيد غروب كرد، بـا تـوجـّه بـه ايـنـكـه نماز عصرِ بسيارى از آنان قضا شد و عموم آنان از
فضيلت نماز جـمـاعـت بـا عـلى (عـليـه السـلام ) مـحـروم گـشـتـند، وقتى به محضر على (عليه
السلام ) رسـيـدنـد، با او در اين باره سخن گفتند، آن حضرت وقتى گفتار آنان را شنيد، از درگاه
خدا خواست تا خورشيد را برگرداند به اندازه اى كه همه يارانش نماز عصر را با جماعت و در وقـت
عـصـر بـخـوانـنـد. خداوند دعاى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را به استجابت رسـانـد و
خـورشـيـد بـه هـمـان نـقطه فضايى كه هنگام وقت عصر در آن قرار مى گرفت بـازگـشـت .
مـسـلمـين ، نماز عصر را با آن حضرت به جماعت خواندند و پس از سلام نماز، خـورشـيـد غـروب
كـرد و هنگام غروب ، صداى هولناك و بلندى از آن برخاست كه مردم از ترس وحشتزده شدند و
ذكر:((سُبْحانَ اللّهِ وَلا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَاسْتَغْفِرُاللّهِ وَالْحَمْدُللّهِِ)) را بـسـيـار به زبان آوردند و خداى
بزرگ را به خاطر اين نعمت (ردّالشّمس ) كه بر ايشان آشـكـار نـمـود، حـمـد و سـپـاس گـفتند و
خبر اين حادثه عجيب ، به همه جا از شهرها و نقاط دوردست رسيد و در ميان مردم شايع گرديد.
اشعار سيّد حِمْيَرى پيرامون برگشتن خورشيد
سـيـّد حِمْيَرى (شاعر آزاده و حماسه سراى تشيّع كه مختصرى از شرح حالش در پاورقى چند
صفحه قبل گذشت ) در اين باره چنين سرود:
رُدَّت عليه الشّمس لَمّا فاته
وقت الصلوة وقد دنت للمغرب
حتى تبلج نورها فى وقتها
للعصر ثم هوت هوى الكوكب
وعليه قد رُدّت ببابل مرّة
اُخرى ومارُدّت لِخلق معرب
الا ليوشع اوّله من بعده
ولردّها تاءويل امر معجب
يعنى :
((خـورشـيـد بـراى عـلى (عـليـه السـلام ) هـنـگامى كه نماز عصر در وقتش از او قضا شد،
بـازگـشـت بـا ايـنـكه نزديك بود غروب كند، به گونه اى كه در نقطه وقت عصر قرار گرفت و مى
درخشيد و بعد از نماز عصر، همچون ستاره اى كه در پنهانى فرو رود، فرو رفت .
و بـار ديـگـر در سـرزمـيـن بـابـل (نـزديـك كـوفـه ) خورشيد براى على (عليه السلام ) بـازگـشـت و
براى هيچ كس از آنان كه بيان قاطع (براى اثبات نبوّت و امامت خود) دارند، خورشيد بازنگشت ،
مگر براى يوشع (وصىّ موسى ) و بعد از او براى عـلى (عـليـه السـلام ) و ايـن بـازگـشـت
خـورشيد، بيانگر موضوع عجيب و شگفتى است (و داراى معناى بلند است ))).
یک شنبه 7 دی 1393  10:26 PM
تشکرات از این پست
alirezaHmzezadh khosh123 Nnnnnnnn
mammads2
mammads2
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1393 
تعداد پست ها : 314
محل سکونت : م

بخشش و ایثار على علیه السلام

 از اخلاق خاص على، کرم و بخشش او بود که حد و مرزى نداشت، ولى بخششى که در اصول و هدف پاک و سالم بود نه مانند بخشش فرمانداران و زورمندانى که از مال و کوشش مردم بخشش مى‏فرمایند! اینان وقتى که چنین بخششى مى‏کنند فقط به خویشان و نزدیکان و یا هوادارانشان مى‏بخشند که در راه حکومت و سلطنت آنها شمشیر مى‏زنند واگر گامى بالاتر نهند براى آن بخشش مى‏کنند که گفته شود آنها اهل کرم و بخشش هستند! تا مورد توجه عامه مردم قرار گیرند و اختلاسها و دزدیها و ستمها و ضعف ادارى امور و غیره را بدین ترتیب پرده پوشى کنند.
و این شکل از اشکال بخشش را که در واقع فرقى با رشوه ندارد - و اکثریت کسانى که در تاریخ ما و تاریخ قدرتمندان دیگران به کرم و بخشش مشهورند با این نوع بخشش سرو کار داشتند - على بن ابیطالب در سراسر زندگى خود ندید و یک بار هم به آن دست نیالود و آن را نشناخت. کرم و بخشش على چیزى است که از همه مردانگیهاى او پرده برمى‏دارد و با جان و دل او به هم آمیخته است او با اینکه دختر خود را از اینکه گردنبندى را از بیت المال به امانت گرفته که در عیدى از اعیاد به آن آرایش کند توبیخ مى‏کند و با اینکه برادر خود عقیل را که مختصرى از مال عمومى مردم را بیجا خواسته بود از خود مى‏رنجاند و با اینکه او هرگونه رشوه خوار و هوادار مال بى‏کوشش و بدون حق را، از خود طرد مى‏کند، با این حال، چنانکه در روایات صحیح آمده است او با دست‏خود نخلهاى گروهى از یهودیان را در مدینه سیراب مى‏کند، تا آنجا که دست او تاول مى‏زند و زخم مى‏شود و آنگاه مزدى را مى‏گیرد و به بیچارگان و درماندگان مى‏بخشد و یا با آن بندگانى را مى‏خرد و بلافاصله آزاد مى‏سازد.
«شعبى‏» از زبان کسانیکه على را خوب مى‏شناختند روایت مى‏کند که او بخشنده ترین مردم بود که از مال خود براى مردم مى‏بخشید واگر گواهى دشمن در بعضى موارد صحیحترین شهادتها باشد باید فهمید که بخشش و کرم على تا چه پایه بوده که معاویة بن ابى سفیان هم به آن شهادت داده، در حالى که او همیشه مى‏کوشید که از على عیب جویى کند و از او انتقاد نماید.
معاویه مى‏گوید: «اگر على خانه‏اى پر از طلاى ناب و خانه‏اى پر از علوفه داشته باشد، طلا را پیش از علوفه مى‏بخشد!»
یک شنبه 7 دی 1393  10:27 PM
تشکرات از این پست
alirezaHmzezadh khosh123 Nnnnnnnn
mammads2
mammads2
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1393 
تعداد پست ها : 314
محل سکونت : م

سخنان صعصعه در مراسم دفن حضرت على(ع)

در مراسم دفن فرزندان امام حضور داشتند.با تاثر و اندوه بسیار او را بخاک سپردند.اما سخن این است چه کسى مرثیه دفن را بخواند؟حسنین علیهما السلام را از نظر روحى و عاطفى آمادگى آن نبود،از صعصعه بن صوحان آن سخنور نیرومند و آن دوست‏با صفاى على علیه السلام خواستند که سرود مرثیه را بسراید او با حالتى تاثر انگیز دستى بر قلبش نهاد و با دستى دیگر خاک بر سرش پاشید و گفت:
اى على علیه السلام گوارایت‏باد که مولدى پاک داشتى و حلم و جهادت بزرگ‏بود.تجارت تو بسیار سودمند گشت.تو بر آفریننده‏ات نازل گشتى و او تو را با خوشى و خرسندى پذیرا شد.تو در کنار پیامبر صلى الله علیه و آله و همسایگى او جاى گرفتى و خداوند ترا در جوار خود جاى داد.از خداى مى‏خواهیم از تو پیروى کنیم،راه تو را ادامه دهیم و به روش تو عمل نمائیم.
اى على علیه السلام،تو دریافتى آن چیزى را که دیگران درنیافتند و تو رسیدى به آنچه را که دیگران نرسیدند اى على،تو به همراه پیامبر صلى الله علیه و آله جهاد کردى و براى دین خدا قیام کردى. نابسامانیها را تو اصلاح کردى و آشوبها را تو از میان بردى و اسلام بوسیله تو به نظم و سامان در آمد.
درود بر تو اى على علیه السلام که وسیله تو پشت مؤمنان محکم شد،و راهها براى مردم روشن گشت و سنت‏ها بوسیله تو برپاى ایستاد.
تو نداى پیامبر صلى الله علیه و آله را جواب دادى و در این اجابت‏بر دیگران سبقت جستى و در دوران حیات به یارانش شتافتى و با جان خود و با تمام وجود حفظش کردى.
-تو با ذو الفقار خود پشت دشمن را شکستى و با ضربه‏هاى شمشیرت بنیان شرک را درهم ریختى و گمراهان و گمراه کنندگان را به خون کشیدى.
اى على علیه السلام تو نزدیکترین مردم به پیامبر صلى الله علیه و آله بودى،و از همه یاران نسبت‏به او فداکارتر و نصیبت از خیر بیشتر بود از خداى مى‏خواهیم ما را از اجر مصیبت تو محروم نگرداند.
به خدا سوگند که زندگیت کلید خیر بود و قفل شر،و مرگت کلید هر شرى است و قفل هر خیر.اگر مردم ترا بر مى‏گزیدند نعمت‏خدا از همه سوى بر آنان مى‏بارید ولى افسوس که آنها دنیا را به آخرت برگزیدند.. .
محمد | نسخه قابل چاپ | نظرات [1]
یکشنبه 22 دی‌ماه سال 1387 @ 12:57 ق.ظ
اظهارات ابن ابى الحدید در فضایل على (ع)
اظهارات ابن ابى الحدید در فضایل على (ع)
در قرن ششم و هفتم هجرى , دانشمند متکلم و مورخ معتزلى, ابن ابى الحدید, رامى بینیم , این دانشمند معتزلى در مورد على بن ابى طالب (ع) اظهاراتى کرده و مطالبى گفته که اگر یک شیعه اینگونه اظهار نظر مى کرد, جامعه ى شیعه او را به غلو و افراط متهم مى کردند.
او کتاب معروف نهج البلاغه را در بیست جلد شرح کرده و الان در اختیار همه هست وهر کس بخواهد, مى تواند آن را بخواند; و نیز این مرد, شاعر 
بسیار نیرومندى است که در وصف على بن ابى طالب (ع) هم شعر گفته است.
اشعارش با این بیت شروع مى شود :
یا برق إن جئت الغریَ فقل له
أتراک تعلم من بأرضک مودع نجف
خطاب مى کند و به برق مى گوید : اگر به نجف رفتى و گذرت به آنجا افتاد, به بگو: مى دانى که در دل تو چه کسى خوابیده است؟ بعد شروع مى کند و مى گوید که چه کسى آنجا خوابیده است :
فیک ابن عمران الکلیم و بعده
عیسى یقفّیه و أحمد یتبع
فیک الإمام المرتضى فیک الوصیَ
المجتبى فیک البطین الأنزع
بل فیک جبرئیل و میکال
و إسرافیل و الملأ المقدَس أجمع
بل فیک نور اللّه جلّ جلاله
لذوی البصائر یستشفّ و یلمع
اینجا آدم, ابراهیم , نوح, موسى و عیسى (ع) و نیز پیغمبر خاتم (ص) خوابیده امام مرتضى و وصى برگزیده و منبع علم و برى از شرک در اینجا قرار گرفته است.
اینجا جبرئیل , اسرافیل و میکائیل (ع) است.
بلکه نور خدا, اینجا در زمین فرو رفته است که با دیده هاى صاحب بصیرت قابل درک است .
بعد همه ى آن معجزاتى را که شیعه براى على بن ابى طالب (ع) نقل کرده, در شعرش مىآورد:
هذا هو النور الذى أضواؤه
کانت بجبهة آدم تتلألؤ
این کسى است که نورش در جبهه ى آدم مى درخشید.
و بعد, از شجاهت , زهد, تقوا و عدالت امام و از قربش به خدا و پیغمبر (ص) سخن مى گوید .در این زمینه نقل تاریخ است که عده اى از افراطیون سنى, ابن ابى الحدید را به خاطر همین شعرش تکفیر کردند و کشتند حالا نمى دانم که اینطور باشد یا نه؟ این , نظر یک نفر اهل علم و ادب و تاریخ است که نمى شود او را متهم به این کرد که درباره ى على بن ابى طالب (ع) با تعصب شیعى حرف زده باشد.
یک شنبه 7 دی 1393  10:28 PM
تشکرات از این پست
alirezaHmzezadh khosh123 Nnnnnnnn
mammads2
mammads2
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1393 
تعداد پست ها : 314
محل سکونت : م

دانش و فرهنگ امام علی (ع)

على بن ابیطالب در عقل و اندیشه، یگانه و بى همتاست و بهمین جهت او محور فکرى اسلام و جامع و سرچشمه علوم عربى است.
على بن ابیطالب، بسرپرستى پسر عمویش، پیامبر، پرورش یافت و سپس شاگرد وى شد و اخلاق و روش او را درباره زندگى و خلق، فرا گرفت و به ارث برد و این میراث در قلب و عقل او، بطور یکسان نفوذ یافت. در بررسى قرآن با بینش و نظر حکیمانه‏اى - که مغز اشیاء را جستجو مى کند تا حقائق آنها را بدست آورد - دقت نمود و در زمان طولانى خلافت ابوبکر و عمر و عثمان، فرصت‏یافت که به این بررسى عمیق و کامل بپردازد و ظاهر و باطن قرآن را بخوبى بداند و درک کند و زبان و قلب او، بوسیله آن استوار گردد و با آن به هم آمیزد.
علم او نسبت‏به حدیث چیزى نیست که بر آن غبار شک بنشیند. و هیچ جاى تعجب هم نیست، زیرا که امام، بیشتر از هر صحابى و مجاهد دیگرى با پیامبر در تماس بود و از او علاوه بر چیزهائى که همه شنیدند، مطالبى شنید که دیگران نشنیدند و مى‏گویند على هیچ حدیثى را روایت و نقل نکرد، مگر آنکه خود از پیامبر شنیده بود و او اطمینان داشت که از احادیث پیامبر، کلمه‏اى هم از قلب و گوش او فوت نشده است. و به على گفتند: «چطور شده که از همه اصحاب پیامبر بیشتر، حدیث دارى؟» در جواب گفت: «براى اینکه اگر من از پیامبر سؤال مى‏نمودم به من پاسخ مى‏داد و اگر سکوت مى‏کردم، پیامبر خود شروع مى‏کرد و به من حدیث مى‏گفت‏».
طبیعى است که على بن ابى طالب فقه اسلامى را هم از همه بهتر بداند چنانکه از همه بهتر به آن عمل مى‏کرد، و آنهائى که در عصر او بودند، کسى را کاملتر و صالحتر از او در فقه و فتوى نشناختند.
دانش على در فقه اسلامى، منحصر به نصوص و احکام فقهى نبود، بلکه در علوم مقدماتى فقه نیز، از قبیل حساب، بر دیگران تفوق و برترى داشت. و اگر ابو حنیفه را در قرون پس از على «امام اعظم‏» فقه مى‏دانند، باید توجه داشت که او شاگرد على بود، زیرا او در پیش جعفر بن محمد درس خوانده و جعفر بن محمد از پدرش استفاده کرده بود... و سلسله به على بن ابیطالب منتهى مى‏گردد.
مالک بن انس نیز با چند واسطه شاگرد على بود، زیرا او از ربیعه و ربیعه از عکرمه و عکرمه از عبد الله بن عباس و عبد الله بن عباس از على استفاده کرده بود. به ابن عباس که استناد همه اینها بود گفته شد: «نسبت علم تو با پسر عمویت - على - چگونه است؟» در جواب گفت: «مانند قطره بارانى در برابر اقیانوس‏».
همه یاران پیامبر معترفند که پیامبر یکبار فرمود: على در قضاوت از همه شما برتر است «قاضى‏ترین شما على است‏». على براى این از همه مردم دوران خود در قضاوت برتر بود که از همه آنها بر فقه و شریعت که منبع و منشاء قضاوت در اسلام است، آشناتر و داناتر بود، و علاوه، در نیروى تعقل و تفکر نیز آنچنان بود که بتواند در موارد بروز اختلاف، وجهى را کشف و بیان دارد که به واقعیت نزدیکتر باشد و با منطق صحیح، بیشتر انطباق یابد.
و از طرف دیگر، على آن قدر از صفاء وجدان و پاکى درون بهره‏مند بود که به او اجازه مى‏داد تا علم و آگاهى خود را در قضاوت، به بهترین روشى، اجرا کند و در حکم و داورى، عدالت را بر پایه‏اى از عقل و وجدان - هر دو - استوار سازد.
و از عمر بن خطاب نقل شده که به على گفت: «اى ابو الحسن، خداوند مبارک نگرداند هر مشکلى را که تو در آن حکم و داورى نکنى‏» و: «اگر على نبود، عمر هلاک مى‏شد» و: «هنگامى که على در مسجد حاضر باشد، هیچ کس فتوى ندهد»!.
از آنجائى که على بن ابیطالب از آن کسانى بود که در امور به ظواهر اکتفا نمى‏کنند و همیشه مى‏خواهند که در هر مسئله‏اى به مغز و باطن آن پى ببرند، در «قرآن‏» و موضوع آن که «دین‏» بود، بدقت پرداخت، آنچنانکه متفکران جهان در کارها به دقت و تامل مى‏پردازند. و از همین جا بود که على مسئله دین و مذهب را یک موضع قابل دقت و تفکر و تعمق مى‏دانست و هرگز هم شخصیتى بزرگ مانند على، از دین و مذهب فقط بظاهر آن و باجراء احکام و اقامه حدود و برپا داشتن مراسم عبادت، اکتفا نمى‏کند. و در صورتى که اکثریت مردم، به ظاهر دین و نتایج مادى آن در معامله و قضاوت مى‏نگرند، على در کنار دانش ظاهر احکام دین، آن را به مثابه یک موضوع فکرى محض و قابل تحقیق و ررسى و دقت عمیق، مورد مطالعه و تفقه قرار مى‏دهد و از تفکر و بررسى خود دست‏بر نمى‏دارد مگر آن هنگامى که اطمینان مى‏یابد که این دین، بر پایه اساسى محکم و بنیادى متحد در اصول و حقایق، استوار است...
و از همین جا، علم کلام یا فلسفه دین، پیدا شد و روى همین اصل، على نخستین دانشمند کلامى و بلکه پدر علم کلام است، براى آنکه دانشمندان نخستین این علم، از سرچشمه على بن ابیطالب سیراب شده‏اند و اصول و مبادى این علم از راه على به آنان رسیده است، و دانشمندان بعدى هم همچنان به نور او راه مى‏یابند و على را پیشواى خود و راهبر پیشینیان مى‏دانند.
گویا خداوند چنین خواسته است که على بن ابیطالب در علوم عربى نیز رکن و اساس باشد، به آن نحو که در علوم اسلامى رکن بود. براى آنکه در میان مردم دوران امام، کسى وجود نداشت که در علوم عربى با امام برابر باشد. و همین تبحر او در علوم عربى و منطق صحیح و قواى ذهنى خارق العاده اوست که براى ضبط اصول و قواعد عربى به او یارى کرد تا زبان عربى مستند به دلیل و برهان باشد که نشان دهنده قدرت عقلى او در استدلال و قیاس منطقى است.
در واقع على به حق واضع و پایه‏گذار علوم عربى بود که راه را براى آیندگان هموار ساخت. تاریخ ثابت مى‏کند که على بنیان گذار علم نحو است. شاگرد و رفیق او ابوالاسود دئلى روزى به نزد على آمد و او را غرق در تفکر دید، پرسید: «در چه چیزى فکر مى‏کنى یا امیر المؤمنین؟!» فرمود: من در شهر شما - کوفه - سخنى شنیدم که از نظر ادبى غلط بود، از این رو مى‏خواهم کتابى در اصول عربى آماده سازم. سپس کاغذى به او داد که در آن چنین بود: کلام عبارت است از اسم و فعل و حرف تا آخر ...
این مطلب را به شکل دیگرى نیز نقل کرده و گفته‏اند: ابو الاسود دئلى به پیشگاه امام شکایت کرد که پس از فتوحات اسلامى، بعلت آمیزش و اختلاط اعراب با دیگران، غلط گوئى در بین مردم شیوع و رواج یافته، چون مردم غیر عرب سخن را به درستى ادا نمى‏کنند. امام لختى سر بزیر انداخت و سپس به ابوالاسود فرمود: آنچه را که مى‏گویم بنویس، ابوالاسود قلم و کاغذى بدست گرفت، على فرمود: کلام عرب از اسم و فعل و حرف، ترکیب مى‏یابد. اسم آن است که از مسمى خبر دهد و فعل آن است که از حرکت آن آگاه سازد و حرف معنائى مى‏دهد که نه اسم است و نه فعل! اشیاء بر سه قسم است: ظاهر و مضمر، و چیزى که هیچ یک از این دو نیست - بنا به قول بعضى از علماى نحو، مراد اسم اشاره است - آنگاه به ابوالاسود فرمود: بدین نحو مطلب را تکمیل کن و از همان روز این علم - قواعد ادبیات عرب - بعنوان «علم نحو» شناخته شد.
از مزایاى على تیزى هوش و سرعت درک او است. موارد و نمونه‏هاى بسیارى که بطور ارتجال و بدون سابقه مطلبى را مى‏گفت، نشان مى‏دهد که على نیروئى در این زمینه داشت که در دیگران نبود و بسیار مى‏شد که در میان دوستان یا دشمنان، بدون مقدمه و بطور ارتجال، حکمتى نغز و سخنى شیوا مى‏گفت که مورد توجه همگان قرار مى‏گرفت.
على در سرعت درک و حل مشکلات حساب در زمان خود بى نظیر بود و مردم آن دوران، این مشکلات را معماهائى به شمار مى‏آوردند که براى حل آن راهى نبود و راز آن را کسى نمى‏دانست!. براى نمونه مى‏گویند: زنى به نزد على آمد و شکایت کرد که برادرش از دنیا رفته و ششصد دینار از خود باقى گذاشته ولى در موقع تقسیم، به او فقط یک دینار داده‏اند؟ على فرمود: شاید برادرت یک زن، دو دختر، یک مادر، دوازده برادر و تو را داشته است؟... و همینطور هم بود که على گفت.
امام على درباره مسائل زندگى و جهان، جامعه بشرى، اسرار توحید، الهیات و شناخت ماوراء الطبیعه، نظریات فراوانى ابراز داشته.
على استادى است که همه آنهائى که پس از وى آمدند و صاحب نظر شدند، به کمال و اصالت او اعتراف کردند و در واقع خود، پیروان آراء و شرح دهندگان نظریات او بودند.
کتاب بزرگ امام «نهج البلاغه‏» به مقدارى از گوهر حکمت غنى است که امام را در صف اول و مقدم همه فلاسفه و حکماء جهان قرار مى‏دهد.
و هنگامى که پیامبر فرمود: «دانشمندان امت من همچون پیامبران بنى اسرائیل هستند» آیا مقصودى جز على داشت؟!.
یک شنبه 7 دی 1393  10:29 PM
تشکرات از این پست
alirezaHmzezadh khosh123 Nnnnnnnn
mammads2
mammads2
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1393 
تعداد پست ها : 314
محل سکونت : م

فضایل هفتگانه ی امیر المومنان

بخشی از فضائل حضرت علی(علیه السلام)
 
ازدواج آسمانی
ازدواج حضرت علی(ع) با حضرت فاطمه(ع) به فرمان خداوند، از امتیازاتی است که رسول اکرم(ص) بر آن مباهات می کرد. در این پیوند پر میمنت، فرشتگان آسمان در سرور و شادمانی، و بهشتیان به زینت و زیور آراسته شده بودند.
 
خطبۀ خلافت
خلافت (ظاهری) حضرت علی(ع) با ایراد اولین خطبه در مسجد مدینه پس از بیست و پنج سال سکوت آغاز شد.
 
بخشش انگشتر
حضرت علی(ع) در رکوع نماز انگشتر خویش را به سائل عطا فرمودند و جبرئیل این پیام را آورد:
 
ای محمد! بخوان: سرپرست شما فقط خدا و رسول اوست و کسانیکه با ایمان به خدا نماز به پا داشته و در حال رکوع صدقه دادند. (مائده: 55)
 
حدیث بساط
رویداد سیر فضائی حضرت علی(ع) همچون سلیمان پیغمبر در بساط با جمعی از مدینه تا غار اصحاب کهف از فضائلی است که داستان شگفت انگیز آن در کتب فریقین آمده است.
 
عقد اخوّت
پیمان برادری رسول اکرم(ص) با امیر مؤمنان را مورّخین چنین آورده اند: با نزول آیۀ اخوّت(حجرات: 10) پیامبر عدّه ای از اصحاب را بنا بر درجۀ ایشان با یکدیگر برادر خواند و حضرت علی(ع) را برای خود نگه داشت و دست او را بلند نموده و فرمود: «هذا اخی فی الدنیا و الآخره.» این برادر من در دنیا و آخرت است.
 
آیۀ مباهله
جریان مباهله با نصارای نجران رخدادی عظیم در تاریخ اسلام است. قرآن کریم در این باره می فرماید: «بیائید تا بخوانیم فرزندان و زنان و نفسهایمان را با یکدیگر»(آل عمران: 59) همراهی علی(ع) با پیامبر(ص) در این مباهله نهایت فضل و رتبۀ ایشان را می رساند. زیرا خداوند او را نفس و جان پیغمبر معرفی می کند.
 
نزول آیۀ هل اتی
حضرت علی(ع) با سه روز روزه گرفتنف غذای خود را به مسکین و یتیم و اسیر بخشید و با آب افطار نمود، و به افتخار این ایثار، جبرئیل با ابلاغ تهنیت بر چنین اهل بیتی سورۀ هل اتی (انسان) را در شأن آن حضرت بر پیامبر نازل کرد.

 

یک شنبه 7 دی 1393  10:31 PM
تشکرات از این پست
alirezaHmzezadh khosh123 Nnnnnnnn
mammads2
mammads2
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1393 
تعداد پست ها : 314
محل سکونت : م

عبادت علی علیه السلام

علی علیه السلام عابدترین مردم و عباد بود و عبادت هیچ کس به عبادت آن حضرت نمی رسید، صائِم النهار و قائِم اللیل بود و روزها روزه داشتی و شب ها عبادت پروردگار به روز آوردی و شبانه روز هزار رکعت نماز کردی، پیشانی آن حضرت از بسیاری سجود همچو زانوی شتر پینه کرده بود. از جمله عبادت های آن حضرت یکی آن است که از کسب دست مبارک هزار بنده خرید و آزاد کرد.

یک شنبه 7 دی 1393  10:32 PM
تشکرات از این پست
alirezaHmzezadh khosh123 Nnnnnnnn
mammads2
mammads2
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1393 
تعداد پست ها : 314
محل سکونت : م

داناترین امت

در کتاب مناقب خوارزمی آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: حکمت و معرفت و علم و عرفان را قسمت نمودند به ده قسم، پس عطا کرده شد به علی علیه السلام نُه جزء، و یک جزء را به جمیع مردمان دادند و نیز فرمود: داناترین امت من بعد از من، علی بن ابی طالب علیه السلام است.

یک شنبه 7 دی 1393  10:33 PM
تشکرات از این پست
alirezaHmzezadh khosh123 Nnnnnnnn
mammads2
mammads2
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1393 
تعداد پست ها : 314
محل سکونت : م

زهد علی علیه السلام

از عبداللّه رافع نقل می کنند که: نعلین علی علیه السلام از لیف خرما بود و جامه را گاهی به پوست و گاهی به لیف خرما پینه می زد و دو جامه را به چهارده درهم می خرید، یکی را به قنبر می داد و یکی را خود می پوشید. نان خورش آن حضرت سرکه بود یا نمک و اگر بر اینها زیاده نمودی از سبزی ها و گیاه های زمین، خورش ساختی، و از گوشت مکرّر نخوردی و اگر هم خوردی بسیار کم خوردی و فرمودی که شکم خود را مقبره حیوانات مسازید، غلاف شمشیرش از لیف بود و جامه را کوتاه پوشیدی و درشت.

یک شنبه 7 دی 1393  10:35 PM
تشکرات از این پست
alirezaHmzezadh khosh123 Nnnnnnnn
mammads2
mammads2
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1393 
تعداد پست ها : 314
محل سکونت : م

جود و کرم علی علیه السلام

علی علیه السلام در مدینه باغی داشت که همه کس را آرزوی آن بود، و آن را به ده هزار دینار فروخت و جمیع [پول [آن را در مسجد به فقرا و مساکین بخش نموده به خانه آمد، در حالتی که وجه وعده ای غذا از آن نمانده بود. فاطمه علیهاالسلام گفت: تو می دانی که حَسَنین دو روز است که چیزی نخورده اند، و من و تو نیز همان حال داریم، از این باغ مرا یک رَطْلْ آرد جو نصیب نبود؟ گفت: جماعتی که ذِلّ سؤال در چهره ایشان مشاهده نتوانست کرد مانع آمدند که از آن چیزی به خانه آورم.

یک شنبه 7 دی 1393  10:35 PM
تشکرات از این پست
alirezaHmzezadh khosh123 Nnnnnnnn
mammads2
mammads2
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1393 
تعداد پست ها : 314
محل سکونت : م

شجاعت علی علیه السلام

امیرالمؤمنین علیه السلام شجاع ترین خلق اللّه بود ، پادشاهان فرنگ و رومْ صورت آن حضرت را در عبادت خانه های خود کشیده اند و می کشند و به شمشیری که حمایل می کنند، نام او را نقش می نمایند و ملوک دیلم صورت او را در سینه های خود به جهت و واسطه فتح و نصرت و تیمن و تبرک می کشیده اند و در شمشیر پادشاهانْ صورت آن حضرت بوده است و کفار به هر مذهبی که باشند از نام او استمداد می جویند.

یک شنبه 7 دی 1393  10:36 PM
تشکرات از این پست
alirezaHmzezadh khosh123 Nnnnnnnn
zare58
zare58
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1393 
تعداد پست ها : 2180
محل سکونت : مازندران

پاسخ به:فضايلي غیر قابل انکار و بی نظیر برای مولا علی(ع)مشارکتی+امتياز ويژه

 

یكى از دلایل تقدم و افضلیت على (ع) بر صحابه رسول الله و كافه افراد خلق حدیثى است صحیح و متواتر (الغدیر، ۳/۲۱۹) به نام حدیث طیر (مرغ) كه انس بن مالك صحابى و خدمتكار خالص رسول الله روایت نموده و محدثینى شیعى و سنى آن را از طرق گوناگون، به اسناد معتبر نقل كرده اند. ابو عبدالرحمن احمد بن شعیب نسائى صاحب صحیح نسائى در خصائص امیرالمؤمنین على بن ابى طالب (ع) (۵۱) متن حدیث طیر را چنین آورده است: «اخبرنا ذكریا بن یحیى قال : اخبرنا مشهر بن عبدالملك عن عیسى بن عمر عن السدى عن انس بن مالك: أن النبى صلى الله علیه و سلم كان عنده طائر فقال: اللهم ائتنى بأحب خلقك الیك یأكل معى من هذا الطیر. فجاء ابوبكر فرده ثم جاء عمر فرده ثم جاء على فأذن له» یعنى: زكریا بن یحیى از حسن بن حماد از مسهر بن عبدالملك و مسهر از عیسى بن عمر و او از سدى و سدى از انس بن مالك روایت كرده اند كه: «براى پیغمبر (ص) مرغى آورده بودند. آن حضرت فرمود: خدایا. محبوب ترین خلق خود را نزد من بفرست تا از این مرغ بخورد. پس ابوبكر آمد ولى پیامبر او را نپذیرفت، بعد عمر آمد. او را هم نپذیرفت ولى وقتى على آمد اجازه فرمود داخل شود.
علاء الدین على متقى هندى در كنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال (۱۵/۴۲۰ به بعد) حدیث انس را با مختصر اختلاف لفظى به سه صورت از ابن عساكر دمشقى روایت كرده است، متن حدیث ۴۲۲ چنین است: عن عمرو بن دینار عن انس قال: كنت مع رسول الله فى بستان فاهدى لنا طائر مشوى فقال: اللهم ائتنى بأحب الخلق الیك. فجاء على بن ابى طالب فقلت: رسول الله مشغول . فرجع ثم جاء بعد ساعة و دق الباب ورددته مثل ذلك. ثم قال رسول الله: یا انس افتح له فطال مارددته. فقلت یا رسول الله. كنت اطمع ان یكون رجلا من الانصار. فدخل على بن ابى طالب فأكل معه من الطیر. فقال رسول الله صلى الله علیه و سلم: المرء یحب قومه ـ یعنى : «عمرو بن دینار از انس بن مالك چنین روایت كرده است: با رسول الله در باغى بودیم. مرغ بریانى به ما هدیه كردند. پس پیغمبر فرمود: خدایا كسى را كه از همه خلق بیشتر دوست دارى نزد من بفرست. پس على بن ابى طالب بیامد و خواست نزد پیغمبر رود. من گفتم پیغمبر اكنون كارى دارد و مشغول است. پس او برگشت و بعد از ساعتى باز آمد و دق الباب نمود. خواستم مثل دفعه پیش او را برگردانم اما رسول الله فرمود: اى انس در را به روى على بگشا او را زیاد معطل كردى. گفتم اى فرستاده خدا طمع داشتم آن مرد یكى از انصار باشد. پس على بن ابى طالب درآمد و با پیغمبر از آن مرغ بریان تناول كرد. پیغمبر (ص) فرمود: انسان قوم خود را دوست دارد» این حدیث را ابن عساكر و ابن النجار روایت كرده اند. در بعض روایات نام اهداء كننده مرغ بریان ام سلیم مادر انس بن مالك و در بعض دیگر ام سلمه ام المؤمنین همسر رسول الله (ص) آمده است. بعضى هم به جاى جوجه و مرغ، كبك گفته اند. الفاظ و اشكال گوناگون این حدیث و اسناد آن از طرق اهل سنت به تفصیل در جلد چهارم عبقات الانوار ـ كه تمام كتاب به شرح این حدیث اختصاص دارد ـ و در اعیان الشیعه (۱/۳۵۳) مندرج است.
حدیث طیر را نه تنها علماى شیعه متواتر و قطعى الصدور مى دانند بلكه گروهى از حافظان و محدثین بزرگ اهل سنت نیز صحت و اعتبار آن را تأیید نموده اند (مقدمه فتح الملك العلى) به علاوه بعض مشاهیر شیعه و سنى كتابهایى در شرح الفاظ و اسناد این حدیث تألیف كرده اند كه نام بعض ایشان چنین است:
۱) ابوجعفر جریر طبرى مورخ و محدث مشهور (م ۳۱۰ ق) به روایت عبقات ۴/۲۱۸؛
۲) حافظ ابوالعباس عقده كوفى (م ۳۳۲ ق) به روایت عبقات ۴/۲۱۸؛
۳) حاكم نیشابورى شافعى (م ۴۰۳/۴۰۵ ق) مفسر و محدث و مورخ معروف به روایت المستدرك على الصحیحین ۳/۱۳۰، تاریخ بغداد، ۵/۴۷۳ و طبقات الشافعیة، ۳/۶۴ تألیف سبكى؛
۴) حافظ ابوطاهر حمدان از شاگردان حاكم نیشابورى ـ به روایت مقدمه فتح الملك العلى؛
۵) ابوعبدالله ذهبى به روایت مقدمه «فتح الملك العلى» ؛
۶) ابوبكر مردویه اصفهانى (م ۴۱۰ ق) محدث و مفسر و مورخ مشهور، به روایت عبقات ۴/۵؛
۷) حافظ ابونعیم اصفهانى (م ۴۳۰ ق) جد علامه مجلسى و مورخ و محدث مشهور به روایت عبقات ۴/۵؛
۸) و از همه جامعتر و مهمتر كتاب چهارم از منهج دوم از اثر بزرگ تشیع عبقات الانوار تألیف علامه میر حامد حسین لكنهویى كنتورى نیشابورى است (م ۱۳۰۶ ق) كه اختصاصا درباره این حدیث شریف تألیف شده و اسناد صحت و تواتر آن را از طرق اهل سنت با ذكر نام روات و نقد هر حدیث به تفصیل ذكر كرده است.

منبع: دایرة المعارف تشیع / ج ۶، ص ۱۷۶

 

بزرگترین عیب برای دنیا همین بس که بی‌وفاست . . .
(حضرت علی علیه‌السلام)

 

یک شنبه 7 دی 1393  10:36 PM
تشکرات از این پست
shirdel2 ria1365 alirezaHmzezadh Nnnnnnnn
mammads2
mammads2
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1393 
تعداد پست ها : 314
محل سکونت : م

ارزش محبت به علی علیه السلام

در مناقب خوارزمی از رسول خدا صلی الله علیه و آله مروی است که فرمود: یا علی! اگر بنده ای از بندگانْ عبادت خدا کند به قدر آنچه نوح علیه السلام در قوم خود به عبادت و رسالت مشغول بود و آن بنده را مثل کوه اُحدْ طلا باشد در راه حق تعالی همه آن را به فقرا و مساکین رسانَد و آن قدر عمرش دراز شود که هزار حج پیاده کند و بعد از اینها در میان صفا و مروه مظلوم کشته شود و با این همه، تو را ای علی! دوست نداشته باشد، بوی بهشت به مشام او نخواهد رسید و داخل جَنّت نخواهد شد.

یک شنبه 7 دی 1393  10:37 PM
تشکرات از این پست
ria1365 alirezaHmzezadh khosh123 Nnnnnnnn
دسترسی سریع به انجمن ها