0

مبحث هفتاد و نهم طرح صالحین: «رحلت پیامبر اسلام(ص)، شهادت امام حسن(ع) و امام رضا(ع)»

 
victoryone
victoryone
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 6330
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:مبحث هفتاد و نهم طرح صالحین: «رحلت پیامبر اسلام(ص)، شهادت امام حسن(ع) و امام رضا(ع)»

درختان بهشتى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
هر كس بگويد: سبحان الله خداوند در برابر آن درختى در بهشت براى او مى كارد.
و هر كس بگويد: الحمد الله خداوند در برابر آن درختى در بهشت برايش ‍ مى كارد.
و هر كس بگويد: لا اله الا الله خداوند در برابر آن درختى در بهشت براى او مى كارد.
و هر كس بگويد: الله اكبر خداوند در برابر آن درختى در بهشت برايش ‍ مى كارد.
در اين وقت مردى از قريش به آن حضرت عرض كرد:
يا رسول الله ! در اين صورت درختان ما در بهشت زياد خواهد بود، چون ما مرتب اين ذكرها را مى گوييم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
بلى ! درست است لكن مواظب باشيد مبادا آنها را به آتش گناه بسوزانيد چون خداوند مى فرمايد:

اى اهل ايمان ! خدا و رسولش را اطاعت كنيد و اعمالتان را باطل ننماييد.!

بحار ج 3

شنبه 29 آذر 1393  11:46 AM
تشکرات از این پست
omiddeymi1368 liasam zahra7720
victoryone
victoryone
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 6330
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:مبحث هفتاد و نهم طرح صالحین: «رحلت پیامبر اسلام(ص)، شهادت امام حسن(ع) و امام رضا(ع)»

می دونید توکل به خدا باید چه جوری باشه؟

روزی شتر رسول خدا (ص) گم شد، عده ای پس از زحمت بسیار آن را پیدا کردند وبه حضور حضرت آورند. آن حضرت به غلام خود فرمود: "مگر در موقع خواباندن شتر ، زانوان او را نبستی؟"

غلام :نبستم، بلکه توکل به خدا کرده و آن را خواباندم.

پیامبراکرم :"اِعْقَلْ وتَوکل: اوّل  زانوی شتر را ببند،بعد توکل کن!"

(اشاره کنیم که توکل یعنی اعتماد کامل به خدا،منتها این اعتماد باعث نشود که کارهایمان را سست بگیریم وبرنامه ریزی وتدبیر را از امورات زندگی حذفش کنیم پس طبق فرمایش پیامبر اکرم (ص) :درعین دقت ومحکم کاری باید از خدا هم غافل نشیم تا نتایج بهتری در زندگی داشته باشیم)

محمدی اسشتهاردی،محمد،پندهای جاویدان،سوم ،نبوی،1386

 

شنبه 29 آذر 1393  11:47 AM
تشکرات از این پست
omiddeymi1368 liasam zahra7720
victoryone
victoryone
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 6330
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:مبحث هفتاد و نهم طرح صالحین: «رحلت پیامبر اسلام(ص)، شهادت امام حسن(ع) و امام رضا(ع)»

انفاق نان جو
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حسن و حسين عليهماالسلام مريض شدند. پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله با چند تن از ياران به عيادتشان آمدند. گفتند:
- يا على ! خوب بود نذرى براى شفاى فرزندانت مى كردى .
على عليه السلام و فاطمه عليهماالسلام نذر كردند، اگر عزيزان شفا يابند، سه روز روزه بگيرند. خود حسن و حسين عليهماالسلام و فضه كه خادمه آنها بود نيز نذر كردند كه سه روز روزه بگيرند. چيزى نگذشت كه خداوند به هر دو شفاى عنايت فرمود. روز اول را روزه گرفتند در حالى كه غذايى در خانه نداشتند. حضرت على عليه السلام سه صاع (تقريبا سه كيلو) جو قرض كرد. حضرت زهرا عليهاالسلام يك قسمت آن را رد كرد. پنج عدد نان پخت . وقت غروب سفره انداختند و پنج نفر كنار سفره نشستند. هنگام افطار سائلى بر در خانه آمد و گفت : سلام بر شما اى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ! من مستمندى از مستمندان مسلمين هستم . طعامى به من دهيد كه خداوند به شما از طعامهاى بهشتى عنايت كند. خاندان على عليه السلام همگى غذاى خويش را به او دادند و تنها با آب افطار كردند و خوابيدند. روز دوم را نيز روزه گرفتند. فاطمه عليهاالسلام پنج عدد نان جو آماده كرد و در سفره گذاشت . موقع افطار يتيمى آمد و گفت : - سلام بر شما اى خاندان محمد صلى الله عليه و آله ! من يتيمى مسلمانم ، به من غذايى دهيد كه خداوند به شما از غذاى بهشتى مرحمت كند. همه سهم خود را به او دادند و باز با آب افطار كردند. روز سوم را نيز روزه گرفتند. زهرا عليهاالسلام غذايى (نان جو) آماده كرد. هنگام افطار اسيرى به در خانه آمد و كمك خواست . بار ديگر همه غذاى خويش را به اسير دادند و تنها با آب افطار كرده و گرسنه خوابيدند. صبح كه شد على عليه السلام دست حسن و حسين عليهماالسلام را گرفته و محضر پيامبر رسيدند. در حاليكه بچه ها از شدت گرسنگى مى لرزيدند. وقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را در چنان حالى ديد فرمود: يا على ! اين حالى را كه در شما مى بينم برايم بسيار ناگوار است . سپس برخاست و با آنان به سوى فاطمه عليهاالسلام حركت كردند. وقتى كه به خانه وارد شدند. ديدند فاطمه عليهاالسلام در محراب عبادت ايستاده ، در حالى كه از شدت گرسنگى بسيار ضعيف گشته و ديدگانش به گودى نشسته . رسول خدا صلى الله عليه و آله او را به آغوش ‍ كشيد و فرمود: از وضع شما به خدا پناه مى برم . در اين وقت جبرئيل نازل گشت و گفت : اى رسول خدا! خداوند به داشتن چنين خاندانى تو را تهنيت مى كند. آن گاه سوره ((هل اءتى )) را بر او خواند

 بحار: ج 35، ص 237 و 247. اين داستان به طور خلاصه بيان گردي

شنبه 29 آذر 1393  11:48 AM
تشکرات از این پست
omiddeymi1368 liasam zahra7720
victoryone
victoryone
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 6330
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:مبحث هفتاد و نهم طرح صالحین: «رحلت پیامبر اسلام(ص)، شهادت امام حسن(ع) و امام رضا(ع)»

خشتى از طلا و خشتى از نقره
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
- وقتى مرا به معراج بردند، وارد بهشت شدم . در آنجا فرشتگانى ديدم كه با خشت طلا و خشت نقره ساختمانى مى سازند ولى گاهى دست از كار مى كشند از فرشتگان پرسيدم : شما چرا گاهى كار مى كنيد و گاهى از كار دست مى كشيد؟ سبب چيست ؟
پاسخ دادند: هر وقت مصالح ساختمانى به ما برسد مشغول مى شويم و هرگاه نرسد از كار باز مى ايستيم .
گفتم : مصالح ساختمانى شما چيست ؟
جواب دادند: ((سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر)).
وقتى مؤ من اين ذكر را مى گويد ما ساختمان را مى سازيم . وقتى كه ساكت مى شود ما نيز دست از كار مى كشيم

 بحار: ج 73، ص 346 - بحار: ج 18، ص 292 و 409 - ج 93، ص 83 و 169 با كمى تفاوت

شنبه 29 آذر 1393  12:00 PM
تشکرات از این پست
omiddeymi1368 liasam zahra7720
victoryone
victoryone
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 6330
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:مبحث هفتاد و نهم طرح صالحین: «رحلت پیامبر اسلام(ص)، شهادت امام حسن(ع) و امام رضا(ع)»

ماجراى عجيب دانشمند يهودى ، در مكه

هنگامى كه پيامبر (ص ) ديده به جهان گشود، يكى از يهوديان آگاه ، در مكه نزد، بزرگان قريش (كه از سران مكه بودند) آمد، و با تعجب گفت : آيا امشب ، در ميان شما كودكى به دنيا آمده است ؟ پاسخ دادند: نه .
يهودى گفت : پس او در فلسطين به دنيا آمده كه نامش احمد است و از نشانه هاى او اينكه خالى به رنگ ابريشم خاكسترى ، در بين شانه هايش قرار دارد.
قريشيان متفرق شدند و به جستجو پرداختند. دريافتند كودكى در خانه عبدالله بن عبدالمطلب به دنيا آمده است ، جريان را به دانشمند يهودى گفتند، يهودى خود را به آن كودك رسانيد، كودك را از مادرش آمنه گرفت ، سپس بين شانه اش را ديد، ناگاه بى هوش شد. هنگامى كه به هوش آمد، حاضران از يهودى پرسيدند: چرا حالت دگرگون شد؟
او در پاسخ گفت : ((مقام نبوت تا روز قيامت از بنى اسرائيل بيرون رفت ، سوگند به خدا، اين كودك همان پيامبر (ص ) است كه بنى اسرائيل را به هلاكت مى رساند)).
قريشيان از اين مژده شادمان شدند.
يهودى به آنها گفت : ((سوگند به خدا، اين نوزاد، آنچنان به شما عظمت و آبرو مى بخشد، كه عظمت شما در همه جاى دنيا، به زبان مردم مى افتد)).
ابوسفيان كه در آنجا بود، گفت : او به طائفه مضر ( كه خودش از آن طايفه بود) عظمت مى بخشد

كحل البصر، ص 27

شنبه 29 آذر 1393  12:02 PM
تشکرات از این پست
omiddeymi1368 liasam zahra7720
victoryone
victoryone
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 6330
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:مبحث هفتاد و نهم طرح صالحین: «رحلت پیامبر اسلام(ص)، شهادت امام حسن(ع) و امام رضا(ع)»

پرنده ذاكر

انس بن مالك مى گويد: همراه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به بيابان رفتيم. پرنده اى در آنجا ديديم كه آواز مخصوص از آن شنيده مى شد.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به من فرمود: آيا مى دانى اين پرنده چه مى گويد؟!
عرض كردم: خدا و رسولش آگاه تر است.
فرمود: مى گويد:
يا رب! اذهبت بصرى و خلقتنى اعمى فارزقنى فانى جائع.
خداوندا! نور چشمم را از من گرفتى و مرا كور آفريدى، روزى مرا برسان كه من گرسنه ام.
ناگهان ديدم پرنده ديگرى كه ملخ بود، پرواز كنان آمد و در دهان او نشست و آن پرنده كور ملخ را بلعيد.
در اين هنگام آواز پرنده بلند شد، پيامبر به من فرمود: آيا مى دانى اين پرنده چه مى گويد؟!
عرض كردم: خدا و رسولش آگاه تر است. فرمود:مى گويد:
الحمد لله الذى لم ينس من ذكره
حمد و سپاس خداوندى كه يادآورنده اش را فراموش نمى كند.
و به نقل ديگر فرمود:
من توكل على الله كفاه
كسى كه به خدا توكل كند، خدا او را كافى است

 

قصص الله يا داستان هايى از خدا
مؤلف: شهيد احمد ميرخلف زاده و قاسم ميرخلف زاده

شنبه 29 آذر 1393  12:03 PM
تشکرات از این پست
omiddeymi1368 liasam zahra7720
victoryone
victoryone
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 6330
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:مبحث هفتاد و نهم طرح صالحین: «رحلت پیامبر اسلام(ص)، شهادت امام حسن(ع) و امام رضا(ع)»

این پا شبیه چیه؟

پیامبر خدا توی مسجد نشسته بود. کمی جابه جا شد و پای راستش را دراز کرد. بعد با صدایی آرام از اطرافیانش پرسید: این پا شبیه چیه؟ هرکس برای خودشیرینی چیزهای عجیب و غریبی گفت. یکی گفت: ستونِ هستی، دیگری گفت: شبیه عصای موسی است. پیامبر لبخندی زد، کمی جابه جا شد و آن پای دیگرش را هم دراز کرد و گفت: شبیه این یکی است

شنبه 29 آذر 1393  12:04 PM
تشکرات از این پست
omiddeymi1368 liasam zahra7720
victoryone
victoryone
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 6330
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:مبحث هفتاد و نهم طرح صالحین: «رحلت پیامبر اسلام(ص)، شهادت امام حسن(ع) و امام رضا(ع)»

هفتصد درود خداوند

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله با اميرالمؤمنين فرمود:
يا على ! مى خواهى تو را به چيزى مژده بدهم ؟
على عليه السلام عرض كردم : بلى ، پدر و مادرم به قربانت ! تو هميشه مژده دهنده هر چيزى بودى .
فرمود: جبرئيل ، نزد من آمد و از امر عجيبى مرا خبر داد.
على عليه السلام پرسيد: امر عجيب چه بود؟
فرمود: جبرئيل خبر داد كه هر كس از دوستان من ، بر من تواءم با خاندانم صلوات بفرستد، درهاى آسمان به روى وى گشوده مى شود و فرشتگان هفتاد صلوات به او مى فرستند و اگر گناهكار است گناهانش مى ريزد همچنان كه برگ درختان مى ريزد و خداوند متعال به او خطاب مى كند: ((لبيك يا عبدى و سعديك )) .
سپس به فرشتگان مى فرمايد:
((ملائكان من ! شما به او هفتاد صلوات فرستاديد، اما من بر او هفتصد صلوات مى فرستم .))

بحار : ج 94، ص 56.

شنبه 29 آذر 1393  12:06 PM
تشکرات از این پست
omiddeymi1368 liasam zahra7720
victoryone
victoryone
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 6330
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:مبحث هفتاد و نهم طرح صالحین: «رحلت پیامبر اسلام(ص)، شهادت امام حسن(ع) و امام رضا(ع)»

پيامبر صلى الله عليه و آله با مردگان سخن مى گويد!
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

جنگ بدر پايان يافت ، دشمنان اسلام فرار كردند و جمعى از بزرگان قريش ‍ به هلاكت رسيدند. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد جنازه هاى كفار را در چاهى ريختند. تنها جنازه امية بن خلف روى زمين ماند زيرا وى از بس كه چاق بود در همان روز جنگ گنديده و پاشيده شده بود.
پيامبر فرمود:
او را به حال خود بگذاريد و سنگ و خاك آن قدر رويش بريزيد كه زير سنگ و خاك پنهان شود.
سپس حضرت بر سر آن چاه آمد و هر يك از آنها را صدا زد و فرمود:
آيا آنچه را كه پروردگارتان وعده داده بود، درست يافتيد؟ همچنان كه من آنچه را كه خداوند وعده داده بود حق يافتم .
شما خويشان بدى براى پيغمبرتان بوديد، شما تكذيب كرديد، ديگران تصديقم نمودند. شما از وطنم بيرون رانديد، ديگران پناهم داد، شما با من جنگيديد ديگران به من كمك كردند.
در اين وقت بعضى از اصحاب گفتند:
يا رسول الله ! اينان پيكرهاى مرده اند، چگونه با آنان سخن مى گويى و چه فايده اى دارد؟
رسول اكرم فرمود:

براستى فهميدند آنچه را كه خداوند به آنها وعده داده بود حق است . و شما شنواتر از آنان نيستيد، ولى آنها قدرت جواب گفتن ندارند


بحار : ج 6، ص 254 و ج 19، ص 246. با كمى تفاوت

 

شنبه 29 آذر 1393  12:06 PM
تشکرات از این پست
omiddeymi1368 liasam zahra7720
victoryone
victoryone
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 6330
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:مبحث هفتاد و نهم طرح صالحین: «رحلت پیامبر اسلام(ص)، شهادت امام حسن(ع) و امام رضا(ع)»

جنايتى تكان دهنده از جاهليت

شخصى به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و مسلمان شد، پس از مدتى به حضور آن حضرت رسيد و عرض كرد: آيا توبه من قبول است ؟.

پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: خداوند توبه پذير مهربان است .
او گفت : گناه من بسيار بزرگ است !
پيامبر فرمود: واى بر تو، عفو و بخشش خدا بزرگتر است ، حال بگو بدانم گناهت چيست ؟
او عرض كرد: من به يك مسافرت طولانى رفتم ، همسرم باردار بود، پس از چهار سال به خانه برگشتم ، همسرم به استقبال من آمد، و پس از احوال پرسى ديدم در خانه ما دختركى رفت و آمد مى كند، به همسرم گفتم : اين دخترك كيست ؟ (از ترس اينكه او را نكشم ) گفت : دختر همسايه است ، با خود گفتم لابد پس از ساعتى مى رود، ولى ديدم او همچنان در خانه من است و همسرم او را پنهان مى كند، به همسرم گفتم : راستش را بگو اين دخترك كيست ؟
گفت : يادت هست كه وقتى مسافرت رفتى من باردار بودم ، اين دخترك نتيجه همان باردارى است و دختر تو است !
وقتى فهميدم كه دختر من است ، شب تا صبح ناراحت بودم ، كه با او چه كنم ، وجود او ننگ است ، سرانجام صبح زود از خواب بيدار شدم ، نزديك بستر دختر، رفته ديدم خوابيده ، او را بيدار كردم و به او گفتم با من بيا به نخلستان برويم ، بيل و كلنگ را برداشتم و براه افتادم ، او نيز به دنبال من مى آمد، وقتى به نخلستان رسيديم ، زمينى را در نظر گرفتم ، و به كندن گودالى مشغول شدم ، دخترك مرا كمك مى كرد و خاكها را بيرون مى ريخت ، وقتى كه گودال به وجود آمد، پاهاى دخترك را گرفتم و او را به گودال انداختم ...
(اشك در چشمان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) حلقه زد... و آن حضرت منقلب شد...)
سپس دست چپم را روى شانه او گذاشتم و به روى او با دست راست خاك مى ريختم ، او پابپا مى كرد و مى گفت : پدرم چه مى كنى ؟
به او اعتنا نكردم و همچنان به كارم ادامه دادم ، در اين ميان مقدارى خاك به ريش من پاشيد، او دست خود را دراز كرد و خاك ريشم را پاك نمود، در عين حال همچنان خاك بر سرش ريختم تا زير خاك ماند.
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) در حالى كه اشك چشمش را پاك مى كرد و گريه گلويش را گرفته بود، فرمود: اگر رحمت خدا بر غضبش پيشى نگرفته بود، هماندم انتقام آن دخترك بى گناه را از تو مى گرفت !


القرآن يواكب الدهرج ج 2 ص 215

شنبه 29 آذر 1393  1:45 PM
تشکرات از این پست
omiddeymi1368 liasam zahra7720
victoryone
victoryone
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 6330
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:مبحث هفتاد و نهم طرح صالحین: «رحلت پیامبر اسلام(ص)، شهادت امام حسن(ع) و امام رضا(ع)»

گريه بر شهيد
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حضرت حمزه عموى پيامبر از مكّه به مدينه مهاجرت كرده بود و لذا كسى را نداشت ، جنگ احد فرا رسيد ((حمزه )) در جنگ فعالانه شركت كرد و از ساير رزمندگان بهتر درخشيد تا مظلومانه به فيض شهادت رسيد. و به همين مناسبت لقب سيدالشهداء يعنى سالار شهيدان را به او دادند.
جنگ احد به پايان رسيد خانواره شهدا در سوگ عزيزانشان نشسته بودند و با گريه هايشان خاطره آنان را بزرگ مى داشتند.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله از احد بر گشت ، وقتى به مدينه وارد شدند ديدند كه در خانه همه شهداء گريه هست جز خانه حمزه ، حضرت فقط يك جمله فرمود: ((امّا حمزة فلا بواكى له )) يعنى همه شهدا گريه كننده دارند جز حمزه كه گريه كننده ندارد. تا اين جمله را فرمود، صحابه رفتند به خانه هايشان و گفتند: پيامبر فرمود: حمزه گريه كننده ندارد. ناگهان زنانى كه براى فرزندان خودشان يا شوهرانشان يا پدرانشان مى گريستند، به احترام پيامبر و به احترام جناب حمزة بن عبدالمطلب به خانه حمزه آمدند و براى آن جناب گريستند. و بعد از اين ديگر سنت شد هر كس براى هر شهيدى كه مى خواست بگريد اوّل مى رفت خانه جناب حمزه و براى او مى گريست .

اين جريان نشان داد كه اسلام با اينكه با گريه بر ميت (ميت عادى ) چندان روى خوشى نشان نداده است مايل است كه مردم بر شهيد بگريند، زيرا شهيد حماسه آفريده است و گريه بر شهيد شركت در حماسه او و هماهنگى با روح او و موافقت با نشاط او و حركت در موج اوست 

 قيام و انقلااب مهدى (عج )، مقاله شهيد، ص 108(شهید مطهری)

شنبه 29 آذر 1393  1:46 PM
تشکرات از این پست
omiddeymi1368 liasam zahra7720
victoryone
victoryone
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 6330
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:مبحث هفتاد و نهم طرح صالحین: «رحلت پیامبر اسلام(ص)، شهادت امام حسن(ع) و امام رضا(ع)»

محبت
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله نشسته بود و يكى از فرزندانشان را روى زانوى خود نشانده و مى بوسيد و به او محبّت مى كرد.
در اين هنگام مردى از اشراف جاهليت خدمت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله رسيد و به آن حضرت عرض كرد:
من ده تا پسر دارم و تا حال هنوز هيچكدامشان را براى يك بار هم نبوسيده ام . پيامبر صلى اللّه عليه و آله از اين سخن چنان عصبانى و ناراحت شدند كه صورت مباركشان برافروخته و قرمز گرديد، آنگاه فرمود:
من لا يَرحم لا يُرحم ، آن كس كه نسبت به ديگرى رحم نداشته باشد خدا هم به او رحم نخواهد كرد. و بعد اضافه نمود:
من چه كنم اگر خدا رحمت را از دل تو كنده است 

انسان كامل ، ص 168

شنبه 29 آذر 1393  1:47 PM
تشکرات از این پست
omiddeymi1368 liasam zahra7720
victoryone
victoryone
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 6330
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:مبحث هفتاد و نهم طرح صالحین: «رحلت پیامبر اسلام(ص)، شهادت امام حسن(ع) و امام رضا(ع)»

از كودكى بزرگ بود!!

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

هنوز در رحم مادر بود كه پدرش در سفر بازرگانى شام در مدينه در گذشت . جدّش عبدالمطلب ، كفالت او را عهده گرفت . از كودكى آثار عظمت و فوق العادگى از چهره و رفتار و گفتارش پيدا بود. عبدالمطلب به فراست دريافته بود كه نوه اش آينده اى درخشان دارد.
هشت ساله بود كه جدش عبدالمطلب درگذشت . و طبق وصيّت او ابوطالب عموى بزرگش عهده دار كفالت او شد. ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ساير كودكان شباهت نداشت در شگفت مى ماند.
هرگز ديده نشد مانند كودكان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد، به غذاى اندك اكتفا مى كرد و از زياده روى امتناع مى ورزيد. بر خلاف كودكان همسالش و برخلاف عادت و تربيت آن روز موهاى خويش ‍ را مرتب مى كرد و سر و صورت خود را تميز نگه مى داشت .
روزى ابوطالب از او خواست كه در حضور او جامه هايش را بكند و به بستر برود، او اين دستور را با كراهت تلقى كرد و چون نمى خواست از دستور عموى خويش تمرّد كند به عمو گفت : روى خويش را برگردان تا بتنوانم جامه ام را بكنم ، ابوطالب از اين سخن كودك در شگفت شد. زيرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عريان كردن همه قسمتهاى بدن خود احتراز نداشتند.

ابوطالب مى گويد: من هرگز از او دروغ نشنيدم ، كار ناشايسته و خنده بيجا نديدم ، به بازيهاى بچّه ها رغبت نمى كرد تنهايى و خلوت را دوست مى داشت و در همه حال متواضع بود

وحى و نبوت ، ص 169؛ استاد شهيد، اين مطالب را به استناد مقاله آقاى مجتهد زنجانى در كتاب ((محمد خاتم پيامبران )) جلد اوّل نوشته اند

شنبه 29 آذر 1393  1:48 PM
تشکرات از این پست
omiddeymi1368 liasam zahra7720
victoryone
victoryone
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 6330
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:مبحث هفتاد و نهم طرح صالحین: «رحلت پیامبر اسلام(ص)، شهادت امام حسن(ع) و امام رضا(ع)»

گریه نبی مکرم اسلام

رسول خدا صلى الله عليه و آله شبى در خانه همسرشان امّ سلمه بود نيمه شب از خواب برخاست و در گوشه تاريكى مشغول دعا و گريه زارى شد.
امّ سلمه كه جاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را در رختخوابش ‍ خالى ديد، حركت كرد تا ايشان را بيابد متوجه شد رسول اكرم صلى الله عليه و آله در گوشه خانه، جاى تاريكى ايستاده و دست به سوى آسمان بلند كرده اند. در حال گريه مى فرمود:
خدايا! آن نعمت هايى كه به من مرحمت نموده اى از من نگير!
مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان!
خدايا! مرا به سوى آن بديها و مكروههايى كه از آنها نجاتم داده اى برنگردان!
خدايا! مرا هيچ وقت و هيچ آنى به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چيز و از هر گونه آفتى نگهدار!

در اين هنگام، امّ سلمه در حالى كه به شدت مى گريست به جاى خود برگشت پيامبر صلى الله عليه و آله كه صداى گريه ايشان را شنيدند به طرف وى رفتند و علت گريه را جويا شدند.
امّ سلمه گفت:
يا رسول الله! گريه شما مرا گريان نموده است، چرا مى گرييد؟ وقتى شما با آن مقام و منزلت كه نزد خدا داريد، اين گونه از خدا مى ترسيد و از خدا مى خواهيد لحظه اى حتى به اندازه يک چشم به هم زدن به خودتان وانگذارد، پس واى بر احوال ما!
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:
چگونه نترسم و چطور گريه نكنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و به مقام و منزلتم خاطر جمع باشم، در حالى كه حضرت يونس ‍ عليه السلام را خداوند لحظه اى به خود واگذاشت و آمد بر سرش آنچه نمى بايست!

منبع: بحارالانوارج16 ص217 مولف: علامه امینی

شنبه 29 آذر 1393  1:49 PM
تشکرات از این پست
omiddeymi1368 liasam zahra7720
victoryone
victoryone
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 6330
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:مبحث هفتاد و نهم طرح صالحین: «رحلت پیامبر اسلام(ص)، شهادت امام حسن(ع) و امام رضا(ع)»

منافق كينه توز
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به همراه جمعى از مهاجران و انصار در مسجد النبى نشسته بودند ناگاه على (عليه السلام ) وارد مسجد شد حاضران به احترام او برخاستند و از او به گرمى استقبال كردند تا اينكه على (عليه السلام ) در جايگاه خود كه در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود نشست در اين ميان دو نفر از حاضران كه متهم به نفاق بودند با هم درگوشى صحبت مى كردند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وقتى كه آنها را ديد دريافت كه چرا آهسته با هم حرف مى زنند، آن حضرت خشمگين شد بطورى كه آثار خشم در چهره مباركش ظاهر شد سپس فرمود سوگند به آن كسى كه جانم در دست او است داخل بهشت نمى شود مگر كسى كه مرا دوست بدارد آگاه باشيد دروغگو است كسى كه گمان كند مرا دوست دارد ولى اين شخص (اشاره به على (عليه السلام )) را دشمن دارد. در اين هنگام دست على (عليه السلام ) در دست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود و اين آيه (مجادله /9) نازل گرديد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه رازگويى مى كنيد به گناه و تعدى و معصيت رسول ، رازگويى نكنيد...

شنبه 29 آذر 1393  1:50 PM
تشکرات از این پست
omiddeymi1368 liasam zahra7720
دسترسی سریع به انجمن ها