ابن اعثم میگوید:
سپس معاویه گفت:ای مردم! پیش از ما هیچ امتی - پس از پیامبر خود - در چیزی اختلاف نکرد مگر آن که باطل گرایان آن، بر حق گرایان چیره شدند، جز این امت؛ زیرا خدای تعالی، نیکان این امت را بر اشرار آن و حق گرایان آن را بر باطل گرایانش چیره ساخت تا نعمتی را که بر آنان احسان فرموده بود، تمام کند. اینک حق در جای خود قرار گرفت و من با شما پیمانهایی بستم که خواستم با آن، الفت و وحدت و مصلحت امت پدید آید و آتش جنگ خاموش شود. اکنون خدا برای ما یک پارچگی را پدید آورد و خواستهی ما را [برآورد، و] عزت داد. پس هر پیمانی که با شما بستم، مردود و هر وعدهای که به کسی دادم، زیر پاهای من است.
مردم از سخن معاویه برآشفتند و سر و صدا راه انداختند و به معاویه ناسزا گفتند و آهنگ کشتنش کردند. نزدیک بود فتنهای رخ دهد، که معاویه ترسیده و از گفتار خود سخت پشیمان شد.
مسیب بن نجبه نزد حسن بن علی علیهالسلام آمد و عرض کرد:نه، به خدا سوگند [باور ندارم]! خدا مرا فدایت کند! هنوز در شگفتم که چگونه با معاویه بیعت فرمودی؛ با این که 40000 شمشیر همراه خود داشتی؟! چرا برای خود و خاندان و شیعیانت، عهد و پیمان آشکار نگرفتی؟ او پیمانی بسته است که [تنها] میان تو و اوست، و اینک این سخنان را میگوید. سوگند به خدا! از این سخنان، جز تو کسی را در نظر ندارد.
حسن علیهالسلام فرمود:مسیب! همین طور است؛ اکنون چه فکر میکنی؟ مسیب گفت:سوگند به خدا! من مصلحت را این میبینم که به آنچه بودی، بازگردی و بیعت را بشکنی که او بیعت میان تو و خود را شکست! حسن بن علی علیهالسلام به معاویه نگریست. معاویه در هراس و بیتابی بود. حسن بن علی علیهالسلام مردم را آرام کرد و فرمود:
مسیب! پیمانشکنی، شایستهی ما نیست و خیری ندارد. اگر در این بیعت، دنیا را میخواستم [قطعا با او میجنگیدم؛ زیرا] معاویه در برخورد [و درگیری]، از من شکیباتر نیست، و در هنگامهی نبرد، از من پایدارتر نیست و چون کارزار، ماندگار گردد، از من نیرومندتر نخواهد بود؛ لیکن با این بیعت، مصلحت شما و بازداشتن از درگیری شما را میخواستم. پس به قضای خداوند، خشنود باشید و کار را به خدا واگذارید؛ تا نیکوکار، آسوده گردد و از شر تبهکار، در امان باشد.
در همین هنگام که حسن بن علی علیهالسلام با مسیب سخن میگفت، یک نفر از کوفیان به نام عبیدة بن عمرو کندی، که در چهرهاش زخمی ناجور بود، وارد شد. حسن علیهالسلام او را شناخت و به او فرمود:برادر کندی! چرا صورتت زخمی است؟ گفت:این، ضربتی است که در سپاه قیس بن سعد (از سپاه معاویه) خوردم.
حجر بن عدی کندی گفت:هان، سوگند به خدا! دوست داشتم همه میمردیم و این روز را نمیدیدیم زیرا ما به آنچه [پیش آمد و] دوست نداشتیم، خوار و زبون شدیم، و آنان به آنچه [به دست آوردند و] دوست داشتند، شادمان شدند.
چهرهی حسن علیهالسلام برافروخته شد و از مجلس معاویه برخاست و به منزل رفت. سپس سراغ حجر بن عدی فرستاد و او را خواست و فرمود:حجر! من در مجلس معاویه، سخن تو را شنیدم. این گونه نیست که همه چون تو بخواهند و چون تو بیاندیشند. من این کار را جز برای بقای شما [و دین شما] انجام ندادم و «خدای تعالی، هر زمان در کاری است».
هنگامی که حسن علیهالسلام با حجر بن عدی سخن میگفت، سفیان بن لیل بهمی وارد شد و گفت:سلام بر تو ای خوارکنندهی مؤمنان! امر خطیری مرتکب شدی. چرا نجنگیدی تا همه بمیریم؟!
امام فرمود:فلانی! رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا نرفت تا برایش، از پادشاهی بنیامیه، پرده برداشتند و او آنان را دید که یکی پس از دیگری، بر منبرش بالا میروند و این، بر او گران آمد. پس خدای متعال این آیات را فرستاد و فرمود:«انا انزلناه فی لیلة القدر - و ما أدراک ما لیلة القدر - لیلة القدر خیر من ألف شهر» [1] خدا میفرماید:شب قدر از هزار ماه سلطنت بنیامیه، بهتر است. حسین علیهالسلام به برادر خود، حسن علیهالسلام رو کرد و فرمود:سوگند به خدا! اگر همهی آفریدهها گرد آیند و بخواهند جلوی آنچه انجام شده را بگیرند، نمیتوانند. من [نیز مثل شما] بیعت را نمیخواستم، ولی دوست ندارم تو را که برادر و یار و امام من هستی، ناراحت کنم.... مسیب گفت:فرزند رسول خدا! این که حکومت به معاویه رسید، بر ما گران نیست؛ ما نگرانیم که پس از این، به شما (خاندان نبوت) ستم شود. اما [بر] ما (اصحاب) باکی نیست؛ زیرا به ما نیاز دارند و به زودی، هر چه بتوانند دوستی ما را میجویند.
حسن علیهالسلام فرمود:مسیب! گناهی بر تو نیست؛ زیرا هر که قومی را دوست دارد، با آنان خواهد بود.
سپس معاویه و یارانش به شام کوچ کردند و حسن بن علی علیهالسلام در حالی که بیمار بود، با همراهان خود به مدینه رفت. [2] .
شیخ طوسی رحمه الله با سند خود از ابوعمر زاذان نقل کرده است:
پس از آن که حسن بن علی علیهالسلام با معاویه سازش کرد، معاویه مردم را جمع کرد و بر منبر رفت و گفت:حسن بن علی، مرا شایستهی خلافت دید و خود را شایسته ندید. پس از آن که سخنش تمام شد، حسن علیهالسلام که یک پله پایینتر بود، برخاست و خدا را آن گونه که شایسته بود، ستود و از مباهله یاد کرد و فرمود:
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از «أنفس»، پدرم را [برای مباهله،] آورد، و از «أبناء»، من و برادرم را و از «نساء»، مادرم را. ما خاندان او، برای اوییم، و او از ما، و ما از اوییم. و چون آیهی تطهیر نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله ما را در کسای خیبری امسلمه گرد آورد، و فرمود:«خدایا! اینان خاندان و دودمان مناند، پلیدی [و ناپاکی] را از ایشان بزدا، و پاک و پاکیزهشان گردان»، و [در آن زمان] در زیر کساء کسی جز من و برادر و پدر و مادرم نبود. و در مسجد برای کسی، نطفهی فرزندی بسته نشد، و زاده نشد جز پیامبر صلی الله علیه و آله و پدرم، که این، اکرام و تفضلی از خدا بر ماست.
و شما از منزلت ما نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آگاهید. او مأمور شد تا درهای منازل به [داخل] مسجد را ببندد، و درها را بست و در خانهی ما را باز گذاشت. علت این کار را از او پرسیدند، فرمود:«من از پیش خود، آنها را نبستم و این را بازنگذاشتم، بلکه خدای سبحان فرمود تا آنها را ببندم، و این را باز بگذارم.»
و اینک معاویه میپندارد که من او را شایستهی خلافت دیدم و خود را شایسته ندیدم. او دروغ میگوید! ما بنابر کتاب خدا و فرمودهی پیامبرش، از خود مردم، به مردم، سزاوارتریم. از روزی که خدا پیامبرش را [نزد خود] برد، ما (خاندان نبوت) پیوسته مورد ستم بودیم. پس خدا میان ما و آنان داوری کند که در حق ما ستم کردند و با زور بر ما حکم راندند و مردم را علیه ما شوراندند و سهم فییء ما را بازداشتند، و مادر ما را از آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله برای او نهاده بود، منع کردند.
و به خدا سوگند یاد میکنم، چنان چه پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، مردم با پدرم بیعت میکردند، آسمان، باران [رحمت] خود را، بر ایشان میبارید و زمین، برکات خود را میداد، و [دیگر،] تو [ای معاویه] در آن طمع نمیکردی. پس چون از معدن [و جایگاه اصلی] خود بیرون شد، قریش در آن به کشمکش پرداختند و آزادشدهها و فرزندان آزادشدهها؛ تو، و یارانت در آن طمع کردید، با این که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده بود:«هیچ امتی کار خود را به کسی که بینشان داناتر از او باشد، نسپرد مگر آن که امورشان در فرومایگی [و تباهی] افتد تا برگردند».
و بنیاسرائیل، هارون را رها کردند - با این که میدانستند او، جانشین موسی است - و از سامری پیروی کردند، و این امت نیز پدرم را رها کرد و با غیر او بیعت کرد؛ با این که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدند که فرمود:«تو [ای علی!]، از نظر من، همچون هارون از نظر موسی هستی، مگر در پیامبری»، و با این که دیدند رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز غدیر خم، پدرم را [به خلافت] نصب کرد و فرمود تا حاضران آن را به اطلاع غائبان برسانند. و رسول خدا صلی الله علیه و آله - با این که قوم خود را به خدای متعال فرامیخواند - از آنان فرار کرد تا به غار رفت. و چنان چه یارانی مییافت، فرار نمیکرد. پدر من نیز چون آنان را سوگند داد [که به بیراهه نروند] و از آنان یاری خواست، و یاریاش نکردند [دست کشید. و خدا هارون را] چون قوم او، ناتوان شمردند، و نزدیک بود که او را بکشند - [از جانب خود]آزاد گذاشت، و پیامبر صلی الله علیه و آله را - چون داخل غار شد و یارانی نیافت - آزاد گذاشت، و به همین سان، پدرم و مرا که امت رهایم کرد و با تو -ای معاویه! - بیعت کرد، از جانب خدا، دستم باز است. و همانا اینها، سنتها و نمونههایی است که یکی پس از دیگری میآید.
هان، ای مردم! اگر شما شرق و غرب جهان را بگردید تا کسی را پیدا کنید که زادهی پیامبر صلی الله علیه و آله باشد، جز من و برادرم پیدا نمیکنید، و اینک من [به این روز افتادهام که] با این، بیعت میکنم! «و نمیدانم شاید او برای شما، فتنه و تا چندگاهی، وسیلهی برخورداری باشد [3] ». [4] .
و نیز شیخ طوسی رحمه الله با سند خود از امام صادق علیهالسلام، از امام باقر علیهالسلام، از امام سجاد علیهالسلام، نقل کرده است:
چون حسن بن علی علیهالسلام، تصمیم بر صلح گرفت، آمد با معاویه دیدار کرد و چون [در جمع مردم] نزد هم گرد آمدند، معاویه به سخن برخاست و بر منبر رفت، و خواست تا حسن یک پله پایینتر بایستد. سپس به سخن آمد و گفت:ای مردم! این حسن بن علی، و فرزند فاطمه است که ما را شایستهی خلافت دید و خود را شایسته ندید، و اینک با اختیار خود آمده است تا بیعت کند. سپس معاویه گفت:حسن! بایست [و سخن بگو]. حسن علیهالسلام برخاست و فرمود:سپاس خدا را که بندگان معترف [و مطیع]خود را - در برابر نعمتها، و پیدرپی بودن آنها، سختیها و بلاهای برگشته از کاردانها و غیر کاردانها - به ستایش خود خواند؛ زیرا با جلال و کبریایی و علو مرتبهی خود، از رسیدن اوهام [و عقول آدمیان] به [حقیقت وجود و] جاودانگیاش، ابا دارد. و [کنه ذاتش،] از دسترس پندار ژرف مخلوقان و نیز غیب مستورش، از تدابیر عقول خردورزان، به دور است.
و شهادت میدهم که هیچ معبودی جز خدا نیست؛ آن خدایی که در ربوبیت و وجود و وحدانیت خود، یگانه و بینیاز بیشریک، و بیهمتایی بیدستیار است. و گواهی میدهم محمد، بنده و پیامبر اوست که خدا او را انتخاب کرد و برگزید و پسندید و فرستاد تا دعوت کنندهی به حق و چراغ فروزان باشد و بندگان را از آنچه میترسند، بیمدهنده، و به آنچه آرزو میکنند، مژده دهنده باشد؛ پس امت را پند داد و از روی رسالت [و وحی]، با ایشان سخن گفت، و درجات پرکاران [راه خدا] را آشکار کرد؛ شهادتی که بر آن بمیرم و محشور شوم، و در آخرت، با آن تقرب جویم و خرسند شوم.
مردم! شما دل و گوش دارید، پس آنچه میگویم، بشنوید و دقت کنید. ما خاندانی هستیم که خدا ما را با اسلام، گرامی داشت؛ و ما را انتخاب کرده و برگزید؛ و «رجس» را از ما زدود؛ و به پاکی ویژهای، پاک کرد؛ و «رجس» همان شک است، پس در حقانیت خدا، و دین او هرگز دودل نمیشویم. و ما را از هر کاستی و گمراهی پاکیزه ساخت، در حالی که تا آدم علیهالسلام از زلالشدگانیم، و این نعمت اوست. مردم هرگز دو دسته نشدند مگر آن که ما را در بهترینشان قرار داد. پس کارها انجام نگرفتند، و روزگاران سرآمدند تا این که خدا، محمد صلی الله علیه و آله را به پیامبری برانگیخت و به رسالت خود برگزید و کتاب خود را به او نازل کرد؛ سپس به او فرمود تا مردم را به سوی خدای عزوجل دعوت کند. پدر من، اولین کسی بود که خدا و پیامبرش را پاسخ داد، و اولین کسی بود که ایمان آورد و خدا و رسولش را تصدیق کرد. خدای متعال در قرآن میفرماید:«آیا کسی که از جانب پروردگارش بر حجتی روشن است، و شاهدی از [خویشان] او، پیرو اوست...» [5] ، و رسول خدا صلی الله علیه و آله، همان فرد و پدرم، همان شاهد است. رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگامی که به پدرم دستور داد به مکه برود و در موسم حج، ابلاغ برائت کند، به او فرمود:«علی جان! آیات برائت را تو ببر؛ زیرا به من [از جانب خدا] دستور داده شده است که آن را جز من یا فردی از من، نبرد و تو همان فردی، ای علی!» پس علی علیهالسلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله و رسول خدا صلی الله علیه و آله از اوست.
و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله چون میان او و برادرش، جعفر بن ابیطالب، و غلامش زید بن حارثه، دربارهی دختر حمزه داوری کرد، به او فرمود:«اما، ای علی! تو از من هستی و من از تو هستم، و تو پس از من، مولای هر مؤمنی». پس رسول خدا صلی الله علیه و آله پیشاپیش، پدرم را تصدیق فرمود، و خود از او حمایت کرد. و در هر جایی، پیوسته او را مقدم میداشت و برای هر کار سختی، به سبب اطمینان و آرامشی که از او داشت، او را میفرستاد؛ زیرا میدانست که او برای خدا و پیامبرش، خیرخواه و نزدیکترین مقربان است. خدای عزوجل فرمود:«و سبقت گیرندگان، پیشتازند؛ آنانند همان مقربان خدا» [6] و پدرم، پیشتاز پیشتازان، و نزدیکترین نزدیکان به خدای عزوجل و پیامبرش بود. خدای متعال فرمود:«کسانی از شما که پیش از فتح [مکه]، انفاق و جهاد کردهاند، [با دیگران] یکسان نیستند؛ آنان درجهای بزرگتر دارند» [7] .
پدرم اولین مسلمان و مؤمن، و اولین مهاجر، و پیوستهی به خدا و رسول، و اولین انفاق کنندهی در حد توان بود. خدای سبحان فرمود:«و کسانی که بعد از آنان آمدند، میگویند:پروردگارا! بر ما و بر آن برادرانمان که در ایمان آوردن، بر ما پیشی گرفتند، ببخشای و در دلهایمان نسبت به کسانی که ایمان آوردهاند، هیچگونه کینهای مگذار. پروردگارا! به راستی که تو رئوف و مهربانی» [8] پس مردم از همهی امتها - به سبب پیشتازی پدرم در ایمان به پیامبر صلی الله علیه و آله - برایش استغفار کنند و این، از آن روست که در ایمان، هیچ کس بر او سبقت ندارد، و خدای متعال فرمود:«و پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار، و کسانی که با نیکوکاری از آنان پیروی کردند [خدا از ایشان خشنود، و آنان نیز از او خشنودند.]» [9] .
و پدرم پیشگام پیشگامان است، و همان گونه که خدای عزوجل، پیشگامان را بر جاماندگان و پس ماندگان فضیلت داده، پیشگام پیشگامان را نیز بر پیشگامان، فضیلت بخشیده است.
و خدای عزوجل فرمود:«آیا سیراب ساختن حاجیان و آباد کردن مسجدالحرام را همانند [کار] کسی پنداشتهاید که به خدا و روز بازپسین ایمان آورده [و در راه خدا جهاد میکند]؟» [10] و پدرم همان ایمان آورندهی به خدا و روز جزا و همان جهاد کنندهی به حق در راه خداست، و این آیه در شأن او نازل شده است.
و از جملهی کسانی که به [دعوت] رسول خدا صلی الله علیه و آله پاسخ دادند، عموی او، حمزه و پسر عموی او، جعفر بود، که هر دو در میان کشتگان فراوانی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله، به شهادت رسیدند - خدا از هر دو خشنود باد - و خدا از میان همه، حمزه را «سالار شهیدان» قرار داد، و برای جعفر، دو بال آفرید که با آن، همراه فرشتگان، هرگونه که بخواهد، پرواز کند. این، به علت جایگاه و منزلت آنان و قرابتی بود که با رسول خدا صلی الله علیه و آله داشتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان شهدا، تنها بر حمزه بود که نماز را با هفتاد تکبیر خواند.
و همین طور، خدای متعال برای زنان نیکوکار پیامبر صلی الله علیه و آله، دو برابر پاداش، و برای زنان گنهکار وی، دو برابر گناه مقرر داشت، به سبب جایگاهی که نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله دارند. و نیز هر نماز در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله را برابر هزار نماز در مساجد دیگر - بجز مسجد ابراهیم خلیل در مکه - قرار داد، و این نیز به سبب جایگاهی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد پروردگار خود دارد.
و خدای عزوجل، صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله را بر همهی مؤمنان واجب فرمود. گفتند:ای رسول خدا! چگونه صلوات بفرستیم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:بگویید:«اللهم صل علی محمد و آل محمد». پس بر هر مسلمانی، واجب قطعی است که همراه پیامبر صلی الله علیه و آله، بر ما نیز صلوات فرستد. و خدای متعال خمس غنائم را برای پیامبر خود، حلال کرد و آن را در کتاب خود برای او واجب فرمود، و از آن، برای ما نیز همان را واجب کرد که برای او واجب شمرد، و صدقه را بر پیامبر صلی الله علیه و آله حرام فرمود، و آن را بر ما نیز حرام شمرد. پس - سپاس خدا را - که ما را در همان [صف] داخل کرد که پیامبرش را، و از آن [صف] بیرون برد، و پاکیزه ساخت که او را. این، کرامت و فضیلتی است که خدای عزوجل با آن، ما را بر دیگران گرامی داشته است.
و چون کافران اهل کتاب با محمد صلی الله علیه و آله محاجه کردند و به انکارش پرداختند، خدای متعال فرمود:«پس [به اینان] بگو:بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و خویشان نزدیکمان، و خویشان نزدیکتان را فراخوانیم، سپس مباهله کنیم، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم» [11] ، و رسول خدا صلی الله علیه و آله از بین «خویشان نزدیک خود»، پدرم را، و از بین «پسران»، من و برادرم را، و از بین «زنان»، مادرم (فاطمه علیهاالسلام) را از میان همهی مردم برگزید [و برای مباهله آورد]. پس ما خاندان گوشت، خون و جان پیامبریم، و ما از اوییم و او از ماست.
و خدای متعال فرمود:«همانا خدا میخواهد که پلیدی و [ناخالصی] را از شما خاندان [پیامبر] بزداید، و شما را به پاکی ویژهای، پاکیزه کند.» و چون آیهی تطهیر نازل شد در همان روز، رسول خدا صلی الله علیه و آله در حجرهی امسلمه، ما:(من، برادرم، مادرم و پدرم) را در محضر خود، در زیر کسای خیبری امسلمه گرد آورد و فرمود:«خدایا! اینان،اهل بیت من هستند و اینان، خاندان و دودمان من هستند. پس رجس را از ایشان بزدا، و پاکی [و خلوص] ویژه را عطایشان فرما» [12] امسلمه - که خدا از او خشنود باد - عرض کرد:ای رسول خدا! آیا من نیز همراه آنان شوم؟ رسول خدا فرمود:«خدا تو را رحمت کند! تو بر خیر و به سوی خیری و چقدر من از تو راضیام؛ ولی این، ویژهی من و آنان است».
پس رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن زمان، تا زمانی که خدا او را به سوی خود برد، هر روز هنگام سپیدهی فجر، به سراغ ما میآمد و میفرمود:«نماز! خدا شما را رحمت کند. (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا)
و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمان داد تا همهی درهایی را که به مسجدش راه داشت، ببندند جز در خانهی ما را. علت این کار را که از آن حضرت پرسیدند، فرمود:«من این کار را از جانب خود نکردم، بلکه از وحی (خدا) پیروی کردم؛ خدا فرمود که همهی درها بسته شود و در خانهی علی باز بماند.» پس از آن، در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله، نطفهای بسته نشد و فرزندی به دنیا نیامد جز از رسول خدا صلی الله علیه و آله و پدرم، علی بن ابیطالب علیهالسلام. و این، کرامت و فضل ویژهای از خدای متعال بر ما بود. و این، در خانهی پدرم، کنار در خانهی رسول خدا صلی الله علیه و آله (در مسجد النبی صلی الله علیه و آله) است، [که همه میبینید]. و خانهی ما، میان خانههای رسول خدا است و این، از آن روست که خدا به پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود تا مسجد خود را بسازد، و پیامبر صلی الله علیه و آله در آن، 10 خانه [نیز] ساخت که 9 خانه برای فرزندان و همسران او بود و دهمین خانه - که میانهی آنهاست - برای پدرم. اینک، آن بر سر راه [شما] برجاست [که میبینید]، و «بیت»، همان مسجد پاکیزهی رسول خداست و آن، همان است که خدا (در آیهی تطهیر) فرمود:«أهل البیت»؛ پس ماییم أهل البیت، و ماییم آن کسانی که خدا پلیدی و [ناخالصی] را از ما زدود، و به ما پاکی ویژه عطا کرد.
هان، ای مردم! اگر من، سالی و باز سال دیگری بایستم و از آن فضایلی که خدای سبحان، به ما عطا فرموده - و نیز در کتاب خود و زبان پیامبرش، ویژهی ما ساخته است - یاد کنم، نمیتوانم آنها را شمارش کنم. من فرزند آن پیامبر بیمدهندهی مژدهدهنده، و چراغ تابانم که خدا او را رحمت جهانیان قرار داد، و پدرم، علی علیهالسلام مولای مؤمنان و همانند هارون است. معاویة بن صخر میپندارد که من او را شایستهی خلافت دیدم، و خود را شایسته ندیدم. او دروغ میگوید! سوگند به خدا! من بنابر کتاب خدا و فرمودهی پیامبر صلی الله علیه و آله، از همهی مردم، به خودشان سزاوارترم جز این که ما (خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله) از زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت، پیوسته، خوفناک و مورد ستم و آزار بودهایم. پس خدا داوری کند میان ما و آنان که در حق ما ستم کردند؛ بر گردهی ما فرود آمدند، مردم را بر دوش ما سوار کردند، سهم قرآنی ما از «فییء» را منع کردند و ارث پدری مادر ما (فاطمه علیهاالسلام) را ندادند.
ما از کسی نام نمیبریم. ولی پیدرپی به خدا قسم میخورم که اگر مردم از خدای سبحان و پیامبر صلی الله علیه و آله میشنیدند (و حق را به اهلش میسپردند) آسمان، باران خویش را به آنان هدیه میکرد و زمین، برکات خود را میداد، و در این امت، دو شمشیر [برابر هم نمیایستاد و] دم اختلاف نمیکرد، و تا قیامت، سرسبز و خرم، (از حکومت) بهره میبردند، و دیگر تو - ای معاویه! - در آن طمع نمیکردی؛ و لیکن چون - در گذشته - از جایگاه اصلی خود خارج شد، و از پایگاههای خود دور شد، قریش در آن به کشمکش پرداختند و همچون توپ آن را به هم پاس دادند، تا آن جا که تو نیز - ای معاویه! - و یارانت در آن طمع کردید؛ در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«هیچ امتی کار خود را به کسی که در میان آنان داناتر از او باشد، نسپرد مگر آن که امورشان، پیوسته در تباهی و فرومایگی افتد، تا برگردند.»
و بنیاسرائیل - که اصحاب موسی علیهالسلام بودند - هارون را که برادر و جانشین و وزیر او بود، رها کردند و به گوساله چسبیدند و از سامری اطاعت کردند؛ با این که میدانستند هارون، جانشین موسی است. مردم از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدند که به پدرم فرمود:«او از نظر من، همچون هارون از نظر موسی است؛ جز این که پس از من، پیامبری نیست». و نیز در غدیرخم، دیدند و شنیدند که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را به جانشینی خود نصب کرد و مردم را به ولایت او فراخواند، و فرمود تا (این خبر مهم را) حاضران به غائبان برسانند.
و رسول خدا صلی الله علیه و آله - آن زمان که مشرکان مکه گرد آمدند تا بر او، که ایشان را به سوی خدا دعوت میکرد، مکر کنند - چون یاوری نداشت -، از بیم آنان، از مکه بیرون آمد و به غار رفت، و اگر یاورانی میداشت، با آنان جهاد میکرد.
و پدر من نیز - چون اصحاب خود را سوگند داد و از آنان یاری خواست و به دادش نرسیدند و یاریاش نکردند - (از خلافت) دست کشید، و چنانچه یاورانی داشت، تسلیم نمیشد. او نیز همچون پیامبر صلی الله علیه و آله، (از جانب خدا،) دستش باز بود. و اینک، این امت، مرا رها کردهاند، و با تو - ای فرزند حرب! - بیعت کردهاند، و چنانچه من بر ضد تو، یاورانی مخلص مییافتم، با تو بیعت نمیکردم. و خدای عزوجل هنگامی که مردم، هارون را ضعیف شمردند و با او دشمنی کردند، او را (از جانب خود) در آزادی قرار داد. این چنین من و پدرم - چون امت، ما را رها کردند و با دیگران بیعت کردند، و یاورانی نداشتیم - در آزادی هستیم. همانا اینها، سنتها و نمونههایی است که یکی پس از دیگری فرامیرسد.
هان، ای مردم! شما اگر میان مشرق و مغرب را جست و جو کنید تا کسی را که جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله، و پدرش وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد، پیدا کنید، جز من و برادرم را پیدا نخواهید کرد. از خدا بترسید و بعد از این سخنان، گمراه نشوید؛ اما چگونه و کجا شما این کار را خواهید کرد؟!
و با اشاره به معاویه، فرمود:آگاه باشید! من با این [فرد] بیعت کردم، «و نمیدانم، شاید او برای شما فتنه، و تا چندگاهی وسیلهی برخورداری باشد.» [13] .
هان، ای مردم! واگذاری حق خود، عیب نیست؛ حق دیگران را گرفتن، عیب است. هر کار درستی، سودبخش است و هر کار نادرستی، زیانبخش. آن قضیه رخ داد،، «و ما (داوری) آن را به سلیمان فهماندیم) [14] ، پس او سود کرد. و داوود زیان ندید....
هان، ای مردم! بشنوید و دقت کنید و از خدا بترسید و برگردید، و از شما چه دور است که به سوی حق برگردید؛ در حالی که روی گردانی از حق، بر شما چیره گشته و سرکشی و انکار، به جانتان رسیده است؟! «آیا ما باید شما را در حالی که بدان اکراه دارید، به آن وادار کنیم؟» [15] والسلام علی من اتبع الهدی.
راوی میگوید:معاویه گفت:سوگند به خدا! حسن پایین نیامد تا این که زمین را بر من تیره ساخت، و تصمیم داشتم به او حمله کنم، سپس دیدم خاموش ماندن، نزدیکتر به عافیت است. [16] .
ابنابیالحدید میگوید:
ابوالحسن مدائنی نقل کرده است:پس از صلح، معاویه از حسن بن علی علیهالسلام خواست کرد که با مردم سخن گوید. او نپذیرفت. پس او را سوگند داد و تختی نهاد و او بر آن نشست و فرمود:
سپاس آن خدایی را که در پادشاهی خود، یگانه است و در پروردگاری خود، بینظیر، و سلطنت را به هر که خواهد، عطا کند و از هر که خواهد، بستاند و سپاس آن خدایی را که به وسیلهی ما، مؤمن شما را گرامی داشت، و اول شما را از شرک بیرون آورد، و خون آخر شما را حفظ کرد. پس آزمون دیروز و امروز ما برای شما، بهترین آزمون است؛ چه سپاسگزار باشید، چه ناسپاس.
هان، ای مردم! پروردگار علی علیهالسلام چون او را نزد خود برد، به او داناتر بود، و او را با فضیلتی امتیاز بخشیده بود که همانند آن را هرگز سراغ نداشتید، و پیشینهای برای آن نداشتید. پس هیهات، هیهات (که پیدا کنید)!
چه بسیار که کارها را برای او زیر و رو کردید تا خدا او را - که همنشین شما بود - بر شما برتری داد. او در بدر و جنگهای دیگر، با شما جنگید و آب تیرهی (شکست) را جرعه جرعه، بر شما نوشانید. از گل چسبندهی (درماندگی)، شما را سیراب کرد و از گردنفرازی، شما را به زیر کشید و (سخت) اندوهگین ساخت. پس، از این که کینهی او را (به دل) دارید، نباید شما را ملامت کرد.
سوگند به خدا! تا آن زمان که سروران و رهبران امت محمد از بنیامیه باشند، روزگار خوش نخواهند دید، و خدا - در اثر پیروی شما از طاغوتها، و گرایش شما به شیاطین خود - فتنهای به سوی شما روانه کرد که از آن باز نمانید تا نابود شوید. من آنچه گذشت و آنچه میآید از رفتار قهرآمیز شما و ظالمانه داوری نمودنتان، همه را به حساب خدا میگذارم. سپس فرمود:کوفیان! دیروز کسی از شما مفارقت کرد (و به دیدار حق شتافت) که تیری از تیراندازهای خداوند بود و بر (قلب) دشمنان خدا مینشست؛ کیفری بر تبهکاران قریش بود و پیوسته گلویشان را میفشرد. (همچون کابوسی) بر جانشان مینشست، سرزنشی در کار خدا نداشت، خیانت در مال خدا نمیکرد، و در جنگ با دشمنان خدا، کنار نمیکشید. همهی دانشهای بلند و دور از دسترس قرآن و نیز احکام ظاهری آن، به او داده شده بود. [خدا] او را فراخواند و پاسخ گفت، و راهبری کرد و پیروی نمود، و در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش کنندهای نهراسید. پس صلوات و رحمت خدا بر او باد.
سپس پایین آمد و معاویه (خود را سرزنش کرد و) گفت:شتاب کننده، خطا کرد یا در شرف خطاست؛ آرام و متین، بیخطا ماند یا در شرف بیخطایی است. من از سخنرانی حسن چه میخواستم؟! [17] .
پی نوشت ها:
[1] قدر:3 - 1.
[2] الفتوح 3 و 295:4.
[3] انبیاء:111؛ (و ان أدری لعله فتنة لکم و متاع الی حین).
[4] امالی:559، ح 3171.
[5] هود:17؛ (أفمن کان علی بینة من ربه و یتلوه شاهد منه).
[6] واقعه:17؛ (و السابقون السابقون - أولئک المقربون).
[7] حدید:10؛ (لا یستوی منکم من أنفق من قبل الفتح و قاتل أولئک أعظم درجة).
[8] حشر:10؛ (و الذین جاءوا من بعدهم یقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لا تجعل فی قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انک رءوف رحیم).
[9] توبه:100؛ (و السابقون الأولون من المهاجرین و الأنصار و الذین اتبعوهم باحسان).
[10] توبه:19؛ (أجعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجدالحرام کمن آمن بالله و الیوم الآخر).
[11] آل عمران:61؛ (فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین).
[12] احزاب:33؛ (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا).
[13] انبیاء:111؛ (و ان أدری لعله فتنة لکم و متاع الی حین).
[14] انبیاء:79؛ (ففهمناها سلیمان).
[15] هود:218؛ (أنلزمکموها و أنتم لها کارهون).
[16] امالی:561، ح 1174.
[17] شرح ابنابیالحدید 28:16.