خورشيد من! امشب پرتو نيفشاني
كز من نميآيدْ آيينه گرداني
امشب دلم ابري است، دارم براي تو
يك چشم باراني، يك روح طوفاني
حس ميكنم ديري است همرنگ چشمانت
ننوشته ميخوانم، ناگفته ميداني
اي دل! پذيرا شو، دردي كه ميگفتي
ناخوانده ميآيدْ امشب به مهماني
امشب كه ميتركدْ بغض قفسهامان
بايد پري افشاندْ اي روح زنداني!
مردي تبر بر دوش، از كعبه ميآيد
مردي كه پيموده است يك راه طولاني
پايان نميگيرد، راهي كه او دارد
آغاز آيينه است پايان حيراني
وقتي كه او آمد، آيينه بايد شد
تا گل كند در ما، خورشيد پنهاني