روزي پانصد دينار از پولهاي نصرالدین را دزديدند. اوبه مسجد رفت و دست به دعا برد خواست که امات داده اند. تاجر طبق قولي که داده بود پانصد دينااشت که: خداوندا کاري کن که پولهاي من پيدا شود. يکي از تاجرهاي شهر هم که کشتي اش در حال غرق شدن بود آنجا بود. او هم از خدا مير به نصرالدین داد. نصرالدين گفت: اگر هزار دينار به رمال مي دادم نمي توانست پيش بيني کند که پوالش سالم به دستش برسد و اگر دعايش مستجاب شود پانصد دينار به نصرالدین بدهد. خبر دادند که اموال تاجر سالم هستند و کشتي اش را از غرق شدن نجول من از اين راه پر پيچ و خم بدستم برسد.