لحاف نصرالدین
شبي از شب هاي سرد زمستان نصرالدین خوابيده بود كه ناگاه سر و صداي زيادي از كوچه به گوشش رسيد. اوبراي اين كه ببيند چه خبر است لحافش را به دور خود پيچيد و به كوچه رفت . اتفاقا" رندي دست انداخت و لحاف او را از دوش او بر داشت و فرار كرد و در همين بين غائله دعوا نيز خوابيد. نصرالدین كه چنين ديد، بدون لحاف به خانه برگشت. زنش پرسيد: اين سر و صدا براي چه بود و مردم چرا دعوا مي كردند؟ او گفت : چيزي نبود تمام دعوا بر سر لحاف من بود!
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.