مرده ی کسی یا چیزی بودن
کنایه از عاشق ، واله و شیدای آن بودن.
زان لب که مرده ی نفس آب زندگی است دشنام خشک هم به دعا گو نمی رسد
« سالک قزوینی »
درد تو دوای من ای دل و جان شهریار! زنده و مرده ی درد تو و دوای تو « شهریار»
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.