0

گهی پشت به زین و گهی زین به پشت

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

گهی پشت به زین و گهی زین به پشت


گهی پشت به زین و گهی زین به پشت


مصراع مثلی بالا حاکی از تطور زمانه است که گاهی آدمی را به کمال مطلوب می­رساند و هرچه خواست و آرزویش باشد برمی­آورد. زمانی آن چنان پشت می­کند که تمام خان و مان و مال و خواسته را به باد فنا نیستی می­سپارد.

آزاده­ی طوس «حکیم ابوالقاسم فردوسی» در شرح زندگانی پهلوان نامی ایران رستم دستان سروده است.
پس از آن­که سردار نامدار ایران رستم پیلتن از جنگ با افراسیاب تورانی پیروزآمد و مدتی در زابلستان به استراحت پرداخت مجددا بار سفر بست و در محل سمنگان واقع در مرز ایران و توران که دشتی وسیع و مرغزاری طرب انگیز بود به شکار گورخر پرداخت:

به تیر و کمان و به گرز و کمند       بیفکند بر دشت، نخجیر چند

زخار و ز خاشاک و شاخ درخت     یکی آتشی برفروزید سخت

چو آتش پراکنده شد پیلتن          درختی بجست از دریا بزن ؟

یکی نره گوری بزد بر درخت       که در چنگ او پر مرغی بسخت

چو بریان شد از هم بکند و بخورد       ز مغز استخوانش برآورد گرد

پس آنگه خرامان بشد نزد آب         چو سیراب شد، کرد آهنگ خواب

بخفت و برآسود از روزگار          چمان و چران رخش در مرغزار

تنی چند از سواران تورانی که سال­ها در پی فرصت بودند تا از پشت اسب تیز تک رستم رخش کره بگیرند در این موقع که رستم به خواب رفته بود موقع را مغتنم دیدند و به آن حیوان کوه پیکر که در مرغزار سمنگان می­چمید و می­چرید، یورش بردند.

سواران ز هر سو برو تاختند         کمند کیانی در انداختند

چو رخش آن کمند سواران بدید      چو شیر ژیان آنگهی بردمید

دو کس را بزخم لگد کرد پست      یکی را سر از تن بدندان گسست

سه تن کشته شد زان سواران چند     نیامد سر رخش جنگی به بند

پس آنگه فکندند هر سو کمند          که تا گردن رخش کردند بند

گرفتند و بردند پویان بشهر      همی هر کس از رخش جستند بهر

پس از دیر زمانی رستم بیدار شد و از مرکوبش رخش اثری ندید. ناگزیر زین اسب را بر پشت خویش گرفت و افسرده و غمگین از گردش روزگار به جانب شهر سمنگان رهسپار گردید:

غمی گشت چون بارگی را نیافت        سراسیمه سوی سمنگان شتافت

همی گفت اکنون پیاده دوان         کجا پویم از ننگ تیره روان

ابا ترکش و گرز و بسته میان       چنین ترک و شمشیر و ببر بیان

بیابان چگونه گذاره کنم        ابا جنگجویان چه چاره کنم

چه گویند ترکان که رخشش که برد      تهمتن بدینسان بخفت و بمرد

کنون رفت باید به بیچارگی        به غم دل نهادن بیکبارگی

همی بست باید سلیج و کمر          بجایی نشانش بیابم مگر

برفت اینچنین دل پر از درد و رنج       تن اندر بلا و دل اندر شکنج

به پشت اندر آورد زین و لجام       همی گفت با خود یل نیکنام
 
چنین است رسم سرای درشت      گهی پشت به زین و گهی زین به پشت

پی رخش برداشت ره بر گرفت      بس اندیشه ها در دل اندر گرفت

چون نزدیک شهر سمنگان رسید        خبر زو بشاه و بزرگان رسید

که آمد پیاده گو تاجبخش           بنخجیر گه زو رمیدست رخش


ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 21 آبان 1393  11:25 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها