0

متن روضه های مرحوم کافی

 
komail1012531
komail1012531
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1391 
تعداد پست ها : 2990
محل سکونت : قم

پاسخ به:متن روضه های مرحوم کافی

مرغابی ها آمدند دامنش را گرفتند
آی زن و مرد امشب علی (ع) برای افطار به خانه دخترش آمد. امّ کلثوم مقداری نمک و یک ظرف شیر آماده کرده تا بابایش بخورد. امیرالمومنین(ع) تا نشست سر سفره صدا زد: دخترجان! کی دیدی بابایت سر سفره دو جور خورشت داشته باشد. بی بی ظرف شیر را برداشت علی(ع) با نان و نمک افطار کرد. آه! امشب علی(ع) گاهی قران می خواند، گاهی مناجات می کند، گاهی می اید درصحن حیاط به ستاره ها نگاه می کند و می گوید: « انّا لله و انّا الیه راجعون » یک وقت امّ کلثوم صدا زد: بابا! چرا امشب که خانه من آمدی این قدر ناراحتم می کنی؟ دختر،بابا دوست است. وای! نزدیک اذان صبح شد.علی(ع) وضو گرفت، عبایش را پوشید، عصایش را در دستش گرفت. همین که خواست از خانه بیرون بیاید دید این مرغابی ها آمدند دامنش را گرفتند. امّ کلثوم بیشتر ناراحت شد، صدا زد: بابا! خانه من زیاد می آمدی،اما هیچ گاه این مرغها چنین نمی کردند. بابا! مگر امشب خبری است؟علی! علی! علی!...  آقا آمد طرف مسجد، رفت بالای مناره یک اذان دلربایی گفت: تمام مردم مردم کوفه صدایش را شنیدند. آی خدا! دیگر نمی گویم چه شد آماده اید یا نه ؟ آی زن و مرد! یک وقت دیدند زینب(س) دارد می دود، یا الله! یا الله! آمد صدا زد حسن جان! بلند شو. حسین جان بلند شو. گفتند: خواهر! مگر چه خبر است؟ صدا زد: برادرها! بلند شوید ببینید این منادی چه می گوید؟ صدا زد: برادرها! منادی دارد می گوید: مردم! علی را کشتند. وای علی کشته شد! وای علی کشته شد! شب ضربت خوردن علی(ع) است. آی علی! این شیعه هایت هنوز نمرده اند. اینها زنده اند. علاقه ات در روح ما خوابیده است. حجة بن الحسن! عمامه ام را هم بر می دارم. من نوحه خوانم، من واعظ نیستم، من روضه خوانم، من واعظ نیستم، من سینه زن علی (ع) هستم،واعظ نیستم. وای علی کشته شد! شیر خدا کشته شد! « اللهم انا نسئلک و ندعوک باسم العظیم الا عظم الا عزالاجل الااکرم بحق الزهرا و أبیها و بعلها و بنیها، سیما مولانا و سیدنا حجة بن الحسن العسکری. چهل مرتبه: یا الله! به آبروی امام عصر(عج) ما را بیامرز! پدر و مادرمان را بیامرز!

یا صاحب الزمان علیه السلام

جمعه 30 آبان 1393  12:54 PM
تشکرات از این پست
komail1012531
komail1012531
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1391 
تعداد پست ها : 2990
محل سکونت : قم

پاسخ به:متن روضه های مرحوم کافی

به خدا! آی شیعه ها! آقایمان می آید
بارالها رهبراسلامیان کی خواهد آمد   شیعیان را غم گسار مهربان کی خواهد آمد؟
انتظار مصلحی دارد جهان اما نداند مصلح کل،رهنمای انس و جان کی خواهد آمد؟
شاعر دیگر در جواب می گوید:
خستگان عشق را ایام درمان خواهد آمد   غم مخور آخر طیب دردمندان خواهد آمد
آن قدر از کردگار خویشتن امیدوارم            که شفا بخش دل امیدواران خواهد آمد
دردمندان،مستمندان،بی پناهان را بگویید  منجی عالم،پناه بی پناهان خواهد آمد
صبرکن یا فاطمه! ای بانوی پهلو شکسته مهدیت با شیشه دارو و درمان خواهد آمد
به خدا! به خدا! آی شیعه ها! آقایمان می آید. به خدا! طرفدار بی کسی ها می آید. آقا جان! به خدا ما غریب شده ایم. پسرفاطمه (س) به خدا شیعه هایت بی کس شده اند. آقا جان هر کس می رسد به سر ما می زنند. قربان تو شوم دیگر بس است. حجة بن الحسن! شیعه هایت پژمرده شده اند. پسرفاطمه (س) دوستانت افسرده شده اند. مهدی قرآن! طفدارانت دل شکسته شده اند. خودت هم از خدا بخواه خدا فرجت را نزدیک کند. فراق خودمان کم است، دشمن هم ما را سرزنش می کند. می گویند: اگر آقا داشتید می آمد. آقا جان بچه هایمان جوان شدند. جوانهایمان پیر شدند. یک عده از پیرهایمان مردند. آخر هم تو را ندیدند. آقا جان! به خدا خسته ام. ارباب جان! می دانی ناراحتم. پسر فاطمه (س)! می دانی به چه عقیده ای در این بیابانها راه می افتم. پسر فاطمه (س) خستگی سرم نمی شود. نیم ساعت پیش،بچه ای به من چیزی گفت. پریشان بودم پریشان ترم کرد. یک بچه ده ، دوازده ساله آمد،دستم را گرفت. گفت: آقای کافی!این جمعه آقا می آید یا نه؟ حجة بن الحسن! ببین این بچه هایمان چه می گویند؟ بچه جان! چرا ناراحتم کردی؟ داغ خودم کم است هی نمک روی زخم دلم می پاشی. آقا! قربانت شوم یک عمر است سر راهت نشسته ام. به هر کس می رسم می گویم: نا امید نباش آقا می اید. منتظر بشین آقا می آید. یابن الحسن! آقاجان ما که مردیم. چند شب پیش نشسته بودم، وصیت نامه ای برای خودم می نوشتم. در وصیت نامه ام نوشتم وقتی من مردم اگر بین هفته بود جنازه ام را بگذارید در سرد خانه باشد،تا صبح جمعه شود و دوستان دور جنازه ام یک دعای ندبه بخوانند و چند تا « یا صاحب الزمان» بگویند. تا جنازه ام نیز ناله تان را بشنود. یک نفر از رفقا نامه ای به من نوشت. ازآن آدمهای عاشق امام زمان (ع) است. در نامه اش چیزی نوشته بود که چند روزی حالم را منقلب کرد. نوشته بود: من چهل شب چهارشنبه از یزد حرکت می کردم و به جمکران می آمدم. توسلی داشتم و برگشتم. نوشته: حاج آقا! شب چهارشنبه چهلم، خسته خسته بودم،یک ساعتی اول شب بخوابم و سحر بلند شوم،برنامه ام را انجام دهم. می گوید: داخل صحن هوا گرم بود، خوابیده بودم. یک وقت دیدم از در مسجد جمکران یک عده طلبه آمدند. گفتم: چه خبر است؟ گفتند: آقا دارد می آید. حجة بن الحسن (ع) دارد می آید. خوشحال شدم. دویدم،آقا را دیدم اما نتونستم جلو بروم. گفتم: آیا آقا آمده اند که بمانند؟ خودشان بلند فرمودند: برو به مردم بگو برایم دعا کنند تا خدا فرجم را نزدیک کند. آی مردم! به خدا قسم این دعاهایتا اثر دارد. والله این ناله هایتان اثر دارد. خود اقا به مرحوم مجلسی فرمود: مجلسی!به شیعه هایم بگو برایم دعا کنند. به خدا دلش خون است. اما مصلحت در این است که فعلا پسر فاطمه(عج) در پس پرده غیبت باشد. تا کی نمی دانم. دلت اینجاست؟ می خواهم یک دعا کنم. آی آنهایی که دوستش دارید از ته دل آمین بگویید. الهی! به پهلوی شکسته زهرا(س) خدایا!به صورت سیلی خورده زهرا(س)،الهی! به جگر پاره پاره امام حسن(ع)،الهی به سر بریده حسین(ع) قسمت می دهم حالا دیگر فرجش را نزدیک کن!آقا جان! آقا جان!آقاجان! به خدا ما هم دلمان خون است.
دیده در هجر تو شرمنده احسانم کرد         بس که شبها گهر اشک به دامانم کرد
آقا جان! دیگر من از چشمهایم خجالت می کشم از بس برایت گریه کرد. تا کی من به این چشمهایم بگویم که در فراق تو اشک بریزد.
شاه ای از گل روی تو به بلبل گفتم           این تنگ حوصله، رسوای گلستانم کرد
شمه ای از غم هجران تو گفتم با شمع       آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
آقا !خاک کف پایت طوطیای چشمم. اقاجان! نمی خواهم گلایه کنم فقط می خواهم عرض کنم : آقا جان! حجة بن الحسن! این وقت شب ما اینجا آمده ایم دور همدیگر نشسته ایم،می توانستیم برویم بخوابیم. اما همه آمده اند تو را می خواهند. مهمانها نشسته اند . منتظر تو هستند. « اللهم صل علی محمد و آل محمد، بحق الحجة یا الله»
 

یا صاحب الزمان علیه السلام

جمعه 30 آبان 1393  12:54 PM
تشکرات از این پست
komail1012531
komail1012531
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1391 
تعداد پست ها : 2990
محل سکونت : قم

پاسخ به:متن روضه های مرحوم کافی

فقط می خواهم یک دفعه ببینمت
چون که شود روز جمعه دل نگرانیم                         منتظر مقدم امام زمانیم
جمع شویم و دعای ندبه بخوانیم                   تا که شود آشکار آن شه خوبان
ما هم یعقوب وار دیده به راهت                        منتظر دیدن جمال چو ماهت
این غم و افسردگی و رنج و نقاهت                   گشته پدید از فراقت ای تابان
ای شب هجران مگر که بی سحر هستی         نوبه ما کی شود به ما برسی
نسبت مه دادنم به شه غلط هستی                 ما کجا و جمال یوسف دوران
شمس و قمر شعله ای زمشعل رویش           ظلمت امکان سواد طرَه مویش
یوسف کنعان گلی زگلشن رویش                 شاه حجازی بود نه برده کنعان
کافی مسکین زبهر دیدن رویت              گشته چو مجنون اسیر بر سر کویت
تشنه ی یک جام وصلت است ز جویت        جام وصالت رسان به کام گدایان
 
آقا من که چیزی دیگر از تو نمی خواهم   فقط می خواهم یک بار دیگر ببینمت . مهدی جان! قربان تو شوم فقط می خواهم یک دفعه ببینمت . آقا جان ! من که دارم برات میمیرم پسر فاطمه ! موهای سرو صورتم سفید شده است . حجة بن الحسن ! تا کی در انتظارت بمانم آقا جان ! میترسم بمیرم و تو را نبینم. اگر عاشق هستم تو عاشقم کردی . آقا جان! اگر دیوانه ام تو دیوانه ام کردی . اگر در به درم تو دربه درم کردی . به مادرت فاطمه (ع) قسم هر کجا بروم میگویم : مهدی جان . به مادرت زهرا (ع) قسم به هر کس می رسم می گویم : بگو مهدی جان .آنقدر صدایت میزنم تا جوابم بدهی آنقدر ناله می کنم تا جوابم بدهی . آنقدر فریاد می زنم تا جوابم بدهی . آنقدر در خانه ات را می زنم تا در به رویم باز کنی . به خدا قسم مردم را در خانه ات میشورانم . در هر روستایی که منبر بروم می گویی: برویم در خانه ی امام زمان (ع) در هر شهری که منبر بروم می گوییم : برویم در خانه  مهدی فاطمه (ع) به هر کس که برسم می گویم : بی خود نشسته اید ، بلند شوید برویم در خانه اش را بزینم .
آقا جان! آخه ما که غیر از تو کسی را نداریم . ما که غیر از تو پناهی نداریم . حجة بن الحسن ! دشمنهایت زیاد شده اند . پسر فاطمه ! دوستانت را محاصره کرده اند. این چهار تا شیعه هایت غریب شده اند. شیعه هایت بی کس شده اند . شیعه هایت بی یاور شده اند . هر کس از راه میرسد به ما تو سری میزند. یا الله!
هر کس از راه میرسد به سرمان میزند. آری کسی که صاحبش بالای سرش نباشد، اذیتش می کنند. بگویم در این صبح جمعه یا نه ؟ ای خدا! بگوییم ؟ کار به جایی رسیده که به ما میگویند: اگر شما آقا داشتید می آمد . خدایا! دیگر قدر سرزنش بشنوم؟ چقدر شماتت بشنوم؟ خدایا! کی میشود پرده  را کنار بزنی و پسر فاطمه بیرون بیاید؟ کی میشود آقا ظهور کند و من هم سرم را بلند کنم و بگویم: دیدید آقایم آمد. سینه ام را سپر کنم و بگویم: دیدید اربابم آمد . خدایا! اذان صبح شد و آقا نیامد. نماز صبحمان را خوانده ایم، آقا نیامد. مگر میخواهد این جمعه هم نیاید؟
شاه ! زفقیران روی مگردان                      بر درگهت افتاده به صد گونه امیدی 
آی گرفتارها! آی متبلاها!مگر شیعه نباشید! اگر شیعه هستید و عقیده به امام زمان (ع) دارید، اگر پایبند به حجة بن الحسن (عج) هستید بگویید: یابن الحسن! یابن الحسن!.... آقا جان یک عده صبح جمعه دست زن و بچه هایشان را گرفته اند و کنار دریاها رفته اند. دنبال هرزگی و بی بند باری رفته اند. یک عده آدم خوش عقیده هم در این هوای گرم بلند شده اند و به مهدیه ات آمده اند، اگر به تو عقیده نداشتند صدایت نمی زدند. اگر به تو معتقد نبودند به خانه ات نمی آمدند. به جان مادرت فاطمه (س) دوستت داریم. به خدا قسم به تو علاقه داریم. به تو پایبندیم. آقا جان! نمی شود ما تو را بخواهیم ولی تو ما را نمی خواهی. نمی شود من صدایت بزنم و تو اعتنایم نکنی. آنقدر صبح جمعه به دوستان و برادرانم می گویم صدایت بزنند، به مادرها می گویم ناله کنند تا هر کجای این عالم هستی صبح جمعه ای، سری به مهدیه ات بزنی و ببینی این مهمانهایت چه می گویند؟ چه کار دارند؟ چه می خواهند؟ یا بن الحسن! یابن الحسن!....
ای مریض دارها! آی مریضها! کسی را صدا بزنید که اسمش شفاست. همه صدایش بزنید: یابن الحسن! یابن الحسن!...
 

یا صاحب الزمان علیه السلام

جمعه 30 آبان 1393  12:55 PM
تشکرات از این پست
komail1012531
komail1012531
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1391 
تعداد پست ها : 2990
محل سکونت : قم

پاسخ به:متن روضه های مرحوم کافی

توبه حرّ
ای مردم! امشب، شب جنبیدن و جهش است. می دانید چرا؟ امشب هر پر و بالی دارید بزنید! آماده شوید که فردا شب شب احیا است. فیض بگیرید! این دل اگر کثیف است یک جارو بردارید و کثافتهایش را بیرون بریز! این روح اگر الوده است تمیزش کن! مبادا فردا، شب احیا و شب قدر دست خالی برگردی!
خدایا! این دل هوی و هوسی را از ما بگیر! یک دل خدایی به ما مرحمت کن! آی خدا! این دل بت پرست را از ما بگیر یک دل خدا پرست به ما بده! خدایا! عمرم دارد تمام می شود و هنوز خوب نشدم . ای خدا! پیمانه دارد پر می شود و آن جوری که خواستی از کار در نیامدم.
خدا! می ترسم بمیرم  و از تو جدا بمیرم. خدایا! می ترسم بمیرم و مغضوب تو بمیرم. ای خدا! می ترسم بمیرم و با دست خالی بمیرم. خدا! دل شب ماه رمضان است، ماه توست. آدم اگر یک کسی را در خیابان ببیند و یک کاری با او داشته باشد ممکن است او را ردّ کند. اما اگر برود داخل خانه اش و روی فرشش بنشیند، یک جور دیگر با آدم حرف می زند. می گوید: مهمان من است ، داخل خانه من است، روی فرش من است. حجة بن الحسن! امام زمان! ای کسی که کارهای خدا به دست توست. ای کسی که اگر دل شب این ماه رمضان لب از روی هم برداری، این قدر آبرومندی، این قدر عزیزی، این قدر مورد توجهی که خدا بی جوابت نمی گذارد. تو را به جان مادرت زهرا (ع) از خدا بخواه یک دین و ایمان ثابتی به ما بدهد. خدایا ! اگر بنا بود گناهکارها را قبول نکنی حرفی نداشتم. خدا! اگر بنا بود توبه ام را قبول نکنی پس چرا حرّ را راه دادی؟ خدا! من گناه کردم اما هر چه گناه کرده باشم گناه حرّ را نکردم. برای اینکه هر کاری کرده ام اما دیگر سر راه امام حسین (ع) را نگرفته ام. آی حسین! حسین!...
حرّ مگر چه کردی؟ با هزار سوار آمد سر راه امام حسین(ع) را گرفت. گفت: از این طرف نباید بروید از آن طرف بروید. یک چیز یادتان می دهم که رمز عوض شدن است. وقتی که داری می روی طرف گناه یک راه آشتی برای خودت بگذار. عرق خورهای سابق، لاتهای سابق در نهایت توبه می کردند. می دانی چرا؟ چون اول محرم که می شد شیشه را می بوسید و کنار می گذاشت. شب اول ماه رمضان هم کنار می  گذاشت.این راه آشتی بود، خدا هم خوشش می آمد، می گفت: عاقبتت را ختم به خیر می کنم. توفیق توبه به او می داد. این آدم غیر از آن گناهکاری است که شب وفات علی(ع) عرق می خورد. غیر از آن کسی است که روز عاشورا هم آب جو می خورد. حرّ با هزار سوار آمده جلوی امام حسین (ع) را گرفته است. اما حواسش جمع است. خیلی تند نمی رود، راه آشتی می گذارد. تا امام حسین (ع) فرمود: ظهر است می خواهیم نماز بخوانیم، حرّ گفت: هم با شما نماز می خوانم. فرمود: تو با ما نماز می خوانی؟ گفت: من که می دانم پسر فاطمه (س) هستی. عقیده ام با تو است. پول و حقوق و شکم پروری مرا سر راهت آورده است و الاّ دلم با تو است. نمازشان را خواندند. حرّ باز نگذاشت امام (ع) به راه خودش ادامه دهد. امام حسین (ع) ناراحت شد . فرمود: { ثکلتک اُمُّک؛} مادرت به عزایت بنشیند! یک نگاه به ابی عبدالله کرد و گفت: چه کنم که مادرت فاطمه (س) است. این احترامها عاقبت به خیری دارد. این راه آشتی است. حرّ در لشکر عمرسعد، رئیس قبیله و سردار یک جمعیت است. همین طور که داشت در لشکر عمر سعد قدم می زد یک وقت دید یک صدایی به گوشش رسید: یا حرّ « أبْشِرُ بِالجَنَّةِ؛» ای حرّ بشارتت می دهم به بهشت. به خدا اگر این صدا به گوشش نخورده بود این طرفی نمی شد. آی خدای عوض کن، آی خدای حرّ عوض کن، امشب یک ندای دیگری بده!و این بدها را عوض کن! حرّ تصمیمش را گرفت. گفت: بالاتر از کشته شدن که نیست بهشت می ارزد. به بهانه ای که اسبش را آب بدهد آمد طرف نهر و از طرف نخلستان خود را به لشکر امام حسین (ع) رسانید. برای امام حسین (ع) میهمان آمده است. آی حسین! امشب هم یک عده حرّ داری. حرّ آمد. آقا یک نگاهش کرد دید منقلب است. سرش را پایین انداخته است. امام حسین(ع) آمد نگاهش کرد. هر کس دیگر به جای آقا بود راهش نمیداد، کسی که امام حسین(ع) را به کشتن داد حرّ بود. ولی امام حسین(ع) توبه اش را پذیرفت
 
در آتشم بیفکن و نام از گنه مبر                   که آتش به گرمی عرق انفعال نیست  
 
« أالهمَ انَا نسئلک و ندعوک باسم العظیم بحقَ الزَهراء یا الله!»
 

یا صاحب الزمان علیه السلام

جمعه 30 آبان 1393  12:55 PM
تشکرات از این پست
komail1012531
komail1012531
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1391 
تعداد پست ها : 2990
محل سکونت : قم

پاسخ به:متن روضه های مرحوم کافی

خدا! مگر خودت نگفتی: گداها را نا امید نکنید؟
خدا! مگر خودت نگفتی: گداها را نا امید نکنید؟ به من می گویی: به گدا چیزی بده! پس چرا وقتی من می آیم، خودت در را می بندی؟ ای خدا! الان این حدیث امام صادق (ع) را برای این گناهکاران می خوانم، امیدوارشان می کنم. آنقدر ناله کنند تا جوابشان را بدهی. مردم! امام صادق (ع) فرمود: فردای قیامت که می شود جوانی را می آورند. پرونده اش را به دستش می دهند. می گویند: بخوان! جوان وقتی نامه کارهایش را می خواند می بیند همه اش گناه است، سرش را پایین می اندازد. می گویند: جوان! چرا اینقدر گناه کردی؟ چیزی نمی گوید. چرا معصیت کردی ؟ چیزی نمی گوید. یک وقت می گویند: جوان ما چه کنیم ؟ خودت بگو. یک وقت جوان راه جهنم را می گیرد و سوی جهنم می رود. یک چند قدم که می رود چیزی به او نمی گویند یک وقت خطاب می رسد: جوان! کجا می روی؟ می گوید: خدا! بد کردم حق با توست، باید بروم. خطاب می رسد : جوان اگر تو گناه کردی من هم خدای غفّارم. الهی العفو العفو العفو ....
جوان ها! بگویید: خدا! به جان این صاحبخانه، فاطمه(ع) قسم ، به جان بی بی فاطمه معصومه(ع) قسم، خدا اگر امشب جوابم را ندهی دیگر در خانه ات نمی آیم. تو اگر نمی گویی من می گویم. می گویم: خدا اگر جای دیگه بروم می گویی چرا رفتی؟ حالا هم که در خانه ات آمده ام جوابم بده. خدا! شاید واسطه می خواهی حرفی ندارم الان تمام این مردم را بر می دارم، می روم کربلا، حسین (ع) را می آورم. حسین! حسین!حسین!....
مقابله قبله بنشینید همه با توجه باشید، می خواهیم برویم گدایی کنیم. گنهکارها وقت ناله کردن است، حالا ده مرتبه بلند بگویید: الهی بمحمد العفو، العفو ... آدم ابوالبشر را وقتی از بهشت بیرون کردند تا خدا را به این اسما خمسه نداد خدا از او نگذشت. سریّ دارد که من وقت احیا به ال محمد (ص) متوسل می شوم. ده مرتبه بگویید:
الهی بعلی العفو،العفو... الهی! بفاطمه العفو، العفو،... الهی ! بالحسن العفو، العفو...
الان یک عده ای هم در حرم ابی  عبدالله (ع) دور قبر امام حسین (ع) هستند و آقا را واسطه کرده اند. ما هم قاطی آنها شویم. الهی بالحسین العفو العفو ... ده مرتبه بگویید: بالحجة العفو، العفو... { اللهمّ انّا نسئلک و ندعوک باسمک العظیم الا عظم الاعزّ الاجلّ الاکرم بحقّ زهرا و ابیها و بعلها و بنیها سیّما مولانا و سیّدنا حجة بن الحسن العسکری، چهل مرتبه: یا الله!

یا صاحب الزمان علیه السلام

جمعه 30 آبان 1393  12:56 PM
تشکرات از این پست
komail1012531
komail1012531
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1391 
تعداد پست ها : 2990
محل سکونت : قم

پاسخ به:متن روضه های مرحوم کافی

بگو: یابن العسکری ! کمکم کن!
آقایان اهل علم! سربازهای حجة بن الحسن!  رفقای عزیزم! به شما می گویم این ساعتهای آخر شب یادتان نرود. هر جا هستید این ساعتها یادتان نرود. نزدیک سحر بلند شو بگو: یابن العسکری ! کمکم کن! موفقیتم را زیاد کن! یک عمر با برکتی به من بده! پیشرفت امور تحصیلی و دینی و دنیایی نصیبم کن!
در روایت دارد اگر در دل شب جوانی بلند شود و صورتش را در تاریکی روی زمین بگذارد و خدا ، خدا کند خداوند به ملائک اش خطاب می کند: آی ملائکه ! ببینید این جوان چطور می گوید: خدا، من او را بخشیدم.
ای جوان ها! از شما زود می خرد. اگر تا حالا هیچ شب بیدار نبودی، امشب که بیداری. به جان شما توفیقی است. یادمان نمی رود یک شب در حرم سیدالشهدا (ع) دور قبر مطهر ابی عبدالله (ع) داشتم دعای کمیل می خواندم. وسط دعای کمیل حالم منقلب شد، نگاه کردم دیدم عجب مجلسی ! وسط مجلس ما قبر ابی عبدالله (ع) است و دلباخته ها هم دورش نشسته اند و می گویند: خدا. خیلی منقلب شدم یک دفعه گفتم: خدا چرا ما را نمی آمرزی؟ مرحوم آیت الله امینی صاحب الغدیر که گوشه ای نشسته بود، یکدفعه بلند شد و فرمود: آقای کافی! چه می گویی؟ گفتم : دارم می گویم: خدا چرا ما را نمی آمرزی؟ گفت: بی خود می گویی. گفتم: چطور آقا؟ گفت: به خدا قسم اگر خدا می خواست شما نیامرزد شما را به حرم امام حسین (ع) نمی آورد. چه تکه قشنگی! اصلا تو را اینجا  آورده یعنی می خواهد تو  را بیامرزد. می خواهد به تو بدهد. به خدا قسم آی جمعیت اگر می خواست به شما چیزی ندهد توفیق قم آمدن به شما نمی داد. همین که وسیله برایت درست کرده، مریض نشدی ، ناراحتی برایت پیش نیامده، یک گرفتاری برایت درست نشده، خواب را برتو مسلط نکرده، کسلت نکرده، این وقت شب تو را اینجا آورده، این حال را به تو داده، یعنی می خواهد چیزی به تو بدهد. گوش می دهی؟ اینها همه نشانه هایش است. خدا! ممنونتم خدا. میدانم گاهی که دیر جوابم میدهی به خاطر این است که از صدای گنهکار هایت خوشت می اید من هم به این رفقایم می گویم امشب ناله کنند تا این ناله هایشان را بشنوی بی بی جان فاطمه معصومه دختر موسوی بن جعفر(ع)امشب یک عده مهمان داری به خدا اگر امشب چیزی گیرتان نیاید خیلی عقب مانده ایم { لکل ضیف علی المضیف حق؛} عربها می گویند :هر مهمانی به گردن صاحب خانه حق دارد حق پذیرایی
از تو خوراکی نمی خواهم لباس از تو نمی خواهم پول از تو نمی خواهم دختر موسی بن جعفر (ع) امشب یک وساطت می خواهم یک عمر بدی کردم رویم نمی شود بروم آی آبرو دار ! کمکمان کن!

یا صاحب الزمان علیه السلام

جمعه 30 آبان 1393  12:56 PM
تشکرات از این پست
komail1012531
komail1012531
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1391 
تعداد پست ها : 2990
محل سکونت : قم

پاسخ به:متن روضه های مرحوم کافی

آی خوب ها! به خوبی ها یتان ننازید
گفت: جمعی برای باریدن باران به بیابان رفتند تا دعا کنند و از خدا بخواهند باران رحمتش را نازل کند. پیشانی ها پینه بسته بود. به دیگران هم می بالیدند و می گفتند: اگر کاری دارید بیایید ما برایتان دعا کنیم. آی خوب ها! به خوبی ها یتان ننازید. به جان شما به همان جوان فکلی ریش تراشیده به چشم حقارت نگاه نکن! یک وقت می بینی همین آدم گوشه ای نشسته،وقتی همه می گویند: خدا. این آدم خجالت می کشد بگوید خدا. این همه مردم می گویند: العفو. ولی این جوان رویش نمی شود بگوید: العفو. یک دفعه دیدید خطاب می رسد آی ملائک! زیر بال همین گناهکار را بگیرید. او را بیاورید! به جان شما این خدا خیلی رئوف است. جوانها! نا امید نباشید. آی بد کرده ها! ناراحت نباشید سر و کارمان با آقاست.
رفتند برای دعای باران، هر چه ناله کردند خبری نشد. زهری می گوید: یک وقت دیدم یک غلام سیاه چهره ای امد صورتش را روی خاک گذاشت و گفت : خدا! سفید صورتها، صورتهایشان را برداشتند اما به عزت و جلالت قسم این سیاه چهره صورتش را از روی زمین بر نمی دارد تا باران رحمتت را بفرستی. می گوید: طولی نکشید یک وقت دیدم قطعات ابر در آن هوای داغ آمدند و آسمان را پوشاندند. آنقدر باران بارید،آمدم بالای سر غلام سیاه گفتم: کافی است دیگر بلند شو! الان سیلاب راه می افتد، مردم را آب می برد. غلام صورتش را برداشت و رفت طرف خانه، من هم دنبال سرش رفتم تا ببینم این غلام کدام آقاست؟ این شاگرد کدام مکتب است؟ تربیت شده روی کدام دامن است؟ یک وقت دیدم این غلام آمد و آمد تا به خانه زین العابدین (ع) رسید. شاگرد کلاس اهل بیت (ع) همین است. چند دقیقه ای گذشت در این خانه را زدم. یکی از غلام ها آمد. گفت : کیست؟ گفتم: به آقا بگویید: زهری است می خواهد محضرتان شرفیاب شود غلام رفت و برگشت . گفت: آقای زهری ! آقا می گویند: بفرمایید. رفتم، سلام کردم آقا جواب داد گفتم: آقا جان! می خواهم یکی از غلامهایتان را بخرم. فرمود: بخری؟ من پسر فاطمه ام. بگو به تو ببخشم. مگر من غلام فروشم ؟ فرمود: غلامها بیایند بایستند. همه ایستادند. فرمود: کدام یکی را می خواهی ؟ گفتم: آقا آن که من می خواهم میان این غلام ها نیست. فرمود: کسی هست که نیامده باشد؟ گفتند: فلان غلام است که مریض است. فرمود: به او هم بگویید بیاید. آمد تا نگاهش کردم دیدم محبوب من است. گفتم: آقا جان من همین را می خواهم. یک وقت دیدم این غلام یک نگاه به من کرد و گفت: زهری! چرا تو می خواهی مرا از آقایم جدا کنی؟ گفتم: بخاطر همان عمل که بالای تلّ از تو مشاهده کردم. تا به او این را گفتم یک وقت حالش منقلب شد. گفت: خدا! کسی تا الان نمی دانست من در خانه ات آبرو دارم. حالا که فهمیدند دیگر زندگی دنیا را نمی خواهم. زهری می گوید: آمدم طرف خانه ام. یک چند قدمی بیشتر نمانده بود تا به خانه برسم که دیدم یکی از غلامان آقا آمد و گفت: زهری! اگر می خواهی در تشییع جنازه غلام شرکت کنی بیا. خدایا! وقتی پیشرفت این غلام را می بینم، احساس می کنم که خیلی عقب مانده ام.                                                               
 

یا صاحب الزمان علیه السلام

جمعه 30 آبان 1393  12:57 PM
تشکرات از این پست
komail1012531
komail1012531
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1391 
تعداد پست ها : 2990
محل سکونت : قم

پاسخ به:متن روضه های مرحوم کافی

ای خدا! بی پناهم ، بی کسم، بی پشتیبانم
مناجات : ای خدا! بی پناهم ، بی کسم، بی پشتیبانم. خدایا! هر چه می خواهی به من بگویی جا دارد . اما من با کمال جرات می گویم تو نمی توانی به من بگویی : ای کافی ! تو بنده ام نیستی . ولی بنده بدت هستم . { و با لاسحار هم یستغفرون } بنده های ما آن هایی هستند که نصف شب بلند می شوند و می گویند: خدا . خودمان را قاطی خوبها کنیم . وقتی که یک عده خوبها بلند می شوند و می گویند : خدا. ما هم بلند شویم بگوییم : خدا. چند تا گناهکار آمدیم دور هم بنشینیم، زمزمه کنیم ،شاید خدا از ما بگذرد . فقط این را می گویم : خدایا! نیمه شب است، این مردم خوابشان می آید؟ مگر امشب خبری است؟ جوانها ! در این شب کجا بودید ؟ مگر زمستان است که جایی نمی توانستید بروید و این جا آمده اید؟ خدایا ! همسنها و رفیقهایمان جای دیگر رفته اند، ما هم کنار این دریا آمده ایم. پارسال در عرفات یک تکه ای گفتم ؛ یک وقت دیدم یکی از آقایان اهل علم از علمای تهران که در یکی از خیمه های روبروی ما با کاروانش نشسته بود، حالش منقلب شد و دارد داد می زند. گفتم : ای خدا ! ما در ایران که هستیم مجرمان دو جور هستند. بعضی از مجرمان یک کاربدی که می کنند فرار می کنند. می گردند آنها را پیدا می کنند و دستگیرشان می کنند. اما گاهی یک مجرم هم یک کار بدی می کند و خودش با پای خودش می آید ، می گوید : من فلان کار را کردم . گفتم : خدایا! ما از آن بدهایی هستم که با پای خودمان آمدیم. خودم آمدم می گویم : عوضی رفتم و بد کردم و نفهمیدم. با چه لحنی می گویی ؟ با همان لحنی که علی ( ع ) گفت : و قد اتیتک یا الهی بعد تقصیری ؛ دلم می خواهد یک شب جمعه هم برویم کنار قبر امام حسین (ع) در صحن امام حسین (ع) آن جا احیا بگیرم و بگوییم  : { و قد اتیتک یا الهی بعد تقصیری و اسرافی علی نفسی معتذراً نادماً منکسراً مستقیلا مستغفراً منیباً مقرّ اً مذعنا معترفاً لا اجد مفرّاً ممّا کان منیّ و لا مفزعاً أ توجّه الیه فی أمری.}   همه جا رفتم همه دری را زدم. حالا فهمیدم که نفهمیدم . حالا در خانه ات آمده ام. خدایا! می دانم دیر آمدم. شما جوان ها! هم دیر آمدید. آدم باید از اول تکلیفش بیاید نه بعد از یک مدتی که گناه کرد. شما هم دیر آمدید. پیرمردها! پیرزنها! شما هم دیرتر آمدید. هر کس یک روز بیشتر عمر کرده دیرتر آمده است. خدایا! ممنونتم که مرا تا شب جمعه زنده نگهداشتی. همین قدر مهلتم دادی تا این ساعت بشود و در چنین جلسه ای با این جمعیت گرد هم بنشینیم . مگر می شود میان این همه جمعیت، یک نفر مشتری نداشته باشی؟ چرا داری. بعضی از کاسبها زرنگند. وقتی مشتری می خواهد از آنها جنس بخرد اگر بخواهد جنس را جدا کند ، می گوید: این جور نمی شود. اگر می خواهی بخری از دم بخر! جدا نکن! آی مردم شما هم بگویید: خدا! اگر بناست ما را بخری همه را بخر! آدم خوب که خوب است، بد را بخر! آدم پاک که پاک است، آلوده را کمک کن! یا الله
 

یا صاحب الزمان علیه السلام

جمعه 30 آبان 1393  12:57 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها