نبرد خيبر و سه امتياز بزرگ حضرت على (ع )
چگونه زبان دشمن به شرح افتخارات حضرت على (ع ) گشوده شد و مجلسى كه براى بدگويى از او تشكيل شده بود به مجلس ثناخوانى وى تبديل گشت ؟
شهادت امام مجتبى (ع ) به معاويه فرصت داد كه در حيات خود زمينهء خلافت را براى فرزندش يزيد فراهم سازد واز بزرگان صحابه و ياران رسول خدا كه در مكه و مدينه مى زيست براى يزيد بيعت بگيرد, تا دست فرزند او را به عنوان خليفهء اسلام و جانشين پيامبر بفشارند.
به همين منظور, معاويه سرزمين شام را به قصد زيارت خانهء خدا ترك گفت و در طول اقامت خود در مراكز دينى حجاز, با صحابه و ياران رسول خدا ملاقاتهايى كرد. وقتى از طواف كعبه فارغ شد و در <دار الندوة>, كه مركز اجتماع سران قريش در دوران جاهليت بود, قدرى استراحت كرد و با سعد و قاص و ديگر شخصيتهاى اسلامى , كه در آن روزانديشهء خلافت و جانشينى يزيد بدون جلب رضايت آنان عملى نبود, به گفتگو پرداخت .
وى بر روى تختى كه براى او در دار الندوه گذارده بودند نشست و سعد و قاص را نيز در كنار خود نشاند. او محيطجلسه را مناسب ديد كه از امير مؤمنان (ع ) بدگويى كند و به او ناسزا بگويد. اين كار, آن هم در كنار خانهء خدا و درحضور صحابهء پيامبر كه از سوابق درخشان و جانبازى و فداكاريهاى امام (ع ) آگاهى كاملى داشتند, كار آسانى نبود, زيرامى دانست تا چندى پيش محيط كعبه و داخل و خارج آن مملو از معبودهاى باطل بود كه همه به وسيلهء حضرت على (ع ) سرنگوش شدند و او به فرمان پيامبر (ص ) گام بر شانه هاى مباركش نهاد و بتهايى را كه خود معاويه و پدران وى ساليان دراز آنها را عبادت مى كردند از اوج عزت به حضيض ذلت افكند و همه را در هم شكست (1) اكنون معاويه ّمى خواست , با تظاهر به توحيد و يگانه پرستى , از بزرگترين جانباز راه توحيد, كه در پرتو فداكاريهاى او درخت توحيددر دلهاى ريشه دوانيد و شاخ و برگ برآورد, انتقاد كند و به او ناسزا بگويد.
سعد و قاص در باطن از دشمنان امام (ع ) بود و به مقامات معنوى و افتخارات بارز امام رشك مى ورزيد. روزى كه عثمان به وسيلهء مهاجمان مصرى كشته شد همهء مردم با كمال ميل و رغبت اميرمؤمنان را براى خلافت و زعامت انتخاب كردند, جز چند نفر انگشت شمار كه از بيعت با وى امتناع ورزيدند و سعد وقاص از جملهء آنان بود. هننگامى كه عمار او را به بيعت با حضرت على (ع ) دعوت كرد سخنى زننده به وى گفت . عمار جريان را به عرض امام (ع )رسانيد. حضرت فرمود: حسادت او را از بيعت و همكارى با ما بازداشته است .
تظاهر سعد به مخالفت با امام (ع ) به حدى بود كه روزى كه خليفهء دوم به تشكيل شوراى خلافت فرمان داد واعضاى شش نفرى شورا را خود تعيين كرد و سعد وقاص و عبدالرحمان بن عوف پسر عموى سعد و شوهر خواهرعثمان را از اعضاى شورا قرار داد, افراد خارج از شورا با بينش خاصى گفتند كه عمر با تشكيل شورايى كه برخى ازاعضاى آن را سعد و عبدالرحمان تشيكل مى دهند مى خواهد براى بار سوم دست حضرت على (ع ) را از خلافت كوتاه سازد. و نتيجه همان شد كه پيش بينى شده بود.
سعد, به رغم سابقهء عدوات و مخالفتهاى خود با امام (ع ), هنگامى كه مشاهده كرد معاويه به على (ع ) ناسزامى گويد به خود پيچيد و رو به معاويه كرد و گفت :
مرا بر روى تخت خود نشانيده اى و در حضور من به على ناسزا مى گويى ؟ به خدا سوگند هرگاه يكى از آن سه فضيلت بزرگى كه على داشت و داشتم بهتر از آن بود كه آنچه آفتاب بر آن مى تابد مال من باشد:
1 روزى كه پيامبر (ص ) او را در مدينه جانشين خود قرار داد و خود به جنگ تبوك رفت به على چنين فرمود:<موقعيت تو نسبت به من , همان موقعيت هارون است نسبت به موسى , جز اينكه پس از من پيامبرى نبست >.
2 روزى كه قرار شد پيامبر با سران <نجران >به مباهله بپردازد, دست على و فاطمه و حسن و حسين را گرفت وگفت : <پروردگارا! اينان اهل بيت من هستند>.
3 روزى كه مسلمانان قسمتهاى مهمى از دژهاى يهودان خيبر را فتح كرده بودن ولى دژ <قموص >, كه بزرگترين دژ ومركز دلاوران آنها بود, هشت روز در محاصرهء سپاه اسلام بود و مجاهدان اسلام قدرت فتح و گشودن آن را نداشتند.ّّسردرد شديد رسول خدا مانع از آن شده بود كه شخصاً در صحنهء نبرد حاضر شود و فرماندهى سپاه را بر عهده بگيرد وهر روز پرچم را به دست يكى از سران سپاه اسلام مى داد و همهء آنان بدون نتيجه باز مى گشتند. روزى پرچم را به دست ابوبكر داد و روز بعد آن را به عمر سپرد ولى هر دو, بى آنكه كارى صورت دهند به حضور رسول خدا بازگشتند.
ادامهء اين وضع براى رسول خدا گران و دشوار بود. لذا فرمود:
فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه هرگز از نبرد نمى گريزد و پشت به دشمن نمى كند. او كسى است كه خدا ورسول خدا او را دوست دارند و خداوند اين دژ را به دست او مى گشايد.
هنگامى كه سخن پيامبر (ص ) را براى حضرت على (ع ) نقل كردند, او رو به درگاه الهى كرد و گفت : <اللهم لا معطى لما منعت و لا مانع لما اعطيت >يعنى پروردگارا! آنچه را كه تو عطا كنى بازگيرنده اى براى آن نيست و آنچه را كه تو ندهى دهنده اى براى او نخواهد بود.
(سعد ادامه داد:) هنگامى كه آفتاب طلوع كرد ياران رسول خدا دور خيمهء او را گرفتند تا ببينند اين افتخار نصيب كدام يك از ياران او مى شود. وقتى پيامبر (ص ) از خيمه بيرون آمد گردنها به سوى او كشيده شد و من در برابر پيامبرايستادم شايد اين افتخار از آن من گردد و شيخين بيش از همه آرزو مى كردند كه اين افتخار نصيب آنان شود. ناگهان پيامبر فرمود: على كجاست ؟ به حضرتش عرض شد كه وى به درد چشم دچار شده و استراحت مى كند. سلمة بن اكوع به فرمان پيامبر به خيمهء حضرت على رفت . و دست او را گرفت و به حضور پيامبر آورد. پيامبر در حق وى دعا كرد ودعاى وى در حق او مستجاب شد. آنگاه پيامبر زره خود را به حضرت على پوشانيد و ذوالفقار را بر كمر او بست وپرچم را به دست او داد و يادآور شد كه پيش از جنگ آنان را به آيين اسلام دعوت كن و اگر نپذيرفتند به آنان برسان كه مى توانند زير لواى اسلام و با پرداختن جزيه و خلع سلاح , آزادانه زندگى كنند و بر آيين خود باقى بمانند و اگر هيچ كدام را نپذيرفتند راه نبرد را در پيش گير; و بدان كه هرگاه خداوند فردى را به وسيلهء تو راهنمايى كند بهتر از آن است كه شتران سرخ موى مال تو باشد و آنها را در راه خدا صرف كنى .(2)
سعد وقاص پس از آنكه قسمت فشرده اى از اين جريان را, كه به طور گسترده آورديم , نقل كرد مجلس معاويه را به عنوان اعتراض ترك گفت .
1- مستدرك حاكم , ج 2 ص 367 تاريخ الخميس , ج 2 ص 95
2- صحيح بخارى , ج 5 ص 22و 23 صحيح مسلم , ج 7 ص 120 تاريخ الخميس , ج 2 ص 95 قاموس الرجال , ج 4ص 314به نقل از مروج الذهب.