طنزنویسی را نمیشود گرفتار قاعده و قانون کرد.چون در سایۀ شکستن قاعدههاست که شکل میگیرد و آفریده میشود.ولی در هر حال،یک داستان طنز، ویژگیهایی دارد که با شناختن آنها،میتوان دریافت که یک داستان طنز چگونه خلق میشود و چطور میشود آن را نوشت:
بیرحمی،لازمۀ طنز نویسی
طنزنویسی،بیش و پیش از آن که “تکنیک”را پشتوانۀ خود داشته باشد،برخاسته ازنوعی”نگاه”است.طنزنویس، این قدرت را دارد که از موضعی فراتر،با فاصله،نقادانه و بیرحم به سوژه نگاه کند.این نگاه،بیش از آن که حاصل تمرین و ممارست باشد،یک توانایی ذاتی در برخی افراد است.بنابراین طنزنویسی چیزی نیست که بتوان آن را آموخت،بلکه میتوان آن را پرورش داد. اگر نمیتوانید فاصلۀ انتقادی با سوژه بگیرید و مدام احساساتی میشوید،سراغ طنزنویسی نروید!
تکلیفتان را با طنز مشخص کنید
طنز نسبی است. بستگی به درک و تلقی افراد دارد.هر چه عمیق تر باشد و در لایههای اثر بیشتر پنهان باشد و کمتر به چشم بیاید، نسبیت آن بیشتر است. اثری را که ممکن است از نظر شما طنز تلقی شود، ممکن است دیگری بخواند و بگوید:«خب، این طنزش کجاست؟…»این امر، در مورد بخشهای دیگر ادبیات داستانی صادق نیست. یک اثر در ژانر پلیسی یا معمایی یا وحشت، قوی یا ضعیف،یا متعلق به آن ژانر است یا نیست. ولی در مورد طنز،قضیه فرق میکند.ممکن است یک اثر از دید شما طنز باشد و از دید دیگری،نه. بستگی به تعریف و برداشت مخاطب از طنز دارد.
ایده اولیه،حس تضاد
یک اثر طنز هم مثل هر اثر داستانی دیگری با یک ایدۀ اولیه همراه است. تصویری هر چند گنگ از یک ناپایداری که در ذهن حک شده است. این ایده، در داستان طنز همیشه با حس تضاد پیوند میخورد. هر اثر طنز، یک کشف است: کشف یک تضاد در محیط درون یا پیرامون هنرمند که به زبان میآید و قالب داسنان به خود میگیرد. شما در داستان طنز، باید ابتداتضادی را حس کنید تا آن را در قالب روایت بازگو کنید وکار را پیش ببرید.این تضاد میتواند در ذهن و فکر شما رخ دهد وحاصل یک حس درونی باشد، و یا ممکن است متأثر از محیط پیرامونی تان باشد.هر اثر طنز،از درک این تضاد آفریده میشود. سپس بر اساس آن،پیشبرد داستان،شخصیت سازی ،نتیجه گیری و…رخ میدهد. البته هر تضادی ممکن است به آفرینش طنز منجر نشود، ولی وقتی با این حس در قالب و با زبانی نو “بازی ” کنید، به طنز میرسید.
انتخاب قالب،مهم ترین گام
یافتن قالب و ظرف مناسب برای ایدۀ اولیه، مهمترین بخش طنزنویسی است. طنزنوشتن بیش از هر بخش دیگر ادبیات داستانی بر تعقل استوار است و آگاهانه آفریده میشود. این آگاهی (که در تمامیلحظات خلق اثر حضور دارد)،ابتدا در یافتن قالب است که نمود پیدا میکند. ابتدا از خود بپرسید که ایدۀ اولیه ام مناسب برای چه قالب،ظرف یا ژانری است؟ کدام بهتر جواب میدهد؟ آیا ایدۀ فلسفی ام را در ژانر معمایی بریزم بهتر جواب میدهد(چندان که بهرام صادقی در”با کمال تاسف”،”وسواس”و برخی دیگر از داستانهای کوتاه خود آزموده است)یا بهتر است آن را مثلاً در قالب ژانر تخیلی بازگو کنم(چندان که در بسیاری از داستانکهای جیمز تربر میبینیم)؟ ممکن است این تلاش مدتها طول بکشد، تا به این نتیجه برسید که ایدۀ اولیه تان به چه قالبی بیشتر میآید و با آن بیشتر هماهنگ است. صادق هدایت ایدۀ هجو کلیۀ مظاهر قدرت را در قالب روایت تاریخی “توپ مرواری” برد که بی شک ایدۀ او جز در آن قالب قابل پرداخت نبود. این قالب را پیش از آغاز نگارش کتاب، حساب شده انتخاب کرده بود و به دوستانش گفته بود که میخواهم یک روایت تاریخی بنویسم؛چون حرفهایم را در قالب دیگری نمیتوانم بیان کنم.کافی است به یاد “قلعۀ حیوانات” یا ۱۹۸۴ جورج اورول بیفتید تا به اهمیت انتخاب قالب مناسب برای یک ایده و سوژه و تاثیر آن در ماندگاری اثر داستانی طنزپی ببرید.اورول ۱۹۸۴ را با هدف نقد سیاستهای استالین نوشت ولی قالب و پرداخت چنان قوی بود که اثر از زمان و مکان خاصی فراتر رفت و جاودانه شد.
طنز کلامی
مخاطب در یک اثر طنز،چیزی را میبیند که سر جایش نیست و این، او را به خنده میاندازد. بخشی از این “سر جایش نبودن” میتواند جدا از سوژه، در زبان اثر متجلی شود. بازی با کلیشههای زبانی آشنا و بازسازی آنها،استفاده نابجا از ادبیات رسمییا محاوره ای،غلط نویسی و یا غلط گویی تعمدی،استفاده از تعابیر طنز آمیز برای توصیف صحنه و شگردهای دیگر در واژگان و کلام، در تشدید فضای طنز در اثر موثر است.شما در نگارش اثر طنز،همان طور که در موضوع و سوژه و ماجرا مخاطب را غافلگیر میکنید، در زبان نیز میتوانیدهمین غافلگیری را به کار ببرید،تا به تعمیق حس طنز کمک کنید،حتی در طنز میتوانید به “واژه سازی “هم روی آورید یا مفاهیم نو را بر کلمات سوار کنید که چه بسا در زبان معمول و رایج مردم هم کم کم به کار بروند. کافی است به معروفترین رمان معاصر طنز فارسی(دایی جان ناپلئون)مراجعه کنید تا ببینید زبان روان،شوخ و استفاده دقیق از کلمات و بار کردن مفاهیم جدید بر آنها،تا چه حد در خواندنی کردن کتاب و سپردن آن به حافظۀ جمعی نقش داشته است،تا آنجا که عباراتی مثل:”کار،کار اینگلیساست” در محاورات روزمرۀ ما،به صورت ضرب المثل درآمده است!البته طنزعبارتی را آگاهانه وحساب شده به کار ببرید وگرنه به لودگی پهلو میزند و مخاطب را پس میزند. یعنی طنز کلامیباید در خدمت ارائۀ ایده و نظر اصلی اثر باشد و نباید در بکار گیری آن زیاد دست و دلبازی به خرج بدهید.
شخصیت پردازی
شخصیتهای آثار طنز،اغراق آمیزند. این اغراق را میتوانید از طریق کوچک نمایی یا بزرگ نمایی شخصیتها انجام دهید. آدمهای آثار طنز،یا کوچک تر از آنند که در دنیای واقعی به نظر میآیند،یا بر عکس،بزرگ تر از اندازه خودشان در عالم واقع هستند.(البته معمولاً سایزی که آثار طنزبرای شخصیتها میسازند، مناسب ترشان است. تو گویی طنزنویس، نقاب از هیکل ظاهری افراد بر میدارد.)در هر حال اثر طنز هر چند واقع نما باشد یا سرگذشت آدمهای واقعی را به تصویر بکشد،در سایۀ همین بزرگ نمایی یا کوچک نمایی، تصویری اغراق شده از آنها را نمایش میدهد.
کنشهای شخصیتهای اثر طنز،مناسب و متناسب با شخصیتهای آنها در عالم واقع نیست و دچار بی تناسبی و تضادند.اینجاست که پای شگردهای طنز مثل “حماسه مضحک” به میان میآید: هجو شخصیتی که دچار خودبزرگ بینی است، در سایه آفرینش مضحک فضایی حماسی. برای مثال شخصیت دن کیشوت که با وجود ناتوانی، غرق در خیالات خود است و میخواهد به دوره شکوه شوالیه گری بازگردد و در عالم اوهام آسیابهای بادی را دشمن میپندارد.
نمونه روشن دیگری از حماسه مضحک،مثنوی موش و گربه عبید زاکانی است و قضیه عابد و زاهد شدن گربه که با لحنی حماسی ادا میشود و در نهایت مخاطب میبیند که توبه گربه، مضحکه ای بیش برای چپاول موشان نبوده است!
البته این اغراق در شخصیت سازی را باید دقیق انجام دهید. شخصیت باید در عین اغراق آمیز بودن، باور پذیر باشد وگرنه اثربخشی خود را از دست میدهد و سمت و سوی کاریکاتوریستی به خود میگیرد که همذات پنداری مخاطب را برنمیانگیزد. قدرت و قوت شخصیت طنز،در سایه حرکت آکروباتیک او روی بند اغراق و واقع نمایی شکل میگیرد.
شخصیت اثر داستان طنز، ما به ازای واقعی ندارد،چون در ساخت آن،مبالغه شده است ولی نمادی اغراق شده از مابه ازای واقعی خود است و از این رو و در عمق خود،شخصیتی واقع نماست و برای مخاطب، شخصیتی خیالی نیست و چه بسا خود را در آینه او ببیند.مثلاً“چرویاکف”شخصیت اول داستان ”یک شب خوش”چخوف،یک تیپ کاملاً آشناست. کارمندی دون و ساده،بی هیچ تشخٌص خاصی.
او شبی در سالن تئاتر غفلتاً عطسه میکند و از این که میبیند مدیر کل اداره راه،جلوی او نشسته است، از این عطسه خود شرمنده میشود و چنان ابراز و احساس شرمندگی را تداوم میدهد تا در نهایت دق میکند و میمیرد!
این اغراق در شخصیت پردازی،چنان ماهرانه و واقع نمایانه صورت گرفته است که برای مخاطب پذیرفتنی به نظر میآید و چه بسا خود را در آینه اعمال و رفتار چرویاکف
میبیند.
در آثار طنز،گاه تضاد در شخصیت سازی،در آفرینش شخصیتهای متضاد در آثار متجلی میشود. دم دستی ترین نمود این شگرد، در آثار سینمایی از رهگذر خلق دو شخصیت متضاد از نظر فیزیک بدنی و خصوصیات(لورل وهادردی،چیچو و فرانکو …) دیده میشود و در آثار داستانی،از رهگذر برخورد میان تیپهای متضاد، طنز در کلام و موقعیت آفریده میشود. نمونه روشن آن، شخصیت دن کیشوت و سانچو پانزا در رمان دن کیشوت است.
دن کیشوت، آدمیخیالپرداز و دچار اوهام است و سانچوپانزا شخصیتی واقع بین و ساده دل، ولی مطیع ارباب. بخش مهمیاز طنز این اثر،از رهگذر برخورد میان این دو است که شکل میگیرد و آفریده میشود.
بسیاری از طنزنویسان از رهگذر آفرینش شخصیت غیر قابل پیش بینی در اثرشان به طنز میرسند. معمولاً کنش و واکنش این شخصیت، در جهت عکس پیش بینی مخاطب حرکت میکند و در نتیجه تعجب مخاطب را بر میانگیزد و همین امر موجب خنده او میشود.
چون کاری میکند که مخاطب انتظارش را ندارد. در هر حال،چه شخصیت تان قابل پیش بینی باشد و چه غیر قابل پیش بینی، قرار دادن او در موقعیتهایی که در آن غرابت در رفتارو یا کلام رخ دهد،ضروری است.
غافلگیری در گره گشایی
یک گره گشایی غافلگیر کننده و تکان دهنده، قوی ترین گزینه برای بخش پایانی داستان طنزشماست. تعجب،موتور خنده است و در داستان طنز این تعجب در غافلگیری نهایی به اوج خود میرسد. آخرین جمله داستان طنز، باید به ذهن مخاطب ضربه بزند و او را غافلگیر کند.
بازی با قواعد و قوانین
در داستان طنز،آموزشهای کلاسیک داستان نویسی رنگ میبازند.چرا که طنز،عرصه ممکن ساختن ناممکنهاست.در طنز، شما مجازید که قالبهای ممنوع در داستان نویسی را به کار بگیرید و مخاطب را با خود در لذت این ورود به حریمهای ممنوعه شریک سازید. میتوانید کار را یکسره در قالب زبان خشک و غیر منعطف و غیر داستانی اداری بنویسید.
از غلط نویسی عمدی استفاده کنید، زبان گزارشی به اثر بدهید و جا به جا،حکمهای کلٌی صادر کنید.
می توانید به سبک و سیاق انشاهای دوره دبستان،توصیفات شدید و غلیظ به کار ببرید. میتوانید اثر را در قالب مقالههای مستند و مستقیم بنویسید.
میتوانید وقایع جزئی و کلی مربوط به خودتان را بی هیچ تخیل و تکنیک روایی به قلم بکشید. کارهایی که در کلاسهای داستان نویسی، پیوسته شما را از آن برحذر میدارند. آن وقت از این همه غلط نویسی تعمدی، غرق در لذت شوید و مخاطب را هم در این لذت شریک کنید.
البته از فرمانهای طنزنویسی هم غافل نشوید. چرا که برای گذر از تجربههای دیگران و آزمودن افقهای تازه، لازم است که ابتدا بر شگردهای آزموده شده که حاصل قرنها و قرنها تجربه بزرگان طنز ادبیات فارسی است ،مسلط شوید. در نهایت خدا را چه دیده اید، شاید با آفرینش اثرتان،شگردی بر این شگردها افزودید.
بهرام صادقی میگوید:«هنرمند باید چیزی از خود به دنیا اضافه کند،ولو این که یک مثقال باشد.»
منتشر شده در شماره تیر مجله همشهری داستان و روزنامه اطلاعات ۱۶ و ۲۳ خرداد ۹۶