دیده بگشا ای برادر من حسینم من حسینم
نازنین در خون شناور من حسینم من حسینم
صف شکن میر سپاهم ساقی لب تشنگانم
پاسدار خیمه گاهم باوفای مهربانم
قوت و قلب و امید خواهران و کودکانم
تشنگان در انتظارند بهرشان آبی بیاور
دیده بگشا ای برادر من حسینم من حسینم
همچو تو فرزانه مردی دیده ی دوران ندیده
تیر بیداد ستم بر چهره ی حق بینت خلیده
بنگر ای پشت و پناهم پشتم از داغت خمیده
مانده ام در این بیابان بی سپهسالار و لشگر
دیده بگشا ای برادر من حسینم من حسینم
برجوانمردان عالم درس عشق و جانفشانی
با فداکاری تو دادی ای امید زندگانی
سوختی جان حسین را از فراق ناگهانی
چون تو فرزندی نزاید در جهان دیگر ز مادر
دیده بگشا ای برادر من حسینم من حسینم
در کجا افتاده بر خاک ای برادر جان لوایت
در ره قرآن جدا شدآن دو بازوی رسایت
سر برآر از بستر خون جان مولایت فدایت
زود بنمودی غروب ای هاشمی ماه منور
دیده بگشا ای برادر من حسینم من حسینم
فاطمه را نور عینی و زاده ی ام البنینی
مرد میدان شجاعت پاسدار ملک دینی
از چه رو در خون تپیده مونس جان اینچنینی
خیز و از نو ده تسلی نونهالان پیامبر
دیده بگشا ای برادر من حسینم من حسینم
بر حسین میر سپاه و مونس و یاور تو بودی
در میان لشگر حق یکه تاز افسر تو بودی
کارزار کربلا را گرد رزم آور تو بودی
عاقبت از کین اعدا شد جدا دستت ز پیکر
دیده بگشا ای برادر من حسینم من حسینم
چون برادر ها برادر جان نمی کردی خطابم
در کلام دلنشینت بود یا مولا جوابم
بودی ای آرام جانم یادگار از سوی بابم
شرح قتلت را چگونه می توان گویم به خواهر
دیده بگشا ای برادر من حسینم من حسینم
قصه جانسوز مرگت کرده پیر و ناتوانم
داغ تو بشکسته پشتم سوخت مغز استخوانم
نمی توان نعش تو دیگر بر در خیمه رسانم
رفتی عباسم ز دستم شد حسین بی یار و یاور
دیده بگشا ای برادر من حسینم من حسینم
درعزای جانگدازت ای حماسه ساز دوران
خون دل از دیده ریزد همچو ابر نوبهاران
با نوا شوری فکنده در نهاد پاسداران
ز اشک خونینش معلم کرده پر اوراق دفتر
دیده بگشا ای برادر من حسینم من حسینم
حبیب الله معلمی